«رضاشاه روحت شاد» و دیدگاه‌های متفاوت

رضاشاه روحت شاد

در انتخابات اخیر ریاست جمهوری فرانسه، یک نکته مهم، به گمان من، از توجه کافی تحلیلگران برخوردار نشد: جست‌و‌جوی نمادی برای همبستگی ملی. در این انتخابات، ۱۲ نامزد شرکت داشتند و طیفی گسترده از مرام‌ها و مسلک‌های سیاسی و منافع اقتصادی‌ـ‌اجتماعی را معرفی می‌کردند. این ۱۲ نامزد که در میان آن‌ها چهره‌های راست‌گرای هوادار ولادیمیر پوتین، چهره‌های چپ‌گرای پوتین دوست، سوسیال‌دموکرات‌های کلاسیک، جمهوری‌خواهان لیبرال و بناپارتیست و پرچم‌داران خواسته‌های محلی شرکت داشتند، در یک موردتوافق داشتند: میراث شارل دوگل، رئیس‌جمهوری اسبق و رهبر مقاومت فرانسه در جنگ جهانی دوم. حتی نامزد حزب کمونیست خود را شریک در این میراث معرفی کرد (تنها استثنا دوشیزه ناتالی آرتو، نامزد حزب کوچک تروتسکیست بود که نیم درصد از آرا را به دست آورد). بدین‌سان، لااقل تا مدتی کوتاه این تصور شکل گرفت که فرانسوی‌ها در یک مورد همفکر و متحدند: احترام به خاطره دوگل و پذیرفتن تجربه گلیسم به‌عنوان یکی از پایه‌های هویت فرانسوی.

آیا در سپهر سیاسی ایران خودمان، اکنون باتجربه‌ای مشابه روبه‌روییم؟ این پرسش با توجه به گزارش‌های بی‌شمار از اعتراض‌های جاری در بیش از ۵۰۰ شهر مطرح می‌شود. تقریباً همه این گزارش‌ها حاکی از آن‌اند که شعار «رضاشاه، روحت شاد» همراه شعارهای ضد نظام خمینی گرا جزو شعارهای اصلی اعتراض‌کنندگان بوده است. البته، امکان راستی آزمایی همه این گزارش‌ها را نداریم؛ اما دست‌کم در چند شهر که به منابع امتحان‌شده دسترسی داشتیم، توانستیم درستی بعضی از این گزارش‌ها را بیازماییم و تأکید کنیم: در اهواز، سوسنگرد، دزفول، اندیمشک، مسجدسلیمان، ایذه، شهرکرد، بروجرد، گلپایگان و کرمان، لااقل شعار «رضاشاه، روحت شاه» در سطحی گسترده، گاه همراه چند شعار سلطنت‌طلبانه دیگر، مطرح بود.

اما چرا؟ پیش از پاسخگویی باید یادآور شویم که بسیاری از ملل در لحظات بحرانی تاریخ، خود را نیازمند یک منجی، یک پدر، بنیان‌گذار و یک عامل وحدت ملی می‌بینند. این چهره آرمانی غالباً یک نظامی است که در لحظه تاریخی موردبحث، سوار بر اسب سفید، وارد میدان می‌شود تا به وضع موجود که تحمل‌ناپذیر شده است پایان دهد و ملت را در مسیری دیگر، به‌سوی آینده‌ای بهتر رهبری کند. هگل در شهر پروسی «ینا» ناپلئون بناپارت را سوار بر اسب سفید دید و شیفته او شد، حتی اگر ناپلئون افسر توپخانه بود نه سواره‌نظام. آمریکایی‌ها نیز یک ژنرال دیگر، جورج واشنگتن را پدر، بنیان‌گذار و منجی ملی خود می‌دانند، هرچند که او نیز افسر پیاده‌نظام بود و فقط از دید پرتره‌سازان اسب سفید می‌راند.

در آلبانی، اسکندر بیگ، یک سرتیپ دیگر، همین نقش را به دست آورد. سرتیپ دیگری، مصطفی کمال پاشا (آتاترک) پدر و بنیان‌گذار ترکیه پساعثمانی به شمار می‌رود. برای مردم میانمار (برمه)، سرتیپ اونگ سان پدر و بنیان‌گذار دولت‌‌ـ‌ملت مستقل برمه است. همین نقش را سرهنگ خوان پرون برای مردم آرژانتین بر عهده دارد. در کره جنوبی، سرلشکر پارک جونگ هی بنیان‌گذار دولت‌ـ‌ملت کره جدید است که در دوران رهبری او، به مقام نهمین قدرت اقتصادی جهان رسید. در بعضی موارد مانند سرلشکر ولادیسلاو سیکورسکی در لهستان، نقش منجی در مدتی کوتاه‌تر از هبوط یک شهاب ثاقب به پایان می‌رسد اما نور باقی‌مانده از آن ابدی به نظر می‌رسد.

داشتن یک چهره موردتفاهم بخش‌های گسترده‌ای از جامعه از ضرورت‌های حفظ آن به‌عنوان ملت است. ملت عبارت است از مردمانی که با حفظ همه تفاوت‌های مسلکی، مرامی، مذهبی و فرهنگی، تصوری مشترک از ریشه‌های خوددارند که بر اساس آن، تفاهمی مشترک را درباره ارزش‌های اخلاقی و قانونی لازم که آنان را به هم پیوند می‌دهد برای آینده‌ای شکل‌گرفته از خواسته‌های مشترک خود به کار می‌گیرند.

امیر طاهری

پدر بنیان‌گذار یا منجی نقش مرتبط کننده این سه عامل یعنی گذشته، حال و آینده را دارد. ابراهیم خواجه‌نوری در «بازیگران عصر طلایی»، بیش از ۱۰۰ شخصیت سیاسی، نظامی و فرهنگی که آنچه را «عصر پهلوی» می‌خوانند عرضه کرد، رضاشاه کبیر را «عامل یادآوری هویت ایرانی» معرفی می‌کند. ابوالقاسم پاینده، یک نویسنده دیگر همان دوران، نیز بنیان‌گذار دودمان پهلوی را در نقش یک عامل «احیای عظمت ایران» می‌بیند. همین ارزیابی را، البته از دید انتقادی، در تحلیل آن لمتون، ایران‌شناس نامدار انگلیسی، می‌بینیم. لمتون که سال‌ها در سفارت بریتانیا در تهران کار می‌کرد، رضاشاه را «خبری بد» برای ایران و ایرانیان می‌دانست زیرا به گمان او، بنیان‌گذار دودمان پهلوی ایران را به‌سوی «بحران هویتی» سوق داد. از دید لمتون، ایرانیان در سال‌های آخر قاجاریه، گذشته‌های باستانی خود را از یاد برده بودند و هویت جدید «شیعی» را برای توصیف جای ایران در خانواده ملل کافی می‌دانستند. رضاشاه با یادآوری دوران ایران پیش از اسلام، یک نوع «شیزوفرنی» تقسیم هویت را بر ایرانیان تحمیل کرد.

این ارزیابی لمتون که در سال‌های ۱۹۶۰ مطرح شد، بعضی مخالفان دودمان پهلوی از جمله مرحوم مهندس مهدی بازرگان و دکتر علی شریعتی را در مسیر مبارزه برای از نو شیعی کردن ایران قرارداد، مسیری که به ولایت‌فقیه منجر شد.

همه تحلیل‌های ذکر‌شده رضاشاه را از دید نقش او در بازنگری تاریخ ایران ارزیابی کرده‌اند و بدین‌سان، به نقش مهمی که او در سطح اینجا و اکنون، یعنی در رابطه با ایران معاصر، بازی کرد کم بهاداده‌اند. شاید نخستین کسی که کوشید این خطا را تا حدی تصحیح کند دکتر ماشاءالله آجودانی بود که در کتاب مهم خود، «مشروطه ایرانی»، نشان داد که نقش اصلی رضاشاه برآوردن بعضی خواسته‌های اصلی مشروطه‌خواهان، به‌ویژه ایجاد یک دولت مرکزی نیرومند، بوده است.

یک نگاه اینجا و اکنونی دیگر نیز به رضاشاه وجود دارد: نگاه آیت‌الله روح‌الله خمینی و بازماندگان او. از این نگاه، رضاشاه برای اسلام زدایی از ایران وارد صحنه شد و بدین‌سان، حتی نام او را باید خطری مداوم برای نظام فقاهتی، با اسم جعلی جمهوری اسلامی، به شمار آورد. این نگاه البته کودکانه‌تر از آن است که نیازی به رد کردن در مقیاس وسیع داشته باشد. رضاشاه هرگز نکوشید اسلام را از ایران بزداید. اسلام در نسخه شیعی آن دین رسمی شاهنشاهی ایران بود. در تمام دوران ۲۰ ساله، زائران ایرانی بزرگ‌ترین گروه مسافران حج را تشکیل می‌دادند. توافق او با دولت نوبنیاد عراق راه عتبات عالیات را برای میلیون‌ها زائر و سجاد ایرانی باز کرد. رضاشاه نمی‌خواست اسلام را از بین ببرد؛ او می‌خواست اسلام را در جای خودش، یعنی به‌عنوان جزئی از ایران، قرار دهد؛ اما برای خمینی و همگنان او، اسلام کل است و ایران جزء.

البته بعضی ستایشگران رضاشاه نیز همان خطای خمینی و یارانش را تکرار می‌کنند و پدیده چند بُعدی یک دوران را در مبارزه با اسلام می‌بینند.

در سال ۱۳۶۳، آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر کنونی نظام خمینی گرا، دستور داده که نهادی مشخص برای مبارزه با رضاشاه و به‌طورکلی دودمان پهلوی، تشکیل شود و جوایزی به پژوهشگران مخالف «رضاخان» عرضه کند (تازه‌ترین این جوایز هفته گذشته در تهران داده شد). در دهه گذشته، صدها مقاله و کتاب علیه رضاشاه کبیر به هزینه جمهوری اسلامی منتشرشده است. اخیراً نیز جمهوری اسلامی دست‌کم چهار سمینار برای تخریب «رضاخان» ترتیب داد. خمینی در مجموعه‌ای از سخنرانی‌هایش در سال ۱۳۸۲ منتشر شد، ۱۱۷ بار به «رضاخان» حمله می‌کند. بااین‌حال، بررسی همه این آثار نشان می‌دهد که مخالفان خمینی‌گرای رضاشاه کبیر مطلبی جدی برای عرضه ندارند. به‌رغم ۴۳ سال تبلیغات آنان، رضاشاه کبیر اکنون بار دیگر در مرکز زندگی سیاسی ایران قرار دارد. اهمیت اینجا و اکنونی رضاشاه بزرگ، به‌عنوان یک عامل تفاهم ملی را در سطوح خیابان‌های بسیاری از شهرها می‌توان دید و از زبان بسیاری از ایرانیان به‌اصطلاح «عادی» می‌توان شنید.

حجت کلاشی، یک فعال هوادار مشروطه سلطنتی، رضاشاه را نمادی از خواست مردم ایران برای ساختن آینده‌ای مترقی با حفظ هویت ملی می‌داند. خسرو فروهر، یک تحلیلگر دیگر که هوادار مشروطه سلطنتی است، نام‌نمای «پهلویسم» را عرضه می‌کند. از دید او، پهلویسم به معنای نوسازی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران است با احترام به حقوق بشر، تساوی زن و مرد، آزادی دین و مذهب و مرام و مسلک. او می‌افزاید: «پهلویسم یعنی آزادگی، سربلندی و پیشرفت ایران‌‌محوری.» او سپس فهرستی از دستاوردهای رضاشاه بزرگ را به‌عنوان نمونه عملکرد پهلویسم ذکر می‌کند. همین برداشت را از زبان ایرانیانی می‌شنویم که اکنون در شهرهای گوناگون به مبارزه با جمهوری اسلامی‌ مشغول‌اند. یک هم‌وطن مبارز در اهواز می‌گوید: «حتی پدر من هنوز در زمانی که رضاشاه سلطنت می‌کرد متولد نشده بود؛ اما من می‌بینم که هر جا می‌رویم و هر چه می‌بینیم یادگاری از رضاشاه و محمدرضا شاه است‌ــ مدرسه‌ها، بیمارستان‌ها، پل‌های رودخانه‌های ما و خاطرات ما از تاریخ ملی‌مان.»

یک اشتباه بزرگ خمینی و وارثان او کوشش درراه تحمیل یک هویت جعلی بر ملت ایران بود. ملت ایران نمی‌تواند و نمی‌خواهد بپذیرد که تاریخش با ظهور بخشی از یک قبیله شبه‌جزیره عرب در صحنه منطقه‌ای آغازشده است. ایرانیان، البته به‌استثنای سلمان فارسی که ظاهراً یک افسر فراری ارتش ساسانی بود، در غزوات پیامبر شرکت نداشتند. در سراسر فلات ایران هیچ نشانه‌ای از سازندگی اعراب زیر پرچم اسلام دیده نمی‌شود. ما هنوز آثار تمدن‌های عیلامی، آشوری، کلدانی و البته آریایی را در سراسر این فلات می‌بینیم؛ اما اعراب حتی یک پل، یک دژ، یک کاروانسرا، یک جاده، یک درمانگاه یا مدرسه در این سرزمین پهناور نساختند. در نتیجه، خلاصه کردن تاریخ ایران در تاریخ محدود یک قبیله شبه‌جزیره نهایت بی‌انصافی به شمار می‌رود. خمینی و وارثان او زندگی یک ملت را در حد یک ایدئولوژی تنزل داده‌اند و سپس، آن ایدئولوژی را تا سطح تبلیغات مبتذل پایین کشانده‌اند. به همین سبب است که رضاشاه، به‌عنوان نام‌نمای یک نسل ایران‌ساز و ایران‌دوست، به گفته عبدالله وزیری تاریخ‌نویس، امروز محبوب‌تر از زمانی است که سلطنت می‌کرد.

اگر فرانسوی‌ها در متن یک دموکراسی ریشه‌دار و قدیمی، دوگل را عاملی مثبت برای تفاهم ملی می‌بینند، چرا ما نباید رضاشاه بزرگ را در همان نقش برای ایران بنگریم. شناخت این عامل تفاهم ملی، در زمانی که ما به همدلی و همراهی برای خروج از بن‌بست جمهوری اسلامی نیازمندیم، الزاماً به معنای پذیرفتن مشروطه سلطنتی یا حتی ‌‌مشروطه نیست. آنچه اهمیت دارد محتوای برنامه‌ای است که مخالفان نظام فقاهتی عرضه می‌کنند نه فرم آن. البته از دید نگارنده، بهترین فرم و محتوا را در مشروطه سلطنتی می‌یابیم‌ــ نظامی شناخته‌شده باسابقه‌ای قابل‌بررسی و انتقاد؛ اما فراموش نکنیم که هیچ‌یک از معدود شاهانی که در تاریخ ایران لقب «کبیر» یا «بزرگ» گرفته‌اند خود را برتر از ایران نمی‌دانستند. در فرهنگ ایرانی، شهریار، همان‌طور که از نامش برمی‌آید، در خدمت شهر و مردم ایران‌شهر است.

این ابیات یادآور این واقعیت است:

چو آب آمد تیمم نیست در کار

چو روز آمد چراغ از پیش بردار

به شهری چون درآید شهریاری

نماند شحنه را در شهر کاری

چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار

یقین دلاله شد معزول از کار

چو سلطان خود کند حالی رسولی

رسولی دیگری باشد فضولی

«رضاشاه، روحت شاد» یعنی بازگشت به هویت ایران برای تحکیم آن درراه بازسازی کشور در متنی از آزادی و قانونمندی.

 

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

مطالب مربوط

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

زبان: وسیله تفاهم یا بهانه‌ای برای دشمنی؟

ایران و روسیه: روسلان‌های وفادار

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر