آغاز سخن: کسانی که بهمانند من در انقلاب اسلامی یا شورش پنجاهوهفت شرکت نکردهاند بلکه، مخالف سرسخت آن بوده و هستند، سالهاست که در پی علل این شورش مردمی هستند. تا زمانی که نتوانیم پاسخ منطقی برای این اشتباه تاریخی و مردمی پیدا کنیم، دلیلی هم برای سرنگونی جمهوری اسلامی نخواهیم یافت. مردم در مرحله اول باید بدانند چه کردهاند و به کجا رسیدهاند تا بتوانند دیدگاه خود را تغییر دهند. باتجربهای که در این چند دهه پیداکردهایم و آشکار شدن حقایقی که در پشت پرده ابهام بودهاند، اکنون پاسخ دادن به پرسشهای زیر آسانتر و به حقیقت نزدیکتر خواهد بود.
پرسشهایی درباره علل شورش پنجاهوهفت
۱ – چه عواملی در فرهنگ ایران موجب شد که بخش بزرگی از ملت، «نارضائی» خود از فقدان آزادیهای سیاسی را بهصورت براندازی نظامی درآورد که رشد مداوم اقتصادی تأمین کرده و چهره کشور را دگرگون کرده بود؟
۲ – چه عواملی موجب شد ملتی که در نهضت مشروطه خود، شیخ فضلالله نوری را بهمثابه نماد «حکومت اسلامی» بدار آویخته بود، به حکومت روحانیون تن دهد؟
۳ – چرا در دوران پنجاهوهفتساله پهلویها، نیرویی پدید نیامد که از اصلاحات انجامشده دفاع کند؟
۴ – چرا در میان خیل بزرگ ایرانیان گریخته از میهن، توان تشکل و پس گرفتن میهن با سرعت و نیروی کافی بروز نکرد؟
۵ – و سر آخر، پس از گذشت اینهمه، عوامل درون-فرهنگی که محمل نفوذ دسیسههای بدخواهان ملت و میهن بودهاند تا کجا مورد بازشناسی قرارگرفتهاند؟
برای پاسخ دادن به هرکدام از پرسشهای اول باید به گذشته برگردیم و تحولات ایران و جهان آن روز را بررسی کنیم.
دوره اول:
پس از پایان جنگ جهانی اول و تقسیم کشور عثمانی بهوسیله انگلستان و فرانسه، کشورهای جدیدی در خاورمیانه به وجود آمدند که ترکیه، سوریه، عراق، اردن هاشمی و عربستان سعودی نام گرفتند. در همان زمان ایران ولی توانستد با ظهور رضاشاه کبیر دوران جدیدی را آغاز کند. اجنبیها در آن زمان تنها به اروپائیان گفته میشد، زیرا آمریکا هنوز نتوانسته بود به قدرتی جهانی تبدیل شود. در آن زمان اجنبیها بیشتر به بازسازی کشورهای خود مشغول بودند و جهانگشایی آنان در حفاظت در منافع ملیشان و حفظ منابع انرژی و مواد اولیه برای صنایع داخلیشان متمرکز بود. روسیه تزاری که به اتحاد جماهیر شوروی معرف شده بود درگیر کشتارهای حزب کمونیست و پاکسازیهای درونی خود بود. استالین رهبر حزب کمونیست شوروی در آن زمان میلیونها مردم روسیه را اعدام انقلابی کرد. میتوان گفت روسیه و حزب کمونیست آن زمان بیشتر به خود مشغول بود! رضاشاه توانست ظرف شانزده سال حکومت خود، ایران را به کشوری دارای حکومت و دولت تبدیل کند. جنبش مشروطه زمینهسازی برای اهداف ملی رضاشاه بود. دوران رضاشاه، دوران مدرن سازی آمرانه ایران بود. جامعه کاملاً عقبمانده از جهان و زمانه خود بهزور و همت ایراندوستانه رضاشاه کبیر تکانی خورد و یک کشور و ملتی را به جامعه جهانی معرفی کرد. مدرنیته سُنت را به چالش کشد ولی درصدد نابودی کامل سُنت نبود بلکه نواندیشی را میخواست جایگزین خرافات کند. آموزش عالی و کشف حجاب در زمان رضاشاه زنان ایرانی را از اسارت به درآورد و ایران از خواب بیدار شد!
