مدرنهای کلاسیک ایرانی
ایرانیان با تأخیری قابلتوجه از اندیشههای دنیای جدید و فرهنگ مدرنیته آگاه شدند؛ عدم ارتباط فرهنگی و ناآگاهی از شرایط نو پیدای دیپلماتیک و تجاری میان ایران و غرب و وجود دیوار حائل عثمانی بین ایران و اروپا، به همراه نخوت بازدارندهای که در فرهنگ ایرانی موجود است، از عوامل این تأخیر محسوب میشوند.
اولین آگاهی از دگرگونی فرهنگ انسانی، همزمان با جنگهای ایران و روسیه و انعقاد معاهدات تجاری میان ایران و برخی از کشورهای غربی و مسافرت محدود مردانی در ایران شکل گرفت که اذهان آنان آکنده از ایدههای – عصر خود- قرن هیجدهمی بود؛ نظام سیاسی مبتنی بر مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش، ایجاد نهادهای مقیدکننده سیاسی، پالایش باورهای دینی از خرافهها، بنیاد مؤسسات تجاری و مالی و… از لوازم و الزامات مدرنیته بودند که جستهوگریخته در تألیفات- سفرنامهها- گزارشات و… ایرانیان آن دوران به ثبت رسیدهاند؛ در این میان توجه به بنیانهای اندیشگی مدرنیته و دگردیسی در آموزههای فکری و درک و دریافت گذار از نظام فرهنگی که بر اساس باورهای متافیزیکی و اسطورهای شکلگرفته بود و تبیین سیستم فکری برآمده از عقلانیت- تجربه و مشاهده که ارمغان دوره رنسانس و روشنگری و علت انقلاب صنعتی، اصلاح دینی و نهادهای دموکراتیک بود، ذهن و زبان عدهای از نخبگان فرهنگی و سیاسی ایران را به خود مشغول نمود و آنان با پشتوانه فکری که از مدرنیته کسب کرده بودند، فرهنگ مدرن را در ایران پایهگذاری کرده و تأملات نخستین را در گسست از سنت فرهنگی و فرهنگ سنتی بنیان گذاشتند.
اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزده، با گسترش روابط تجاری و سیاسی، فرهنگ مدرنیته نیز اخلاق- اعتقادات و اندیشههای پیشین را به چالش گرفت و تمدنهای دیگر را با مشکلات عینی و پرسشهای جدی مواجه ساخت؛ در زیست جهان سنتی، آدمی از یک انرژی متافیزیکی پدید آمده بود و بلااختیار در فرایند سرنوشت، به اصلیت اولیه خود بازمیگشت و جهان در حلقه بستهای از پیش تعریف و تعیینشده بود که در آن، هر چیزی در جای ثابت و ازلی خود قرار داشت و بر آن مبنا، یک قانون دائمی و کیهانی بر روابط- اخلاقیات- سنن و… در جامعهای مقدر و هرمی شکل که در رأس آن شخص خدایگان قرارگرفته و پایههایش برآمده از اصول متافیزیکی- اسطورهای در میان رعیت مستقر بود، جریان داشت. نظام معیشتی بر اساس مبادلات ابتدایی و پایاپای برقرار بود و آدمیان با باورهایشان از همدیگر متمایز میشدند. تقسیمکار برآمده از جایگاه اقتدار از پیش تعیینشدهای بود که حاکم بر بنده، مرد بر زن، پدر بر خانواده و ارباب بر رعیت اعمال میکردند.
رنسانس در پروسه ترقی و پیشرفت، از اوایل قرن شانزدهم تا استحکام آن در ایدههای روشنگری قرن هیجدهم، تمامی لایههای سنتی را فروریخت و آرامآرام و مرحلهبهمرحله بهجای آنها با تکیهبر کشف حق طبیعی انسانها که در گسترش تجربی و علمی آن، خود آدمی نیز محصول یک اتفاق زیستی و بیولوژیکی بود، فرهنگی را جایگزین ساخت که در آن خرد ناب با مشاهده و تصرف در طبیعت، از دنیای بسته به جهان باز گذر کرده و در مقابل اساطیر، به علم تجربی و عقلانیت و تاریخ روی آورد؛ نهادهای متافیزیکی در مدرنیته از اقتدار پیشین خود کنار گذاشته شد و آدمی با دریافت شخصی، به عوالم معنوی و تسکیندهنده دستیافت و معنویت را که در جهان باستان و سنتی برآمد طبیعت و متافیزیک بود، در توجه به بدن و زیباسازی جسم، اختراع کرد.
نظام سیاسی بر اساس قرارداد اجتماعی که آدمیان با سپری کردن دوره طبیعی و چشمپوشی در بخشی از حقوق خود، در دوران اجتماعی و مدنی میان خود پدیدار ساخته بودند، به رابطه دولت- ملت تبدیل شد و قدرت با جداسازی قوای حکومتی و دخالت عنصر مردمی از استبداد فردی به نظامهای دموکراتیک پارلمانی و مشروطه تغییر نمود. روابط دیپلماتیک که سیاست را توأم با فرهنگ و اقتصاد، جهانی کرده بود، هم اقتصاد را مبتنی بر صنعت و توسعه تجارت مالیه گردانید و هم بر تجارت سنتی در کشورهای غیراروپایی، تأثیرات بنیانی گذاشت. نهادهای نوین اقتصادی چون بانک، کارخانه و سیطره تکنولوژی، شرایط معیشتی و ساده گذشته را با رشد و گسترش خود در سرزمینهای شرقی- از جمله ایران دوران قاجاریه- به دگرگونی کشاند و فرایند مدرنیزاسیون را در تمامیت آن به ارمغان آورد.
ایرانیان با پشت سر گذاشتن اولین تکانههای غرب مدرن که پیکره فرهنگ و زندگیشان را به تکاپو گرفته بود، در تلاشی واقعبینانه به بازخوانی ارزشها، بازنگری اندیشهها و بازپرداخت کنشهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود دستزده و هم سو با تحول تمدنی که در تاریخ زیست انسانی پدید آمده بود، نخستین ایدههای مدرن را در فرهنگ سنتی ایران و با نگاه انتقادی به گذشته، پایهگذاری کردند. این تلاشها یکی از فرصتهای حساس و تاریخی را برای فرهنگ ایرانی فراهم ساخت تا این فرهنگ، انحطاط چندین قرنی خود را پشت سر گذاشته و بار دیگر بعد از افول آن در هجوم اسکندر و پریشانیاش در حمله اعراب، به بازسازی و نواندیشی در تمامی لایهها و زمینههایش پرداخته و ظهور ایران مدرن را در تمدن جدید پدیدار سازد.
سپیدهدمان مدرنیته در فرهنگ ایرانی، با ایدهها و اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده- میرزا آقاخان کرمانی- میرزا ملکم خان ناظم الدوله و میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی روئید و با دگرگونی سیاسی- اقتصادی و فرهنگی در جامعه، نزدیک به یک صد سال با اوج و حضیض، در اندیشههای دیگر روشنفکران همعصر و دیگر دوران معاصر تاریخ ایران بالید و فرسود. آشنایان با فرهنگ جدید که در دوره نخستین شکلگیری خود، «منورالفکر» خوانده میشدند، در بازسازی و دگرگونی حوزههای زبانی، به «روشنفکر» نام بردار شدند و اکنون با تحول در ذهنیت انسانی و شفافیتی که در بهکارگیری مفاهیم به وجود آمده، میتوان به نخبگانی که واقعبینانه در گذار از افراط سیاست زدگی و تفریط ایدئولوژیگرایی، به دیدگاه انتقادی مدرنیته جهانی رسیدهاند، «مدرنها» اطلاق کرد؛ بر این اساس، اندیشمندانی که در دوران آغازین روابط ایران با جهان مدرن، جدال قدیم و جدید را در نظام اندیشگی پایه گذاشتند و با گسست از سنت، فرهنگ ایرانی را به جهان معاصر راهبر شدند، «مدرنهای کلاسیک ایرانی» بودند و در تألیفات خود، لایه به لایه زیست جهان ایرانیان را به انتقاد عقلانی و واقعبینانه گرفته و جریان نوینی را که هیچ پیشینه تاریخی و عقبه فرهنگی در ایرانزمین نداشت، بنیاد نهادند.
اندیشههای «مدرنهای کلاسیک ایرانی» هنوز زنده است؛ میتوان آنها را بهعنوان طرفهای گفتگو و مجادله در نظر گرفت که هنوز هم در شرایط کنونی چیزهای زیادی برای آموختن به ما دارند؛ با به راه انداختن این گفتگو:
۱- سهم آنان در پیشبرد اندیشههای جدید اجتماعی- سیاسی و… روشن میشود.
۲- اندیشههایشان انسجام تازهای میگیرد.
۳- نقاط ضعف اندیشه آنان نقد و برطرف میشود.
۴- از طریق اندیشیدن به همراه آنان، اندیشههای آنها فراتر از زمان خودشان برده میشود.
این فرایند بازسازی تاریخی همراه با تحقیق روشمند، ما را به نظریهای انتقادی راهبر میشود که از گشتوگذارهای تاریخی و بازیابی سرآغازهای مدرن اندیشی در فرهنگ ایرانی، حاصلشده و پروسه مدرنیته مصادره شده توسط اهل ایدئولوژی را به شاهراه انتقادی و عقلانی خود برمیگرداند.
دفتر حاضر از مجموعه «صد سال اندیشههای ایرانی»، بازخوانی انتقادی اندیشههای «مدرنهای کلاسیک ایرانی» را بر اساس فرهنگ غنیشدهی مدرنیته و تمدن جهانگرای عصر حاضر در دستور کار خود قرار داده است؛ اندیشههایی که بر پایان دنیای سنتی و آغاز جهان مدرن تأکید داشتند و اذهان ایرانی را به تحولی که در تاریخ فرهنگ و تمدن بشری رخداده بود، آگاه ساخته و چشمان ما را بر پیشرفتها و ترقی روابط انسانها گشودند. بهواسطهی تلاش و تأملات «مدرنهای کلاسیک ایرانی»، سبک نوشتاری مراحل اولیهی شفافیت و قابلفهم بودن را به وجود آورد؛ ژانرهای ادبی و هنری جدید در فرهنگ و زبان فارسی پایهگذاری شدند؛ نگاه نقادانه به باورها و ادبیات سنتی پرورانده شد؛ فلسفهی طبیعی بهجای متافیزیکگرایی نشست؛ اصول دموکراتیک در اندیشه سیاسی، خلأ ناشی از انحطاط اندرزنامه نویسی و دیگر رهیافتهای سنتی به سیاست را پوشاند؛ اولین تاریخنویسیهای روشمند از وقایعنگاری فراتر رفتند؛ سخن از رواداری اعتقادی، حربههای متعصبانه را از کارآمدی تهی کرد؛ نگاه جزیرهای که تعالی را مختص فرهنگ ایرانی میدانست، جای خود را به واقعبینی تمدنی و روابط جهانی فرهنگها داد؛ و در یککلام به تعبیر آخوندزاده، «راه ارباب خیال» ایرانیان با دستیابی به آزادی و گذر از موانع اندیشگی و «کرتیک» باورهای ذهنی و کنشهای عینی گشوده شد. این فهرست اجمالی را در بازخوانی و گزارشی تحلیلی از آثار و نوشتههای مدرنهای کلاسیک ایرانی با مقدمهای در شرایط تاریخی ایرانزمین، به تأمل میگذارم.