تجاوز نظامی روسیه به کشور اوکراین اولین جنگ اشغالگرانه ولادیمیر پوتین نیست. در بیستودو سال رهبری پوتین بر روسیه همراه بوده با شدیدترین جنگها و سرکوب ملتها، در داخل و خارج از قلمرو روسیه. برج و باروی قدرت پوتین بر این جنگها استوارشده است. مسیر این قدرت با جنگ در چچن و سرکوبی استقلالطلبان چچنی آغاز شد، سپس نوبت به جنگ علیه گرجستان رسید، پسازآن اشغال کریمه آغاز شد و در پی آن حضور وسیع در جنگ داخلی سوریه برای نجات حکومت بشار اسد و در پیوند با آن دخالت غیرمستقیم نظامی در لیبی، حمایت نظامی در سرکوب انقلاب مردم بلاروس و کمی بعد لشکرکشی در قزاقستان و سرکوب قیام مردم؛ و اکنون تجاوز نظامی در اوکراین.
بهموازات این جنگها حکومت پوتین در داخل خود روسیه نیز بیکار نبوده است، کار سرکوب آزادیها، انحلال احزاب مستقل، ترور مخالفان سیاسی، خفه کردن اعتراضات مردمی و تثبیت قدرت دائمی پوتین، جزی مکمل برنامه همان جنگها برای پیش برد نقشهای است که به آن نام «احیای عظمت ازدسترفته روسیه» دادهاند. الکساندر دوگین پرنفوذترین ایدئولوگ کرملین نام این سیاست را استراتژی عروج تمدن روسیه گذاشته است، بنا به نوشته اشپیگل او درباره جنگ جاری اوکراین در فیسبوک خود نوشته است. «آنچه در اوکراین میگذرد جنگ نیست، بلکه پیکار روسیه بر ضد گلوبالیسم و لیبرالیسم است، روسیه در حال ساختن جهان خود است، ساختن تمدن روسیه.» دوگین همان فیلسوفی است که در جریان اشغال کریمه خواهان قتلعام اوکراینیها شد. یک ایدئولوگ فاشیست و ستایشگر اسلام سیاسی که معتقد است جمهوری اسلامی در جبهه جهانی مبارزه علیه لیبرالیسم و احیای سنت و ارزشهای اخلاقی متحد بنای تمدن بزرگ «اوراسیای» روسیه است.
جنگ روسیه علیه اوکراین چیزی بیش از تغییر موقعیت ژئوپلیتیک روسیه در مقابل ناتو و تعریف جدید مرزهای جغرافیایی است. آنچه در ورای این جنگ جریان دارد به گفته سرگی کاراگانف نظریهپرداز سیاست خارجی کرملین «قطع بند ناف روسیه از اروپاست، ما باید واگن خود را از قطار اروپا جدا کنیم». این اروپا در حال زوال است. طبق نظر او زوال اروپا از یکصد سال پیش آغازشده و اکنون به نقطه عطف تاریخی خود رسیده است؛ و هنگام عروج تمدن روسیه آغازشده است، «روسیه نباید خود را به سطح اروپا یا آسیا تنزل دهد روسیه باید بر فراز آنها باشد».
ادبیات همه روشنفکران ناسیونالیست اطراف پوتین حول احیای عظمت روسیه بزرگ و ایده محوری اوراسیا میچرخد. بدیهی است که هر نوع عظمت طلبی نیاز به یک ایدئولوژی عظمتطلبانه دارد. بنا به نظر این اینتلیجنسیاها، روسیه امروز در کار بنای تمدن خود است تمدنی منفک از اروپا که در فساد و تباهی دستوپا میزند: رسالت تاریخی روسیه نجات اروپاست، نجات اروپا از انحطاط ارزشهایی لیبرالیسم، دموکراسی، فمینیسم، همجنسگرایی، گلوبالیسم.
در فوریه گذشته مجله نوایاگازتا مانیفستی انتشار داده است با این عنوان «تجاوز اروپا ۰۲» به قلم کنستانتین بوگومف از چهرههای بارز جامعه هنری روسیه که ایدئولوژی غرب را اینطور تصویر میکند، «آمیزه تندی از همجنسگرایی، فاتالیستهای فمینیست و روانپریشان زیست محیطی.»
الکساند دوگین در دیدارش از ایران و ملاقات با ایدئولوگهای جمهوری اسلامی گفته بود: «لیبرالیسم همان شیطان است؛ و شما در مبارزه با شیطان هوشیارتر از ما بودید. من خوشحالم که امروز در سرزمینی هستم که پرچمدار مبارزه با لیبرالیسم و نجات ارزشهای اخلاقی است». این ایدئولوژی ضد لیبرالیستی خود از ترکیب سه سنت بزرگ فکری تشکیلشده؛ ناسیونالیسم کهن روسی، مذهب کلیسای ارتدکسی و کمونیسم روسی. این جبهه ضد لیبرال پس از حذف لیبرالهای غربگرای پیرامون یلسین آینده طرح بزرگ احیای عظمت روسیه را در سیمای آهنین پوتین پیدا کردند؛ و او در عمل و طی بیست سال گذشته نشان داده است که درراه تحقق این آرمان روسی و احیای عظمت آن از راه جنگ و پیکار با تمدن اروپا فرد قابلی بوده است. اسم رمز این پیکار به زبان پوتین و نه در زبان ایدئولوگهای او، مقاومت در برابر پیمان ناتوی متجاوز است. پیمان نظامیای که به مرزهای روسیه چشم طمع دارد و از توانمند شدن روسیه میهراسد. بزرگنمایی این خطر خارجی برای تحکیم اتحاد ناسیونالیستی و بخصوص برای همراه کردن انسان روسی یک ضرورت پروپاگاندای حکومتی است.
اما نقطهضعف این پروپاگاندا آنجا برملا میشود که همین روسیه پوتین یکی از نزدیکترین و بهترین رابطه سیاسی اقتصادی و نظامی را با ترکیه اردوغان دارد؛ یعنی کشوری عضو پیمان ناتو و دارنده قویترین ارتش در این پیمان. پرسیدنی است که چرا روسیه از جانب این کشور عضو ناتو خود را در معرض تهدید نمیبیند؟ و آنقدر به آن کشور اعتماد دارد که موشکهای اس ۴۰۰ خود را در اختیار آن قرار داده است. پاسخ این معما در ماهیت همان سیاست ناسیونالیستی ضد لیبرالی و همسویی با مدل اقتدارگرایی همجنس خود در ترکیه است. بیگمان بیاعتمادی تاریخی میان اروپا و روسیه و میراث دوران سخت جنگ سرد و جنگهای پیش از آن حس ترس و سوءظن را در هر دو سو دامن میزند؛ اما محتوای سیاست و فکر احیای ارزشهای روسیه و نیروهای محرک اجتماعی پیش برنده آن بیش از آنکه عمدتاً بازتاب تهدید خارجی پیمان ناتو باشد، منشأ و منبع درونی دارد. شکاف فرهنگی در درون روسیه و قطبهای عمده فکری بر سر تعریف جایگاه روسیه بهعنوان بخشی از اروپا یا تمدنی ممتاز و متمایز، تاریخی سیصدساله دارد. در تداوم این دو تفسیر از هویت تاریخی روسیه همین امروز هم در تازهترین تبیینها میتوان نمونه مارتین مالیا را نام برد که از شکاف تاریخی و فرهنگی شرق و غرب سخن میگوید و ماریا تودوروا که از تنوع ملتها در اروپای یکپارچه مینویسد.
تحولات سیاسی در تاریخ روسیه پیوسته وزن و نقش این دو گرایش را تغییر داده است. پس از فروپاشی شوروی گرایش اروپا-مرکزی دست بالا پیدا کرد که برای مدت معینی گفتمان غالب در زبان گارباچف، یلسین و حتا پوتین تا سال دو هزار و پنج، بود، اما از این زمان چرخش فرهنگی مهمی رخ میدهد و دور شدن از اروپا آغاز میشود. عوامل مختلفی در داخل روسیه، منطقه اروپا و در سطح جهانی این چرخش استراتژیک را توضیح میدهد؛ و بیتردید بحران اتحاد اروپا و سرگردانی و تشتت آرا درباره نقش ناتو و مساله بازسازی استراتژی امنیتی اروپا یکی از آنهاست. اینکه ما امروز در برخورد با جنگ اوکراین شاهد همسویی دیکتاتوریها و گردآمدن همه گرایشات راست و چپ اقتدارگرا حول محور روسیه و علیه غرب هستیم ابداً تصادفی نیست. همانطور که در خود روسیه حزب کمونیست در اتحاد با ناسیونالیستها و راستهای افراطی، پشتیبان پوتین هستند، در سطح جهانی هم تمام احزاب موسوم به کمونیست و کارگری به حمایت از روسیه بهصف شدهاند. عامل عمدهای که این صف را متحد کرده است دشمنی با لیبرال دموکراسی است.
این احزاب زمانی ادعا میکردند حمایتشان از روسیه به خاطر نظام سوسیالیستی مستقر در آنجا و وفاداریشان به انقلاب اکتبر است. ادعایی که تا مدتها پس از فروپاشی شوروی هم باورکردنی بود، اما تاریخ سیاسی روسیه دوران پوتین ماهیت دروغین این ادعاها را افشا کرد. اکنون حمایت این احزاب به شمول نمونه ایرانی آنها حزب توده و اکثریت از روسیه، بهوضوح نشان میدهد دشمنی آنها با امپریالیسم و غرب مطلقاً به خاطر عشق آنها به سوسیالیسم نبوده است؛ زیرا کمتر کسی میتواند امروز نشانهای از حتا تظاهر به سوسیالیسم در روسیه و حکومت پوتین پیدا کند. برخلاف تبلیغات غلطانداز این احزاب علیه بهاصطلاح امپریالیسم و سرمایهداری، علت اصلی مخالفت اینها با این کشورها ابداً ربطی به مناسبات سرمایهداری در این کشورها ندارد. این نیز تقلب تئوریک دیگری ست مثل حمایت از سوسیالیسم؛ زیرا کمتر کسی حتا از خود اینها میتوان پیدا کرد که بتوانند ماهیت سرمایهداری بودن روسیه یا چین را انکار کنند؛ بنابراین اگر مساله بر سر ضدیت با سرمایهداری است، مخالفت با روسیه که فاسدترین نظام سرمایهداری را داراست باید در اولویت کار آنها میبود.
بنابراین آنچه در پس پشت خصومت ضد امپریالیستی پنهانشده است چیزی نیست جز لیبرالیسم و فرهنگ غرب؛ یعنی همان پدیدههایی که اسلام سیاسی، حکومت اسلامی، ناسیونالیستهای روسی، فاشیستهای اروپایی، دولتهای اقتدارگرا با صراحت اعلام میکنند؛ اما چپهای روسوفیل ما هنوز از بیان صریح ماهیت سیاست خود هراس دارند. اما ایرانیها دراینباره تجربه و شناخت مشخص خود را از این جریانها دارند. منظورم آن اتحاد مقدس حزب توده و اکثریت با خمینی و حکومت اسلامی است. پیروان خط «کمونیسم» دست در دست خط امام. زیر پرچم و شعار مرگ بر امپریالیسم.
باید اعتراف کنم که تا امروز به عمق این دروغ زیرکانه پی نبرده بودم. فکر میکردم گمراهی آنها در همراه شدن با حزبالله و همصدا شدن زیر شعارهای ضدآمریکایی از سر عشق عرفانی آنها به سوسیالیسم است که به خطا روبهقبله جعلی ایستادهاند؛ اما حالا میبینیم که هیچ خطا و انحرافی در قطبنما در کار نبوده است و آنها با غریزهای بسیار حساس جهتگیریهای قبله خود را بهسرعت درمییابند. امروز احیای روسیه بزرگ در خود روسیه و پیش بهسوی مسکو در خارج از آن، چه در جبهه اسلام سیاسی، چه در طیف دولتهای اقتدارطلب و همچنین احزاب راست افراطی و چپ سنتی حول یک پلاتفرم مشترک ارتجاعی جمع شدهاند. نام این پلاتفرم مبارزه با لیبرال دموکراسی است.
«با استفاده از مقالات مجله اشپیگل، فصلنامه فلسفه و ماهنامه اوراق سیاست آلمان و جهان.»
مرتضی ملک