در نخستین روزهای پیدایش جمهوری اسلامی، آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار آن، «محو اسرائیل» را سرلوحه برنامه خود برای ایجاد جهانی جدید زیر پرچم «اسلام ناب محمدی» اعلام کرد. در چارچوب آن برنامه، هرگونه رابطه و تماس عادی، چه رسد به دوستانه، با «دشمن صهیونی» حرام به شمار میرفت. بدینسان بود که آیتالله دستور قطع روابط ایران با مصر را اعلام کرد و هشدار داد که ازآنپس هر کشور دیگری نیز که اسرائیل را به رسمیت بشناسد از مناسبات دیپلماتیک با ایران محروم خواهد شد.
چهلوسه سال بعد، بیش از ۴۰ کشور دیگر، ازجمله ۱۰ کشور عرب، یا رسماً اسرائیل را شناختند یا بهطور غیررسمی مناسبات تنگاتنگ سیاسی، بازرگانی و حتی امنیتی برقرار کردهاند؛ اما هیچیک از موارد مذکور به قطع رابطه از سوی جمهوری اسلامی منجر نشده است. از این بدتر، درحالیکه تعداد کشورهایی که با اسرائیل رابطه دارند افزایشیافته است، شمار کشورهایی که با جمهوری اسلامی قطع رابطه کردهاند نیز بالا رفته است. در سال ۱۳۵۷، سال روی کار آمدن خمینی، ایران تنها با یک کشور رابطه رسمی نداشت: لیبی. تازه این استثنا نیز در حال رفع شدن بود زیرا تهران و طرابلس با میانجیگری مصر زمینه را برای برقراری رابطه آماده میکردند. ناپدید شدن امام موسی صدر در لیبی و همزمان با آن آغاز شورشها در ایران روند برقراری روابط را مخدوش کرد.
بهخوبی میتوان دید که سیاست ضد اسرائیلی آیتالله خمینی و جانشین او، آیتالله علی خامنهای، کمترین تأثیری در روند تاریخی عادی شدن مناسبات جهان با «دشمن صهیونی» نداشته است. در همان حال، جمهوری اسلامی هرگز جرات نکرده است که تهدیدها یا توپ زدنهای خالی خود را به مرحله عمل درآورد. خامنهای تهدید کرده بود که اگر اندونزی به «دشمن صهیونی» نزدیک شود، فوراً روابط قطع خواهد شد؛ اما رئیسجمهوری وقت اندونزی، عبدالرحمن وحید، برای عمل جراحی چشم به اسرائیل رفت و سرومروگنده برگشت و رابطهای هم قطع نشد.
پسازآن، کشورهایی مانند آلبانی، بوسنی و هرزگوین و کوزوو که اکثریت مردمشان مسلماناند با «دشمن صهیونی» رابطه برقرار کردند. جالب اینجا است که جمهوری اسلامی کوزوو، جدیدترین کشور مستقل مسلمان را به رسمیت نمیشناسد زیرا ولادیمیر پوتین این کار را ممنوع کرده است. برقراری رابطه میان اسرائیل و امارات متحده عربی نیز به. قطع رابطه از سوی تهران منجر نشد. برعکس، بحرین، سودان، موریتانی و جیبوتی که همگی اکثریت مسلمان دارند، جمهوری اسلامی را طرد کردند.
اما شاید شگفتیآورترین رسوایی این سیاست شکستخورده در هفته گذشته اتفاق افتاد، هنگامیکه اسرائیل و لبنان با میانجیگری آمریکا بر سر ترسیم مرزهای دریایی خود به توافق رسیدند. در چارچوب این توافق، دو همسایه بیش از ۸۶۰ کیلومترمربع از آب دریای مدیترانه را بین خود تقسیم میکنند، زیرا در این آبها دو حوزه بزرگ نفت و گاز به نامهای کاریش و قانا قرار دارد. حوزه بزرگتر یعنی کاریش صد درصد متعلق به اسرائیل میشود، درحالیکه حوزه کوچکتر به لبنان تعلق مییابد، با این شرط که بخشی از درآمد آن به اسرائیل داده شود.
