- روشنفکری در آزمونِ لحظات حسّاس و سرنوشتساز خود را نشان میدهد چراکه در شرایط عادی همه میتوانند «روشنفکر» باشند.
- ژان پل سارتر «پدر معنوی و آکادمیک هزاران جوان پُرشور و انقلابی» بود. او با اعتقاد به «ماهیّت شرارتآمیز دولتها» و «ضرورت مبارزۀ قهرآمیز با آن» تأثیرات مرگباری بر اندیشۀ سیاسیِ جوانان داشت.
۱–روشنفکران، پال جانسُن
ترجمۀ جمشید شیرازی
نشر فرزان، تهران، ۱۳۷۶، ۶۷۸ صفحه
۲– متفکران چپ نو (احمقها، شیّادان و هوچیها)، راجر اسکروتن
ترجمۀ بابک واحدی
نشرِ مینوی خِرَد، تهران، ۱۳۹۸، ۴۲۰ صفحه
روشنفکران و نقششان در سیاست و اجتماع همواره مورد بحثهای فراوان بوده است. شاید بتوان گفت که واقعبینی، شجاعت اخلاقی و آیندهنگری از مؤلّفههای اصلیِ روشنفکری است. از این گذشته، روشنفکری در آزمونِ لحظاتِ حسّاس و سرنوشتساز خود را نشان میدهد چراکه در شرایط عادی همه میتوانند «روشنفکر» باشند.
ریمون آرون، اندیشمند برجستۀ فرانسوی، وقتیکه «افیون روشنفکران» را منتشر میکرد میدانست که باوجود سلطۀ بلامنازع مارکسیسم بر فضای روشنفکری فرانسه، کتاب و شخصیّتاش موردِ انتقادات شدید روشنفکرانی مانند ژان پل سارتر قرار خواهد گرفت، ولی او در اندیشۀ سیاسی نوعی تعهّد یا مسئولیّت اجتماعی میدید که سکوت و مماشات را نادرست میدانست و همین مسئولیّت وی را به انتشار کتاب «افیون روشنفکران» در سال ۱۹۵۵ متعهّد ساخت. ریمون آرون نخستین متفکری بود که مارکسیسم را بهمثابۀ «افیون روشنفکران» مطرح کرد. «افیون» اشارهای بود به سخن کارل مارکس مبنی بر «دین افیون تودهها» و آرون با این اشارۀ تلویحی میگفت که مارکسیسم نیز اینک بهصورت یک «دین» درآمده که با «تعصّب، تقلید و ایمان»، راهِ هرگونه شک و تردید را فروبسته است.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و شکست ایدئولوژیهای فریبا روشنفکرانِ اروپائی، خصوصاً ژان پل سارتر، مورد انتقادات تُند قرار گرفتند. از بهترین نمونههای این نقدها کتاب «روشنفکران» اثر پال جانسُن روزنامهنگار و نویسندۀ برجستۀ انگلیسی است که در سال ۱۹۸۸ منتشرشده و دیگری، کتاب «متفکّران چپ نو» اثر راجر اسکروتن است که در سال ۱۹۸۵ انتشاریافته ولی ویرایش تازۀ آن با نامِ «احمقها، شیّادان و هوچیها» در سال ۲۰۱۵ منتشرشده است. هدف هر دو کتاب اسطوره شکنی و زدودنِ هالههای تقدّس از روشنفکرانی است که تأثیرات مهمّی در زمان و زمانۀ خود داشتهاند.
موضوع مشترک هر دو کتاب، نقد متفکّران چپ است. کتاب پال جانسُن ازنظر زمانی (تاریخی) گسترۀ بیشتری را شامل میشود. این کتاب -با منابع و مآخذ بسیار- زندگی و عقاید نویسندگانی مانند ژان ژاک روسو، تولستوی، ایبسن، کارل مارکس، برتولد برشت، همینگوی، لیلیان هلمن، ژان پل سارتر، نوآم چامسکی و برخی دیگر را بررسی کرده است درحالیکه کتابِ «احمقها…» ناظر به عقاید و عملکردهای روشنفکران چپِ نو (معاصر) میباشد ازجمله: ژاک دریدا، تامسون، لوکاچ، گرامشی، لویی آلتوسر، میشل فوکو، هابرماس و ژان پل سارتر. این دو کتاب-به سانِ دو آینه -زنگارهای عقیدتیِ روشنفکران برجسته را عیان میکنند؛ ضعفها و زنگارهائی که گاه حیرتانگیز مینمایند. به خاطر تنوّع موضوعی، خلاصه کردن مطالبِ این دو کتاب بسیار دشوار است ولی با توجه به تأثیرات ژان پل سارتر در عرصۀ روشنفکری ایران، اشارهای به چند نکته دربارۀ وی میتواند فضای عمومیِ آنها را به دست دهد:
منظورِ جانسُن از روشنفکران نوع خاصی از روشنفکران است که خود، آنان را «روشنفکران آرمانشهری» نامیده است، «روشنفکرانی که حاضرند مردمِ واقعی را در مذبحِ اندیشههای انتزاعی قربانی کنند»(ص ۹).
به نظر جانسُن: بسیاری از روشنفکران-برخلاف ستایشهای اوّلیّۀشان از عدالت و حقیقت- به خاطر حقیقتِ والاتری که مدّعی آن بوده اند-با شور و شوق، عدالت و حقیقت را لگدکوب کردند… آنان «در بیعدالتی و بیرحمی بهاندازهای توانا بودند که پیش از آن تقریباً دیده نشده و تنها با جنایات اهریمنی نازیهای آلمان قابلمقایسه است» (صص ۵۸۶ و ۶۴۱). جنایات دوران استالین نمونهای از این «جنایات اهریمنی» بود. آرتور کویستلر روشنفکرِ چپ و نویسندۀ برجستۀ مجارستانی- انگلیسی در تصویر دوران استالین نوشته است:
-«ما براى شما پیامآور راستى و حقیقت بودیم ولى این پیامها در دهانهایمان بهدروغ تبدیل شدند. ما براى شما آزادى به ارمغان آوردیم که در دستان ما به شلّاق تبدیل شد. ما به شما وعدۀ حیات و زندگى دادیم، ولى صداى ما به هرکجا رسید، درختان را خشکاند و صداى خشخش برگها به هوا برخاست»[۱]
دوران پُل پوت (در کامبوج) نیز نمونۀ دیگری از این «جنایات اهریمنی» بود. به اعتقاد جانسُن: همۀ رهبران «خِمرهای سرخ» در دهۀ ۱۹۵۰ در فرانسه درسخوانده بودند و در آنجا نهتنها عضو حزب کمونیست بودند بلکه آموزههای سارتر را در موردِ «خشونت ضروری» فراگرفته بودند و لذا، «این قتلعام کنندگان فرزندان ایدئولوژیک سارتر به شمار میآمدند» (ص ۴۶۳). در همان زمان – امّا -روشنفکر برجستهای مانند نوآم چامسکی میکوشید ثابت کند که «جنایت پُل پوت جنایت آمریکا بوده است…استدلالهای روشنفکرانی مانند چامسکی بیشک نقش مهمی در وارونه ساختنِ چیزی بازی کرد که در اصل عزمی نیرومند از سوی ایالاتمتحده برای دادن فرصتی به ایجاد یک جامعۀ دموکرات در هندو چین بود» (صص ۶۳۹ و ۶۴۱).
به نظر جانسُن: سارتر همواره دیگران را به «عمل» تشویق میکرد و عمل معمولاً به معنای خشونت بود. مقدّمۀ سارتر بر کتابِ «دوزخیان زمینِ» فرانتس فانون که جانسُن آنرا «انجیل خشونت» مینامد- درواقع، «بیش از خودِ کتاب تشنۀ خون بود». سارتر نوشت که برای یک سیاهپوست «کشتنِ یک اروپائی دو نشانه با یک تیر است-نابود کردن همزمان ستمگر و ستمدیده». سارتر بود که شِگرد کلامیِ «خشن» دانستنِ نظم موجود (یعنی خشونت نهادی شدۀ دولتها) را اختراع کرد و بدینسان، آدمکُشی را برای برانداختن آن موجّه دانست» (صص ۴۶۲-۴۶۳).
جانسُن مینویسد: سارتر در مدّت چهار سالی که بهطور مداوم از خط حزب کمونیست پشتیبانی میکرد، چیزهایی گفت و کارهائی کرد که باور کردنش تقریباً ناممکن است. او آدمی را به یاد حقیقتِ نفرتانگیز این جملۀ قصارِ دکارت میاندازد: «یاوهای یا حرفی باورنکردنی وجود ندارد که این فیلسوف از آن دفاع نکرده باشد».
در ژوئیۀ ۱۹۵۴ پس از بازگشت از سفری به روسیه، سارتر با روزنامۀ چپگرای لیبراسیون مصاحبهای دوساعته انجام داد. به نظر جانسُن: پس از سفر رسوای «جورج برنارد شاو» در اوایل دهۀ ۱۹۳۰، این [مصاحبه] چاکرمنشانهترین شرحی است که یک روشنفکر برجستۀ غربی دربارۀ دولت شوروی داده است. سارتر گفت: علت اینکه شهروندان شوروی به خارج سفر نمیکنند، این نیست که از سفرِ آنها جلوگیری میشود بلکه [علّت] این است که [آنها] نمیخواهند کشور دوستداشتنی خود را ترک کنند…شهروندان شوروی بیشتر و مؤثّرتر از ما از حکومت خود انتقاد میکنند و درواقع، در اتحاد شوروی آزادی کاملِ انتقاد وجود دارد». سارتر سالها بعد به دروغگوئی خود اعتراف کرد»(۴۵۹).
ژان پل سارتر «پدر معنوی و آکادمیک هزاران جوان پُرشور و انقلابی» بشمار میرفت و نظرِش دربارۀ «ماهیّت شرارتآمیز دولتها و ضرورتِ مبارزۀ قهرآمیز با آن» تأثیراتِ مرگباری بر اندیشۀ سیاسی جوانان در کشورهای مختلف داشت؛ جنبش چریکی در ایران – ازجمله – متأثّر از آنگونه عقاید بود و چنانکه گفته ام: «مبارزۀ مسلّحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک» تیرِ خلاصی بود بر پیکرِ نیمهجان اندیشۀ سیاسی در ایران. بر بستر آن بیبضاعتی فکرى و بىنوائى فلسفى، هر کس «یوسفِ گمگشتۀ» خود را در «کنعانِ» اندیشههای ضدِ تجدّد مییافت و در فضائى از اسطوره وُ وهم وُ خیال زمزمه میکرد:
نادری پیدا نخواهد شد «امید»
کاشکی اسکندری پیدا شود
در آغاز این مقال گفتهام: روشنفکری در آزمونِ لحظات حسّاس و سرنوشتساز خود را نشان میدهد چراکه در شرایط عادی همه میتوانند «روشنفکر» باشند. پال جانسُن معتقد بود که در زندگی بسیاری از روشنفکران آرمانشهری مرحلۀ شومی وجود دارد که میتوان آن را «یائسگی فکری» یا «فرار عقل» نامید (ص ۶۴۱). راجر اسکروتن این دسته از روشنفکران را «احمقها، شیّادان و هوچیها» نامیده است. در رویدادهای منجر به انقلاب اسلامی بیشترِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران -خصوصاً دکتر رضا براهنی-مصداق این سخناند. دکتر براهنی – باوجود نقدها و نظرات ادبیِ ارزشمندش – در آن شرایط حسّاس چنان دچارِ «یائسگیِ فکری» و «فرار عقل» شد که ستایشگرِ «شعبده بازِ سپیدهای که دروغین بود» گردید هم چنانکه روشنفکران و رهبران سیاسی دیگر «معماران تباهی امروز» بودهاند.
***
راجر اسکروتن استاد فلسفه در دانشگاه آکسفورد از معدود روشنفکرانی بود که برخلاف ژان پل سارتر، میشل فوکو و دیگران در سال ۱۳۵۷/ ۱۹۷۹ با انقلاب اسلامی و قدرت گیری آیتالله خمینی مخالفت نموده بود. چهار سال بعد (در ۶ نوامبر ۱۹۸۴) نیز او با انتشارِ مقالۀ «در رثای ایران» کیفرخواستی علیه روشنفکران اروپائی و حامیان انقلابِ اسلامی صادر کرد و ازجمله نوشت:
-«چه کسی ایران را به خاطر میآورَد؟ چه کسی هجوم گلّهوار و شرمآورِ خبرنگارها و روشنفکران [غربی] برای همراهی با انقلاب [اسلامی] را به خاطر میآورَد؟ چه کسی کارزارهای تبلیغاتی هیستریک علیه شاه را به خاطر میآورَد؟ چه کسی هزاران دانشجوی ایرانی در دانشگاههای غربی را به یاد دارد که مزخرفات مارکسیستیِ مُدِ روز را که رادیکالهای پشتمیزنشین به آنها میفروختند، با اشتیاق میخریدند؟ همانهایی که بعدها جریان قریبها و شورشهایی را رهبری کردند که به سقوط شاه منتهی شد. چه کسی آزادی و امنیّتی را به خاطر دارد که در پرتو آن روزنامهنگارها میتوانستند در ایران بچرخند و به جمعآوری شایعاتی بپردازند که بتوانند چاشنی داستانهای خیالیشان دربارۀ حکومت وحشت کنند؟…بله! شاه، خود رأی (autocrat) بود، امّا خود رأئی و ستمگری (tyranny) دو چیز یکسان نیستند».
اسکروتن دستگاه نظریِ بیشترِ روشنفکرانِ چپِ اروپا را «دستگاهِ مهملبافی» نامیده و با زبانی تُند و بیپروا بهنقد عقاید و عملکردشان پرداخته است. او-خود- کتابش را «اعلامیّۀ تحریکآمیز» خوانده است (ص ۱۰).
با چنان صراحت و شجاعتی انتشارِ کتاب اسکروتن در سال ۱۹۸۵ توفانی از توهین و تهدید و افتراء علیه وی برانگیخت چندانکه باعث جمعآوری و تحریم آثارش توسط نیروهای چپ و اخراج وی از دانشگاه آکسفورد گردید. به روایت اسکروتن:
-« [چاپ اوّلِ کتاب متفکران چپ نو] با استهزا و خشم روبرو شد و منتقدان در تُف انداختن بر جنازۀ آن از هم گوی سبقت میربودند…و منتقدان و یادداشتنویسان در شایستگی فکری من و نیز شخصیّت اخلاقیام شکِ جدّی وارد آوردند. این خُسران و از دست رفتنِ ناگهانی جایگاه، به حمله به همۀ نوشتههایم انجامید…یک فیلسوفِ دانشگاهی در نامهای به لانگمن – ناشرِ کتابِ قبلیام – نوشته بود که «علیرغمِ میلِ باطنیام باید به عرضتان برسانم که بسیاری از همکارانم در اینجا (یعنی، در دانشگاه آکسفورد) بر این گمان هستند که دامانِ انتشاراتِ لانگمن- که انتشاراتِ محترمی است- بهسببِ همکاری با اسکروتن لکّهدار شده است». او در ادامه با لحنِ تهدید، ابرازِ امیدواری میکند که «واکنشهایِ منفیای که این کتاب به دنبال داشته، موجب شود لانگمن در آینده احتیاطِ بیشتری در انتخابِ سیاستِ نشرش به خرج دهد». یکی از پرفروشترین نویسندگانِ کتبِ آموزشیِ لانگمن هم تهدید کرده بود اگر انتشارِ کتابِ من ادامه یابد آثارش را به انتشاراتِ دیگری خواهد سپرد و چنین شد که مطابقِ انتظار، نسخههایِ باقیماندۀ متفکرّانِ چپِ نو بهسرعت از کتابفروشیها جمعآوری و در اتاقکِ حیاطِ من انبار شدند. ازآنپس – طبعاً – مَیلی به بازگشتن به صحنۀ چنین فاجعهای نداشتم» (صص ۶-۹).
سخن اسکروتن نشان میدهد که در دوران استیلای مارکسیسم سرکوبگرانِ اندیشه – چه در روسیّۀ شوروی و چه در فرانسه و انگلیس و ایران – از اَبزارِ مشابهی در مقابله با دگراندیشان استفاده کردهاند: سرکوب و سانسور! آنچه اسکروتن «فاجعه» مینامید یادآور سرنوشت میخائیل بولگاکف، نویسندۀ بزرگ اوکرائینی تبارِ روسیّه است که در زیرِ پلیدترین سرکوبها و سانسورهای استالینی نوشته بود:
-« همۀ کارهایم نقدهای نامطلوب و سُخره آمیز دریافت کردهاند و نام من نهفقط در مطبوعاتِ ادواری که حتّی در کتابهای دائرهالمعارف کبیر شوروی و دائرهالمعارف ادبی شوروی لجنمال شده است…روزبهروز نقدهای مطبوعات بیرحمانهتر شده بهطوریکه الآن این نقدها به فحش و ناسزاهای عنانگسیخته مبدّل شدهاند…من هیچ توانی برای دفاع از خود ندارم».
ییلنا (همسرِ بولگاکف) نیز از منتقدانی یاد میکند که «با نقدهای عناد آمیز و رذیلانه» باعثِ لطمات روحیِ بولگاکف شده بودند.
برای نگارنده سخنان بولگاکف و اسکروتن یادآورِ هیاهوهای نفرتانگیز منتقدانِ کتابِ «آسیبشناسی یک شکست» است؛ کتاب کوچکی که میخواست «نگاهی دیگر» به شخصیّت دکتر مصدّق و رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ داشته باشد تا در پرتوِ آن زوال اندیشۀ سیاسی از انقلاب مشروطه به انقلاب مشروعه (۱۳۵۷) را نشان دهد…دریغا که «هر گاو-گند چاله دهانی، آتشفشان شعلۀ خشمی شد»[۲]. هیاهوی نفرتانگیز منتقدان، علّت دیگری نیز داشت و آن، «موضع ضدانقلابی من» در برابرِ انقلاب اسلامی و انعکاس آن در «آخرین شعر» م بود، به همین جهت، مشّاطه گران و عوامل رژیم نیز با ارکستر بیشکوه منتقدان همآواز شده بودند. بااینهمه، این کتاب کوچک -بهسان آبی زلال – صخرهها و سخرههای سهمناک را درنوَردید و به چاپ پنجم رسید[۳].
پال جانسُن تأکید میکند: «بدترین نوع استبداد، خودکامگیِ سنگدلانۀ عقاید است» (ص ۶۴۳). معروف است که وقتی بوخارین نظریّه پردازِ برجستۀ بلشویسم از برخی «رفقای سابق» شدیداً انتقاد میکرد، استالین- فریادکنان – میگفت:
-« آفرین! آفرین! بوخارین برای آنان استدلال نمیکند، بلکه سلّاخیشان میکند ».
وظیفۀ روشنفکران واقعی برخوردِ متین و متمدّنانه با اندیشههای دلیر یا دلیری اندیشه است و چنانکه گفتهام: انجام این وظیفه صفِ روشنفکرانِ واقعی را از چُماقداران و سرکوبگران اندیشه متمایز میکند. از این گذشته، پیروزیِ نظریِ روشنفکرانی مانند بولگاکف، ریمون آرون، اسکروتن، کویستلر، کارل پوپر، محمدعلی فروغی و خلیل ملکی به ما میآموزد که مرعوبِ هیاهوی «وَزَغهای ادبی» و «سوسمارانِ رسانهای» نشویم چراکه «قدرتِ حقیقت» از «حقیقتِ قدرت» (ازجمله استالینیسم) نیرومندتر است…
ali@mirfetros.com
[۱] – ظلمت در نیمروز، آرتور کویستلر، ترجمۀ محمود ریاضی و علی اسلامی، نشر چاپخش، تهران، ۱۳۶۱، ص ۶۰
[۲] – فردِ غیر امینی نیز با چشم بستن بر غلطنامۀ پیوستِ کتاب، کوشید تا به سوداگریهای خویش «حقّانیّت» دهد!
[۳] – چاپ پنجم این کتاب در قطع بزرگ و برای کمک به زلزله زدگان کرمانشاه انتشاریافته بود. چاپ ششم (با الحاقات و اضافات بسیار) در حدود ۸۰۰ صفحه منتشر خواهد شد.