هرکسی حق دارد از کتاب علی خامنهای، رهبر انقلاب ایران و «مأمور الهی» بر مستعمرههای عربی و غیرعربی، درباره «توطئه جهانی» علیه رژیمش را مطالعه کند؛ اما مشکل خامنهای و رژیمش اکنون با مردم آزاده ایران است که حقیقت رژیم، نفاق گزارههای آن، فساد حلقههای درونیاش و سبعانه بودن برخوردهایش را فهمیدهاند. این جدای از «روابط» مشکوکش با تمام قدرتهایی است که از زمان افشای معامله «ایران-کنترا» دشمنی خود را بر اساس اعتبار ادعایی آنها بنا کرد.
کتابهای تاریخ در آینده شرایطی را که آخوندهای تهران به قدرت رساند- پسازآنکه قدرتهای غربی به رهبری آمریکا از دو چیز بسیار مهم اطمینان یافتند- آشکار خواهند کرد:
اول اینکه رژیم شاه محمدرضا پهلوی، با قدرت خود، دیگر قادر نیست در برابر چالش انبوهی از احزاب که به دنبال سرنگونی آن هستند، از چپ افراطی مارکسیسم تا راست افراطی روحانیت مقاومت کند. ازاینرو لازم بود بهآرامی برای دوران پس از شاه آماده شد و بین گزینههای موجود و در دسترس دست به انتخاب زد.
دوم اینکه اتحاد جماهیر شوروی «بزرگترین دشمن» اردوگاه غرب، نیز وارد دوران پیری و سستی شده بود. بر این اساس، غرب – و بهطور خاص، واشنگتن – استراتژی ساخت «اسلام سیاسی مسلح» را برای فرسایش مسکوی وارفته به کار گرفت و بر تقویت حضور خود در سراسر مناطق خاورمیانه از پاکستان و افغانستان در شرق تا شمال آفریقا در غرب حساب باز کرد.
غرب در «اسلام سیاسی مسلح» آلترناتیو ایدهآل را در خود ایران همچنین در سراسر خاورمیانه در چارچوب یک نبرد فکری راهبردی جهانی یافت. علاوه بر این، خصومت با کمونیسم، نهتنها در آسیای جنوب شرقی و آمریکای لاتین، بلکه در جهان عرب، همواره بخش مهمی از گفتمان سیاسی غرب بوده است. سیاست «محاصره کمونیسم» «کمربند سبز» و جلوگیری از گسترش آن از طریق اتحادهای نظامی، عنوان مبارزه بینالمللی از اواخر دهه چهل و در سراسر دهه پنجاه، شصت و هفتاد … تا پایان «جنگ سرد» بود.
در این زمینه، سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در سال ۱۹۴۹ برای محدود کردن نفوذ شوروی در اروپا و سپس جلوگیری از گسترش آن به آمریکای لاتین پس از پیروزی انقلاب کوبا متولد شد. در سال ۱۹۵۶ «پیمان بغداد» را تأسیس کرد – که پس از خروج عراق در سال ۱۹۵۸ به «سنتو» (پیمان میانه) تبدیل شد – تا از گسترش شوروی در خاورمیانه و خاور نزدیک جلوگیری کند. «اتحاد ملل جنوب شرق آسیا (SEATO)» در سال ۱۹۵۴ برای مقابله با گسترش کمونیسم در مناطق شرق دور و جنوب آسیا، پس از پیروزیهای کمونیستها در چین، هندوچین و کره شمالی تأسیس شد.
«سیاست محاصره» با اتحادهای نظامی، راهحلی در دوران پس از بمبهای هیروشیما و ناکازاکی در سال ۱۹۴۵ بود که «نظم نوین جهانی» را در آن زمان نسبت به توانایی بلوکهای غرب و شرق برای نابودی متقابل در رویارویی آشکار و تمامعیار بدون کنترل هشدار میداد.
از طریق محاصره و حصر و سپس لگام زدن، امکان راهاندازی جنگهای فرسایشی و اخاذی متعدد منطقهای بدون نیاز به ورود به یک درگیری جهانی که برای همه ویرانگر خواهد بود، فراهم شد. درواقع، ما از طریق جنگهای متعدد، ازجمله رویاروییهای منطقهای که بدون وقفه ادامه یافت، گسترش یافت و از بین رفت، مانند جنگهای هندوچین (ویتنام، لائوس و کامبوج) یا جنگهای متناوب دور از هم مانند جنگهای عربها و اسرائیل، یا جنگهایی که راه را برای سناریوهای منطقهای تحمیلشده توسط موازنههای منطقهای در آن زمان یا اولویتهای بازیگران اصلی، بهویژه جنگ تقسیم پاکستان، جنگ افغانستان، جنگ اول ایران و عراق، جنگ آنگولا، جنگ اتیوپی و… هموار کرد.
در اینجا پژوهشگر تاریخ روابط ایران و آمریکا – با اجازه مقام معظم رهبری علی خامنهای – نباید دورانی را از دست بدهد که حتی قبل از توافق «ایران-کنترا» نیز شایسته برجسته شدن است. این دوره با یک شخصیت دیپلماتیک و امنیتی بسیار مهم آمریکایی به نام ریچارد هلمز در ارتباط است.
هلمز در مراحل پایانی سرنوشتساز «جنگ سرد» دو سمت بسیار حساس داشت: مدیر سیا بین سالهای ۱۹۶۶ و ۱۹۷۳ و سفیر آمریکا در ایران بین سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۶.
بنابراین، این مرد در قلب «بلبشوی» خاورمیانه قرار داشت؛ جنگ ژوئن ۱۹۶۷، کودتای نظامی ۱۹۶۹ در سودان و لیبی، سپس وقایع اردن در سپتامبر ۱۹۷۰، مرگ جمال عبدالناصر و آغاز دوران انور سادات علاوه بر تحولات سوریه و عراق را از سر گذرانده. در مورد ایران، «اشراف» هلمز بر اوضاع آن و پیگیریشان از داخل به دلیل تصدی وی در سفارت تقویت شد. شاید دادههایی که او در مورد وضعیت شاه و رژیمش جمعآوری و تجزیهوتحلیل میکرد، قرائت رسمی آمریکا از آینده تعامل با کشوری را مشخص میکرد که واجد شرایط ایفای نقش استراتژیک خطرناک است. درواقع، شرطبندی بر روی یک «جایگزین ایرانی» آغازشده بود که بهطور همزمان چندین هدف را برآورده میکرد: اولی در رابطه با مسکو، دومی در جهان اسلام و سومی در جهان عرب.
در خصوص هدف اول، شرطبندی واشنگتن موفق شد آخوندهای تهران را در ارث بردن حکومت شاه بر چپهای آن مقدم دارد که نهتنها مانع از ورود شوروی به حوزه نفوذ خود در ایران میشود، بلکه هم ایران و هم پاکستان را به دو عمق استراتژیک برای «اسلام سیاسی مسلح» ساخت و افغانستان را به باتلاقی برای اتحاد جماهیر شوروی تبدیل کرد و پایانش را سرعت بخشید.
در مورد هدف دوم، تغییر «پروژه صدور انقلاب» در شیمی سیاسی، مذهبی و فرقهای منطقه و کاشت تنش، دشمنی، تعصب، آوارگی و تروریسم نمودار شد. در اینجا سخنان پل بریمر، حاکم نظامی عراق پس از اشغال آن کشور را به یاد میآوریم که میگوید «اکثریت شیعه را از قرنها سلطه سنی آزاد کرد» (!). همچنین در عراق، علیرغم سخنان خامنهای و پیروان عرب او درباره «توطئه آمریکا»، رهبران تبعیدی شیعه عراقی در ایران اولین کسانی بودند که پس از اشغال بغداد توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ به عراق بازگشتند؛ و در لبنان «حزبالله» لبنانی- وابسته به ایران – مشتاقترین جریان برای تعیین مرزهای دریایی با اسرائیل بود و این پسازآن که حزب ترتیب داد تا سلاحهای خود را از جبهه جنوبی خارج کند و به داخل لبنان و سپس داخل سوریه منتقل کند.
درنهایت، در حوزه عربی، رژیم تهران در خدمت منافع واشنگتن بود و هنوز هم هست، زیرا رویکرد اشغالگرانه و توسعهطلبانهاش را بر چندین کشور عربی تحمیل کرد تا خرید تسلیحات آمریکایی خود را افزایش دهند یا روابط خود را با اسرائیل عادیسازی کنند به امید ایجاد نوعی بازدارندگی یا تعادل استراتژیک.
حقیقت این است که رژیم تهران هرگز با کسانی که ادعا میکند «دشمنان» خود هستند، دشمنی نمیکند، بلکه با مردم، همسایگان و دین خود دشمنی مرگبار دارد. مردم زنده و در آرزوی آزادی ایران اولین قربانی این رژیم بودند و مردم همسایه و نزدیک عرب، شریک فرهنگ و چندین قرن تمدن، دومین قربانی و تنها اسلام بردبار و فراگیر قربانی سوم بود.
ایاد ابو شقرا
روزنامهنگار و تحلیلگر امور سیاسی و مورخ
برگرفته از الشرق الوسط