ملاهای ایرانی در میدان تبلیغات پشت شیطان را نیز به خاک مالیدهاند. آنان با «زرنگی» و دروغپردازی توانستند جهنّم را به چشم هواداران و فریبخوردگان خود بهشت جلوه دهند، خواری زن ایرانی را دفاع از «کرامت» او بنامند، پایمال شدن سرافرازی ایرانی را به نام «اوج کیان اسلام» حُقنه کنند، برقراری توحش حقوقی را بهعنوان «قسط مدنی» ستایش نمایند و از ورشکستگی اقتصادی و تاراج منابع ملی بهعنوان «اقتصاد مقاومتی» یاد کنند؛ و درحالیکه به هر قیمتی برای دستیابی به بمب اتمی میکوشند، «فتوای رهبر مبنی بر منع ساخت سلاح اتمی» را برای فریب اذهان تکرار میکنند.
توجه به این نکته مهم و ضروری است که سرنوشت هر فرد یا گروهی را تا حدّ زیادی ویژگیهای آن فرد یا گروه تعیین میکند و دروغگویی «ذاتی» ملاها سرنوشت آنان را بهعنوان «گجستگان تاریخ ایران» رقمزده است. آنان در هزارۀ گذشته با ناراستی و خیانت توانستند همۀ مخالفان و رقبای خود را فریب دهند یا به کشتارگاه بیآبرویی بکشانند و امروزه توانستهاند در مواردی جهانیان را نیز بفریبند، اما در برابر مردم ایران چندان از اوج محبوبیت به مغاک ذلت درافتادهاند چنانکه حتی فرزندانشان نیز از انتساب خود به آنان شرم دارند، زیرا ملاها میتوانستند میان منش ایرانی و بدویت اسلامی انتخاب کنند، اما منش فریبکار و خشن اسلامی را برگزیدند که اعراب بدوی برای زنده ماندن در بیابانهای بیآبوعلف عربستان بدان نیاز داشتند. البته با تکیهبر دروغ و فریبکاری در جوامع شهرنشین که شالودۀ آنها بر اعتماد و همکاری استوار است میتوان چند صباحی بر گروه یا گروههایی از مردمان تسلط یافت، ولی در روند دگرگونی تاریخی دیری نخواهد پایید که فریبکاران برای همیشه از میان خواهند رفت.
اینکه امروزه بسیاری از مردم ایران از رژیم گذشته به نیکی یاد میکنند، نه بدین سبب که نارساییهای رژیم گذشته را فراموش کرده باشند، بلکه بدین دلیل است که رژیم شاه اگر فاسد هم بود در مورد ماهیت خود به مردم دروغ نمیگفت و اگر به خودکامگی رفتار میکرد، به مردمفریبی دست نمیزد. در آنسو ملاها از همان ابتدای تشکیل «حکومت» مستقل خود در دوران قاجار، اساس کار را بر فریبکاری و تبلیغات دروغین گذاشتند؛ فتوا به جهاد با «کفّار روسی» دادند و باآنکه روسیه پس از پیروزی در جنگ نخست، تمایلی به جنگی دیگر نداشت، دربار را به جنگ دوم مجبور کردند، اما در ادامه گناه شکست را به گردن فتحعلی شاه انداختند و در مسیر تضعیف دربار ایران در برابر دو قدرت روسیه و انگلیس کوشیدند. علت آن بود که ملاها در سایۀ ناتوانی دربار میتوانستند پایگاه حکومت خود را در شهرها و روستاهای ایران گسترش دهند.
