منطق گریزی اسلامی، عامل سقوط ایران

رخداد انقلاب اسلامی و چهار دهه حکومت ملایان نشان داد که نفوذ اسلام در جامعۀ ایران نه‌تنها به‌زور اسلحه و فشار اجتماعی، بلکه ناشی از ویژگی یگانه‌ای است. این ویژگی را باید در بزرگداشت اندیشۀ آرامش دوستدار، علت اصلی سقوط تمدن و فرهنگ در جوامع اسلام زده دانست.

ایران‌شهر از آغاز همواره موردتهاجم و ایلغار بیابان‌گردان همسایه قرار داشت و اصولاً ساختار فدرالی امپراتوری ایران بدین سبب شکل گرفت که نه یک ارتش بزرگ، بلکه سپاهیان «شاه‌نشین» های مرزی، بهتر می‌توانستند شبیخون‌ها و یورش‌های «تورانیان» را برانند.

البته بیابان‌گردان همیشه به ایلغار بسنده نمی‌کردند و بارها مناطق شمالی و حتی مرکزی ایران را نیز برای مدتی تسخیر نمودند. نمونه «هپتالیان»(هون‌های سپید) بودند که به سال ۴۸۴ م. پیروز ساسانی را کشتند و نیمی از سرزمین‌های امپراتوری را تسخیر و دربار ایران را خراج گذار خود کردند. تا آنکه پس از نزدیک به یک سده (!) سپاه ایران آنان را برانداخت.

کوتاه آنکه، اعراب نه نخستین بادیه‌نشینانی بودند که به طمع غارت ثروت‌های افسانه‌ای بر میهن ایرانیان تاختند و نه آخرین آن‌ها. دیگران «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.» (بیهقی) اما اعراب انگیزه‌ای برای بازگشت به صحراهای سوزان عربستان نداشتند و نه‌تنها ماندند، بلکه شاهنشاهی ایران را که هم‌تراز امپراتوری روم بود، به سراشیب نابودی شگرفی راندند، چنانکه از آن، میراثی که بتواند سنگ بنای آینده باشد، بجا نماند. آری، امپراتوری روم نیز در زیر ضربات پیاپی «بربر» ها درهم‌شکست، اما میراث گستردۀ آن، از نظام حقوقی و سیاسی گرفته تا دستاوردهای معماری و ادبی، پس از هزار سال شالودۀ تمدن نوین اروپایی قرار گرفت.

ازاین‌رو باید پرسید، کدام ویژگی در ذهنیت عرب مسلمان باعث می‌شد که نه‌تنها تمدن ایرانی، بلکه مدنیت رومی را در سرزمین‌های شرق مدیترانه از «اسکندریه» تا «دمشق» نابود کند؟ تاکنون تمدن ستیزی اعراب ناشی از فرهنگ بدوی و خوی بیابانی آنان تصور می‌شد که پس از تسخیر بخش مرکزی دنیای آن روزگار کوشیدند با از میان بردن تمدن در سرزمین‌های اشغالی، فرمانروایی خود را استوار کنند.

در تبلیغات اسلامی، مغولان وحشی‌تر و هجوم‌شان بر ایران سهمگین‌تر از حملۀ اعراب جلوه داده می‌شود. درواقع نیز هدف نخستین مغولان تسخیر شهرهای دنیا و یکسان کردن آن‌ها با خاک بود تا سراسر گیتی به چراگاه اسبان مغولی بدل گردد؛ اما آنان پس از کشتار و ایلغار، بخشی به صحراهای خود بازگشتند و بخشی که ماند، به بازسازی اجازه داد و باعث دوران شکوفایی کم‌نظیری گشت.

بنابراین با بررسی کارنامۀ این دو قوم وحشی باید بر این پرسش پاسخی یافت که کدام ذهنیت باعث می‌شد، مغولان پس از یک نسل به آبادانی بپردازند، درحالی‌که بازماندگان اعراب نسل به نسل تا به امروز از کوشش برای نابودی ایران دست برنداشته‌اند؟

فاضل غیبی

با توجه بدین که «مهاجران» پس از یکی و دو نسل به میهن جدید خو می‌گیرند و آبادی آن را بهروزی خویش نیز می‌یابند، باید پذیرفت که پافشاری متولیان اسلام بر ویرانی ایران، از خلفا گرفته تا ملایان امروزی، از ذهنیتی معیوب ناشی می‌شود، زیرا که نابسامانی ایران خواه‌ناخواه گریبان گیر آنان به‌عنوان بخشی از این جامعه نیز می‌گردد. پس ذهنیت معیوب اسلام زدگان بدین که در جهت مخالف منافع درازمدت خودشان نیز عمل می‌کند، خودخواسته نیست و باید مشکلی باشد کاملاً درونی.

هر انسان «عاقلی» حتی اگر نتواند اصول ابتدایی «منطق» را چنانکه ارسطو تدوین کرد برشمرد، اما در دادوستد فکری با محیط خود منطقی اندیشیدن را فرامی گیرد، وگرنه از برقراری رابطه با پیرامون خود بازمی‌ماند؛ اما منطق به‌عنوان «روش درست اندیشیدن» در انسان نهادینه نیست و باید فراگرفته شود.

در پاسخ به این پرسش که «منطقی اندیشیدن» چگونه در دنیا گسترش یافت، کافیست به رابطۀ نزدیک امپراتوری ایران با یونان باستان و سپس امپراتوری روم نگریست که بر تبادل فرهنگی گسترده‌ای تکیه داشت. از سوی دیگر، یهودیت و مسیحیت نیز پس‌ازآنکه به ترتیب از سوی «فلوتین» و «آگوستین» با فلسفۀ یونانی هماهنگ گشتند، از راه نوشتارهای مذهبی به‌طور ناخودآگاه به گسترش منطق در نیمکرۀ غربی کمک شایانی کردند.

در این میان اعراب بادیه‌نشین هرچند به‌کلی از دنیای خارج بی‌خبر نبودند، اما ازآنجاکه مانند دیگر اقوام بیابان‌گرد نیازی به نگارش نداشتند، طبعاً دستاوردهای فکری بشر ازجمله «روش صحیح بکار بردن عقل» را نمی‌شناختند.

بهر رو، هم به‌حکم عقل و هم به گواهی نوشتارهای به‌جامانده، اعراب در دو سدۀ نخست پس از تسخیر دو امپراتوری ایران و روم شرقی، هنوز نوشتن نمی‌دانستند و نخستین نوشتارها، از «قرآن» گرفته تا کتاب‌های تاریخی (مانند «سیره ابن هاشم» و «تاریخ طبری») در هماهنگی باهم در سدۀ سوم نگارش یافتند. اعراب پس‌ازآن هم به آرا و افکار «کفار» توجهی نداشتند و بدین سبب هم باوجود کوشش‌هایی که از سوی ایرانیانی مانند پورسینا و فارابی صورت گرفت، منطق ارسطویی به نوشتار و گفتار مسلمانان راه پیدا نکرد.

بنابراین آنچه را که آرامش دوستدار «امتناع تفکر» می‌نامد، درواقع ناتوانی از اندیشه در هر دو نمود آن است: یکی ناتوانی از «شک» و دیگری درماندگی از دریافت واقعیت. این ویژگی نه‌تنها اندیشۀ وابستگان به امّت اسلام را زمین‌گیر کرده، بلکه دامن‌گیر «والاترین فیلسوفان اسلامی» نیز بوده و هست.

نمونه آنکه، «دو بزرگ‌ترین فیلسوف اسلامی در پنج سدۀ گذشته» یعنی «ملاصدرا» و «ملاهادی سبزواری» «زنان را به دلیل ضعف عقولشان در زمرۀ حیوانات قرار داده‌اند.» (اسفار، چاپ داراحیاءالتراث‌العربی، جلد ۷، ص ۱۳۶) بی‌شک تجربۀ این دو از برخورد با مادر، خواهر و همسر خود چنین گزارۀ دهشتناکی را تأیید نمی‌کرد و همنوایی‌شان نشانگر این است که نمی‌توانستند در تصویر اسلام از زنان شک کنند و بدین ناتوانی از درک واقعیت درمی‌ماندند.‌

بدین معنی مسلمان نمی‌اندیشد، بلکه، ازآنجاکه بدون چون‌وچرا حکم دین را باور دارد، مطالبی بیان می‌کند که در ظاهر به «دلیل» می‌ماند. این را «عقل‌دست‌آموز» نامیده‌اند و به ریشۀ عربی «عقل» («عقال»: زانوبند شتر) برمی‌گردد که از حرکت جلوگیری می‌کند. درحالی‌که اندیشه سنجشی است با نتیجه‌ای نامشخص و غیرقابل‌پیش‌بینی، چنانکه می‌تواند باورهای موجود را باطل کند و درست بدین ویژگی به‌سوی افق‌های جدید راه بگشاید.

اما منطق ستیزی اسلامی نه‌تنها به دوام باورهای نادرست منجر می‌شود، بلکه به جریانات ظاهراً غیر اسلامی نیز رسوخ می‌کند. نمونه: نه‌تنها هیچ مسلمانی در هزار سال گذشته در این حکم قرآن که مرگ را دلیل «حقانیت» می‌داند، (سوره ۲، آیه ۹۴) شک نکرده، بلکه این «دلیل» در گسترۀ نفوذ اسلام به دیگر جریانات مذهبی نیز گسترش‌یافته و در دوران معاصر، حتی همۀ جریانات چپ نیز «حقانیت» خود را ناشی از «شهادت» پیروان می‌دانند!

 

منطق گریزی در نزد «عوام» و «خواص» دو بازتاب مختلف دارد:

در نزد «عوام» بدین گونه که ناتوان از سنجش پدیده‌ها، در عین حفظ آنچه از اسلام در ضمیر‌شان حکّ شده، افکار و داده‌های مخالف و مغایری را به انبار ذهن سرازیر می‌کنند. باآنکه به جنّ و پری باور دارند، علوم طبیعی می‌خوانند و باآنکه به تأثیر مراسم مذهبی مانند «زیارت و نذر و دعا» باور دارند، اما خود را با مظاهر مدرنیته می‌آرایند.

درنتیجه به دوگانگی شخصیت و واقع گریزی اجتماعی (اسکیزوفرنی) دچار می‌شوند. نمونۀ فردی چنین اختلالی «عبدالکریم سروش» است که هویت ایرانیان را ترکیب «سه هویت ایرانی، اسلامی و مدرن» می‌داند. نمونۀ اجتماعی آن نیز طیف «چپ‌های اسلامی» هستند که در بیگانگی با منافع فردی و اجتماعی خود و وارونه‌انگاری اوضاع جهانی، در عین مسلمانی، به «چپ روسی» به‌عنوان مذهبی نوین ایمان آورده‌اند.

منطق گریزی نزد «خواص» بدین‌صورت بازتاب می‌یابد که آنان در بررسی‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی خود، در هیچ موردی به هماهنگی و همفکری نمی‌رسند و بنا به الگوی کشاکش سنی و شیعی، دربارۀ هر موضوعی به دو «فرقۀ» آشتی‌ناپذیر تقسیم‌شده، به هم‌آوازی دست نمی‌یابند؛ زیرا پیش‌شرط رسیدن به هم‌آوازی همانا بهره‌گیری یکسان از راهکارهای منطقی است. منطق گریزی از پیدایش اندیشه‌ای منسجم و تبلور آن به‌صورت نیرویی مادّی (انگلس) جلوگیری می‌کند.

کوتاه‌سخن، اختلاف‌نظر در مورد پدیده‌های مهم تاریخی و اجتماعی (مانند تهاجم اعراب، رویداد ۲۸ مرداد و یا ماهیت اسلام) بدین حدّ چنان در دنیا بی‌نظیر است که آن را نمی‌توان به اختلاف زاویۀ نگرش نسبت داد، بلکه، چنانکه کسروی برای نخستین بار دریافت، از منطق گریزی و «لذت شیعیان از کشاکش و دو تیرگی» برمی‌خیزد.

اصل این است که منطق نزد همگان به یکسان عمل می‌کند. بدین سبب در زمان مشخص، کوشش برای درک واقعیت و نیل به حقیقت، باید به نتیجه‌ای مشترک بیانجامد. گذشتگان می‌پنداشتند که «شیشۀ کبود» (مولوی) در برابر دیدگان، ما را از درک واقعیت بازمی‌دارد. به‌عبارت‌دیگر، «پیش‌داوری»‌ ها از دیدن درست واقعیت جلوگیری می‌کنند، درحالی‌که کارکرد ذهن از این هم نابکارتر است و نه‌تنها با خشنودی از هرچه در تائید باورهاست استقبال می‌کند، بلکه هر آنچه را که در مخالفت با آنهاست پس‌می‌زند. بدین ترتیب نه‌تنها به شک در باورها مجال نمی‌دهد، بلکه همواره مطالبی در تأیید پیش‌داوری‌ها در ذهن انبار می‌کند. (کانت) بدین ترتیب بدون استفاده از ساطور منطق، گرۀ کور دودستگی‌ها همواره سخت‌تر می‌شود.

آرامش دوستدار

درحالی‌که توافق و همدلی دربارۀ پدیده‌های مهم تاریخی و اجتماعی پیش‌شرط اقدام ملی است. مهم‌ترین پدیدۀ تاریخی که وفاق ملی دربارۀ آن از اهمیت حیاتی برخوردار است، پدیدۀ اسلام در ایران می‌باشد. پس‌ازآنکه انقلاب اسلامی و رفتار ملایان حکومتگر اکثر ایرانیان را دچار شوک فرهنگی کرد، تجدیدنظر در ماهیت مذهب حاکم و جستجوی علت دشمنی متولیان‌ آن با منافع ملی، به مشغولیت فکری ایران‌دوستان بدل گردید.

در دو سه دهۀ گذشته نیز کوشش پژوهشگران ایرانی بسیار پیش ‌رفته است و افشای جعلیات تاریخی به‌روشنی اثبات کردند که اعراب پس از تسخیر نیمی از دنیای آن روزگار، برای حفظ قدرت بدین نیاز یافتند که سنت عرب را به‌عنوان آیینی نوین گسترش دهند. بدین سبب تازه در دوران عباسی، «اسلام» را با تکیه‌بر حافظۀ قومی و نوشتارهای کهن مذهبی تدوین کردند.

اعراب حکومتگر توانستند به‌وسیلۀ گسترش اسلام، خوی بیابانی خود را بر جوامع و کشورهای اشغالی تحمیل کنند و در ازای دوام حکومت خود، باعث تباهی تدریجی چند حوزۀ تمدنی شوند. بدین ترتیب پژوهش‌های علمی در هماهنگی با تجربیات ایرانیان به‌خوبی نشان می‌دهند که اسلام بنا به کارنامۀ تاریخی و سرشت ضد مدنی خود به‌هیچ‌وجه در آیندۀ ایرانی مدرن نقشی نخواهد داشت.

انتظار می‌رفت که ‌ملت ایران بتواند با گسترش چنین شناختی، به اقدام مشترک ملی برای گذار از حکومت اسلامی موفق شود؛ اما دیری نپایید که در این مورد نیز به دودستگی شگرفی دامن زده شد. در خارج از کشور گروهی به نام «اِناره» از یکسو با پژوهش‌های درخشانی در نوشتارهای اسلامی، مانند «قرآن» و «تاریخ طبری»، در جهت یادشده گام‌های مهمی برداشت و از سوی دیگر، به‌یک‌باره از «اثبات جعلیات» به «ابداع تاریخ» پرداخته، مدعی می‌شوند که «اعراب» را مسیحیانی ساکن شرق میانرودان تشکیل می‌دادند که در دوران اشکانی تا «مرو» کوچانده شده بودند. آنان با استفاده از ضعف دربار ساسانی در پیامد جنگ با روم، به رهبری «معاویه» و سپس «عبدالملک مروان» (از اهالی مرو!) به فرمانروایی بر ایران رسیدند و در سده‌های آتی «اسلام» را به‌عنوان بدلی از مسیحیت تدوین کردند. بدین معنی اسلام آیینی ایرانی است و اعراب نه بادیه‌نشینانی که از بیرون برای تسخیر و غارت ایران یورش آوردند، بلکه بخشی از ایرانیان بودند که رفته‌رفته ویژگی فرهنگی خود را به شکل اسلام در میان ایرانیان پراکندند.

صرف‌نظر از آنکه چنین «تاریخ‌پژوهی» آرزوی «مطهری» را که برایش «اسلام روحی بود که در کالبد ایران دمیده شد» و رؤیای «آل احمد» که «ایرانیان را در تیسفون با نان و خرما چشم‌به‌راه اعراب می‌دید»، تحقق می‌بخشد، پیامدی عملی نیز دارد و آن اینکه ایرانیان اسلام زده را به دو گروه تقسیم می‌کند تا همچون دو فرقۀ مذهبی باهم درآویزند و اجازه دهند مشتی ملّا بر آنان حکومت کنند.

فاضل غیبی

 

مطالب مربوط

انقلاب مشروطه، سرنوشت ایران

«برابری» یا «آزادی»؟

اسرائیل، «حکومت تبهکار»؟

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر