نگاهی نو به جنبشِ بابک خُرّمدین (بخش اوّل)

بابک خرمدین

  • در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است.
  • تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان‌دهندۀ «خلأ» یا «گسست» ی است که فهمِ تحوّلات آن دوران را دشوار می‌کند.
  • پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن وُ ضمیر بسیاری از ایرانیان تداوم یافت و این «حافظۀ تاریخیِ» توسط تاج نامه‌ها و شاهنامه‌ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردید.

***

آن‌کس که زندگی و برازندگی می‌آموزد؛ بندگی نمی‌آموزد.

(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)

 

طرح مسئله:

در دوره‌های خاموشی و فراموشی، هر نسلی بر اساس رویدادهای تازه، نگاهی ‏تازه به تاریخ و قهرمانان میهن خود می‌افکند. این «نگاه تازه» چه‌بسا چشم‌انداز تازه‌ای باشد که در تحقیقات پژوهشگرانِ گذشته، مستور یا مغفول مانده است، هم از این رو ست که گفته‌اند: «هر تاریخی، تاریخ معاصر است».

زندگی و سرنوشت بابک خُرّمدین هماره از دغدغه‌های ذهنیِ من بود چندان که شعر «حماسۀ بابک » در سال ۱۳۵۴ بازتابی از آن است. سال‌ها بعد همکاری در اجرای «بالۀ بابک خُرّمدین » به همّت هنرمند برجسته، نیما کیان تبلور دیگری از این دغدغه‌ها بود.

طرحِ اوّلیّۀ این پژوهش در سال ۱۳۵۷ و به دنبال انتشارِ آخرین شعر صورت گرفته بود ولی متن اصلی آن در سال‌ ۵۹ و در سایۀ داس‌ها و هراس‌ها قلمی شد؛ گوئی که در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین روحِ زمانۀ ما بود.

متن کاملِ این پژوهش -در سه دفتر-تنها چیزی بود که بهنگامِ تَرکِ ایران (۱۳۶۱) و در فراز‌وُ‌فرودهای سفری دشوار با خود آورده بودم. آن دفترها مروری بود بر کشاکش‌ها و کوشش‌های ایرانیان پس از حملۀ تازیان و به دنبال پاسخ به چند پرسش اساسی بود، ازجمله:

  • امپراتوری ساسانی چرا و چگونه در حملۀ تازیانِ بیابانی فروپاشید؟
  • آیا «استقبال ایرانیان از اعراب و اسلام» واقعیّت داشته است؟
  • و اساساً پس از حملۀ تازیان و سُلطۀ اسلام ما-ایرانیان- چگونه با آئین‌های ملّی خود کنار آمدیم؟

پاسخ به این پرسش‌ها، ضمن اینکه علل و عواملِ «کیستی؟» یا «چیستیِ؟» ما را عیان می‌کند درعین‌حال، نوعی آسیب‌شناسی تاریخیِ ملّتی است که «در تمامتِ تاریخش

علی میرفطروس

(این رودبارِ خون)

از مهربانی وُ ایثار

سطری حتّی

(نه سطوری)

بر وَی نرفته است

إلاّ ستم

یا طرحِ ارغوانیِ ساطوری

و اینک

تاریخِ پُرشکوهِ تبارش را

گردِ سُمِ ستوران

برقِ بلیغِ دشنۀ دشمن

و زخمِ تاریکِ تازیانۀ «تاتار»

تفسیر می‌کند …» [۱]

بر این اساس، در این پژوهشِ دیرینه به قیام‌های به‌آفرید، سُنباد، ابو‌مُسلم خراسانی، استاذسیس، خِداش، مقنّع، شعوبیّه و…بابک خُرّمدین نیز پرداخته‌شده بود ولی با توجه به انتشار مقالات ارزشمند دراین‌باره، نگارنده ضمن حذف آن بخش‌ها، تنها به برخی جنبه‌های جنبش بابک خُرّمدین بسنده نموده است، ازجمله:

درفش کاویانی
  • خُرّمدینان در تاریخ
  • آذربایجانِ آذر به جان
  • دشت مُغان و قلعۀ بابک
  • خُرّمدینی؟ یا «خُور دینی»؟
  • ستایش شادی و خُرّمی،
  • اهمیّت رنگِ سرخ=سُرخ جامگان،
  • تقدّسِ شراب،
  • از مِیْمَنْد تا «مِی» مند
  • آئین مهر و ستایش خروس سَحَری!
  • نواختنِ تنبور (حتّی در میانۀ جنگ‌ها)،
  • جایگاه زنان در باورِ خُرّمدینان
  • تیره و تبار
  •  و

«نگاهی نو» ناظر به تفسیری نو از برخی رویدادها، آئین‌ها و باورهای خُرّمدینان است. فصلی از این پژوهشِ حدود ۳۲ سال پیش در مجلۀ «ایران ‌نامه» (چاپ آمریکا، زمستان ۱۳۶۹) منتشرشده و اینک بخش‌های دیگر آن -با افزودن منابع و مطالب تازه- انتشار می‌یابد. مراسمِ سالانۀ بزرگداشتِ خاطرۀ بابک خُرّمدین (روزهای ۱۰ – ۱۲ تیرماه در قلعۀ بابک) فرصتی است برای نگاهی دیگر به زندگی و سرنوشت این چهرۀ شگفتِ تاریخ ایران.

