همکاری بر اصول، نه با کسان

سه دهه‌ای است که همکاری، جبهه متحد، همبستگی، یگانگی گرایش‌ها و کوشندگان سیاسی، ترجیع‌بند گفتمان سیاسی بیرون بوده است. آن‌قدر برای چنان ترتیباتی کوشیده‌اند که شماره نمی‌توان کرد. این کوشش‌ها به‌جایی نرسیده است و نمی‌توانسته برسد به دو علت: نخست دور بودن از میدان اصلی مبارزه و دوم ترکیب نیرو‌های سیاسی بیرون. فعالیت‌های بیرونیان به‌جای لمس پذیری نمی‌رسید، نه در ایران جنبشی پدید می‌آورد نه در گوش زمامداران آمریکائی و اروپائی که به امید‌های واهی، مخاطبان اصلی شمرده می‌شدند طنینی می‌یافت. آن‌ها جماعت تبعیدی را بی‌ربط می‌شمرند و همه در پی یافتن راهی با عناصری از خود رژیم هستند. ترکیب سیاسی تبعیدیان نیز همکاری را ناممکن می‌ساخت و هنوز می‌سازد. در بیشتر آن‌ها پیشینه ده‌ها سال دوری و دشمنی چنان زنده است که هر چه بتوانند از بی‌اثر و حتی ویران کردن یکدیگر کوتاهی ندارند.

اما بیش از این‌ها، همکاری از اصل غیر‌عملی بود زیرا در خود ایران تا مدت‌ها کار زیادی نمی‌شد کرد. بخش بزرگ‌تر جمعیت، ازجمله روشنفکران، با همه مخالفت روز‌افزون با رژیم اسلامی هنوز از حال و هوای انقلاب و نظام برخاسته از آن بیرون نیامده بودند و کارساز‌ترین سلاح خود را در رویکر‌های گوناگون به مذهب جستجو می‌کردند. در اندیشه‌‌شان نمی‌گنجید که نخست می‌باید از قالب ذهنی دهه‌های چهل و پنجاه/ شصت و هفتاد بیرون آمد (این سودا‌زدگی ــ که به‌عنوان «راحت کژدم زده کشته کژدم بود» نیز به رخ کشیده می‌شد ــ بیشتری از بیرونیان را نیز تا مدت‌ها رها نکرد.) بر این‌ها البته ناهم‌ترازی نیروی سرکوبگری حکومت و نیروی مقاومت مردمی را نیز می‌باید افزود که مایه امیدواری نمی‌بود.

بااین‌همه آرزوی همکاری نیرو‌ها به همان روال گذشته بیرونیان را رها نکرده است و اگر عملاً به تنها مبارزه مؤثری که از ما بر‌می‌آید آسیبی نمی‌زد، نیازی به پرداختن به آن نمی‌بود. در اینجا پیشاپیش می‌باید روشن کرد که همکاری نیرو‌ها و کوشندگان (آن بخش نه جندان بزرگی که کمترین آمادگی در آن‌ها هست) هیچ عیبی ندارد. عیب در روال گذشته است. می‌باید از این سه دهه آموخت و دنبال آنچه عملی است رفت. اینک فهرستی از مهم‌ترین فرض‌های بی‌پایه (در عمل) این سه دهه:

دکتر داریوش همایون

 

۱ ــ ایرانیان در بیرون دشمنان طبیعی جمهوری اسلامی هستند پس ناچار می‌توانند تا سرنگونی این رژیم باهم کار کنند و بعد به فیصله دادن اختلاف‌های خودپردازند. تقسیم‌بندی جز این نیست: یا هوادار یا مخالف رژیم اسلامی. این ساده کردن و فروکاستن مساله تا همه را دربر گیرد یک عامل مهم را در حساب‌های سیاسی ایرانیان در نظر نمی‌آورد ــ پس از جمهوری اسلامی چه؟ برای چه مبارزه کنیم؟ برای برگرداندن پادشاهی، یا برقراری جمهوری؛ برای سرمایه‌داری یا سوسیالیسم و کمونیسم؛ برای تکه‌تکه کردن ایران؛ برای پیش افتادن فلان شخص یا گروه …؟ هر کس می‌تواند در پیرامون خود این ملاحظات را حس کند. همرای کردن، چه رسد به همکاری مخالفانی با چنین نگرانی‌ها خیال‌اندیشی است.

 

۲ ــ مشکل اصلی در نبود رهبری است. اگر یک خمینی دیگر می‌بود! اما نقش و سهم خمینی چه بود؟ خمینی در ۱۳۴۲ و هنگامی‌که در ایران بود دست به شورشی زد که باآنکه سه روزی تهران و شهر‌های دیگری را نیز فراگرفت از کاری برنیامد. حکومت با قدرت ایستادگی کرد و فرصت نداد که نیرو‌های ملی و مترقی بیشتری به پشتیبانی او برخیزند. شبکه هواداران او نیز چندان زوری نداشت نه ازنظر مالی نه سازمانی. پانزده سال بعد او با رژیمی روبرو شد که برای فروریختن منتظر تلنگری می‌بود. در فاصله آن پانزده سال هواداران‌ش شمار مسجدها را که بیشتری مراکز تبلیغاتی شده بودند در سراسر ایران به دستیاری مقامات رژیم پادشاهی به هزاران رساندند و زیر بینی ساواک که لابد خیلی هم به خود می‌بالید باسیل پول‌های بازاریان و دیگران صندوق‌های قرض‌‌الحسنه برپا داشتند و هیئت‌های مذهبی و تکیه‌های گوناگون در هر جا راه انداختند و ده‌ها هزار تن را در شبکه کوشندگان امر خمینی بسیج کردند.

خمینی در بیرون ایران تنها نیفتاده بود. نیرو‌های سیاسی مخالف رژیم اگر هم یکدیگر را نمی‌پسندیدند در پشتیبانی او هم‌داستان می‌شدند و به هر صورت می‌توانستند با او در تماس می‌بودند و به زیارت‌ش می‌رفتند. کاست پیام‌های‌ آتشین‌ش هزار در ایران دست‌به‌دست می‌گشتند.

امروز چه کسی را می‌توان تصور کرد که بتواند به چنان جایگاهی برسد. آیا مردم و نیروهای سیاسی ایران اصلاً تحمل آن درجه سرسپردگی را دارند و اگر چنان می‌بود آیا نمی‌بایست از ملتی که رشد نمی‌کند و همواره درجا می‌زند نا‌امید شد؟

 

۳ ــ گوناگونی عقاید و برنامه‌های سیاسی مانع اصلی تمرکز مبارزه بر جمهوری اسلامی است. می‌باید پیامی یافت که بیشترینه نقاط اشتراک را دربر گیرد. چنین رویکردی یک اشکال بزرگ دارد. با پیچیده‌تر شدن مسائل و پدیدار شدن نیرو‌های تازه در میدان، گوناگونی‌ها افزایش‌یافته‌اند و رسیدن به نقطه‌های اشتراک دشوار‌تر شده است. اگر قرار بر خشنود کردن همگان باشد یا می‌باید اعلامیه‌های بی‌روح و خاصیت صادر کرد و یا تناقضات را برهم انباشت که همه را خواهد رماند. درحالی‌که ایرانیان با گزینش‌های دشوار زورآور روبرویند نه کلیات به خورد آنان می‌توان داد؛ نه از برابر آن گزینش‌ها می‌توان گریخت.

***

«پس‌ازاین رژیم چه،» برای ایرانیان درون همان اندازه اهمیت دارد که برداشتن این رژیم. آن‌ها برخلاف بیرونیان موقعیت ایران را پرانتزهایی (هر گروه برای خودش) نمی‌بینند که می‌باید بست. منظره برای آنان سراسر پرتگاه‌هاست. نمی‌خواهند به پرتگاه بد‌تری بیفتند و چاره این رژیم را در شرایط بد و بد‌تری نمی‌جویند. راه‌های خردمندانه‌تری هم هست. در چنین احوالی می‌باید با دوری از اشتباهاتی که در بالا اشاره شد در مهم‌ترین مسائل مورد اختلاف، مواضع روشن در خدمت خیر عمومی گرفت و آنگاه به نیروی کاراکتر و انتلکت (دو واژه‌ای که نبود معادل رسای آن‌ها به فارسی بیش از یک کمبود زبانی را می‌رساند) دیگران_ هر چه بیشتری را متقاعد ساخت.

در ایران بخش توده‌گیر جنبش سبز مواضعی را که سی سالی کم‌وبیش تابو شمرده می‌شدند، هرچند در بیرون بدیهی شده‌اند ــ که هنری نیست ــ گرفت و در روریاروئی خونین قهرمانانه‌اش با رژیم درافتاد. راه سبز امید نیز کوشید بسیاری از آن مواضع را در جامه‌های متعارف قانون اساسی و پیشینه و روّیه سیاسی خود رژیم بپوشاند و از درون در دگرگونی اوضاع بکوشد.

تا آنجا که بتوان بی‌تعصب قضاوت کرد آنچه در ایران برای درآوردن کشور از این وضع فاجعه‌بار می‌کنند بر همه استراتژی‌های بیرونیان برتری دارد. بر هر گوشه مبارزه سران جنبش سبز انتقاد‌ها وارد است، از نیمه‌راه رفتن‌ها، گام‌هایی به‌پیش و گام‌هایی به پس. خود جنبش سبز هم به سطح‌های زیرین جامعه رفته است و نمود چندان ندارد. این‌همه درست، ولی گذشته از شرایط نزدیک به غیر‌ممکن، جنبش سبز درست‌ترین راه را برای آینده ایران برگزیده است ــ در ترکیبی از مبارزه توقف‌ناپذیر و آمادگی برای مصالحه به سود پیشرفت تدریجی در سویه آزادی و کاستن از شدت رویارویی، آنچه را که ممکن و به مصلحت عمومی است انجام می‌دهد. می‌توان از سران و سخنگویان آن انتظار داشت که در دفاع از زندانیان یا طبقات محروم جامعه فعال‌تر شوند و به‌ویژه جبهه اقتصادی را از یاد نبرند.

مردم ایران سرانجام هم می‌دانند چه می‌خواهند و هم چه نمی‌خواهند و در هر دو به‌جاهای درست رسیده‌اند. ما نیز بجای رقابت آشکار و نهان با جنبش سبز که تنها اثرش ضعیف کردن روحیه مردم است بهتر است بدانیم چه می‌خواهیم و چه نمی‌خواهیم. نخست دست برداشتن از ادعاهای نامربوط؛ و رها کردن استراتژی همه در یک جبهه می‌آید. باید بهترین آینده‌ای را که برای ایران می‌خواهیم پایه همکاری‌ها قرار دهیم. بجای سرهم کردن ائتلافی بر اصول متناقض و سخن گفتن با زبان‌های گوناگون، در همرای کردن گرایش‌های پذیرنده‌تر، بر اصول همگانی ــ بهترین دستاورد‌های بشریت ــ بکوشیم. اگر در این میان کسانی بیرون ماندند چه باک. آن‌ها فرصت خواهند داشت که چه امروز در بیرون و چه در فردای آزاد ایران سخن‌شان را با مردم در میان بگذارند. اصولی فکر کردن بجای مصلحت‌اندیشی و بده بستان‌های شخصی و گروهی شیوه مؤثرتری است. ساختن یک جامعه ایرانی مدرن و مبارزه با رژیم اسلامی را از موضوع سیاست‌بازی می‌باید بیرون برد.

 

دسامبر ۲۰۱۰‏‏

www.d-homayoun.info

مطالب مربوط

دادگاه حقیقت، اندیشیدن نیندیشنی

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر