سیاست در گستردهترین معنای خود، فعالیتی است که مردم از طریق آن قواعد کلی زندگی خود را تعیین، حفظ و اصلاح میکنند. اگرچه سیاست موضوعی دانشگاهی نیز هست (گاهی در زبان انگلیسی واژه سیاست با حرف P بزرگ و بهصورت Politics نوشته میشود)، بهخوبی روشن است که رشته مذکور مطالعه همان بررسیکننده فعالیت پیشگفته است.
ازاینرو، سیاست با پدیدههای درگیری و همکاری پیوند تنگاتنگ دارد. از یکسو، وجود عقاید رقابتگر، خواستهای متفاوت، نیازهای متناقض و منافع متضاد، درباره قاعدههایی متناقض که مردم طبق آنها زندگی میکنند اختلافنظر به وجود میآورند؛ و از سوی دیگر، مردم تشخیص میدهند که برای اثر گذاشتن بر این قاعدهها، یا تضمین رعایت آنها، باید با یکدیگر همکاری کنند- به همین سبب هانا آنت قدرت سیاسی را «عمل کردن هماهنگ» تعریف کرد. به این دلیل است که اغلب سیاست را در اصل فرایندِ حل درگیری دانستهاند که در آن دیدگاههای مخالف یا منافع متضاد با یکدیگر سازش میکنند. بااینحال، بهتر است سیاست در این معنای گسترده، کوشش برای حل درگیری تلقی شود نه دستاورد آن، چراکه همه درگیریها را نمیتوان حل کرد.
بااینحال، حضور گریزناپذیر تنوع (همه مانند هم نیستیم) و کمبود (هرگز چیزها بهقدر کافی نیستند)، باعث میشود که سیاست ویژگی نا گریز شرایط انسان باشد.
بااینهمه، در کوششی برای روشن کردن معنای «سیاست» باید به دو مشکل بزرگ رسیدگی شود. نخستین آنها، انبوه تداعیهای این واژه در زبان روزمره است؛ به سخن دیگر، سیاست اصطلاحی «پرمعنی» است. نظر به اینکه بیشتر مردم مثلاً اقتصاد، جغرافیا، تاریخ و زیستشناسی را صرفاً موضوعاتی دانشگاهی میدانند، کماند کسانی که بدون هیچ پیش پنداشتی با سیاست روبهرو شوند. برای مثال بسیاری ناخودآگاه میپندارند که دانشجویان و استادان سیاست باید به طریقی آدمهای متعصبی باشند و بهآسانی باور نمیکنند که میتوان به روشی بیطرفانه و بیتعصب به موضوع سیاست پرداخت. بدتر از آن اینکه معمولاً سیاست واژهای «ناپاک» تلقی میشود، از یکسو تصاویری از گرفتاری، ناآرامی و حتی خشونت را به ذهن میآورد و از سوی دیگر نیرنگ، به بازی گرفتن و دروغ گفتن به دیگران را؛ و این تداعیها تازه نیستند. خیلی پیشازاین، در سال ۱۷۷۵، ساموئل جانسون سیاست را با این گفته غیرقابل طرح اعلام کرد: «سیاست چیزی نیست مگر وسیلهای برای ایجاد شورش در دنیا» و این در حالی است که سده نوزدهم، هنری آدامز، تاریخنویس آمریکایی، سیاست را «سازمان نظاممند دشمنیها» دانست؛ بنابراین، هر کوششی برای تعریف سیاست، مستلزم تلاش برای رهانیدن آن از چنین تداعیهایی است. بهطورمعمول، این کار یعنی کوشش برای نجات اصطلاح مذکور از بدنامی، از طریق پذیراندن این اندیشه که سیاست فعالیتی ارزشمند و حتی ستودنی است.
مسئله دوم که حل آن دشوارتر نیز هست، آن است که حتی برجستگان سیاسی هم نمیتوانند بر سر این توافق کنند که موضوع علم سیاست چیست. سیاست به صورتهای گوناگونی تعریف میشود، مانند: اعمال قدرت، اعمال اقتدار، گرفتن تصمیمهای جمعی، توزیع منابع کمیاب، فریب و به بازی گرفتن و مانند آنها. تعریفی که کتاب حاضر از سیاست ارائه میکند چنین است: «ایجاد، حفظ و اصلاح قواعد کلی اجتماعی»؛ مزیت تعریف مذکور آن است که آنقدر فراگیر است که اگرنه همه، بیشتر تعریفهای متعارض را در برگیرد؛ اما وقتی این تعریف تجزیهوتحلیل، یا در معنای آن موشکافی میشود، دشواریهایی پدید میآید. برای مثال، آیا واژه «سیاست» به شیوه خاصی دلالت دارد که بنا بر آن قاعدهها مقرر، حفظ یا اصلاح میشوند، (یعنی، بهطور مسالمتآمیز، از راه بحث)، یا به همه اینگونه فرآیندها؟ به همین ترتیب، آیا سیاست در همه زمینهها و نهادهای اجتماعی عمل میکند، یا فقط در برخی از آنها (یعنی در حکومت و زندگی عمومی)؟
از این منظر، سیاست را میتوان مفهومی «از بنیاد متعارض» دانست. به این معنا که اصطلاح مذکور چندین معنای قابلقبول یا صحیح دارد. از سوی دیگر، این دیدگاههای متفاوت ممکن است صرفاً شامل برداشتهایی متعارض از یک مفهوم واحد باشند – که ضرورتاً مبهم است. خواه با مفاهیم رقیب سروکار داشته باشیم یا با برداشتهای جایگزین، بحث درباره اینکه «سیاست چیست؟» ارزش پیگیری دارد، چراکه برخی از عمیقترین اختلافهای فکری و ایدئولوژیک در مطالعات مربوط به این موضوع را آشکار میکند. نظرهای متفاوت مربوط به سیاست که اینجا بررسی میشوند عبارتند از:
سیاست بهمثابه هنر حکومت کردن
سیاست بهمثابه امور عمومی
سیاست بهمثابه سازش و اجماع
سیاست بهمثابه قدرت و توزیع منابع
اندرو هیوود
ترجمه عبدالرحمن عالم
برگرفته از کافه لیبرال