پایگاه اصلی حکومت ملاها «مراجع و محاکم شرع» بود. «محاکم شرع» کل معاملات، «قبالجات» ازدواج، «دعاوی ارثی» و «مجازات منهیات شرعی» و… را «فیصله» میدادند. بهعبارتدیگر، جان و مال «رعیت» و «اُمت» را در دست داشتند و با مقایسه با رفتارشان در چهار دهه گذشته میتوان از بلاهایی که در آن دوران نیز بر سر امت مسلمان و بهویژه نامسلمانان ایران آوردند، تصوری به دست آورد. هرچند که به سبب در دست داشتن «انحصار کتابت» از جنایتهای خود گزارشی مکتوب بهجای نگذاشتهاند:
«در هر بلد از بلاد ایران روحانىنمایان بهعنوان حکومت شرعى در امور مردم دخالت نموده جز جلب نفع شخصى مقصودى ندارند و جمعى از مردمان شرور… خود را مقدس و واجب الاحترام شمرده، مىگویند اهانت بما اهانت به امام و اهانت به امام اهانت به پیغمبر و اهانت به پیغمبر اهانت به ذات باریتعالی مىباشد. پس اهانت بما اهانت به خداوند است… خدا داند که از این طایفه چه ظلم و ستمى به ضعفا مىرسد چه مالهاى محترم و چه جانهاى عزیز که بهواسطۀ استبداد این طایفه به باد فنا مىرود. چه خانها برچیده مىشود تا اسباب عیش و عشرت آقا و آقازادگان مهیا گردد…» (رگ تاک، ص. ۲۶۶)
اما از سوی دیگر تاریخنویسان درباری زورگوییها و خودکامگیهای شاهان و حاکمان را دقیقاً گزارش کردهاند، حتی (گاه با هدف بالا بردن «ابهت» شاهان!) در وصف آنان از مبالغه نیز فروگذار نکردهاند. بدین ترتیب این تصور تاریخی شکل گرفت که شاهان و حاکمان مستبد ذاتی و مُلاها «عدالتخواه» بودهاند! در این میان جالب نظر است که برخی ناظران خارجی با مقایسه با دربارهای اروپایی بهخوبی واقعیتها را دربارۀ ساختار قدرت در ایران دیدهاند. ازجمله کنت دو گوبینو، سفیر دانشمند فرانسوی، با واقعبینی نوشت:
«شاه چون یک شاه واقعى نیست، مالکیت او بر اساس زور است. بدینجهت نماز او که در محل غصب برگزار مىشود قبول نیست، مگر آنکه بابت… قصرى که در آن زندگى مىکند و یا قطعه زمینى که در موقع ییلاق سراپردۀ او اشغال کرده است وجه اجارهاى پرداخته شود. با پرداخت آن شاه بهعنوان مستأجر شناخته مىشود و نماز و طاعت او مقبول مىافتد… در ایران دولت به معنای حقیقى آن وجود ندارد… زیرا سازمان و ادارات دولتى وقتى به وجود مىآید که دولت عایدى داشته باشد و عواید دولت هم از محل مالیات تأمین مىشود و هنگامیکه دولت مالیات دریافت نکرد، طبعاً عوایدى ندارد که صرف تشکیلات دولتى بنماید.» (رگ تاک، ص ۲۷۶)
وقتی شاه مملکت اجارهنشین ملاها باشد، میتوان تصور کرد که آنها با مال و جان مردم عادی چه میکردند. البته چنانکه اشاره شد، دراینباره گزارشهای مستند تاریخی بسیار نادر است و واقعیت اوضاع ایران را باید از گزارشهای انگشتشماری که برای نمونه از نویسندگان بابی برجایمانده است، دریافت. برای آنکه بتوانیم آنچه را که در این گزارشها آمده است باور کنیم، باید بدانیم که در آستانۀ انقلاب مشروطه در هر شهر ایران ملایی همانند سلطانی حکومت میکرد. برای نمونه: در تبریز میرزا جواد مجتهد «۱۶۰ هزار تومان نقد و ۲۰۰ پارچه ده دارد.» آقا محسن مجتهد در همدان «سالى ۲۵۰۰۰ خروار گندم ضبط انبار دارد، ۲۰۰ هزار تومان نقد و ۳۰۰۰ تفنگ مکنز با ۳۰۰۰ سوار تفنگچى در املاکش حاضر دارد، زیادتر از ۳۰ زن دارد.»(رگ تاک، ص. ۲۶۶)… و بالاخره «آقا نجفی» در اصفهان:
«(آقا نجفی) در سال قحطى معروف اصفهان، به طلاب دستور داد که رئیس بلدیۀ اصفهان را به گناه اینکه گفته بود: مردم از گرسنگى مىمیرند و آقا نجفى، هزارها خروار گندم در انبارهاى خود جمع کرده است، به فجیعترین وضعى به قتل برسانند و بدنش را براى عبرت دیگران به درختی بیاویزند.»(رگ تاک، ص ۲۶۷)
دربارۀ ارتباط ملاهای دوران قاجار و حکومتگران عمامه بسر امروزی کافی است توجه کنیم که «آقا نجفی» ورای ثروت بیکران، بیش از پنج هزار طلبه داشت که درواقع بهعنوان «عملۀ» دستگاه او عمل میکردند و بسیاری از آخوندهای امروزی از «نوادگان» آنان هستند. بازماندگان امروزی آنان در «ویکیپدیا» از «آقا نجفی» بهعنوان «شخصیت علمی و معنوی» یاد میکنند که گویا «تحصیل علم را با ریاضات شرعیه همراه کرد و به گنجینهای از علوم و ملکات اخلاقی تبدیل» شد! با این وصف جای شگفتی نیست که به سال ۱۳۹۰ ش. در حکومت اسلامی به یادبود صدمین سالگرد مرگ چنین جنایتکاری، «همایش مرجع بیداری اسلامی» تشکیل دادند! (رک: ویکیپدیا)
کوتاهسخن آنکه ایراندوستان در آستانۀ انقلاب مشروطه نیز آرزویی جز برانداختن حکومت جرم و جنایت اسلامی نداشتند؛ چنانکه امینالدوله صدراعظم مظفرالدین شاه نوشت:
«با این خونها که از ظاهر و باطن این قوم در دل مردم هست، مىبایستى تابهحال مرجعیت مسلمین ورافتاده باشد.»(رگ تاک، ص.۲۴۰)
اما در آن روزگار هنوز آگاهی لازم برای برانداختن «مرجعیت مسلمین» پدید نیامده بود و بالا گرفتن بحران همهجانبه در کشور باعث انقلاب مشروطه شد که فرصتی برای ملاها بود تا با فریبکاری خود را عدالتخواه جلوه دهند و از «ورافتادن» خود پیشگیری کنند، درحالیکه آنان در آن زمان در اوج قدرت و مکنت بسر میبردند و طبعاً مایل به هیچگونه تغییر و تحولی نبودند. سید محمد طباطبایی به این فریبکاری اعتراف کرده است:
«این عدالتخانه که مىخواهیم زیانش به خود ماست، چه مردم آسوده باشند و ستم نبینند، دیگر از ما بینیاز گردند و درهاى خانههاى ما بسته شود.» (رگ تاک، ص ۳۰۱)
در سوی دیگر، شاهان دوران معاصر با همۀ ناتوانی نهتنها خواهینخواهی به رسیدگی و پاسداری از «رعیت» مقید بودند، بلکه خود نیز اغلب در چارهجویی برای به حرکت درآوردن کشتی بهگلنشستۀ ایران میکوشیدند؛ اما آنان (بهاستثنای رضاشاه) هر بار در برابر مقاومت ملاها ناچار به عقبنشینی میشدند و ازآنجاکه درمییافتند که قدرتشان واقعی نیست و تنها در باریکهای که ملاها اجازه میدادند میتوانند عمل کنند، با بگیروببند نقشی را بازی میکردند که بر عهدهشان گذاشته بودند تا آن «حاکم جابر غاصبی» باشند که ملاها به آن برای توجیه وجود خود از نان شب هم نیازمندتر بودند:
«شرط حکمرانى ترساندن قوم است به سختگیرى و آزار.»(مشکوه محمدی)
این روزها بسیار از «مذهب زدگی» محمدرضا شاه سخن میرود؛ اما در مقایسه با او، مذهب زدگی شاهان قاجار شگفتانگیز است. از ناصرالدینشاه که بگذریم که اغلب پای پیاده از قصر شاهی به خانۀ ملاعلی کنی میرفت تا تعبیر خواب نیمهشب خود را از او بپرسد، مظفرالدین شاه، پادشاه مشروطهطلب، باعث شرمساری بود:
«.. در ظاهر نمازگزار و دعاخوان، روضه شنو، سید پرست، دعا گیر، نذر و نیازده مىباشد… در میان اجزاى خود سیدی به نام بحرینی هم دارد که چون از رعدوبرق ترسناک مىشود در سایۀ رداى او وحشت خود را برطرف مىنماید. چنانکه در سفر اروپا هر بار که قطار از تونلى عبور مىکرد، او را از زیر عباى سید بحرینى بیرون مىآوردند.»(رگ تاک، ص ۲۷۸)
با این وصف آیا میتوان انتظار داشت که چنین مذهب زدگانی در برابر قدرت بیرحم و مخوف ملاها بایستند و کشور را به تدبیر و دوراندیشی اداره کنند؟ این در حالی است که هیچکدام آنان نیز از میل به «رعیتپروری» عاری نبودند. از این نظر محمدعلی شاه نمونه است. او که در ابتدا پشتیبان مشروطه بود و متمم قانون اساسی را امضا کرد، به اغوای ملاها ازجمله شیخ فضلالله نوری، به مخالفت با مشروطه برخاست و مجلس را به توپ بست. میزان مذهب زدگی او نشان میدهد که چرا ملاها توانستند او را بفریبند:
«… اعتقاد به اشخاص رمال و فالگیر و جادوگر داشت… در روز عاشورا قمه و قداره بسر مىزد و در شب عاشورا، هزار و یک عدد شمع در اطاقش روشن مىکرد. شمع چهار منبر را روشن مىکرد… در روز عاشورا آنقدر خون از سرخود جارى مىکرد که به حالت غشوه مىافتاد؛ اما در شب چندان مسکرات مىآشامید که مست و لایشعر مىشد.» (رگ تاک، ص ۳۳۹)
ملاها برای تحکیم حکومت پیدا و ناپیدای خود در دو سدۀ گذشته با ترویج خرافات و سرکوب دگراندیشان از یکسو تسلط خود بر امت را تثبیت کردند و از سوی دیگر با فشار بر حکومت سیاسی و تکیهبر مسلمانی شاهان، از ایجاد فضای باز و رفرمهای اجتماعی و سیاسی جلو گرفتند. بدین معنی شاهان قربانیان قدرت برتر ملاها بودند، زیرا در برابر قدرت آنان نمیتوانستند در راه پیشرفت واقعی جامعه گام زنند و بدین سبب نیز پشتیبانی ایرانیان را از دست میدادند و برای حفظ بقای خود به خودکامگی رفتار میکردند. این دوگانگی فجیع را بهخوبی میتوان در محمدرضا شاه دید که بسیار در راه پیشرفت ظاهری کشور میکوشید، اما با تظاهر به مذهب زدگی و سرسپردگی به ملاها، از گذار جامعه به دمکراسی و اشتراک نیروهای اجتماعی در ادارۀ امور جلو میگرفت. درنتیجه ملاها را باید عامل عمدۀ عقبماندگی ایران شناخت که درست به هنگام ورود جهانیان به دوران تمدن نوین ایران را برای برآوردن امیال قدرتطلبانۀ خود در عقبماندگی میخکوب کردند.
ملاها حتی اینک که پس از به خاک سیاه نشاندن کشور آخرین نفسها را میکشند، از تصور مخدوشی که از شاهان پرداختهاند، استفاده میکنند تا گذار از حکومت اسلامی را مانع شوند. بدین هدف پادوهای تبلیغی آنان با شعار «نه شیخ مکار، نه شاه جبّار» این دو را برابر میکنند تا خود را نگران آیندۀ دمکراسی در ایران نشان میدهند! پادوهای تبلیغی در این راه یا چپهای اسلامی و یا نوادگان واقعی و فکری همان ملاها هستند که به پشتیبانی خود از رژیم فاشیسم اسلامی نعل وارونه میزنند.
ــ همۀ گفتاوردها از «رگ تاک» (نشر پنجم، کیهان لندن)