دوره دوم:
با شروع جنگ جهانی دوم و اعلام بیطرفی ایران در آن جنگ، متفقین که به کشورهای فرانسه، امپراتوری بریتانیا، اتحاد جماهیر شوروی، ایالاتمتحده آمریکا و بلژیک (۱۹۴۱) گفته میشد، ایران را به تصرف نظامی خود درآوردند تا بتوانند به اتحاد جماهیر شوری از طریق ایران کمکهای نظامی ارسال کنند. رضاشاه کبیر به تبعید فرستاده شد و ظرف ده سال شش میلیون ایرانی از گرسنگی تلف شدند. پس از پایان جنگ جهانی دوم ایران به دو قسمت تحت تصرف انگلستان و اتحاد جماهیر شوروی تقسیم شد که این تقسیم ایران باهمت محمدرضا شاه و ضعف سیاسی شرق و غرب به سرانجامی نرسید. اتحاد جماهیر شوروی درصدد به وجود آوردن جمهوریهای بلشویکی در شمال و غرب ایران بود، بهمانند جمهوری مهاباد و جمهوری آذربایجان. از آن زمان دخالت حزب کمونیست شوروی (حزب توده) در کنار دخالتهای انگلستان (آخوندها)، ایران را بهسوی بیثباتی میکشاند.
آخوندها پس از تبعید رضاشاه کبیر دوباره توانستند در ایران نفسی تازه بکشند. البته این را هم باید گفت که محمدرضا شاه دست آخوندها را باز گذاشت تا با کمک آنان بتواند از دخالت کمونیستها در ایران بکاهد. بخشی از آخوندها بعد از تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در سال ۱۳۳۵ حقوقبگیر آن سازمان شدند.
دولت دکتر محمد مصدق برای بهبود وضعیت اقتصادی ایران و باهدف ملی کردن صنعت نفت جایگاه خود را در تاریخ معاصر کشور داراست. ولی دخالت آخوندهای که تازه واژه تازه «آیتالله» را به خود اهدا کرده بودند (از زمان شاهعباس انگلستان برای نفوذ بیشتر در ایران آخوندها را بهسوی خود جلب کرده بود. سلسلهمراتب آخوندی همچون حجتالاسلام، ثقهالاسلام و نظایر آنها در زمان فتحعلی شاه قاجار ساخته شدند.) و همچنین حزب توده که به دنبال منافع اتحاد جماهیر شوروی در ایران میبود، دولت دکتر محمد مصدق را به بیراه کشاندند. زمانی که مدیریت سیاسی نابخردانه دولت مصدق کار را به آنجا کشانده بود که دولت ایران در بنبست سیاسی قرار گرفت، واقعه ۲۸ مرداد به سرانجام رسید. برای بررسی این شکست سیاسی کتابهای فراوانی نوشتهشده است. ولی سه مقاله از آقای علی میرفطروس به ما آگاهی بیشتری از این تاریخ معاصر میدهد.
دوره سوم:
پس از شکست سیاسی دکتر محمد مصدق، ایران یک دوره هشتساله قهر ملی را تجربه کرد.
سران حزب توده اول به مسکو فرار کردند ولی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی آنها را به آلمان شرقی تبعید کرد! (حزب توده اعضای خود را به فروش گذاشت. حزب توده برای لو دادن هر عضو خود پنج دلار دریافت کرد. این پدیده بعد از شورش پنجاهوهفت بهوسیله چریکهای کمونیست دوباره اجرا شد.) دکتر حسین یزدی فرزند یکی از بنیانگذاران حزب توده فعالیتهای روزانه (بیاختیاری فردی و وابستگی مطلق به حزب کمونیست شوروی) آنان را به ساواک گزارش داد و به همین جهت هم او بیستوپنج سال در زندانهای آلمان شرقی به جرم «بر هم زدن صلح جهانی؟» در اسارت کمونیست زندگی کرد.
جبهه ملی باآنکه محمدرضا شاه آنان را به همکاری تشویق میکرد خود را خانهنشین کردند و درصدد درست کردن بُتی (پیامبری) از دکتر محمد مصدق شدند که هنوز هم ادامه دارد. شکست در سیاست یک تجربه سیاسی است ولی جبهه ملی خود را به «اسارتِ درگذشته» محکوم کرد و بجای برنامهریزی برای یک هدف ملی، حس انتقامجوئی را در خود پرورش داد.
دوره چهارم:
در سال ۱۳۴۰ محمدرضا شاه تحولات فردی و اجتماعی بزرگی با انقلاب شاه و ملت به وجود آورد. برابری حقوقی زنان و مردان، از بین بردن رابطه ارباب و رعیت (آزادی کشاورزان از بردگی) و آموزشوپرورش رایگان به همراه دیگر تحولات بهمانند سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها در روح جامعه ایرانی نفس تازه دمیده شد. البته در سال ۱۳۴۲ خمینی با آزادی زنان و آزادی کشاورزان مخالفت کرد، زیرا درآمد آخوندها در کنار حقوقی که از ساواک میگرفتند از سوی اربابان و زمینداران بزرگ تأمین میشد تا بردگانشان (کشاورزان) به آرزوی آخرت تن به بردگی بدهند. کاپیتولاسیون یا قضاوتسپاری (در حقوق بینالملل به معنای هرگونه موافقتنامهای است که در آن کشوری به کشور دیگر اجازه میدهد که از قوانین قضایی خود برای تمامی اتباع خود نهفقط دیپلماتها که در داخل مرزهای آن کشور زندگی میکنند استفاده کند.) که خمینی بر آن تأکید میکرد، سرابی بیش نبود مگر امروزه چینیهای که در ایران به جمهوری اسلامی خدمت میکنند از مزایای کاپیتولاسیون یا قضاوتسپاری استفاده نمیکنند. قضاوتسپاری در تمامی جهان استفاده میشود و تنها مختص ایران نبوده و نیست! ولی خمینی توانست از سکوت روشنفکران آن زمان توهمی تاریخی در ایران به وجود آورد.
با تأسیس تلویزیون ملی ایران در سال ۱۳۴۶ فرهنگ و هنر ایران هم جهشی بزرگی کرد. از آن زمان به بعد بود که رفاه اجتماعی در طبقه متوسط ایران گسترش پیدا کرد. از سال ۱۳۵۰ رفاه اجتماعی برای اولین بار در ایران تجربه شد. آزادهای اجتماعی، رفاه اجتماعی به همراه امنیت را ایرانیان مابین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ تجربه کردند که در هیچ زمانی در تاریخ معاصر ایران تکرار نشدند.
البته بلندپروازیهای محمدرضا شاه و تأسیس حزب رستاخیز ایران از یکسو و بحرانهای سیاسی در جهان بهمانند تحریم نفتی اوپک در سال ۱۹۷۳ و تصرف افغانستان از سوی اتحاد جماهیر شوروی از سوی دیگر سیاستهای اروپا و امریکا را در خاورمیانه تغییر داد.
***
با این بررسی کوتاه از تاریخ معاصر ایران میتوانیم به پرسشهای بالا پاسخ داد.
۱ – چه عواملی در فرهنگ ایران موجب شد که بخش بزرگی از ملت، «نارضائی» خود از فقدان آزادیهای سیاسی را بهصورت براندازی نظامی درآورد که رشد مداوم اقتصادی تأمین کرده و چهره کشور را دگرگون کرده بود؟
خودبزرگبینی، در سالهای ماقبل از شورش پنجاهوهفت کمتر کسی را میتوانستم بیابم که با آگاهی علمی توانایی پاسخ دادن به پرسشهایم را داشته باشد، ولی کسی هم هیچ پرسشی را بدون پاسخ نمیگذاشت، اصولاً «نمیدانم» یا «آگاهی کافی» در این رابطه ندارم را کسی بیان نمیکرد و اگر هم محدود افرادی اینگونه پاسخ میدانند براثر فعالیتها زندگی یا تفریحات متنوع، زمانی برای کاوش نداشتند. این خودبزرگبینی در دوران جمهوری اسلامی به اوج خود رسیده است.
انتقامجویی جبهه ملی از محمدرضا شاه، بعد از سقوط دکتر محمد مصدق جبهه ملی بهطورکلی خود را از سیاست به کناری کشیده بود. نه اندیشهپروری میکردند و نه گفتمانی را ترویج میکردند و نه علاقهای به همکاری نشان میدادند. میتوان گفت آنان در توهم خود غرقشده بودند.
بیهویتی طبقه متوسط و تازه به دوران رسیدهها، طبقه متوسط آن زمان تنها در فکر ثروتاندوزی و میهمانیهای خانوادگی خود بودند و زمانی برای کسب هویت به خود نمیدادند. ضعف این طبقه نوظهور در جامعه ایران در آن زمانه را دولت وقت هم شناسایی نکرده بود. درواقع جامعه خود را پرورش میداد و دیدگاهی سیاسی و اجتماعی نداشت فقط موقعیت اقتصادی بود که موردتوجه این طبقه جامعه قرارگرفته بود.
بیمسئولیتی فرد و کسانی که خود را روشنفکر نامیده بودند. روشنفکر به معنای واقعی آن وزن مؤثری نداشت. بهجز شعار دادنهای بیمعنا و گلایه از دولت وقت یا ارائه راهحلهای التقاطی وظیفه دیگری روشنفکران زمانه برای خود نمییافتند.
انقلابی شدن اندیشه چپگرایانه، پسازاینکه اندیشه چپ در ایران نتوانست گسترش پیدا کند، زیرا اندیشهپروری در این خصوص تنها در مسکو انجامپذیر بود. چپگرایان ایران که بیشتر در خانوادههای مذهبی پرورشیافته بودند به انقلابیگری بهمانند امریکای میانه و جنوبی روی آوردند. اندیشه چپ در زمانی که جهان دوقطبی بود، چارهای جز وابستگی به مسکو نداشت و به همین دلیل هم چپگرایان ایران نه برای بهبود وضعیت کارگران و کشاورزان ایران بلکه برای فراملیگرایی «انترناسیونالیسم» میبود که هرگز هم نتوانست به کارگر و یا کشاورزی در گوشه و کنار جهان کمکی مقبول دهد. در ایران کشتن یک سرباز وظیفه و یا پاکسازیهای درونسازمانی چپگرایان نشان از بیهدفی و قهرمانگرایی میداد تا ارائه برنامهای جامع برای آینده ایران!
دستباز آخوندها در سیاست (عدم وجود سکولاریسم واقعی در ایران)، آخوندها به قول معرف هم از توبره میخوردند هم از آخور! آنها هم از ساواک حقوق ماهانه میگرفتند و هم از طبقه متوسط نوظهور خمس و ذکات دریافت میکردند. آخوندها بهترین سازماندهی محلی را به خود اختصاص داده بودند، زیرا هم در شهرها و هم در روستاها میتوانستند آزادانه با جعل احادیث و روایتهای بیپایه مردمان بیهویت را اغفال کنند. این موقعیت ممتاز آنان کمک بزرگی بود برای شورش پنجاهوهفت در ایران!
بهطورکلی میتوان گفت پیشرفت اقتصادی بدون همگامی اجتماعی و سیاسی که در ایران رخداده بود علت اصلی شورش پنجاهوهفت بود، زیرا طبقه متوسط نوظهور در ایران بدون هیچگونه مبارزه اجتماعی یا آگاهی اجتماعی گسترشیافته بود و به علت نداشتن هویتی معین تنها به زیادهخواهی روی آورده و منفعتطلبی تنها هدف این طبقه شده بود. به همین دلیل هم برای آب و برق مجانی جایگاه اجتماعی خود را قربانی ناآگاهیهایش کرد.
۲ – چه عواملی موجب شد ملتی که در نهضت مشروطه خود، شیخ فضلالله نوری را بهمثابه نماد «حکومت اسلامی» بدار آویخته بود، به حکومت روحانیون تن دهد؟
حافظه تاریخی یا حافظه جمعی در جامعه در حال رشد ایران جایگاه ویژهای نداشت. در عوض تاریخ باستان جایگاه خود را یافته بود. چپگرایان تازه به دوران رسیده و آخوندهای فرصتجوی آن زمان مخالف سرسخت هویت ملی و تاریخی که در آن نمیتوان تغییری به وجود آورد، بودند. تاریخ معاصر تنها بهصورت یادبودهای فرمایشی و بدون بحث و گفتگو توانایی آگاهیرسانی به جامعه را نداشتند و به همین دلیل هویت ملی را توانستند افرادی با تحریفهای یکجانبه خود به زیر سؤال ببرند! فراموشکاری مردم ایران که احمد کسروی تاریخنگار مشروطیت هم به آن اشارهکرده است تنها از ضعف دولتهای وقت به وجود نیامده بود، بلکه آخوندها با تمام نیروی خود تاریخ اسلام را ترویج میکردند و هیچ فردی هم توانایی مقابله با آنان را نداشت. چپگرایان هم با انترناسیونالیسم خود بهطورکلی هویت ملی را حاشا میکردند و به هویت مجهول جهانی کمونیسم میپرداختند که تا هماکنون هم این تحریف تاریخ ایران در هر دو ارتجاع سرخ و سیاه امتداد پیداکرده است.
افراد یک جامعه بدون هویت ملی برای خود هویتهای پوشالی تولید میکند و آمادگی این را دارند که به بیراهه بروند. دیدن عکس خمینی در ماه که از سوی یک رادیو بیگانه ولی آشنا با جامعه ایران آن زمان، توانست خمینی را به تکتک افراد جامعه معرفی کند. روشنفکران در کنار جبهه ملی و چپگرایان نمیخواستند چهره واقعی خمینی را برای مردم آشکار کنند، زیرا خودبزرگبینی و طمعِ به قدرت رسیدن «هدف وسیله را توجیه میکند» برای آنان معنای جدیدی گرفته بود.
زمانی که قاتل احمد کسروی به خاطر آخوندهای آن زمان مجازات نمیشود و یا خمینی که حکم اعدامش به علت شورش سال چهلودو به خواست آیتالله شریعتمداری اجرا نمیشود (البته خمینی بعد از به قدرت رسیدن آیتالله شریعتمداری را مورد غصب خود قرار داد)، میتوان دریافت که دولت مرکزی همواره در مقابل ارتجاع سرخ و سیاه کوتاه میآمده و در طول زمان موردحمله هر دو ارتجاع قرار میگرفته، بدون اینکه آنان از مجازاتی هراسی داشته باشند.
ضعف دولتهای وقت در زمان محمدرضا شاه در آگاهیرسانی درباره تاریخ معاصر کشور و دستباز اسلامگرایان و چپگرایان در تحریف تاریخ معاصر کشور در کنار خواست انتقامجویی جبهه ملی از محمدرضا شاه باعث یک فریب ملی در جبهه داخلی کشور شده بود. عوامل خارجی بهمانند کمربند سبز غربیها به دور اتحاد جماهیر شوروی و یا تحریم نفتی اُپک در سال ۱۳۵۳ دستبهدست هم داده بودند که ایران را به ویرانهای تبدیل کنند. البته نباید فراموش کرد جامعهای که رشد اقتصادی بیسابقهای در کنار رفاه و آزادهای اجتماعی تجربه میکرد با بیخردی خود هر آنچه به دست آورده بود، به خواست خود برای کسب هویتی کاذب میبایستی که از دست بدهد.
واژه مشروطه مابین جوانان جامعه واژهای مجعول و غیرقابل لمسی بود تا آنجا که آنهایی هم که کمی باسواد بودند، ریشه واژه مشروطه را در «شرط و یا مشروط» میجستند. فراموششدن مشروطهخواهی و اهداف آن و نداشتن حافظه تاریخی یا حافظه جمعی در کنار بیهویتی ملی بهخصوص در طبقه نوظهور متوسط ایران آن زمان دلایل اصلی خودکشی ملی و پدیدار شدن «جمهوری اسلامی» که در معنای واقعی خود «جمهوری» را از ارتجاع سرخ و «اسلامی» را از ارتجاع سیاه گرفته است، حاکم بر سرنوشت ایرانیان کرد.
بهمن زاهدی