مراسم یادبود الیزابت دوم، ملکه فقید انگلستان که قرار است هفته آینده برگزار شود، احتمالاً بهعنوان بزرگترین خاکسپاری قرن در تاریخ ثبت خواهد شد. پادشاهان، ملکهها، نخستوزیران و دیگر مقامات بلندپایه کشورها، بهاستثنای چهار یا پنج دولت، در این مراسم در لندن حاضر خواهند بود. در همان حال، سونامی تحسین و قدردانی از ملکه در سرتاسر جهان شکلگرفته است، از ژاپن و چین و روسیه گرفته تا آلمان و فرانسه و آمریکا و از هند و پاکستان و عربستان تا لبنان و اردن و مراکش. البته رهبران ۵۷ کشور مشترکالمنافع، ازجمله ۱۵ کشوری که الیزابت دوم ملکه آنان نیز بود، جای ویژهای خواهند داشت. بااینحال قانون آهنین تاریخ، همواره، فراموشی تدریجی است. بدینسان، بزرگترین خاکسپاری قرن نیز، دیر یا زود، مشمول «این نیز بگذرد» خواهد شد. آنچه اهمیت دارد، بحثی است که درگذشت ملکه ۹۵ ساله پیرامون نظام پادشاهی بهعنوان الگویی مطلوب برای دولتها بازکرده است.
هنگامیکه شی جینپینگ، رئیسجمهوری خلق چین و ولادیمیر پوتین، رهبر روسیه فدرال، نیز مرگ الیزابت دوم را یک «ضایعه» میخوانند، تلویحاً میپذیرند که نظام سلطنتی را نمیتوان در همه کشورها و در هر شرایط مطرود دانست. در فرانسه، کشوری که نخستین جمهوری مدرن را در اروپا بنیان نهاد، پرچمها برای درگذشت الیزابت دوم نیمهافراشته شدند. امانوئل مکرون، رئیسجمهوری، الیزابت دوم را «ملکه دلها» برای همه ملل قلمداد کرد.
در سراسر هفته گذشته، رسانههای بسیاری کشورها، بهویژه در اروپا و قاره آمریکا، میزبان دهها تحلیلگر، تاریخدان و عالم سیاسی بودند که در مناقب و محاسن نظام پادشاهی داد سخن میدادند. در همان حال بسیاری از سیاستمداران چپگرا که قاعدتاً نمیبایستی نظر خوبی نسبت به سلطنت داشته باشند، موضعگیریهای تازهای عرضه کردند. جک لانگ، وزیر پیشین فرهنگ فرانسه و از رهبران حزب سوسیالیست، الیزابت دوم را «ملکه دلها» بریتانیا معرفی کرد و افزود: «این عاملی است که ما در فرانسه نداریم.» به گفته لانگ: «نظام سلطنتی عاملی است که از فروپاشی سیاسی بریتانیا جلوگیری میکند. آنچه درزمانی که مردم، براثر برگزیت، به دو جبهه تقسیمشدهاند و حتی احزاب نیز همبستگی درونی ندارند از دست میدهند.»
فابین روسل، رهبر حزب کمونیست فرانسه، نیز با تجلیل از الیزابت دوم، تأکید میکند که نظام سلطنتی بریتانیا توانسته است از تنشهای طبقاتی بکاهد و نقطهای برای همبستگی جامعه عرضه کند. البته بازنگری بهنظام سلطنتی در فرانسه همواره مطرح بوده است. ژنرال شال دوگل، بنیانگذار جمهوری پنجم، در «خاطرات امید» خود مینویسد: «قانون اساسی جمهوری پنجم با این هدف نوشته شد که دولت را دارای نهادی کند که ثبات ازدسترفته (با انقلاب) را پس از ۱۶۹ سال به کشور بازگرداند.» فلیپ بنار (BENARD)، تاریخنویس برجسته فرانسه، مینویسد: «انقلاب، خط تاریخ فرانسه را قطع کرد. هدف دوگل بازگرداندن کشور به مسیر قطعشده بود.» بنار از «پادشاهی در لباس جمهوری» سخن میگوید و مدعی است که اکثریت فرانسویان سلطنتطلب هستند اما رویشان نمیشود که این واقعیت را بپذیرند.
امانوئل مکرون در یک مصاحبه مجلهای در ۲۰۱۵ میگوید: «سیمای شاه، غایب بزرگ نظام سیاسی فرانسه است. من عمیقاً باور دارم که مردم فرانسه بههیچوجه خواستار مرگ پادشاه نبودند. پسازآن بسیار کوششها برای پر کردن خلأ [ناشی از فقدان شاه] صورت گرفت؛ با گذاردن سیماهای دیگر، مانند لحظه ناپلئونی یا لحظه دوگلی. در دیگر اوقات، دمکراسی فرانسه این فضای خالی را پر نمیکند.» به گفته مکرون، فرانسه قرن هجدهم، یعنی در دوران سلطنتی، تنها کشور اروپایی بود که تجربههای ناشیانه را نپذیرفت و بهنظام سیاسی کلاسیک وفادار ماند.
ژان گاریگ، رئیس کمیته پارلمانی تاریخ، مینویسد: «تاریخ فرانسه بین نیاز به یک نظام باصلاحیت نهایی که یادآور سلطنت است، از یکسو به چالش کشیدن همان مقام به نام تساوی و مشارکت دموکراتیک از سوی دیگر در نوسان بوده است. ریشه بحرانهای سیاسی در فرانسه همین است.»
گاریگ میافزاید: «انگلیسها توانستند بدون حذف سلطنت وارد دمکراسی شوند و به این سبب برخلاف فرانسه نه کودتا داشتند و نه جنگ داخلی و تنشهای اجتماعی گسترده.» فرانسه پس از انقلاب کبیر از یک بحران به بحران دیگر پریده است: جنگهای ناپلئونی، بازگشت بوربونها به سلطنت، جمهوری پرانتزی تا استقرار لویی فلیپ بهعنوان پادشاه، کودتای لویی ناپلئون و استقرار امپراتوری دوم، جمهوری سوم، کمون فرانسه و کشتارهای دستهجمعی، جمهوری متزلزل چهارم و سرانجام با دوگل استقرار «نوعی سلطنت با نقاب جمهوری.»
پرزیدنت مکرون از هر فرصت برای یادآوری «آنچه از دست دادیم» بهره گرفته است. در جشن میلاد مسیح که در سال ۲۰۱۷ در کاخ شامبور برگزار شد، موسیقی لولی، سه کمپوزیتور لویی چهاردهم، نواخته شد. شام عرضهشده در ضیافت یادآور دوران پادشاهی بود. تشکیل اجلاس مشترک شورای ملی و مجلس سنا در کاخ ورسای و نواختن موسیقی لولی در مراسم سوگند در کاخ الیزه نیز همگی نشانگر فسوسان یا نوستالژی برای دوران پادشاهی بود.
این فسوسان یا نوستالژی در بسیاری کشورهای دیگر نیز دیدهشده است. در روسیه پس از انحلال اتحاد شوروی، ناگهان موجی از یادآوری دوران تزارها در زندگی فرهنگی، هنری و سیاسی قوم روس سر برآورد. نامهای هزاران روستا، شهر، میدان، خیابان و بنای تاریخی که با روی کار آمدن بلشویکها عوضشده بود، جای گذشته خود را یافتند. پوتین با بهرهگیری از این فسوسان خود را در نقش جانشین تزارها عرضه کرد؛ پدر ملت، کانون وحدت و ناخدای کشتی کشور.
نگاهی به کشورهایی که با طرد نظام سلطنتی روبرو شدهاند نشان میدهد که اغلب درگیر بحرانهایی شدهاند که گاه موجودیتشان را بهعنوان دولت–ملت درخطر افکنده است. کامبوج، با سقوط سلطنت نوردوم سیهانوک به دست خمر سرخ افتاد که یکی از بزرگترین کشتارهای دستهجمعی قرن بیستم را به نام خود ثبت کرد. عراق پس از سقوط سلطنت هرگز، لااقل تا امروز، روی آرامش ندیده است. عراق با پایان نظام سلطنتی به کسی میماند که هرگاه یک پله بالا میرود خیلی زود دو پله پایین میافتد. نزدیک به نیمقرن پس از سقوط ظاهر شاه، فسوسان برای دوران پادشاهی را در تقریباً تمامی بخشهای جامعه افغانستان میتوان دید. در ایران نیز گفتمان پادشاهی مشروطه میرود تا بهصورت گفتمان ملی ایران درآید. از یک دید گستردهتر، امروز نمیتوان چند واقعیت مهم را نادیده گرفت. باثباتترین و آزادترین کشورهای جهان امروز، دارای نظام سلطنتیاند. این نظام کشورهایی را در اروپای غربی، خاورمیانه و آسیا در رأس ثروتمندترین دول قرار داده است. البته ۴۵ کشوری که دارای نظام سلطنتیاند یکشکل و یک اندازه نیستند. سلطنت نیز، مانند جمهوری، انواع بسیار دارد؛ اما تمام این انواع چند صفت مشترک دارند.
نخستین صفت را زنوفون، فیلسوف یونانی و شاگرد سقراط، در کتاب «آموزش کورش» عرضه کرد: «سلطنت مانع از استبداد است زیرا پادشاه برای حفظ موقعیت خود نیازی به توسل به خشونت ندارد.»
البته یونانیان برای «شاه»، «مستنبد» و «حکمران» واژههای گوناگون داشتند.
دومین صفت را ماکیاولی در کتاب «حکمران» یا «پرنس» عرضه میکند. ماکیاولی واژه «شاه» (مونارک یا رکسی) را برای کتاب خود به کار نبرد زیرا موضوع موردبحثش پرنسها یا امیرانی بودند که زیر سطح شاه قرار داشتند و مشروعیت خود را مدیون پاپ یا پول بودند. شاه، به معنای کلاسیک آن، مشروعیت خود را مدیون لطف الهی یا فره ایزدی است که به ملت تعلق دارد و از سوی ملت به پادشاه امانتداده میشود.
سومین صفت را ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، تأکید کرده است. او شاه را «سقف جاهطلبیهای سیاسی» در هر جامعه میبیند. «با حضور شاه، سیاستمداران نمیتوانند به بالاتر از آن بیاندیشند.» این بهعنوان مهار تنشهای ناشی از جاهطلبیهای فردی یا جمعی مسلکی است.
بحث تازهای که پیرامون محاسن نظام سلطنتی بازشده است به معنای تخطئه نظام جمهوری نیست. بااینحال، بهآسانی میتوان دید که کشورهای دارای نظام مشروطه سلطنتی همواره باثباتتر و در بسیاری زمینهها موفقتر از موفقترین جمهوریها بوده و هستند؛ زیرا همانطور که وبر میگوید، جاهطلبیهای فردی و جمعی را مهار زدهاند. امروز شاهد بحران عمیقی در ایالاتمتحده، یک جمهوری موفق هستیم؛ زیرا جاهطلبیهای فردی و جمعی بهسوی سقف شکنی میروند. در بدترین شرایط نظام پادشاهی توانسته است، کشورهای گوناگون را از بحران بگذراند. در جنگ جهانی دوم، حضور پادشاه در ایتالیا امکان برکناری موسولینی را به وجود آورد و از طولانی شدن جنگ و ویرانی گسترده، در شبهجزیره جلوگیری کرد.
در ۱۹۴۴ میلادی، جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر، در نامهای به پیشوا نوشت: «معلوم شد که دشمن ما در ایتالیا سلطنت است. در آلمان (رایش) نیز بایستی همه اشرافزادگان و بقایای نظام سلطنتی را نابود کنیم تا حکومت مشابهی برای ما پیدا نشود.» در اسپانیا پس از فرانکو، نهاد پادشاهی مانع استقرار یک دیکتاتوری نئوفاشیست جدید شد. زنوفون در هیرو Hiero که یک گفتوشنود فلسفی است بین یک مستبد و یک شاعر، میگوید: «مستبد از تبدیل انسانهای آزاد به بردگان بیشتر لذت میبرد درحالیکه پادشاه، از تبدیل بردگان به انسانهای آزاد خشنود میشود.»
نظام پادشاهی شاقول یک جامعه است و حضورش سبب میشود تا همه اجزایی که بهاتفاق کل جامعه را تشکیل میدهند در حیطه صلاحیت و مفید بودنشان کار کنند. در نظام جمهوری این خطر وجود دارد که اجزای موردبحث از حدود لازم و مطلوب فراتر بروند و در چارچوب کورپوراتیسم سیاسی و شکافهای مسلکی، قومی، دینی، تراژدی و مذهبی جامعه را در لبه پرتگاه جنگ داخلی بیپایان نگاهدارند.
به گفته گاریگ: «نظام سلطنتی فرا حزبی، فراجناحی و فراقومی است که میتواند کانون ثبات را برای جامعه به وجود آورد.»
تجربه الیزابت دوم نشان داد که پادشاه، یا ملکه، حتی میتواند فرامرزی هم باشد. الیزابت رئیس کامنولث (مشترکالمنافع) ۵۷ کشور و ملکه ۱۶ کشور بود. در داخل بریتانیای کبیر ملکه چهار ملت بود: انگلستان، اسکاتلند، ویلز و ایرلند شمالی. آه؛ یادمان نرود که او رئیس کلیسای انگلستان نیز بود: سلطنت در نقش و حلکننده اجزای جامعه.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی