روایت پرویز دستمالچی از ترور میکونوس
با پرویز دستمالچی، روزنامهنگار و فعال سیاسی در برلین به گفتوگو نشستهایم تا از او درباره ماجرای ترور رستوران میکونوس در ۲۶ شهریورماه سال ۱۳۷۱ در برلین بیشتر بشنویم. پرویز دستمالچی در زمان ترور در رستوران میکونوس حضور داشت و از شاهدان اصلی این رویداد در دادگاه بود.
آقای دستمالچی، پیش از آنکه به ماجرای ترور میکونوس بپردازیم، اگر ممکن است کمی از پیشینه خودتان برای شنوندگان رادیوفردا بگویید و از علت حضورتان در برلین. میدانم که شما فوقلیسانس علوم سیاسی از دانشگاه برلین دارید و عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور هم بودهاید و پیش از انقلاب ۵۷ هم از فعالان سیاسی بودهاید.
بله من متولد تهران هستم. در تهران دبیرستان را تمام کردم، بعد رفتم دو سال خدمت سربازیم را انجام دادم و آمدم خارج از کشور، در برلین وارد دانشگاه شدم. در انقلاب، ایران بودم و بعد دومرتبه مجبور شدم از کشور خارج شوم تا در سال ۱۹۸۰ که کنسولگری ایران پاسپورت من را بهعنوان ضدانقلاب گرفت.
من نویسنده بیش از ۲۰ جلد کتاب هستم درباره دموکراسی، حقوق بشر، چهار جلد «نقد اندیشههای روشنفکران دینی» و یا کتابی تحت عنوان «نقدی بر ولایتفقیه و قانون اساسی جمهوری اسلامی» و بیش از هفت جلد هم کتاب ترجمه کردهام، بهاضافه اینکه من از پایهگذاران و همچنین عضو هیئت تحریریه «کتاب جمعهها» در خارج از کشور هستم. مطلع هستید که «کتاب جمعه» را در ایران احمد شاملو و دیگران بیرون میدادند، بعد که توقیف شد ما در خارج از کشور آن را منتشر میکردیم.
بله و البته شما درباره تروریسم دولتی و مسائل مربوط به ترور میکونوس و محاکمهای که بیش از پنج سال برای این ترور برگزار شد، چندین کتاب نوشتهاید. اشارهای هم به کتابهایی که در این زمینه نوشتید، بکنید.
بله. من درزمینهٔ تروریسم حکومتی جمهوری اسلامی پنج جلد کتاب به فارسی منتشر کردهام که آخرین آنها جلد دومش «ترور به نام خدا»ست که بررسی ترورهای جمهوری اسلامی عمدتاً در خارج از کشور است. بخش عمده آن مربوط به ترور میکونوس میشود و یا ترور برلین، یا ترور دکتر قاسملو در وین و یا ترور دکتر بختیار در پاریس و غیره.
شش جلد هم اسناد تروریسم حکومتی جمهوری اسلامی را بهصورت اسناد آلمانی تنظیم کردهام و از طرف کمیته اپوزیسیون ایران علیه ترور بیرون آمد، بهاضافه اینکه بخش مربوط به ترور برلین از همین کتاب «ترور به نام خدا» هم همین شش ماه پیش به زبان انگلیسی منتشر شد.
آقای دستمالچی، در اینجا اگر موافقید بپردازیم به محور اصلی این گفتوگو، یعنی شبی که در ۲۶ شهریور سال ۱۳۷۱ و تروری که رخ داد. ترور مسلحانه در رستوران میکونوس که به زندگی چهار انسان پایان داد. شما و سه نفر دیگر که در این رستوران بودید از این ترور جان سالم به دربردید. از آن شب برای ما بگویید. چه شد که شما در آن شب در رستوران میکونوس بودید؟ اتفاقی بود یا دعوتشده بودید؟
من دعوتشده بودم؛ یعنی طوری بود که هیئت نمایندگی حزب دموکرات کردستان ایران، دکتر صادق شرفکندی، فتاح عبدلی و همایون اردلان، از ۱۳ تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲، مهمان کنگره جهانی احزاب سوسیالیست و سوسیالدموکرات بودند و اینها میخواستند از حضورشان در برلین استفاده کنند و با برخی از فعالان و رهبران اپوزیسیون ایران در برلین یک ملاقات داشته باشند و گفتوگویی انجام بگیرد.
به این دلیل ۱۵ نفر ازجمله من دعوت بودند به آن جلسه. حالا چون وقت بسیار محدود است، من نمیتوانم جزئیات را بیان کنم. بههرحال، آن شب به خاطر یک مسئلهای که مربوط به زمان این ملاقات بود، مجموعه کسانی که دعوت بودند نتوانسته بودند بیایند.
ما هشت نفر بودیم، بهاضافه صاحب رستوران هم که میآمد و میرفت و سر میز مینشست، میشدیم ۹ نفر. حدود ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ شب بود و ما در اتاق پشتی رستوران نشسته بودیم و گفتوگو میکردیم. من رویم بهطرف دکتر شرفکندی بود و در حال گفتوگو با او بودم که این فردی که طرف راست من نشسته بود، صحبت ما را قطع کرد. من تا برگشتم بهطرف صورت او که ببینم چه میگوید، چون نگاه من بهطرف پایین بود، دیدم دو تا پای قوی از سالن اصلی وارد این سالن پشتی شد و بین من و او و تقریباً پشت سر ما ایستاد.
من فکر کردم یکی از دعوتشدگان است. برای همین نگاه من بسیار آرام رفت بهطرف بالا، بهطرف صورتش که ببینم چه کسی آمده است. حالا همه اینها که من میگویم در یکصدم ثانیه اتفاق افتاده. بعد، همینکه نگاه من میرفت بهطرف او، دیدم یکچیزی آمد جلوی صورتم به فاصله یکوجبی از صورتم که مسلسل بود. من آن موقع از ذهنم گذشت که دستمال است، بعداً مشخص شد که از درون یک ساک ورزشی تیراندازی میشود.
بهطرف شرفکندی شروع کرد به تیراندازی و این پوسته پوکه اول، اصلاً جلوی صورت من افتاد روی میز. بقیهاش دیگر غریزی انجام گرفت. من با دیدن این صحنه همانطوری که روی صندلی نشسته بودم، جهیدم به پشت، زیر یک میز. همینکه من افتادم زیر میز، فتاح عبدلی، نماینده حزب دموکرات کردستان در اروپا که سمت چپ من نشسته بود، او هم افتاد آنجا، صورت در صورت من، بگوییم فاصله ۵۰ سانتیمتر، ولی دهانش پرخون بود. همانجا یک گلوله رفته بود به قلبش و فوت کرد که بعداً معلوم شد چهارتا گلوله به او خورده بوده.
بعد من دیگر تکان نمیخوردم زیر میز. همانطوری [بیحرکت مانده بودم.] دو رگبار مسلسل انجام گرفت و بعد از دو رگبار یک سکوتی شد و من فقط نگاهم را از زیر آن میز بردم بالا بهطرف آنجایی که مسلسلچی ایستاده بود که ببینم رفته، نرفته و چی شده که یکدستی را دیدم، هیکلش را ندیدم، فقط دستش را دیدم که آستین مشکی داشت که با کلت بهطرف شرفکندی تیر خلاص میزند.
و ظاهراً افرادی که مسلسل به دست داشتهاند، علاوه بر تیراندازی ناسزا هم میگفتهاند.
بله حالا من آن قسمتش را دیگر درز گرفتم. یک فحشی داد و شلیک را شروع کرد و اینها. بعد، در این فاصله که این داشت به شرفکندی تیر خلاص میزد، همایون اردلان سه تا گلوله خورده بود، نماینده حزب دموکرات کردستان در آلمان. پرت شده بود روی زمین و بیهوش شده بود ولی هنوز فوت نکرده بود؛ او به هوش میآید، سرش را بلند میکند، این تا میبیند که او سرش را بلند کرده، میرود بالای سرش، یعنی اینکه با کلت تیر خلاص میزد. رفت بالای سر او، اسلحه را گذاشت روی شقیقهاش، یکدانه هم زد توی شقیقه او که بعد دیگر فرار کردند و ما هم چند ثانیه بعد از فرار آنها پاشدیم. بعد پلیس آمد و رفتیم اداره پلیس و تا ساعت ۸ صبح…
بله؛ و بنابراین قاتلان میدانستند که دقیقاً چه کسانی را میخواستند بکشند؛ یعنی صادق شرفکندی دبیر کل حزب دموکرات کردستان، همایون اردلان نماینده حزب دموکرات کردستان ایران در آلمان، فتاح عبدلی نماینده حزب دموکرات کردستان ایران در اروپا و نوری دهکردی کارمند صلیب سرخ و فعال در امور پناهندگان ایرانی مقیم آلمان؛ بنابراین بهسوی شما تیر خلاص یا تیراندازی دیگری نکردند، چون شما ظاهراً جزو فهرست کسانی که میخواستند بکشند نبودید.
نه [نبودم]. بههرحال اسناد دادگاه نشان میداد که چهار نفر را میخواستهاند بکشند، هر چهار نفر را هم کشتند. به شرفکندی ۱۲ گلوله زده بودند. به اردلان سه گلوله بهاضافه یک تیر خلاص، به عبدلی چهار گلوله که یکی مستقیماً به قلبش رفته بود و به دهکردی هم هفت گلوله زده بودند.
به همه تیر خلاص نزدند؛ یعنی از چهار نفر، به دو نفرشان تیر خلاص زدند. درباره دهکردی، چون اکثراً من میدیدم بهعنوان کارمند صلیب سرخ -که بود- از او یاد میشود؛ ولی دهکردی یکی از فعالان جنبش دانشجویی و سیاسی چپ بود که در ایران بود و به مدت پنج سال هم در کردستان با نام مستعار زندگی میکرد و از دوستان بسیار نزدیک دکتر قاسملو بود و از دوستان بسیار نزدیک صادق شرفکندی. به همین دلیل، موقعی که هیئتی آمده بود و در کنگره جهانی احزاب سوسیالیست حضور داشت، دهکردی برای آنها نقش مترجم را بازی میکرد، برای اینکه هیئت نمایندگی به نوری دهکردی بسیار بسیار اعتماد داشت.
آقای دستمالچی، مالک رستوران عزیز غفاری هم در این ترور زخمی شد و چند نفر دیگری که در این رستوران بهصورت اتفاقی بودند و ازجمله شما هم که بودید، جان سالم به دربردید. میشود در این مورد هم کمی توضیح بدهید و وضعیت رستوران را تشریح کنید؟
بله. ببینید از ۹ نفری که ما آنجا سر میز بودیم، سه نفر در جا کشته شدند. نوری دهکردی را بعداً به بیمارستان منتقل کردند و یک ساعت پس از انتقال به بیمارستان در آنجا فوت کرد و عزیز غفاری را، دو گلوله به او اصابت کرد، یکی به پا و یکی به شکمش که بعداً مداوا شد و الان ایشان در ایران زندگی میکند؛ و من و سه نفر دیگر که آنان همانجا رفتند زیر میز؛ من جهیدم عقب و رفتم زیر یک میز دیگر و زخمی هم نشدم و جان سالم به دربردم.
ببینید، آن شب قرار بود ۱۵ نفر آنجا باشند. به نظر من به خاطر مسئلهای که پیشآمده بود، عدهای نبودند. اگر همه آمده بودند، من فکر میکنم بهجای چهار نفر کشته، حداقل هشت نفر یا ۱۰ نفر کشته میشدند؛ به دلیل اینکه حالا دقیق در خاطرم نیست ولی در همان مسیری که دکتر شرفکندی نشسته بود، ۱۲، ۱۵ گلوله توی دیوار نشسته بود! یعنی هر کس آمده بود و در طرف شرفکندی نشسته بود، بهاحتمالقوی گلوله به سرش اصابت میکرد و کشته میشد. ولی هدف اصلی همان چهار نفر بودند، حداقل اسناد و مدارک دادگاه چنین میگوید.
آقای دستمالچی، در اینجا اگر امکان دارد بهصورت خلاصه اشارهای هم بکنیم به قاتلان که چه کسانی بودند و چه حکمی در دادگاه برای آنها صادر شد.
ببینید، آن مسلسلچی، عبدالرحمن بنیهاشمی یا ابوشریف است که از کادرهای حرفهای وزارت اطلاعات و امنیت ایران بود و که بعد موفق میشود و فرار میکند، ابتدا ترکیه و ازآنجا هم میرود ایران. در ایران بهعنوان تشویق و جایزه به او یک مرسدس بنز آخرینمدل میدهند و در شرکتهای پوششی وزارت اطلاعات و امنیت کشور، واواک سهیمش میکنند. این از عبدالرحمن بنیهاشمی که قبلاً هم یک سال پیشش رفته بود سوئد که یکی از دیپلماتهای عربستان سعودی را ترور کند که توسط پلیس سوئد دستگیر میشود و بیرونش میکنند، میفرستندش ایران؛ [از اعضای] کادر بسیار ورزیده عملیاتی وزارت اطلاعات و امنیت ایران بوده. این مسلسلچی بود.
کسی که با کلت تیر خلاص میزد هماسمش عباس رایل است که عضو حزبالله لبنان بوده و در سالهای ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ در اطراف شهر رشت دریکی از اردوگاههای آموزشی سپاه پاسداران شش ماه دورههای تروریستی دیده بود. اینها کسانی بودند که مستقیماً آنجا دیگران را با اسلحه به قتل رساندند.
ولی رهبر اینها، آنکه این جریانها را سازماندهی کرده بود، کاظم دارابی است؛ عضو وزارت اطلاعات و امنیت ایران و عضو سپاه پاسداران بوده و این چیزهایی که منالان خدمت شما میگویم، درواقع اسناد و مدارکی است که بعداً در دادگاه اثباتشده؛ یعنی فرضیات من نیست. در دادگاه اثباتشده و بر اساس همان هم کاظم دارابی حکم ابد گرفت که بعداً آزادش کردند.
دارابی با سرکنسول ایران در برلین، آقای محمود امانی فراهانی در ارتباط بوده و عضو هیئترئیسه اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بوده، به همراه ثابت گیلانی و بهمن برنجیان، اینها هر سه عضو وزارت اطلاعات و امنیت بودهاند؛ بهاضافه سه لبنانی دیگر که دستگیر شدند و یک عدهای هم فرار کردند.
بسیار خب. جناب دستمالچی، در پایان محاکمه [عاملان] ترور میکونوس چند تن از مقامهای جمهوری اسلامی ازجمله حکم جلب بینالمللی برایشان صادر شد، علی فلاحیان وزیر وقت اطلاعات و درعینحال دادگاه حکم داد که این ترور بااطلاع مستقیم علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، اکبر هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور وقت و علیاکبر ولایتی وزیر خارجه وقت انجامشده و ظاهراً پس از ترور میکونوس، ترورهای مخالفان تهران، مخالفان جمهوری اسلامی در اروپا تا حدی متوقف شد. آیا درست است؟ و چرا؟ البته بعدش میخواهم سؤال کنم در ارتباط با دادگاه.
ببینید، عاملان را که دستگیر کرده بودند، مثلاً عباس رایل -کسی که تیر خلاص میزد-، یا یوسف امین -که دم در نگهبانی میداد- یا محمد ادریس و عطاالله ایاد -که در بخش تدارکاتش کار میکردند-، توی دادگاه متوجه شدند اینها اصلاً مقتولان را نمیشناسند. پس به این نتیجه رسیدند که اینها باید با مأموریت از طرف یکی و خب روشن بود، از طرف جمهوری اسلامی این کار را کرده باشند. این صحبتها ادامه داشت که این دستوردهندگان قتل بالاخره چه کسانی هستند. البته ببخشید، اینجا ممکن است من یکی دو دقیقه بیشتر صحبت کنم برای اینکه بتوانم پرسش شما را دقیق پاسخ بدهم.
در سال ۱۹۹۶، یعنی سه سال از دادگاه میگذشت که آقای ابوالقاسم مصباحی که بعداً معروف میشود به شاهد سی، -ایشان قبلاً در رأس تشکیلات تروریستی اروپا در جمهوری اسلامی بود- بنا به دلایلی فرار میکند از ایران که در این فرار آقای بنیصدر و دوستانش نقش بسیار مهمی داشتند تا بتوانند او را به آلمان بیاورند؛ او به خاطر ارتباطاتی که داشته و به خاطر اینکه از ابتدا در کنار خمینی بود و اینها، توی دادگاه این را که الآن برایتان تعریف میکنم، شهادت میدهد: میگوید تا زمانی که آیتالله خمینی زنده بود، تصمیم درباره قتل دگراندیشان در درون یا بیرون ایران را، بدون استثنا، خود ایشان میگرفت.
بعداً پس از فوت آیتالله خمینی، از طرف علی خامنهای رهبر مذهبی کنونی رژیم و نظام، در سال ۱۹۸۹ یک شورایی تشکیل میشود به نام شورای امور ویژه که درباره قتل دگراندیشان در درون ایران و بیرون از ایران، تصمیم میگرفته و آنطور که ایشان گفته و بعدها دادگاه آن را تأیید کرده آمران قتل را، اعضای این شورا عبارت بودند از رهبر مذهبی نظام، رئیسجمهور، وزیر امور خارجه، وزیر اطلاعات و امنیت، اولین وزیر واواک که آن زمان ریشهری بوده، فرمانده سپاه پاسداران وقت که محسن رضایی بوده، رئیس نیروهای انتظامی وقت رضا سیفاللهی و آیتالله خزعلی هم عضو شورای نگهبان که بهعنوان مسئول امور دینی در این شورا عضویت داشتهاند.
آنچه در متن دادگاه آمده از رهبر مذهبی نظام، علی خامنهای، از رئیسجمهور وقت هاشمی رفسنجانی، از وزیر امور خارجه وقت علیاکبر ولایتی و از وزیر اطلاعات و امنیت وقت علی فلاحیان تحت پُستهایشان حرف میزند، توجه میکنید؟ یعنی اینها را بهعنوان دستوردهندگان این قتل و سایر قتلها نام میبرد.
بله؛ درواقع آمران این ترور کسانی بودهاند که در ایران مقامهای بالایی داشتهاند.
ارشدترین مقامات کشور بودهاند. از اینان بهعنوان آمران نام میبرد. طبق قوانین آلمان، قاعدتاً موقعی که چنین حکمی صادر میشود که عاملان را محکوم میکند به زندان و نام آمران و دستوردهندگان را میبرد، میبایستی پرونده قضایی علیه اینان باز میشد؛ اما به دلایل سیاسی، بعدها دادگستری آلمان اعلام کرد که بنا به مصالح ملی آلمان، از گشایش پرونده علیه خامنهای و رفسنجانی و ولایتی چشمپوشی میکند.
در رابطه با علی فلاحیان اما در ماه مه ۱۹۹۶ حکم دستگیری بینالمللی صادر میشود که هنوز هم معتبر است؛ یعنی از آن چهار نفر، یک حکم دستگیری برای فلاحیان وجود دارد و برای آن سه نفر دیگر پرونده را بستند.
در اینجا سؤالی از شما بکنم آقای دستمالچی. آیا موضوعی هست دراینارتباط که تاکنون درجایی مطرح نکردهاید و امروز میخواهید با شنوندگان رادیو فردا در میان بگذارید؟
ببینید، من در آخرین کتابی که در مورد تروریسم حکومتی جمهوری اسلامی نوشتم و درواقع با آن، کار تحقیقاتم را در رابطه با ترورها بستم، مطالبی را بیان کردم که برای اولین بار نوشتم. برای اینکه در آن زمان به دلایل مختلف نمیشد، نمیتوانستم بیان کنم، شرایطش نبود. ولی بعداً برای ثبت در تاریخ در آنجا نوشتم.
بههرحال، واقعیت این است که … یک مسئله مهم دیگر را هم شما سؤال کردید ولی موفق نشدم قبلاً جواب بدهم، در رابطه با مسئله ترورها و اینکه بعداً برای مدتی متوقف شد. درست است این حرف. به این دلیل که بعد از صدور این رأی، اتحادیه اروپا نمایندههای دیپلماتیکش را از جمهوری اسلامی بیرون آورد و بعداً توافق شد -این [شنیدم] دو تن از سیاستمداران حزب سوسیالدموکرات و سبزها به من حضوری گفتند و خصوصی؛ گفتند که جمهوری اسلامی به اتحادیه اروپا تعهد داده، یعنی بعد از رأیی که در آوریل ۱۹۹۷ صادر شد، تعهد داده که دیگر در خاک اتحادیه اروپا دست به ترور نزند.
و واقعیت این است که از آوریل ۱۹۹۷ به بعد تا ۱۵ سال، دیگر جمهوری اسلامی در خاک اتحادیه اروپا -تأکید میکنم، خاک اتحادیه اروپا- دست به ترور نزد. بعدش این اواخر دومرتبه به ترور دست زد، در این سه سال گذشته، در اقداماتی که فوراً جلویش را گرفتند.
ولی درجاهای دیگر این ترور را ادامه میداد. به این دلیل، خود اینکه یک حکومتی بیاید بگوید من دیگر در خاک اتحادیه اروپا ترور نخواهم کرد و بعد نکند، خود این دلیلی بر این است که تمام حرفهایی را که میزدند -که کار ما نیست یا کار افراد خودسر است یا گروههای خودسر این کار را میکنند، حرف نادرستی بوده و این حکم دادگاه که ارشدترین مقامات [حکومتی] تصمیمگیرنده این قتلها بودهاند، کاملاً درست است.
برگرفته از رادیو فردا (یک روایت)
«یک روایت» عنوان رشته گفتوگوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیتهای شناخته شده ایرانی را روایت میکند. این ویژه برنامه تلاش دارد نگاهی صمیمانه و نزدیکتر داشته باشد به تجربه زندگی چهرههای آشنا از زبان خودشان.