توافق اسرائیل و لبنان به یک علت دیگر اهمیت ویژه دارد: این دو همسایه ازنظر حقوقی از سال ۱۹۴۸ تاکنون در حال جنگ به شمار میروند و تعیین مرزها بین دو کشور در حال جنگ امری است بیسابقه. به همین سبب، ایالاتمتحده اکنون برنامه تکمیلی خود برای تعیین و تثبیت مرزهای خاکی لبنان و اسرائیل را نیز در دست تهیه دارد. اسرائیل همواره گفته است که برای تعیین مرز با لبنان در هرلحظه آماده است. هماکنون نیز، درواقع، دو کشور یک مرز غیررسمی به نام «خط آبی» دارند که زیر نظر سازمان ملل متحد اداره میشود. در سال ۲۰۰۰، اسرائیل آمادگی خود را برای دائمی کردن این مرز اعلام کرد. این امر با مخالفت سوریه روبرو شد که مزارع شبعا را که در اشغال اسرائیل است جزو خاک خود میداند.
در دیداری که من در سال ۲۰۰۹ از این مزارع داشتم، مردمی که ملاقات میکردیم همگی خود را لبنانی میدانستند و اصرار داشتند که روستاهایشان بایستی به لبنان پس داده شود. بااینحال، کوفی عنان، دبیر کل وقت سازمان ملل، در سال ۲۰۰۰ نظر سوریه در مورد حاکمیت بر شبعا را تائید کرده بود. بدینسان، گیر کار بین سوریه و لبنان بود، نه بین اسرائیل و لبنان. ماجرای شبعا با تهیه یک نقشه جغرافیایی ناقص از سوی فرانسه که آن زمان قیمومیت سوریه و لبنان را بر عهده داشت، در سال ۱۹۲۰ آغاز شد. پسازآن، فرانسویان در سال ۱۹۴۵ پذیرفتند که شبعا متعلق به لبنان است اما اقدامی برای قانونی کردن این نظر انجام ندادند.
برگردیم به قرارداد جدید لبنانـاسرائیل. این قرارداد را دولت میشل عون، رئیسجمهوری که تهران تعیین کرده است، امضا کرد. این قرارداد از پشتیبانی کامل حزبالله، گروه شبهنظامی که تهران ایجاد کرد، برخوردار است. بهعبارتدیگر، شاهد یک توافق غیرمستقیم بین آیتالله خامنهای و «دشمن صهیونی» هستیم.
چه عواملی سبب شد که این رویداد شگرف شکل بگیرد؟ نخستین، اگر نخواهیم بگوییم مهمترین، عامل پول است. لبنان بهطور متوسط بین ۱.۵ تا ۲ میلیارد دلار در سال برای جمهوری اسلامی خرج دارد. تأمین این مبلغ در شرایطی که نظام «اسلام ناب محمدی» با بحران نقدینگی، تورم و رکود اقتصادی روبرو است، کار آسانی نیست. با به راه افتادن حوزه گاز قانا در دو یا سه سال آینده، لبنان خواهد توانست بین ۱۰ تا ۱۵ میلیارد دلار درآمد سالانه به دست آورد و بدینسان، باری را که بر دوش تهران است سبکتر کند.
عامل دوم این است که سونامی پول مورد انتظار حزبالله و دارو دسته عون و شرکای آنان را ثروتمندتر خواهد کرد. حتی اگر بخشی از این درآمد به اقتصاد نیمه مرده لبنان تزریق شود، امکان احیای سریع آن وجود خواهد داشت. سرمایهگذاری در طرحهای زیربنایی، بازسازی بندر بیروت، ایجاد یک فرودگاه بینالمللی در بعلبک با یک خط آهن از شمال به جنوب جزو طرح بناییاند که با کمک ایالاتمتحده شکلگرفتهاند. حسن نصرالله، رهبر حزبالله، بهسادگی میتواند ثروت هنگفت خود را چند برابر کند. بدیهی است که برای افرادی مانند نصرالله یا به قول اعراب، مرتزقه پول همواره مهمتر از مرام و مسلک است.
عامل سوم، توافقی است که در سطحی وسیعتر بین قدرتهای بزرگ، ازجمله روسیه، بهرغم درگیریاش در اوکراین، برای برقراری حداقلی از ثبات در خاورمیانه در حال شکل گرفتن است. در این توافق هنوز ناکامل، ترکیه، ایالاتمتحده، کشورهای عرب، اتحادیه اروپا و البته اسرائیل نفع مستقیم دارند. خواسته همه آنان این است که لبنان نقش سنتی خود را بهعنوان یک دولت حائل بازیابدــ سرزمینی که به روی همه باز است و زیر سلطه انحصاری هیچ قدرتی نیستــ چیزی مانند «سوئیس خاورمیانه».
اگر لبنان بتواند نقش تاریخی خود را بازیابد، دیگر نمیتواند بهعنوان «سنگر مقدم مقاومت» آنطور که آیتالله خامنهای میخواهد، به شمار آید. ثبات سیاسی و بیطرفی به لبنان امکان خواهد داد که در برنامه بزرگ و اجتنابناپذیر نوسازی سوریه ویرانشده نقش مرکزی داشته باشد. لبنان هر زمان که بیطرف و به روی همه باز بود، بهسرعت پیشرفت کرد. در سال ۱۹۵۵، لبنان در نخستین آمارگیری بانک جهانی از کشورهای خاورمیانه، بالاترین درآمد سرانه سالانه را داشت. (لیبی در مقام آخر و ایران در مقام چهارم بودند.)
در سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۲۰، تزریق سرمایه از سوی لبنانیها، بهویژه از آفریقای غربی و آمریکای لاتین، همراه با سیل پول ایرانی از طریق حزبالله و دیگر گروههای وابسته به تهران، اقتصاد محتضر لبنان را از مرگ حتمی نجات داد؛ اما اکنون پس از چهار سال رکود بیسابقه و فشار ناشی از حضور بیش از سه میلیون آواره سوری، لبنان بدون درآمد از گاز و نفت و ازسرگیری سرمایهگذاری کشورهای عرب صادرکننده نفت، نخواهد توانست از سقوط به ژرفای فقر نجات یابد.
توافق غیرمستقیم تهران با تلآویو یک سؤال مهم را مطرح میکند: آیا نمیتوان تصور کرد که جمهوری اسلامی همان روشی را که نوکرانش در بیروت پذیرفتهاند اتخاذ کند؟
ایران و اسرائیل هیچگونه اختلاف ارضی و مرزی با یکدیگر ندارند. در همان حال، بین آن دو موضوعهایی هست که نیازمند مذاکره مستقیم، یا با میانجیگری، استــ مثلاً ۵۰۰ میلیارد دلاری که «دشمن صهیونی» با خرید نفت از ایران در سالهای دهه ۱۹۷۰ بدهکار است. لوله نفت تیرانـاشدود (ایلاتـاشکلون) نیز که با سرمایهگذاری ایران برای صدور نفت به مدیترانه، با دوری از کانال سوئز، ساخته شد نیز میتواند موضوع مذاکره باشد. در شرایطی که اروپا تشنه انرژی است، این شاهلوله میتواند بخشی از نفت موردنیاز را با هزینه کمتر از خرج انتقال نفت دریای مازندران از طریق ترکیه تأمین کند. از این گذشته، با توجه به شمار ایرانیان یهودی و اسرائیلیان ایرانیالاصل زمینهای جذاب برای دادوستد فرهنگی، علمی و بهطورکلی انسانی بین دو کشور وجود دارد.
یک ضربالمثل خودمانی میگوید: دوستی بیجهت قابلفهم است اما دشمنی بیجهت چرا؟ در ۴۳ سال گذشته هیچیک از رهبران نهضت خمینیگرا نتوانستهاند کوچکترین دلیل قابلفهمی برای دشمنی با اسرائیل عرضه کنند. سینه زدن مجازی برای فلسطین و کاسه داغتر از آش بودن در مورد مسجدالاقصی، مسجدی که شیعیان حق نمازخواندن در آن را ندارند، عذرهای بدتر از گناهاند، درحالیکه رهبران فلسطینی از یاسر عرفات گرفته تا محمود عباس در جنگ ایران و عراق طرف صدام حسین را گرفتند، آنهم زمانی که اسرائیل با قاچاق سلاحهای ضدتانک آمریکایی کوشید به ایران کمک کند. رژیم خمینیگرا یادآور آن خیاط ضربالمثل است که برای شمردن هر یک از رفتگان، یک ریگ در کوزه میانداخت تا روزی که خودش در کوزه افتاد و کسی نبود که برایش ریگی بیندازد.
خامنهای که از ۴۳ سال پیش در مذاکره مستقیم و غیرمستقیم با «شیطان بزرگ» بوده است و امروز هم سراب «برجام» را در مرکز جهانبینی خود قرار داده است، چرا نباید پس از افتادن ریگ نصرالله و عون، به افتادن ریگ خودش بیندیشد؟
برگرفته از ایندیپندنت فارسی