با آنچه گفته شد، این پژوهش، محصول شور وُ شراره‌های جوانی و مصداقِ «آتشی ز کاروان به‌جا مانده» است که امیدوارم در جان‌های بیدار بگیرد و باعث شَرَری گردد.

این دفترِ دیرینه زمانی منتشر می‌شود که بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است. لذا، آن را به همۀ بابکانِ میهن؛ بهترین فرزندان آفتاب…و نیز به خاطرۀ دوست مهربانم منوچهر فرهنگی تقدیم می‌کنم. باشد که «بر این نامه بر سال‌ها بگذرد».

در این مقاله، اعداد سمت راست، سال هجری و ارقام سمت چپ معادل میلادی آن است.

 

پیشینۀ بحث و ارزیابی منابع

جنبش بابک خُرّمدین (سرخ جامگان) از آغاز (۲۰۰ / ۸۱۶) موردتوجۀ مورّخان و عقیده شناسان اسلامی بوده است هرچند که تهمت‌ها و دشنام‌های رایج شناخت آن را بسیار دشوار و گاه غیرممکن می‌کند. به جرأت می‏توان گفت که منابع تاریخی دربارۀ‏ باورهای کمتر جنبشی این‌همه به‌اختصار و ابهام و اتّهام سخن گفته‌اند گوئی که برای «ابطال» یا «براندازی نظریِ» جنبشی که بیش از بیست سال امپراتوری عظیم عبّاسیان را تهدید می‌‏کرد، همه «هم‌صدا» هستند. بااین‌حال، از خلال این دشنام‌ها و دشمنی‌ها می‏توان خطوط اصلی عقاید خُرّمدینان را شناخت‏؛ عقایدی که در نظرِ مؤلّفان اسلامی «إباحه»، «کفر» و «الحاد» بشمار می‌رفتند.

بارونق شرق‌شناسی در اروپا پژوهشگران غربی نیز به خُرّمدینان و جنبش بابک خُرّمدین عنایت کرده و در شناخت آن کوشیده‌اند. تحقیقات پژوهشگران ایرانی نیز به غنای این مطالعات افزوده‌اند. به‌پاس این تلاش‌ها و نیز با این اعتقاد که ارزیابی منابع در پژوهش‌های تاریخی کاری است اساسی، نگارنده در آغازِ، کتابشناسیِ تقریباً مفصّلی دربارۀ خُرّمدینان و بابک خُرّمدین ارائه کرده است. دراین‌باره -البتّه- فضلِ تقدّم و تقدّم فضل با استاد سعید نفیسی[۲] و استاد غلامحسین صدیقی است[۳] هرچند که نگارنده با پاره‌ای از نظرات و نتیجه‌گیری‌هایشان موافق نیست.مثلاً: غلامحسین صدیقی در کتاب درخشان « جنبش‌های‏ دینی ایرانی در قرن‌های دوم و سوم هجری» جنبش بابک خُرّمدین را نیز «جنبش دینی» نامیده است.به نظر می‌رسد که چنین برداشتی چندان دقیق نیست و ماهیّت عُرفی و غیر دینیِ جنبش خُرّمدینان را مخدوش می‌کند چراکه واژۀ دین در کلماتی مانند «بِه دین» و «خُرّم دین» فاقد معنای رایج در مذهب است با این تأکید که واژۀ دین در اوستا به‌صورت «دِئَنا»و به معنای کیش،آئین و شناخت آمده است. از این گذشته، نشان داده‌ایم که در سراسرِ قرون‌وسطی عموم مبارزات سیاسی و اجتماعی شکل دینی داشته و در نقابی از عرفان یا مذهب تجلّی می‌کرد.این امر به‌آسانی از مجموعۀ شرایط و محدودیّت‏‌های تاریخیِ آن عصر قابل‌درک است و محتوای‏ اجتماعی یا عُرفیِ این جنبش‏ها را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهد.ازاین‌رو،نگارنده معتقد است که جنبش خُرّمدینان به رهبری بابک خُرّمدین را نخست باید جنبشی اجتماعی و سیاسی‏ نامید.

درواقع، بابک‏ ابتداء یک مبارزِ اجتماعی بود نه یک مجاهد مذهبی همان‌گونه که مزدک نیز «بیشتر مردِ کار و اصلاح‌طلبی راستین بوده تا آموزگارِ مذهبی»[۴]و لذا «صحیح نیست که مکتب مزدک را یک جنبش دینی بنامیم».[۵]

ساسانیان

گامی در تاریخ

تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان‌دهندۀ «خلأ» یا «گسست»ی است که فهمِ تحوّلات اجتماعی و فرهنگی آن دوران را دشوار می‌کند. این «گسست» ناشی از آشوب‌ها و آشفتگی‌های دورانی است که استاد عبدالحسین زرین‌کوب آن را «دو قرن سکوت» نامیده است[۶] و طبیعی است که در چنان شرایط آشفته‌ای از آفرینش‌های فرهنگی، فلسفی و هنری خبری نباشد[۷]

هرچند فرار یزدگرد سوم از پایتخت (تیسفون = مداین) و فقدان فرماندهی واحد در مقابله با تازیان و نیز اختلافات و رقابت‌های سرداران سپاه ساسانی و حتـّی خیانت برخی از آنان[۸] عوامل مهمی در پیروزی تازیان بودند،امّا این ادعا که «ایرانیان اسلام را با آغوش باز پذیرفتند» نه‌تنها با اسناد تاریخی مغایر است بلکه این اسناد نشان می‌دهند که خودِ تازیانِ مهاجم نیز چندان رغبتی به «ترویج اسلام» نداشتند.از این گذشته، روایت‌های تاریخی از شورش‌های متعدّد ایرانیان علیه مهاجمان یاد می‌کنند چندان‌که ۱۰۰ سال نخستِ حملۀ تازیان را می‌توان«سال‌های بی‌قراری ایرانیان»نامید زیرا که در فاصلۀ ۱۰۰ سال حدود ۱۲۵ شورش و قیام در ایران صورت گرفته بود.[۹]

هدفِ عُمدۀ تازیان در حمله به ایران کسب غنائم بود و عُمَر آنان را برای «ربودن غنائم فراوان» برمی‌انگیخت و «هوای غنائم خُسروان را در دل‌هایشان افکند»[۱۰] و لذا، تاراج، باج، خراج و اسیر گرفتن زنان و نوجوانان خصلتِ اصلی حملاتِ آنان بشمار می‌رفت. عمر به سران قبایل عرب گفته بود:

حجاز جای ماندنِ شما نیست مگر آنکه آذوقه جای دیگر بجوئید که مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند»[۱۱]

 

ارعاب و إرهاب

اعتقاد به «النصرُ بالرُعب» و ایجاد ارعاب و إرهاب از طریق کشتارهای هولناک وسیله‌ای بود برای سلطۀ روحی بر مردم مناطق اشغال‌شده [۱۲]. منظور از «إرهاب» شیوه‌ای برای ایجاد ترس و ترور و وحشت‌انگیزی بود. این شیوه از آغاز، «هم استراتژی؛ و هم تاکتیک» برای گسترش و تحکیم اسلام بود. ما به نمونه‌هائی از این شیوه‌های هولناک – حتّی برای «مسلمان سازیِ» قبایل عربی- اشاره‌کرده‌ایم.[۱۳]

سیاست «ارعاب و إرهاب» در حمله به ایران نیز کاربُردِ فراوانی داشت، مثلاً: در جنگ شهر «اُلّیس» (سال ۱۲/ ۶۳۳) خالدبن ولید (سردار تازیان) برای ترساندن و درهم شکستن شور و مقاومت مردم، دستور داد تا اسیران را برکنارۀ رودخانۀ شهر سربُریدند آن چنانکه آن رود را «نهر الدّم» (رودِ خون) نامیدند[۱۴]

در حمله به سیستان نیز ربیع بن زیاد (سردارِ عرب) برای کاستن از شورِ مقاومتِ مردم دستور داد:

تا صَدری [بلندائی] بساختند از آن کُشتگان (یعنی، اجساد کشته‌شدگان را روی‌هم انباشتند) … و هم از آن کشتگان، تکیه‌گاه‌ها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشد و بر آن بنشست»[۱۵]

در حمله به جُرجان (گرگان) – یکی از مراکز مهم خُرّمدینان – نیز مقاومت مردم چنان بود که یزیدبن مُهلّب از خونِ گرگانیان آسیاب‌ها گرداند و سپس شش هزار کودک و زن و مرد و جوان را اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند و – سپس- برای ارعاب و عبرت مردم:

فرمود تا در مسافت دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکرِ کُشتگان را بر دو جانبِ طریق (جاده) بیاویختند».[۱۶]

پس از فتح استخر، نزدیک شیراز (در سال ۲۸ / ۶۴۸) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب شهر را کشتند… تازیان مسلمان مجبور شدند تا برای بار دوم استخر را محاصره و تصرف کنند. مقاومت و پایداری مردم شهر چندان بود که فاتح استخر (عبدالله بن عاص) را سخت هراسان و خشمگین ساخت به‌طوری‌که: -«سوگند خورد که چندان بکـُشد از مردم استخر که خون براند… پس به استخر آمد و (آنجا را) به جنگ بَستـُد… و خونِ همگان مباح گردانید و چندان‌که کشتند؛ خون نمی‌رفت تا آبِ گرم به خون ریختند، پس [خون] برفت… و عدّۀ کشتگان که نام بردار بودند چهل‌هزار کشته بود بیرون از مجهولان»[۱۷]

نتایج شوم این حملات در ویرانی شهرها و فروپاشی مناسبات شهری در ایران-متإسفانه- کمتر مورد توجّۀ نویسندگان بوده است. روایت جریر طبری در حملۀ سپاهیان قُتیبه به نواحی مرو، بخارا، سمرقند و نیشابور بیانگر عُمق آن ویرانی‌ها است:

-«قُتیبه به هر شهری که جای گیرد یا سوی آن رَوَد، سوارانش در آنجا گودالی بر جای نهند»[۱۸]

در آن هنگام (۸۸/۷۰۷) بخارا و سمرقند، مرو و نیشابور از مراکز مهم فرهنگ و اقتصاد و تجارت بود آن چنانکه شهری مانند به قول نَرشَخی: «بَیکند (نزدیک بخارا) را زیادت از هزار رِباط (کاروانسرا) بوده است به عددِ دیهای بخارا».[۱۹]

مهاجرت دسته‌جمعی قبایل عرب و اسکان آنان در شهرهای مهم ایران -چنانکه خواهیم گفت-عامل دیگری در این گسست بود. سیاستِ «عَرَب گردانیِ» یا «تعریب» نیز می‌توانست هویّت تاریخی و فرهنگیِ ایرانیان را -مانند مصری ها-دچار زوال سازد. آنچه این «تعریب» را تقویت کرد مفهوم «موالی» بود که بر اساس آن، بیشتر ایرانیانِ اسیر تحتِ «ولاء» (سرپرستیِ) این یا آن قبیلۀ عرب قرار گرفتند و نام و نشان عربی یافتند.[۲۰]بر این اساس،نام ایرانی رهبران جنبش‌ها تغییر یافت و ازجمله نام رهبر سیاه‌جامگان از« بهزادان پورِ ونداد هرمزد» به «ابومسلم خراسانی» تبدیل‌شده بود[۲۱].

 

آفتابی در ظلمت

بسیاری از «موالی» از نجیب زادگان ساسانی یا از فرزندان دهقانان بودند.[۲۲] دینوَری دربارۀ«جنگ هولناک جلولا» یادآوری می‌کند که «مسلمانان اسیران زیادی از دخترانِ آزادگان و بزرگان ایران گرفتند»[۲۳]. یکی از این اسیران در نبردِ نهاوند ، پیروز (فیروز) بود که بعدها «ابولؤلؤ»نامیده شد.

نهاوند شهری نزدیک کرمانشاه و همدان بود و همدان یکی از مراکز مهم خُرّمدینان بشمار می‌رفت[۲۴].تازیان نبردِ نهاوند (در سال ۲۱/ ۶۴۲) را «فتح الفتوح» نامیده بودند زیرا که مردم نهاوند پایداری و ایستادگی بسیار نموده بودند[۲۵].پیروزی در نهاوند راه را برای فتوحات بعدیِ تازیان هموار کرد و پیروز (فیروز) پس از اسارت به مالکیّت یکی از سران و سرداران در آمد و غلام وی گردید.

معروف است که وقتی اسیران جنگ نهاوند را به مدینه آوردند «فیروز» (ابولؤلؤ) هر اسیرِ کوچک و بزرگی را که می‌دید، بر سرش دست نوازش می‌کشید و می‌گریست و می‌گفت: «عُمَر جگرم را بخوُرد»[۲۶]

فیروز (پیروز) سرانجام، در سال ۲۳ / ۶۴۴ عُمر را در مسجد مدینه به قتل رساند و عُبیدالله (پسرِ عُمر) به خونخواهی پدر، فیروز و دخترِ خُرد سالِ فیروز (لؤلؤ =مرجان) و نیز، هرمزان-سردار معروف ایرانی-را به جرم همدستی با فیروز به قتل رساند[۲۷]

روایت‌های تاریخی از سرنوشت این اسیران نکات دیگری نیز به دست می‌دهند ازجمله: پس از تصرّف بخارا به دست «سعید بن عثمان» در سال ۵۶/ ۶۷۵ و اسارت گروهی از بزرگ‌زادگان بخارائی:

-«ایشان [اسیران بخارائی] به‌غایت تنگ‌دل شدند و گفتند: این مرد [سعید بن عثمان] را چه خواری ماند که با ما نکرد…چون در استخفاف خواهیم هلاک شدن – باری – به‌فایده هلاک شویم…پس به سرای سعید اندر آمدند، درها را بستند و سعید را بکشتند و خویشتن را نیز به کشتن دادند»[۲۸]

 

خاطرۀ ملّی و تداوم تاریخ

با توجه به اینکه فرهنگ و خاطرۀ ملّی مفاهیمی تاریخی و درازمدت هستند طبیعی بود که پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن و ضمیر بخش بزرگی از ایرانیان تداوم یابد و این «حافظۀ تاریخیِ» توسط شاهنامه‌ها، تاج نامه‌ها، سیاست‌نامه‌ها، اندرزنامه‌ها، نصیحت الملوک‌ها و گرشاسب نامه‌ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردد.[۲۹]

این احساس ملّی و مشترک می‌توانست در بازسازی فرهنگ و ایجاد جنبش‌های آینده عامل مهمی باشد[۳۰].به نظر مادلونگ و اشپولر: خُرّمدینان -و در رأس ایشان بابک خُرّمدین – دست‌کم در نزد بخشی از مردم ایران – نمایندۀ چنین احساسی بود[۳۱].التون دنیل نیز معتقد است که«همۀ این سرکشی‌ها دارای گرایشی به افکارِ کافرانه و حتّی خطرناک نسبت به اسلام بود یا چنین پنداشته می‌شدند»[۳۲]

برآمدنِ دبیران و وزیران ایرانی در دستگاه خلافت عبّاسی- خصوصاً برمکیان – فصل تازه‌ای از تجدید حیات ملّی و معنوی ایرانیان بود چندان‌که دوران وزارت و صدارت برامکه را «تجلّیگاهِ شُکوه و عظمت دربار ساسانیان» نامیده‌اند. برمکیان از بازماندگان دهقانان عصر ساسانی بودند که تولیَتِ آتشکدۀ نوبهار-شهر بلخ- را بر عهده داشتند[۳۳]. همۀ افراد این خاندان خصوصاً (خالد،جعفر و فضل) اهل ادب و فرهنگ و شعر و شراب و بزم و موسیقی بودند چندان‌که گفته‌اند:«ایّام شان جشن و سُرورِ دائم بود[۳۴]. خالد برمکی( وزیر سفّاح) خلیفۀ عبّاسی را از تخریب ایوانِ کسری (مدائن) و مصرف کردنِ مصالح آن برای ساختن شهر بغداد، منع کرده بود.«بیت الحِکمه» (خزانه الحکمه)که به همّت برمکی‌ها تأسیس‌شده بود، مرکزی برای حضور و فعالیّت دگر اندیشان و خصوصاً ایرانیان شعوبی بود[۳۵] چندان‌که دربارۀ آنان گفته‌اند:

-«هنگامی‌که در مجلسی ذکر شِرک روَد، چهرۀ برمکیان درخشیدن گیرد و اگر آیه‌ای از قرآن نزد ایشان تلاوت شود، احادیثی از مزدک پیش آورند»[۳۶].

نفوذ برمکیان بر خلیفۀ معروفی مانند هارون‌الرشید که دوران حکومتش به «هزار و یک‌شب» معروف است، آن‌چنان بود که اگر هارون چیزی از خزانه (بیت‌المال) می‌خواست میسّر نمی‌شد. بقول ابن خلدون «برامکه بر او چیره گشته و در فرمانروائی با او شریک بودند»[۳۷]. در چنان شرایطی «تغییر خلافت عبّاسی و انتقال آن به خاندان برمکی» بسیاری از درباریان عبّاسی را نگران کرده بود. آنچه این نگرانی را تقویت می‌کرد ایجاد سپاهی از ایرانیانِ هوادار برامکه توسط فضل برمکی بود. طبری تعداد این سپاه را «پانصد هزار مرد» ذکر کرده که «بیست هزارِشان به بغداد آمدند و باقیمانده در خراسان بماندند» [۳۸]. این رقم هرچند اغراق‌آمیز می‌نماید ولی باعث بدگمانی‌های هارون‌الرشید شد. قتل‌عام هولناک خاندان برمکیان نتیجۀ این بدگمانی‌ها و توطئه‌ها بود.

احساسات ملّی و تعلّق خاطر به گذشتۀ تاریخی ایران در جنبشِ مردآویج گیلی چنان بود که در سال‌های ۳۲۰ /۹۳۲ او ضمن اطلاق عنوان «شاهنشاه» به خود و برگزاری شکوهمند جشن‌های نوروز و مهرگان و سده، «بازگرداندن پادشاهیِ عجم را در سر داشت» و به کارگزارش در اهواز نوشت:

ایوان کسری را برایم آماه کن تا هنگام رسیدن به پایتخت [بغداد] در آنجا فرود آیم. تو باید آن را به همان شکلِ پیش از آمدنِ عرب بسازی»[۳۹]

چندی بعد (در سال‌های ۲۷۰ / ۸۸۳) شعوبیِان تازی ستیز و پُرشوری مانند محمد بن حسین ملقّب به یزدان (دندان؟) به قول ابن ندیم: مانند بابک خُرّمی سودای «بازگرداندنِ دولت از اسلام به ایرانیان» را داشتند و «سبب حوادثی ناگوار در اسلام گردیدند.»[۴۰]

اینکه پس از شکست بابک خُرّمدین، خُرّمدینان «یکسره به قرمطیان پیوستند»[۴۱] و در سال ۲۹۵/ ۹۰۷ در قیام ابوبلال قرمطی شرکت کردند[۴۲] نشانۀ نزدیکیِ نظریِ خُرّمدینان و قرمطیان بود؛ قرمطیانی که اقدامات ضد اسلامی‌شان موجب مجادلات بسیار در آن عصر بوده است.[۴۳]

 

ادامه دارد

علی میرفطروس

شعر بابک خُرّمدین، با صدای علی میرفطروس

[۱] -بخشی از شعر ایران نگارنده در لینک زیر:

https://mirfetros.com/fa/?p=21093

[۲] – مجلۀ مهر، سال اول، شماره‌های ۹ و ۱۰ و ۱۲، تهران، ۱۳۱۲؛ سال دوم، شماره‏های ۱ و ۳، تهران، ۱۳۱۳ ش؛ بابک خرّمدین، دلاور آذربایجان، چاپ اول، تهران، ۱۳۳۳؛ چاپ دوّم ۱۳۴۲.

۳-Sadighi, G. H. Les Mouvements Religieux Iraniens au IIe et au IIIe Siècle de L’Hègire. Paris: Les Presses Modernes, 1938,PP229-280

جنبش‌های‏ دینی ایرانی در قرن‌های دوم و سوم هجری، انتشارات پاژنگ، تهران، ۱۳۷۲، صص ۳۲۶-۲۷۴

۴- فرقه‌های اسلامی، ترجمۀ ابوالقاسم سِرّی، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۷۷، ص ۲۴

[۵] – کلیما، اوتاکر، تاریخ جنبش مزدکیان، ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد، انتشارات توس، تهران، ۱۳۵۹، ص ۳۲۹

[۶] – زرین کوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۳۶

[۷] – در پژوهش‌های تاریخی معمولاً از حملۀ تازیانِ شبه‌جزیرۀ عربستان به‌عنوان «حملۀ اعراب به ایران» یاد می‌شود بی‌آنکه گفته شود که اعراب و مسیحیان حوزۀ حکومت ساسانی (مانند حیره، انبار، فرات، نواحی سواد و…) در برابر تازیان مهاجم پایداری‌های بسیار نموده بودند آن‌چنان‌که موجب خشم و حیرتِ سرداران مسلمان شده بود. در جنگ قادسیّه دو تن از سرداران ارمنی به نامه‌ای مامیکونیان و گرگور نیز شجاعانه جنگیدند و خود نیز کشته شدند. نگاه کنید به: طبری، محمدبن جریر، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ج ۴، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۵۲، صص ۱۴۸۰، ۱۴۸۲، ۱۴۹۷، ۱۴۹۸، ۱۵۰۸، ۱۵۰۱، ۱۵۱۲ و ۱۵۱۳. دربارۀ سرداران ارمنی در جنگ قادسیّه نگاه کنید به کتاب مورّخ ارمنی: تاریخ سِبِئوس، ترجمۀ محمود فاضلی بیرجندی، نشر ققنوس، تهران، ۱۳۹۶، صص ۲۰۹-۲۱۰

[۸] – نگاه کنید به: طبری، ج ۵، صص ۱۶۲۸ و ۱۶۲۹؛ بلاذُری، فتوح البُلدان، ترجمۀ آذر تاش آذرنوش، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۶، صص ۱۲۸-۱۳۰؛ ابن خلدون، مقدّمه، ج ۱، ترجمۀ محمد پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۵، ص ۴۹۶

[۹] -منبع دقیق این سند در یادداشت نگارنده «ناخوانا» است ولی آنچه مُسلّم است منبع این شورش‌ها، مقالۀ ارزشمند یکی از ایران‌شناسان برجسته -دانیل دِنِت (Daniel Dennett) یا التون دانیل (Daniel Elton) می‌باشد. برای گزارشی از این شورش‏ها و سرکوب‌ها نگاه کنید به: میرفطروس، علی، ملاحظاتی در تاریخ ایران، انتشارات فرهنگ، فرانسه -کانادا، ۱۹۸۸، صص ۶۷-۹۳. همچنین نگاه کنید به لینک زیر:

https://mirfetros.com/fa/?p=222

[۱۰] -بلاذُری، پیشین، ص ۴۸ و ۵۱. برای نمونه‌هائی از این غنائم و چگونگی برخورد تازیان با آن‌ها نگاه کنید به: طبری، پیشین، ج ۴، در فتح ابُلّه، صص ۱۴۳۲-۱۴۳۵؛ ج ۵، صص ۱۸۱۹-۱۸۲۶؛ بلاذُری، پیشین، ص ۶۷

[۱۱] – طبری، پیشین، ج ۴، صص ۱۵۸۷-۱۵۸۹ و ۱۶۵۵؛ ج ۵، صص ۱۷۰۷، ۱۷۷۲، ۱۷۵۹ و ۱۹۳۶؛ مقایسه کنید با: خواندمیر، حبیب السیر، ج ۱، تهران، ۱۳۳۳، ص ۳۰۲ و ۴۰۱

[۱۲] – به نظر نگارنده جنایات هولناک طالبان و نیروهای داعش در «فتحِ» شهرهای عراق و سوریه و افغانستان شباهت شگفت‌انگیزی با حملات و هجوم‌های تازیان به ایران دارد.

[۱۳] -نگاه کنید به: میرفطروس، پیشین، فصل دوم، خصوصاً صص ۶۲-۶۶ و نیز نگاه کنید به لینک زیر:

https://mirfetros.com/fa/?p=226

مقایسه کنید با صفحۀ ۱۶۰۶ تاریخ طبری در کشتنِ اسیرِان سپاه بهمن مردانشاه، سردار ساسانی. همچنین مقایسه کنید با خُطبۀ رُعب انگیز حجّاج بن یوسف ثقفی، طبری، پیشین، ج ۸، صص ۳۵۱۹-۳۵۲۰؛ مسعودی، ابوالحسن، مُروج الذّهب، ج ۳، به تصحیح کمال احمد مرعی، مکتبه العصریّه، بیروت، ۱۴۲۵/ ۲۰۰۵، صص ۱۰۷-۱۰۸؛ ترجمۀ فارسی، ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۷، ج ۲، ص ۱۳۱-۱۳۲

[۱۴] – طبری، پیشین، ج ۴، صص ۱۴۹۱-۱۴۹۴.

[۱۵] – تاریخ سیستان، مؤلف ناشناس، به تصحیح ملک‌الشعرای بهار، تهران، ۱۳۱۴، صص ۸۰-۸۲. مقایسه کنید به عمل قُتیبه در حمله به جام گرد (یکی از ولایات خوارزم)، طبری، ج ۹، ص ۳۸۵۴؛ برای آگاهی از شعر چنگنواز سیستانی در این حملات نگاه کنید به یادداشت نگارنده:

https://mirfetros.com/fa/?p=32755

[۱۶] -ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج ۱، به تصحیح عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۰، ص ۱۶۴؛ گردیزی، ابوسعیدعبدالحی، تاریخ گردیزی، به تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳، ص ۲۵۱؛ بلاذری، پیشین، صص ۱۸۷-۱۸۸

[۱۷] -ابن بلخی، پیشین، ص ۱۱۶.

[۱۸] -طبری، پیشین، ج ۹، ص ۳۸۶۵

[۱۹] -نَرشَخی، ابوبکرمحمدبن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصراحمدبن القیاوی، تصحیح و تحشیۀ مُدرّس رضوی، تهران، ۱۳۵۱، صص ۲۵ و ۶۱-۶۲

[۲۰] -دربارۀ موالی و موقعیّت تحقیرآمیزشان نگاه کنید به: عزالدین اسماعیل، فی الشعر العباسی، مصر، ۱۹۸۰، صص ۶۹-۷۹؛ جوده، جمال، اوضاع اجتماعی -اقتصادی موالی در صدر اسلام، ترجمۀ مصطفی جبّاری و مُسلم زمانی، تهران، ۱۳۸۲؛ مقداد، محمود، الموالی و نظام ولاء من الجاهلیه الی اواخر العصر الاُموی، دار الفکر، دمشق، ۱۴۰۸ ق.

[۲۱] -دربارۀ «تعریب» نگاه کنید به: محمدی ملایری، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران، ج ۱، انتشارات توس، تهران، ۱۳۷۵، صص ۱۶-۳۲؛ ج ۲، صص ۱۵-۲۲ و ۴۱۶-۴۱۸

[۲۲] -دربارۀ دهقانان و نقششان در حفظ فرهنگ باستانی ایران نگاه کنید به بحث نگارنده، «دهقانان؛ حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران»، ویرایش تازۀ کتاب حلّاج:

https://mirfetros.com/fa/?p=22532

[۲۳] -دینوری، پیشین، ص ۱۴۱

[۲۴] – باستانی پاریزی با اشاره به کرمانشاه از فیروز به‌عنوان «احتمالاً کُردِ خونگرم» یادکرده است. نگاه کنید به: آسیاب هفت‌سنگ، چاپ پنجم، انتشارات دنیای کتاب، تهران، ۱۳۶۴، ص ۳۴۷

[۲۵] – نگاه کنید به مقالۀ «نبردِ نهاوند؛ واپسین مقاومت حکومت ساسانی در برابر تازیان مسلمان»، زیبا شیر آلی، مجلّۀ تاریخ‌نامۀ خوارزمی، پاییز ۱۳۹۸، صص ۵۷ – ۶۶

[۲۶] – طبری، پیشین، ج ۵، ص ۱۹۵۸

[۲۷] – طبری، پیشین، ج ۵، صص ۱۸۸۳- ۱۸۹۴ و صص ۲۰۸۸؛ بلاذُری، پیشین، صص ۸۰-۸۱؛ مُجمل التواریخ و القصص، ص ۲۸۱

[۲۸] – نَرشَخی، پیشین، صص ۵۴-۵۷، مقایسه کنید با: بلاذُری، پیشین، ص ۲۹۸

[۲۹] -برای بحثی دراین‌باره نگاه کنید به کتاب جواد طباطبائی: خواجه نظام‌الملک طوسی؛ گفتار در تداوم فرهنگی ایران، انتشارات مینوی خِرَد، تهران، ۱۳۹۳. دربارۀ مفهوم ایرانشهر نگاه کنید به بحث همین نویسنده در مقالۀ زیر:

https://mirfetros.com/fa/?p=36971

[۳۰] – واژۀ «ملّی» و «استقلال ملّی» هرچند که مفهومی تازه و مدرن است، امّا نگارنده آن را برای جنبش‌های اجتماعی این دوران – ازجمله جنبش خُرّمدینان – مناسب می‌داند. دراین‌باره نگاه کنید به مقالۀ نگارنده با نامِ «مفهوم ایران، وطن،زبان فارسی و هویّت ملّی».همچنین نگاه کنید به رسالۀ محسن عزیزی با نام«تسلّط عرب و شکوفایی احساسات ملّی در ایران»:

M.Azizi, La dominiation arabe et peponouissement du sentiment nationale en Iran(de 651 a 900), Paris,1938; E. M. Wright, “Bābak of Badhdh and al-Afshīn during the Years A.D. 816-841; Symbols of Iranian Persistence against Islamic Penetration in North Iran, Muslim World, April 1948, PP. 43-59; F. Novzaribaghah, Les révolutions et les mouvements nationaux des Iraniens aux VII e et VIII e siècles,

Paris, Thèse d’Université, ۱۹۵۳

همچنین نگاه کنید به: دریایی، تورج، تاریخ و فرهنگ ساسانی. ترجمهٔ مهرداد قدرت دیزجی. انتشارات ققنوس، تهران، ۱۳۹۲، ۱۳۷–۱۳۸

[۳۱] -مادلونگ، پیشین، ص ۱۹؛ اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱، ترجمۀ جواد فلاطوری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۹، ص ۳۶۶.

۳۲ -Elton L. Daniel: The political and social history of Khurasan under Abbasid rule 747–۸۲۰, University of Michigan Library, 1979, P126

تاریخ اجتماعی و سیاسی خراسان در زمان حکومت عباسیان، ترجمۀ مسعود رجب نیا، شرکت انتشاراتی علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۶۷ ص ۱۳۶

[۳۳] – مسعودی، پیشین، ج ۲، ص ۳۸۷

[۳۴] -مسعودی، پیشین، ج ۲، ص ۳۷۶

[۳۵] -دربارۀ «بیت الحِکمه» نگاه کنید به: دانشنامۀ جهان اسلام، ج ۵، تهران، ۱۳۷۹، صص ۸۱-۸۳؛ دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۳، تهران، ۱۳۸۳، صص ۲۷۴-۲۸۱

[۳۶] – جَهشَیاری، الوزرا و الکُتّاب، ص ۲۶۴؛ مَقدِسی، آفرینش و تاریخ، ج ۶، ص ۱۰۷، به نقل از حلّاج، علی میرفطروس، تهران، ۱۳۵۷، ۹۴

[۳۷] -ابن خلدون، مقدّمه، ج ۱، ترجمۀ محمد پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۵، ص ۲۶

[۳۸] -طبری، پیشین، ج ۱۲، ۵۲۶۱

[۳۹] -نگاه کنید به: ابن مِسکویه، تجارب الاُمم، ج ۵، ترجمۀ علینقی منزوی، تهران، ۱۳۷۶، صصص ۴۱۲-۴۱۳ و ۴۱۹ -۴۲۰. دربارۀ عقاید سیاسی مردآویج گیلی نگاه کنید به مقالۀ محسن رحمتی و علاءالدین شاهرخی «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی»، مجلۀ پژوهش‌های تاریخی دانشگاه اصفهان، شمارۀ ۱، بهار ۱۳۹۱، صص ۱۷ – ۳۸؛ رضا رضازادۀ لنگرودی، جنبش‌های اجتماعی در ایران پس از اسلام، ویراست دوم، نشر فرهنگ نو، تهران، ۱۳۹۹، خصوصاً ص ۱۱۵

[۴۰] -ابن ندیم، الفهرست، دارالمعرفه، بیروت، ۱۳۹۸ هـ/۱۹۷۸ م. ص ۲۳۴. ترجمۀ فارسی، محمدرضا تجدّد، انتشارات ابن‌سینا، تهران، ۱۳۴۳، ص ۳۵۲؛ لوئیس، برنارد، تاریخ اسماعیلیان، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، انتشارات توس، تهران، ۱۳۶۲، صص ۸۴ و ۱۱۰

۴۱ -The Cambridge History of Iran, Cambridge university press, Vol 4,

1975, p.503

ترجمۀ فارسی، حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳، ص ۴۳۸

[۴۲] -خواجه نظام الملک، پیشین، صص ۲۴۵-۲۴۶، نسخۀ محمد قزوینی

[۴۳] -برای نمونه نگاه کنید به: میرفطروس، حلّاج، تهران، ۱۳۵۷، صص ۷۰-۸۴

مطالب مربوط

تبدیلِ «گذشته» به «تاریخ» و ضرورت همبستگی ملّی

قاب‌ها و نقاب‌های اندیشه در تاریخ ایران، بخش دوم

قاب‌ها و نقاب‌های اندیشه در تاریخ ایران، بخش نخست

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر