روبنده هفتم و امپراتوری مغول جدید

رهبر عالی‌قدر جهان اسلام

یک حدیث نبوی می‌گوید «الخیر فی ماوقع!» یعنی در هر آنچه رخ می‌دهد (اندکی) خوبی نیز هست. بدین‌سان، فروافتادن هفتمین روبنده، در رقص هفت روبنده آیت‌الله علی خامنه‌ای را می‌توان اندکی خوبی در متن اتفاقی بد دانست. برای بیش از سه دهه، آقای خامنه‌ای کوشیده بود تا چهره واقعی خود را زیلعلا ر روبنده‌های گوناگون پنهان کند. یک روبنده او را مبارز اسلامی پیرو سید قطب و ابوالعلا مودودی نشان می‌داد. روبنده دیگر تصویری بود از یک رهبر پرهیزکار که در آخرین لحظه از لبه پرتگاه عقب می‌نشیند. هفته گذشته، در یک سخنرانی کوتاه که به بهانه روز بعثت ایراد شد، آخرین روبنده کنار زده شد و چهره واقعی «رهبر عالی‌قدر جهان اسلام» به‌عنوان مرید ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهوری روسیه، آشکار شد.

در این سخنرانی کوتاه که حتی از آخرین رقص سالومه نیز کوتاه‌تر بود، آقای خامنه‌ای تلو یحا اعلام کرد که از دید او، آنچه پوتین می‌گوید حکم وحی منزل دارد. پوتین می‌گوید برای نجات مردم اوکراین به آن کشور حمله کرده است؟ خب، راست می‌گوید. پوتین می‌گوید اوکراین قربانی آمریکا است؟ البته، درست می‌گوید. آقای خامنه‌ای در پوتین ستایی از الیگارش‌های شریک تزار ولادیمیر نیز فراتر می‌رود و مراد خود را صاحب این اختیار می‌داند که هرگاه خواست تمامی قوانین بین‌المللی را زیر پا بگذارد و باران بمب‌های خود را بر سر مردم بی‌گناه هر جا که خواست‌ــ سوریه، گرجستان و اکنون، اوکراین‌ــ ببارد.

«رهبر عالی‌قدر مسلمانان جهان» سال‌ها پیش از «نگاه به شرق» سخن گفته بود و اکنون، می‌بینیم که هدفش تبدیل جمهوری اسلامی به یکی از نوچه‌های ولادیمیر پوتین بوده است. البته روسیه در شمال ایران است نه در شرق؛ اما برای آقای خامنه‌ای نه جغرافیا مهم است نه تاریخ.

این واقعیت تاریخی که روسیه طی بیش از دو قرن، سرسخت‌ترین و خطرناک‌ترین دشمن ایران بوده است برای «رهبر عالی‌قدر» اهمیتی ندارد. مرید فقط کفش‌های مراد را جفت می‌کند. پس از چهار جنگ روسیه و ایران در سده‌های هجدهم و نوزدهم که به از دست رفتن بیش از ۴۰ درصد از خاک ایران آن زمان منجر شد، روسیه در سال ۱۹۱۱ و سپس در جریان جنگ‌های اول و دوم جهانی، به ایران لشکر کشید و در زمان‌های گوناگون کوشید تا با تصرف گیلان، آذربایجان و بخشی از کردستان ایران، همان بازی را که پوتین در کریمه و دونباس علیه اوکراین به راه انداخت، در ایران انجام دهد. لازم نیست به شعرای کلاسیک مانند خاقانی شروانی و نظامی گنجوی مراجعه کنیم تا دریابیم که روس از آغاز پیدایش به‌عنوان یک قوم مشخص، ایران و ایرانیت را دشمن به شمار آورده است.

اما شاید تکان‌دهنده‌ترین نمونه نیات بدخواهانه روسیه در مورد ایران را در جریان انقلاب مشروطه دیدیم. در آن زمان، روسیه کوشید تا کاری را که امروز پوتین در اوکراین آغاز کرده است در ایران انجام دهد: جلوگیری از پیدایش دموکراسی در ایران و نزدیک شدن ایران به جامعه ملل مترقی و آزاد. امروز، پوتین در اوکراین خود را به‌عنوان پشتیبان تجزیه‌طلبان، هواداران استبداد و ارتدوکس‌های افراطی «روسیه بزرگ» معرفی می‌کند. در جریان انقلاب مشروطه نیز روسیه هوادار محمدعلی میرزای مستبد، شاهزادگان مرتجع قاجار، فضل‌الله نوری و آخوندهای متحجر و وطن‌ُفروشانی بود که پرچم تزار را بر بام خانه خود افراشته بودند. روسیه با تحمیل دو قرارداد ۱۹۲۲ و ۱۹۴۲ به ایران، به خود این حق را داد که هرگاه خواست به ایران لشکرکشی کند. در هر دو مورد، بهانه موردنیاز «درخطر افتادن امنیت روسیه» در ایران است‌ــ یعنی همان بهانه‌ای که پوتین برای حمله به اوکراین به‌کاربرده است.

به گفته آقای خامنه‌ای، پوتین حق دارد راسا تصمیم بگیرد که چه وقت و چگونه امنیت روسیه به خطر افتاده است. او به شورای امنیت و سازمان ملل، تعهدات هلسینکی، سازمان امنیت و همکاری اروپا و شورای اروپا نیاز ندارد. پوتین بالاتر از قانون است، بالاتر از عرف است، بالاتر از دیپلماسی و کنوانسیون‌های حقوقی است. او «کنوانسیون حقوقی خزر» را دیکته می‌کند، همان‌طور که اکنون می‌کوشد قانون اساسی جدیدی را به اوکراین دیکته کند. علاوه بر رابطه مرید و مراد‌ــ که مانند عشق به توضیح و توجیه نیازی ندارد‌ــ چه عاملی ممکن است سبب این وابستگی کورکورانه آقای خامنه‌ای به تزار ولادیمیر شده باشد؟ پاسخ این سؤال را شاهزاده شعاع الدوله، یکی از کسانی که پرچم تزار را بر فراز خانه‌اش افراشته بود، بیش از ۱۳۵ سال پیش داده بود: «اگر تزار نباشد، چه قوه‌ای ما را حفظ خواهد کرد؟» روسوفیل‌های آن زمان می‌دانستند که پیروزی اندیشه‌های دموکراتیک در چارچوب انقلاب مشروطه به معنای پایان قرن‌ها سلطه فئودالی بر ایران خواهد بود. آن‌ها می‌دانستند که بدون لیاخوف و توپ‌هایش، کمترین شانسی برای جلوگیری از حرکت ایران در مسیر ورود به جهان امروز نخواهند داشت.

امیر طاهری

آقای خامنه‌ای درست همین تحلیل را به کار می‌برد. او یادآور می‌شود که غرب به‌طورکلی و آمریکا بالأخص همواره شریکان و حتی نوکران خود را در لحظه نیاز تنها می‌گذارند. آخرین نمونه این رفتار را در افغانستان دیدیم که جو بایدن با ترتیب دادن فرار بزرگ، ده‌ها هزار همکار افغان ایالات‌متحده را رها کرد و رفت. ولادیمیر پوتین، برعکس، نوچه‌های خود را رها نمی‌کند. در گرجستان، او برای به ثمر رساندن برنامه متحدان خود در اوستی جنوبی و آبخازی، وارد جنگ شد. در سوریه، پوتین نیروی هوایی روسیه را برای تبدیل ده‌ها شهر و روستای آن کشور به تلی از ویرانه برای حفظ بشار اسد به کار گرفت. در بلاروس، پوتین نیروی ویژه خود (اسپتسناز) را همراه مزدوران واگنر برای حفظ الکساندر لوکاشنکو به میدان فرستاد. همین یک ماه پیش، نیروهای ویژه روس وارد قزاقستان شدند تا با سرکوب شورش گسترده مردم، مانع از سقوط رژیم شوند.

بدین‌سان، آقای خامنه‌ای پوتین را بیمه‌نامه رژیم خود می‌داند. او می‌داند که نظام خمینی‌گرا آینده‌ای در ایران ندارد و حتی اگر روزی به‌عنوان زاده انقلاب مشروعیتی داشت، اکنون فاقد مشروعیت مردمی است. او می‌بیند روزی نمی‌گذرد که نظام خمینی‌گرا برای حفظ خود در برابر اعتراض‌های مردمی، چاره‌ای جز سرکوب داشته باشد. همان‌طور که ارتش سوریه حاضر نبود برای حفظ بشار اسد همه حدود را بشکند، نیروهای نظامی جمهوری اسلامی نیز در لحظه موعود، ممکن است از کشتارجمعی مردم برای حفظ آقای خامنه‌ای سر باز زنند. در آن صورت، آقای خامنه‌ای می‌ماند و بیمه‌نامه ولادیمیر پوتین‌ــ این است استراتژی «رهبر عالی‌قدر».

استراتژی «رهبر عالی‌قدر» به‌اندازه پنیر سوئیسی پر از سوراخ است. به‌هیچ‌وجه نمی‌توان تصور کرد که چین یا روسیه حاضرند جمهوری اسلامی را به‌عنوان شریک و متحد مساوی در یک ائتلاف ضد غرب بپذیرند. همچنین، به‌هیچ‌روی نمی‌توان گفت که چین و روسیه می‌توانند در سطح فرابردی، متحدان قابل‌‌اعتماد یکدیگر باشند. اما این فکر، یا بهتر بگوییم خیال یا فانتزی که چین، روسیه و ایران ممکن است با تشکیل یک مثلث «مقاومت» در برابر جهان دموکراتیک یا غرب قرار گیرند از کجا می‌آید؟

سیمای کلی این فانتزی در سال ۲۰۱۳، در گزارشی برای وزارت دفاع فرانسه طرح شد. این گزارش که با عنوان «چین، ایران، روسیه؛ یک امپراتوری مغول جدید» منتشر شد، نوشته گروهی از دانشگاهیان و نظامیان فرانسوی ازجمله ژان ماری هولتزینگر و توما فلیشی است. نویسندگان این گزارش با این فرض شروع می‌کنند که سه کشور موردبحث رژیم‌هایی دارند که از انقلاب مردمی هراسان‌اند و می‌پندارند در درازمدت نخواهند توانست با شورش‌های سیاسی و اجتماعی با حمایت قدرت‌‌های غربی روبه‌رو شوند. ازاین‌رو است که هر سه می‌کوشند تا همه امکانات خود را برای جلوگیری از نفوذ غرب در جامعه‌شان به کار برند.

در قرن سیزدهم میلادی نیز نخستین امپراتوری مغول برای مقابله با تمدن جهانی شکل گرفت و تا مدتی به نسبت طولانی، موفق شد که یک بلوک قدرت متکی بر آسیا، خاورمیانه و بخش‌هایی از روسیه امروز را در برابر بلوک قدرت‌های غربی قرار دهد. بااین‌حال، از همان آغاز می‌شد دید که بلوک مغول، از دید تاریخی، در برابر بلوک قدرت‌های غربی محکوم‌به شکست است زیرا انعطاف لازم برای اصلاح و تغییر روش‌های خود را ندارد. تکیه انحصاری بلوک مغولی به قوه قهریه و جنگ به معنای آسیب‌پذیری‌اش در دیگر زمینه‌ها ازجمله اقتصاد، فرهنگ و علوم است.

بلوک «مغول» جدید، اگر شکل بگیرد، آینده‌ای بهتر از نخستین امپراتوری مغول نخواهد داشت. در بهترین شکل، مثلث چین‌ـ‌ایران‌ـ روسیه یک کره شمالی بزرگ خواهد بود که خود را در پس دیوارهای نامرئی انزواطلبی، خودکفایی و استبداد محفوظ می‌داند؛ اما نه چین، نه ایران و نه روسیه اما روز قابل‌مقایسه با کره شمالی نیستند. هر سه کشور، در سطوح مردمی، دارای انرژی بالقوه برای حرکت به‌سوی دموکراسی‌اند. در روسیه، این انرژی به‌مراتب بیشتر از آن است که ولادیمیر پوتین تصور می‌کند. در ایران، تاریخ دل‌بستگی مردمی به آزادی و کثرت‌گرایی بیش از دو قرن پیش آغاز شد. در چین نیز ظهور یک طبقه متوسط جدید، احیای ارزش‌های دوران سون یات سن، دست‌کم در سطح مردمی، نشان می‌دهد که گفتمان مائو زدونگی به‌تدریج انحصار خود را از دست می‌دهد.

اگر آقای خامنه‌ای بخواهد ایران را به بن‌بست ائتلاف فرابردی در چارچوب یک امپراتوری مغول جدید هدایت کند، به گمان من، نظام اسلامی را با سرعت بیشتری به‌سوی سقوط خواهد برد. مغولی‌سازی ایران حتی در هیئت حاکمه کنونی نیز هواخواهان چندانی ندارد. ازاین‌رو است که حکمرانان کنونی ایران فرزندان خود را برای تحصیل به چین یا روسیه نمی‌فرستند و الیگارش‌های اسلامی ترجیح می‌دهند سرمایه‌های نامشروع خود را در بانک‌های اروپایی یا کانادایی پنهان کنند. آقای خامنه‌ای، مانند بسیاری از ایرانیان، اسیر طرز تفکر نواستعماری است‌ــ یک جهان‌بینی مخدوش که در آن توده مردم با انقلاب‌های «رنگی»، دشمن به شمار می‌آیند و نظام موجود برای حفظ خود چاره‌ای جز تکیه به یک قدرت نظامی خارجی ندارد.

با فروافتادن روبنده هفتم، اکنون می‌توان دید که لااقل تا زمانی که آقای خامنه‌ای سکاندار جمهوری اسلامی است، امیدی به اصلاح این نظام نیست و تنها راه عاقلانه و منطقی مبارزه برای تغییر رژیم است.

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

مطالب مربوط

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

زبان: وسیله تفاهم یا بهانه‌ای برای دشمنی؟

ایران و روسیه: روسلان‌های وفادار

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر