امروزه آنکه حرفی را از ملاها باور میکند، نادانی خود را به نمایش میگذارد. هر که چشم دارد، در چهار دهۀ گذشته شاهد فروپاشی بنای عظیم دروغهای آنان بوده است. صرفنظر از دروغهایی که دربارۀ آیینشان پرداختند، برای سربازگیری به هدف گسترش اسلام جهانیان را دشمن ایران جلوه دادند و برای فرافکنی خیانتها و جنایتهای خود از هیچ دروغی ابا نکردند.
اما با خیزش نوین ایرانیان شاهدیم که چگونه پایههای بنای عظیم دروغهایشان یکی پس از دیگری فرومیریزد. چنانکه امروزه بر جهانیان نیز روشن است که ایران را نه تجزیهطلبی تهدید میکند و نه جنگ داخلی و برخلاف ویژگیهای ناشایستی که ملاها به ما ایرانیان نسبت داده بودند، دلاوری، درایت و رفتار مدنی ایرانیان زبانزد شده است.
اما راه روشنگری دربارۀ دروغهای ملاها دراز است و هنوز باید بسیار کوشید تا از پس ناراستیهای ملاها سرافرازی ایران در خانوادۀ دنیای متمدن درخششی شایسته یابد. ازجمله با گذار از حکومت آخوندی روشن خواهد شد که تسلط اسلام بر ایران کابوسی هولناک بیش نبوده و آنچه از سدۀ سوم پس از یورش و چیرگی عربها بر ایران بهعنوان «اسلام» تنیده شده، جز بازتاب موازین زندگی بدوی اعراب بیابانگرد نبود که به هدف جلوگیری از سوی خلفا برای جلوگیری از جذب آنان به فرهنگ شهرنشینی جوامع تسخیرشده سرهم شد.
در چهار دهۀ گذشته پژوهشگران ایرانی بندبند دروغهایی که دربارۀ چگونگی «نزول و ترویج اسلام» بیانشده را برملا کردند و نشان دادند که ایرانیان در آستانۀ یورش ویرانگر اعراب به تنها چیزی که نیاز نداشتند، همانا آیین بربریت بیابانگردی بود. در این میان مهمترین نکته این است که همۀ نوشتارهای مذهبی و تاریخی دربارۀ «پیدایش اسلام» را از سدۀ سوم به بعد نگاشتهاند، زیرا اعراب مانند دیگر قبایل صحرانشینان پیش از آن نیازی به نوشتن نداشتند و با «کتابت» آشنا نبودند. تنها به همین واقعیت تاریخی باید همۀ افسانهها و روایات دربارۀ پیدایش اسلام و تدوین قرآن را کنار گذاشت. صرفنظر از آنکه همه بهطور انحصاری به دست مسلمانان نوشتهشده و از هیچگونه «سندیت تاریخی و علمی» برخوردار نیستند.
از سوی دیگر، در گسترۀ امپراتوریهای بیزانس و ایران ادیان پرشماری که در هماهنگی با نیازهای زندگی شهرنشینی پدید آمده بودند، در همزیستی و دادوستد فکری زندگی میکردند. آنان در درازای سدهها به سطح اندیشه و سرشت اخلاقی مشابهی دستیافته بودند. چنانکه در همان دوران اشکانی مسیحیان از غرب و بودائیان از شرق آیین خود را گسترش دادند و در سدۀ ۵ م. (به زمان یزدگرد) تمامی مناطق غرب امپراتوری از خوزستان تا ارمنستان مسیحی و میانرودان بودند و در شرق در تمامی سرزمین کنونی افغانستان با مرکزیت بلخ صدها نیایشگاه بودائی برپا بود. بدین ترتیب بر بستر پیشرفت اجتماعی کمابیش یکسان در «شاهنشین» ها و تبادل اندیشه میان ادیان کهن و نو، ایرانیان رفتهرفته از باورهای خرافی به درک دین بهعنوان پدیدهای اجتماعی برای بهبود موازین زندگی جامعه سیر مینمودند. (پیدایش دو آیین مزدکی و مانوی نشانۀ پیشرفت چنین روندی بود.)
این دروغ بیش نیست که در دوران ساسانی موبدان بر دربار تسلط یافته بودند و فشار مذهبی آنان موجب نارضایتی و گرویدن ایرانیان به اسلام شد. دلیل روشن که گسترش مسیحیت و آیین بودائی در نواحی باختری و خاوری پیامد گرویدن ایرانیانی بود که پیشتر وابسته به دین باستانی ایران بودند و این دگرگونی بزرگ با واکنشی از سوی موبدان زرتشتی روبرو نشد. البته پشتیبانی دربار از شکوفایی رنگینکمانی جامعه در این روند بیتأثیر نبود؛ زیرا دربار با تکیهبر آن میتوانست برای نخستین بار در تاریخ بشر بهسوی جدایی دین از دولت بهپیش رود.
از این نظر کشورداری یزدگرد یکم نمونۀ خوبی است: وزیر بزرگ او «زروانی» و شهبانوی وی «شوشا بانو» یهودی بود و بر سکههایی که به نامش ضرب شد، دیگر سخنی از «برگزیدگی اهورایی» نیست و از شاهنشاه ایران به نام «رامشهر» (پاسدار صلح) یاد میشود. یزدگرد کلیسای مسیحی را به استقلال تشویق کرد (۴۱۴ م.) و خود در نخستین گردهمایی اسقفان در تیسفون حضور یافت؛ اما رویدادی (که نمایانگر سرشت آیین مزدایی در مقایسه با مسیحیت نیز هست) او را مجبور کرد مسیحیان را گوشمالی دهد! زیرا اسقفی که در نزدیکی پایتخت آتشکدهای را ویران کرده بود تا بجایش کلیسایی بسازد، گستاخانه از فرمان پادشاه برای بازسازی آن سرپیچی کرد.
در جامعۀ رنگارنگ ایرانی در درازنای سدههای دراز، موازین مشترک رفتاری و اخلاقی شکل گرفت که روح اجتماعی ایرانیان را تشکیل میداد و پس از تسلط اعراب، در سدههای آتی حتی تا به امروز نیز همین موازین در میان بخش بزرگ جامعه ایران تداوم دارد. حال در دوران صفوی که اکثریت غیرمسلمان ایرانی بهزور شمشیر به اقلیتی اندک بدل شدند، ملاهای وارداتی برای تسلط بر «نوشیعیان» به دروغی بزرگ همۀ موازین رفتاری و اخلاقی ایرانی از راستی و درستی تا همدردی و خویشکاری را به اسلام نسبت دادند و به بزرگترین سؤتفاهم در تاریخ بشر دامن زدند؛ سؤتفاهمی که در تسلط چهار دهه حکومت آخوندی بر ایران نقش اساسی داشت.
هرچند «حافظ» پیشتر بهروشنی هشدار داده بود که «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند!» اما ملاها توانستند در چهار سدۀ از صفویه به بعد، با تکیهبر «انحصار کتابت» چهرۀ اسلام را بزک کنند. از سوی دیگر نیز با سرکوب دگراندیشان و پیروان آیینهای ایرانی، فرهنگ اجتماعی را که پس از هزار سال هنوز هم مملو از اندیشههای نیک ایرانشهری و نمونههای بارز منش انسانی بود دگرگون کنند و «عزاداری حسینی» در مسجد را جایگزین شاهنامهخوانی در قهوهخانه کنند.
از سوی دیگر ایرانیان رفتهرفته توانستند با روشنگری که مدتها پیش از انقلاب مشروطه آغازشده بود، خود را تا حدّ زیادی از خرافی فکری و جنایت پروری اسلامی رها کنند و آنچه به اسمورسم اسلام ناب پس از انقلاب اسلامی بر ایران و ایرانی روا رفت، ضربۀ نهائی را وارد کرد و جایی در آیندۀ ایران برای آیین آخوندی بجا نگذاشت.
اینک با توجه به نوزایی فرهنگی دست در دست رستاخیز نوین ایران، بایسته است که بیاندیشیم پس از گذار از حکومت اسلامی روح جامعۀ ایرانی را کدام دین و آیین تعیین کند؟
شاهدیم که بسیاری دردکشان حکومت مذهبی، نفرت خود از اسلام را به دیگر ادیان و بهطورکلی به «دین» گسترش میدهند و تصور میکنند که برای رسیدن به بهبود اوضاع اخلاقی و اجتماعی باید دین را ریشهکن کرد و دانش و عقل را جانشین آن نمود؛ اما دستکم دو نظام هیتلری و استالینی نشان دادند که تکیهبر علم و عقل بدون همدردی انسانی و اجتماعی میتواند راه بهسوی جهنم را هموار کند.
دین با گسست از اعتقادات به پدیدهای مهرانگیز و شادیآفرین بدل میشود که مردمان در آن اشتراک آرزو و همپیمانی برای بهبود جامعه را تجربه میکنند. در جامعهای که هر کس آزاد است به هرچه میخواهد اعتقاد داشته باشد، کشاکش بر سر اختلافات عقیدتی جایی ندارند.
در تأیید این خواسته دادههای آماری نیز نشان میدهند که اکثریت قاطع ایرانیان دیگر خود را مسلمان شیعی نمیداند و همچنین با توجه به سطح بالای رشد فکری و آشنایی نسل جوان با فلسفه و اندیشههای نوین باید پذیرفت که نهتنها الله، بلکه خدایان دیگر ادیان کهن نیز برای اکثر ایرانیان «مرده» اند و چنانکه منظور نیچه بود، نیروی خود برای ادامۀ زندگی را ازدستدادهاند.
بدین سبب ناگزیر باید بر همۀ اعتقادات دینی خط بطلان کشید؛ زیرا «اعتقاد» باوری است بنا بر احساس شخصی و نه قابلاثبات است و نه قابلانتقال به دیگری؛ بنابراین دین مدرن با اعتقادات کاری ندارد و با ردّ توهمات مذهبی، دین همانست که همواره بوده، یعنی پدیدهای اجتماعی. از سوی دیگر بر باید بر توهم «خامان ره نرفته» نیز دست رد زد که مدعیاند، انسان و جامعه بدون دین نیز میتوانند راه رشد و شکوفایی هرچه بپیمایند. آنان نمیدانند که جامعۀ بشری مانند کندوی زنبوران و لانۀ مورچگان نیست، بلکه بر دوپایه استوار است که باید همواره نوسازی گردند: اشتراک آرزو و همپیمانی برای نیل به آرمانهایی هرچه انسانیتر. فراتر از آن آنچه جامعۀ مدرن انسانی را شایستۀ چنین نامی میکند اعتماد و همدردی اجتماعی است.
تابهحال ادعا میشد که اعتقاد مذهبی از دست زدن به رفتار ناشایست جلوگیری میکند، درحالیکه تربیت فردی و اجتماعی تعیینکنندۀ رفتار انسانی است و نه ترس از دوزخ و یا وعدۀ باغ بهشت. وانگهی تاریخ نشان میدهد که اعتقادات دینی در بهترین حالت بهطور محدود به نیکرفتاری دامن زده، درحالیکه همواره مورد سؤاستفاده قرارگرفته، به جنگها و جنایات بسیار دامن زده است.
امروزه میتوان اخلاق نیکورفتار شایسته را به کمک تربیت چنان در فرد انسان نهادینه کرد که دست زدن به بدی و ناراستی را توهین به شخصیت خود بیابد. چنین انسانی نه با «وسوسۀ گناه» درگیر میشود و نه به تظاهر و نذر و توبه و شفاعت و همۀ دیگر کالاهای دکانداران دین نیاز دارد.
ازاینرو با رهایی دین از اعتقادات، نوزایی دین نهتنها دوران دین بهعنوان پدیدهای که از فرد انسان، جامعه را تشکیل میدهد، نهتنها در آینده از اهمیت هرچه بیشتر برخوردار خواهد بود، بلکه زمانی که خود را از اعتقادات رها کند، نهتنها مورد سؤاستفادۀ اربابان زر و زور قرار نخواهد گرفت، بلکه در هماهنگی با دانش و خرد راهگشای جامعه بهسوی افقهای هرچه انسانیتر خواهد بود.
با چنین آگاهی، نوزایی فرهنگی ایران زایش نخستین دین مدرن را نیز دربر میگیرد. دینی در هماهنگی با والاترین دستاوردهای دانش و خرد برای:
۱) پرورش منش انسانی و شکوفایی همۀ تواناییهای فردی
۲) گسترش و ژرفش آگاهی برای تحقق آرمان ملی
۳) کوشش برای تحقق خانوادۀ جهانی بر پایۀ همبستگی و پیوستگی همۀ جهانیان.
چنین آیینی نهتنها به روح زندۀ جامعه بدل میشود، بلکه همۀ آنچه را که مؤمنان ادیان کهن آرزو داشتهاند تبلور میبخشد.
ایرانیان با خیزش نوین خویش در کوتاهترین زمان بر بالهای اشتراک آرزو، همبستگی، همزبانی و همپیمانی شگفتانگیزی دستیافتهاند. بدین معنی آنان که ایران پیش از خیزش نوین را بیدینترین جامعه میدانستند حق داشتند. نه بدین سبب که اعتقادات اسلامی در آن ترک برداشته، بلکه بدین سبب که ایرانیان هنوز به اشتراک آرزو و همبستگی شایستۀ چنین ملتی دست نیافته بودند.
از سوی دیگر، چون نیک بنگریم چنین نگرشی در همۀ ادیان ایرانی کمابیش بازتاب یافته و بدین سبب بازدید از آتشکدهها، کلیساها، کنیسهها، معابد و خانقاهها در پهنۀ ایرانزمین را میتوان بخش مهمی از میراث داری فرهنگی دانست. هرچند که خداوند رنگینکمان پهنۀ گیتی و بهویژه مرزوبوم ایران را چنان زیبا و شگرف آراسته که هر گوشۀ آن را میتوان نیایشگاهی دانست.