«ارزشهای مشترک دو نظام»، این عبارتی است که دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی در توجیه وابستگی روزافزون خود به روسیه که قرار است به یک پیمان فرابردی بینجامد، به کار میبرد. مقامهای نظام خمینیگرا و تحلیلگران نانبهنرخروزخور نظام مدعیاند که الگوی دموکراسی غربی که نامدارترین نمایندهاش «شیطان بزرگ» است، به گورستان تاریخ سپرده خواهد شد و الگوی تازهای زیر عنوان «نظام ارزشی» جای آن را خواهد گرفت. از دید هیئت حاکمه کنونی در تهران، روسیه ولادیمیر پوتین اکنون بهترین نمونه این نظام جهانی جدید است.
اما آیا میتوان گفت که جمهوری اسلامی و حکومت ولادیمیر پوتین در مسکو بر اساس یک الگوی مشترک شکلگرفتهاند؟
از یک دید، پاسخ به این پرسش میتواند مثبت باشد. هر دو نظام پیرامون یک کیش شخصیت ساختهشدهاند. در روسیه، پوتین فصلالخطاب است و در تهران، آیتالله علی خامنهای ریسمان همه عروسکها را در دست دارد. هر دو نظام با تکیه به پول آسان ناشی از درآمد نفت با آمیزهای از رشوه داخلی، توزیع سخاوتها و البته، تأمین هزینه ماشینهای سرکوب، خود را حفظ کردهاند. هر دو نظام از «انقلاب مخملی» میترسند و برای حفظ خویش، حاضرند به جنایات جنگی و جنایت علیه بشریتــ همانطور که در سوریه و اکنون، در اوکراین میبینیمــ دست بزنند.
رهبران هر دو نظام در یک دنیای موازی که ساخته ذهن معلول خودشان است به سر میبرند و در چارچوب فضای تبلیغاتیشان، هر شکست را پیروزی و هر جنایت را جهاد قلمداد میکنند. اما یک وجه مشترک جمهوری اسلامی و نظام پوتین در مسکو تاکنون موردتوجه قرار نگرفته است: استفاده یا درواقع، سوءاستفاده از مذهب بهعنوان ایدئولوژی حکومتی.
بسیاری از تحلیلگران اوضاع کنونی ایران، جمهوری اسلامی را نوعی «تئوکراسی» یا حکومت مذهبی معرفی میکنند؛ اما واقعیت این است که در چارچوب ایدئولوژی خمینیگرا، این حکومت است که مذهب را کنترل میکند نه برعکس. بهعبارتدیگر، آنچه در جمهوری اسلامی میبینیم یک دولت دینی نیست، یک دین دولتی است.
در چند سال گذشته، همین پدیده در روسیه شکلگرفته است. در سال ۲۰۰۹، ولادیمیر پوتین سندی را تحت عنوان «قانون همکاری فقهی» با کلیسای ارتدوکس روسیه امضا کرد. این سند دو هدف داشت؛ نخست، پایان دادن به مبارزه رژیم کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی علیه دین و مذهب بهطورکلی و دوم، تثبیت کلیسای ارتدوکس بهعنوان شریک دینی دولت در فدراسیون روسیه. سندی که پوتین و اسقف اعظم کیریل امضا کردند درواقع، احیای یک سنت ۶۰۰ ساله بود به نام سمفونیا، یعنی هماهنگی تزار و اسقف در تبدیل روسیه به «روم سوم» یعنی پرچمدار مسیحیت پس از «روم اول» یعنی کلیسای کاتولیک رم و «روم دوم» یعنی کلیسای ارتدوکس بیزانطیه (استانبول کنونی).
در سطح تئوریک، در چارچوب سمفونیا، دین و دولت مانند دوقلو عمل میکنند؛ اما در عمل، این دولت است که دین را در کنترل دارد. اسقف اعظم کیریل را پوتین تعیین کرده است و پوتین میتواند او را کنار بگذارد. وابستگی کلیسای ارتدوکس مسکو به دولت پوتین در جریان جنگ اوکراین بهخوبی روشنشده است. پدر کیریل، اسقف اعظم، میگوید: «اوکراینیها با ایستادن در برابر اراده ملت روس، گناهکارند. امروز، ما اوکراین را تهدیدی علیه قوم روس میدانیم و حقداریم با اعمال زور، این تهدید را از بین ببریم.» اسقف کیریل در ادامه میافزاید: «نبرد ما در اوکراین صرفاً جنبه فیزیکی ندارد، جنبه متافیزیکی (ماوراءالطبیعه) هم دارد. مسئله مربوط به نجات کل بشریت با پیام عیسی مسیح است؛ یعنی چیزی مهمتر از سیاست.»
از دید اسقف کیریل، جنگ اوکراین نوعی جهاد است، همانطور که آیتالله خامنهای کشتار مردم سوریه را نوعی جهاد یا دفاع از حرم عرضه میکند. کلیسای ارتدوکس مسکو باعرضه «حمایت الهی» (زاشیتا) به واحدهای رسمی روس در اوکراین خود را شریک جنگ میداند. (حرف Z که روی تانکها و زرهپوشهای روس در اوکراین میبینیم یادآور این حمایت الهی است.) چرا پوتین نیازمند یکرنگ و روغن مذهبی برای سیاستهای جاهطلبانه خویش است؟ نظامهای خودکامه همواره نیازمند یک چاشنی ایدئولوژیک برای سیاستهای زهرآلود بودهاند و خواهند بود. پوتین، فرزند سازمان امنیت اتحاد جماهیر شوروی، میداند که کمونیسم، در هر شکل، دیگر نمیتواند چاشنی موردنیاز را عرضه کند. از سوی دیگر، استفاده از ناسیونالیسم انحصاری روس نیز در یک فدراسیون چندملیتی (درواقع، بیش از ۱۰۰ ملت و قوم) میتواند مشکلآفرین باشد. بهرهگیری از کلیسای ارتدوکس بهعنوان چاشنی ایدئولوژیک، از سوی دیگر، میتواند نهضت «پان اسلاویسم» یعنی اتحاد ملل اسلاو به رهبری روسیه بزرگ در نقش سازنده نظام اروپایی و فراتر از آن جهانی، نو را احیا کند.
کلیسای ارتدوکس روس بیش از ۹۰ میلیون پیرو در خود روسیه دارد اما اگر بتواند دیگر کلیساهای ارتدوکس در اوکراین، یونان، قبرس، بلغارستان، صربستان و مقدونیه را متحد کند، از حمایت بیش از ۱۵۰ میلیون مؤمن برخوردار خواهد شد. از دید پوتین، اتحادیه اروپا در شکل کنونیاش تا حد زیادی زیر نفوذ واتیکان، یعنی کلیسای کاتولیک، قرار دارد. او همچنین فراموش نکرده است که پاپ ژان پل دوم که اصالت لهستانی داشت، در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پیمان ورشو نقش مهمی بازی کرد.
هفته پیش، پوتین کوشید تا با ادغام ناسیونالیسم روس و مذهب ارتدوکس، آنچه «نظم نوین جهانی» میپندارد در بازار اندیشهها عرضه کند. او گفت: «نظم جهانی نو پیش چشم ما در حال شکل گرفتن است. مردم روسیه میان میهنپرستان و خائنان فرق میگذارند و خائنان را مانند خلط دهان تف میکنند و به بیرون میاندازند.»
پوتین و شریک مذهبی او، پدر کیریل، امیدوارند که کوکتل سیاسیـمذهبی خود را پس از پیروزی در اوکراین، به سراسر اروپا و پسازآن، سراسر جهان عرضه کنند. هماکنون، اسقف اعظم مسکو با ارسال بیش از ۵۰ کشیش به سوریه، میکوشد تا بخشی از مسیحیان آن سرزمین را که غالباً آشوری، پروتستان یا کاتولیکاند، به ارتدوکسیسم روسی جذب کند. جالب اینجاست که بشار اسد، دیکتاتور سوریه که ۱۴ مرکز فرهنگی جمهوری اسلامی در سوریه را تعطیل کرد و به روحانیون خمینیگرا اجازه تبلیغ در سوریه نمیدهد، در برابر اسقف کیریل خضوع و خشوع نشان میدهد.
کلیسای ارتدوکس مسکو همچنین مأموریتهای تبلیغاتی مذهبی متعددی را به آفریقای مرکزی، ونزوئلا و لائوس فرستاده است تا عزم خود را برای رقابت با واتیکان در سطح جهانی نشان دهد. لازم به یادآوری نیست که در همه این موارد، مأموریتهای کلیسا از حمایت مالی و سیاسی دولت پوتین برخوردار بوده است.
اما آیا برنامه پوتین برای بهرهگیری از مذهب بهعنوان یک ایدئولوژی مشروعیت بخش موفق بوده است؟
در حاضر، پاسخ با کمترین تردید منفی است.
در سالهای پس از احیای سمفونیا، بیش از ۱۰۰ کشیش از ۳۴۰ کشیش برجسته کلیسای ارتدوکس روس استعفا کردهاند زیرا خواستار جدایی دین از دولتاند. در مقیاس جهانی، تعداد استعفا کنندگان ۱۴۵ تن است و کلیساهای ارتدوکس در ایالاتمتحده، یونان، صربستان و قبرس را دچار بحران کرده است. از همه مهمتر، کلیسای ارتدوکس کییف، پایتخت اوکراین، رسماً جدایی خود از مسکو را اعلام کرده است و با تعیین اسقف اعظم جداگانه و ترمیم شبکه کشیشان در سراسر کشور، نشان داده است که پیوند ۷۰۰ ساله کلیساهای مسکو و کییف شکسته شده است. در داخل روسیه، آخرین آمارها نشان میدهد که بیش از ۷۰۰ کشیش ارتدوکس در زنداناند، البته به جرم مخالفت با پیوند دین و دولت. تعدادی نامعلوم از کشیشان معترض نیز به تبعید رفتهاند و در کلیساهای ارتدوکس یونان و استانبول (قسطنطنیه) جذبشدهاند.
آمیختن دین و دولت در تاریخ پاناسلاویسم همواره خطایی بزرگ، اگر نخواهیم بگوییم گناه کبیره، تلقی شده است. در پاناسلاویسم، تزار، یعنی قدرت دولتی، وظیفه پرداختن به مسائل دنیوی را دارد اما در مسائل اخروی که از دید پاناسلاوها بسیار مهمترند، میباید تابع کلیسای ارتدوکس باشد. از دید فیلسوفان پاناسلاو، اگر تزار از نقش خود فراتر برود، دیگر تزار نخواهد بود و بدینسان، مؤمنان نباید مشروعیت او را بپذیرند. از سوی دیگر، کلیسای ارتدوکس در مسائل مربوط به تزار، یعنی مجموعه مسائل زندگی مادی اینجا و اکنون مانند امنیت، روابط خارجی، اقتصاد و بازرگانی دخالت نمیکند.
بدینسان، میتوان گفت که آنچه پوتین عرضه میکندــ پوتینیسم؟ ــ هم از دید کلیسای ارتدوکس و هم از دید پاناسلاویسم، «بدعت» به شمار میرود، همانطور که ایدئولوژی خمینیگرا نیز هم از دید مذهب اثنیعشری و هم از دید ملیگرایی ایرانی، «بدعت»، اگر نخواهیم بگوییم خیانت، بوده است.
آیا وقتی مبلغان خمینیگرا از «ارزشهای مشترک دو نظام» روسیه و جمهوری اسلامی در ایران سخن میگویند، منظورشان این خیانت مضاعف است؟
برگرفته از ایندیپندنت فارسی