نظم خودجوش
از میان همه دستاوردهایی که نوشتههای آدام اسمیت در اقتصاد سیاسی نصیب ما میکند، احتمالاً مهمترین و ماندگارترین آنها ایده «دست نامرئی» است. اگرچه اسمیت تنها چند بار از این اصطلاح در آثار مکتوبش استفاده کرده، ایدهای بسیار اصیل و ژرف بوده است. بهویژه که وظیفهای برای علوم اجتماعی تعریف میکند که با کتاب اسمیت بهطور عمیقی در پیوند است. پژوهشگران بعدی اصطلاحات دیگری برای آن معرفی کردهاند که باور دارند آنها، مفهوم اساسی این پدیده را بهطور دقیقتری توصیف میکنند. «نظم خودجوش» یکی از محبوبترین آن اصطلاحات است که توسط فیلسوف و شیمیدان، مایکل پولانی پیشنهادشده و توسط هایک در طول سالهایی که او و پولانی در دانشگاه شیکاگو باهم کار میکردند تسری و شهرت یافته است.
در این یادداشت، من با تحلیل محتوای دو کاربرد شناختهشده از نظم خودجوش در کارهای اسمیت شروع میکنم: استفاده از عبارت «دست نامرئی» در جستاری درباره ذات و علل ثروت ملل (در اینجا ازاینپس بهاختصار ثروت ملل) و قطعه معروف «مرد نظام (سیستم)» در نظریه عواطف اخلاقی. سپس به شرح نحوه گسترش و شفافسازی آن در کارهای کارل منگر در قرن نوزدهم و هایک در قرن بیستم خواهم پرداخت. اسمیت نقطه شروع را فراهم میکند، اما منگر و هایک بینش اسمیت را تبدیل به شیوهای تمامعیار برای اندیشیدن درباره جهان اجتماعی میکنند.
آن قطعه از ثروت ملل که در آن اسمیت از استعاره دست نامرئی استفاده میکند، در بخشی از کتاب ظاهر میشود که عنوانش «محدودیتهای اعمالشده بر واردات خاص» است، درنتیجه اسمیت، درزمینهٔ تجارت بینالملل صحبت میکند. او مینویسد:
درواقع، او [کنشگر اقتصادی] عموماً، نه قصد ترفیع منافع عمومی را دارد، نه میداند که تا چه مقدار آن را ارتقا میدهد. با ترجیح حمایت از صنعت داخلی در مقابل خارجی، تنها قصد تأمین امنیت خود را دارد؛ و با هدایت صنعتی که محصول آن شاید بالاترین ارزش را داشته باشد، او تنها به منفعت خود فکر میکند، اما درعینحال، مانند موارد بسیار دیگر، با دستی نامرئی هدایت میشود تا نتیجهای را رقم بزند که اصلاً قصد آن را نداشته است. این الزاماً برای جامعه بد نیست که [منافعش] بخشی از آن [برنامه کنشگر اقتصادی] نبوده است. او با دنبال کردن منافع خود برای جامعه سودمندتر از زمانی است که واقعاً به دنبال سود رساندن به جامعه باشد. من هرگز سراغ ندارم، کسانی که به تجارت میپردازند برای [تأمین] کالای عمومی کاری انجام داده باشند. درواقع، این حس عاطفی در میان بازرگانان چندان رایج نیست…
این ایده اقتصادی که از طریق استعاره دست نامرئی بیانشده است همان است که میتواند «نتیجهای را که بخشی از قصد او نبوده است» رقم بزند و منافع جامعه را بهعنوان یک کل، «بسیار مؤثرتر از زمانی که واقعاً به دنبال سود رساندن به جامعه باشد» ترفیع ببخشد. اسمیت مشاهده میکرد که دنبال کردن منافع شخصی تحت مجموعهای از نهادهای اجتماعی مناسب، به نتایج ناخواستهای مفید برای جامعه منجر میگردد. این ایده که میتوانیم خروجیهای اجتماعی را بجای نتایج مقاصد خوب یا بد افراد مجزا، بهعنوان نتایج غیرعمدی رفتارهای مبتنی بر قواعد قابلکشف افراد توضیح دهیم، بینش اصلی اسمیت و آغاز علوم اجتماعی حقیقی بود.
یکراه برای درک این مقوله، نمایش آن با استفاده از ماتریسی دو در دو است. ما بهطورمعمول به کارهای خوب و بد عمدی و انجام کارهای بد غیرعمدی فکر میکنیم. اما کارهای خوب غیرعمدی چه؟ کارهای خوب غیرعمدی «سِرِندیپیتی»[۱] نیستند که بیشتر شبیه به شانس میباشد. در جدول زیر، توان کسب درک سیستماتیکی از خانه بالایی سمت چپ، تنها با ایدهای میسر است که اسمیت با نوشتن دست نامرئی اظهار کرده و به مفهوم نظم خودجوش توسعه دادهشده است. هایک در توضیحی که در قرن بیستم از این ایده ارائه میدهد، خانه بالایی سمت چپ جدول زیر را با عنوان علوم اجتماعی شناسایی میکند. علمی که تلاش دارد توضیح دهد چگونه نظم میتواند بدون طراحی ساخته شود.
عمدی | غیرعمدی | |
نتایج خوب | نیکوکاری | ؟؟؟ |
نتایج بد | ظلم | قصور |
اسمیت، حتی پیش از آنکه به نوآوری صریح دست نامرئی در ثروت ملل برسد، ایده بنیادی نظم خودجوش و چالش تلاش برای طراحی نظمی اجتماعی از بالا به پایین را دریافته بود. نظریه عواطف اخلاقی (۱۷۵۹) که در حدود بیست سال پیشتر نوشتهشده بود، حاوی مباحثهای معروف به «مرد نظام» است:
در مقابل، مرد نظام (سیستم) که مستعد آن است که خود را بسیار عاقل بپندارد؛ و اغلب آنقدر شیفته زیبایی برنامه آرمانیاش برای حکومت است که نمیتواند انحراف از هیچکدام از اجزای آن را تحمل کند… به نظر میرسد تصور میکند که میتواند اعضای مختلف جامعهای بزرگ را به همان سادگی هدایت کند که دستی مهرههای مختلف را روی صفحه شطرنج میچیند. اما متوجه نیست که مهرههای روی صفحه شطرنج، غیر از آنچه که آن دست بر آنها تحمیل میکند، هیچ اصل حرکتی دیگری ندارند؛ اما در صفحه شطرنج جامعه انسانی، هر مهره مجردی اصل حرکتی خودش را دارد که رویهمرفته با آنچه که ممکن است قانونگذار بخواهد روی آن اعمال کند، دو چیز مختلف هستند. اگر آن دو اصل باهم هماهنگ بوده و در جهتی مشابه عمل کنند، بازی جامعه انسانی با سهولت و هماهنگی پیش خواهد رفت و بهاحتمالزیاد همه شاد و موفق خواهند بود. اگر آنها مخالف یا متفاوت باشند، بازی به طرز رقتانگیزی پیش رفته و آن جامعه، ناگزیر، همیشه در درجه بالایی از بینظمی قرار خواهد داشت.
ارجاع دوباره اسمیت به «دست» اهمیتی نمیداشت اما مرئی بودنش آن را واجد اهمیت میکند. برخلاف دست نامرئی که استعارهای برای اصول حرکاتی است که درصورتیکه قانونگذار قوانین صحیح «بازی جامعه انسانی» را ایجاد کرده باشد، منجر به هماهنگی میشود، دست مرئی مرد نظام قادر به رسیدن به اهداف خود درزمینهٔ یک جامعه پیچیده نیست.
قطعه مرد نظام در بخش «درباره مشخصه رفاه» ظاهر میشود که نشاندهنده وجود روابط مهمی بین تحلیلهای نظریه عواطف اخلاقی در مورد رفتار فرد انسان و نحوه مواجههای نظاممندتر با روابط متقابل اقتصاد و جامعه در ثروت ملل است، و هر دو بر مبنای درکی وسیع از چگونگی تحول نظمهای اجتماعی طراحی نشده قرار دارند.
شناسایی اولیه نظم خودجوش
اسمیت در میان همعصرانش تنها کسی نبود که این بینش را بسط داد. او در کنار دیوید هیوم، آدام فرگوسن، و دیگران، بخشی از جریان روشنگری اسکاتلندی بود که به ایدههای مشابهی دستیافته بودند. فرگوسن در جملهای معروف، خروجیهای فرایندهای دست نامرئی را «محصول کنش انسان اما نه طراحی انسان» توصیف میکند. این گزاره، ایده نتایج غیرعمدی مفید برای جامعه و تعریف مختصر و مفید مورد ترجیح هایک یعنی «نظم خودجوش» را به شکل خیلی خوبی توصیف میکند. میتوان افسانه زنبورها نوشته برنارد مندویل را نیز بخشی از این سنت وسیع خواند بااینحال تفاوتهای مهمی بین اسمیت و دیگران وجود دارد.
عواقب انتخابها و مقاصد ما همیشه توسط نهادهای اجتماعی تعدیل میشوند. انسانها شاید بهطورکلی به دنبال منافع خودشان باشند، اما اینکه این تعقیب منافع به نفع ما باشد یا به زیان ما بستگی به کیفیت نهادها دارد. یکی از کجفهمیها در مورد اسمیت این است که تصور میشود او از ایدهای دفاع میکند که میگوید طمعکاری خوب است. یادآوری این نکته واجد اهمیت است که فرایند دست نامرئی تنها به شرطی منجر به نتایج غیرعمدی مثبت میشود که نهادهای اقتصادی و اجتماعی پیرامونی درست باشند. اگر قانون به مردم اجازه غارت بدهد، آنگاه وقتیکه من کیف پول شما را میدزدم طمعکاری من عواقب اجتماعی مفیدی نخواهد داشت.
نهادهای اجتماعی خوب آنچه را که ما «منفعتطلبی ضداجتماعی» میخوانیم مجازات میکند و رفتار منفعتطلبانه مفید برای جامعه را که اسمیت با استعاره دست نامرئی توصیف مینماید، تشویق میکند. جالب است که اسمیت در قطعه «مرد نظام» به جامعه با عنوان یک «بازی» ارجاع میدهد. میتوان ادعا کرد که ادامه آن قطعه را به این صورت میشود خواند که اگر قوانین بازی درست نباشند، اصل حرکتی مهرههای مجرد روی صفحه شطرنج، آن هماهنگی سهل دلخواه ما را تولید نخواهد کرد. ادعای اساسی پیروان اسمیت این است که آن قوانین و نهادها وظیفه اصلی را در ایجاد صلح، رفاه و عدالت به عهدهدارند.
گسترش نظریه نظم خودجوش
حرکت از «دست نامرئی» به «نظم خودجوش» در طول قرنهای نوزدهم و بیستم در آثار کارل منگر و اف ای هایک صورت گرفت. منگر در کتاب پژوهشهایی در روش علوم اجتماعی با ارجاع ویژه به علم اقتصاد (۱۹۸۵ [۱۸۸۳])، رویکرد دست نامرئی اسمیت را به روشی برای درک عمومی علوم اجتماعی بسط داد. او چیزی را مطرح کرد که اغلب به آن با عنوان سؤال «منگری» ارجاع میدهند: « چگونه ممکن است نهادهایی که به رفاه عمومی خدمت میکنند و برای توسعه آن بسیار مهم هستند ، بدون اراده مشترکی جهت ایجاد آنها به وجود میآیند؟» (۱۴۶:۱۹۸۵) این پرسش بیان دقیقی بود از آنچه که اسمیت با اصطلاح دست نارمئی و فرگوسن با گذاره «محصول کنش انسان اما نه طراحی انسان» بیان کرده بودند.
منگر باور داشت که وظیفه علوم اجتماعی پاسخ دادن به این پرسش و سؤالهای مرتبط با آن است. او پاسخهایی را که برای توصیف چگونگی به وجود آمدن غیرعمدی نهادهای مفید داستانهایی میساختند، توضیحات «ترکیبی» نامید و آنها را در مقابل چیزی قرار داد که توضیحات «عملی» مینامید و چگونگی طراحی عمدی نهادها برای اهدافی مشخص را نشان میدادند. اگرچه این اصطلاحات دیگر کاربرد ندارند اما این تمایز اصلی همچنان در سنت نظم خودجوش اهمیت محوری دارد. برای مثال هایک در اثر اخیرتر خود کمابیش به همان شیوه نسبت به تمایز قائل شدن میان «نظمها» و «سازمانها» توجه نشان میدهد.
کاربرد اصلی این ایدهها نزد منگر، برای توسعه نظریه نظم خودجوش اهمیتی حیاتی داشت. منگر در کتاب اصول علم اقتصاد (۱۸۷۱) و مقالهای که پیرو آن در سال ۱۸۹۲ نوشته شد، با مثالی از نوع توضیحات ترکیبی (یا نظم خودجوش) که ازنظر او در قلب علوم اجتماعی قرار دارد، چگونگی ظهور پول را نشان داد.
داستان منگر درباره ریشههای پول از زمان تبادلات پایاپای آغاز میشود. افراد تلاش میکنند با انجام مبادلات شرایط زندگی خود را بهبود ببخشند، اما نبود «نیاز متقابل به کالای یکدیگر» (وضعیتی که در آن، دو نفر پیدا شوند که بهطور متقابل کالایی را بخواهند که نفر دیگر دارد) بهبود وضعیت از طریق مبادله را دشوار میکند. افراد خیلی زود متوجه میشوند که در صورت نگهداری ذخایری از کالاهای موردنیاز مردم حتی اگر خودشان نیازی به آنها نداشته باشند، میتوانند مبادلات بیشتری انجام دهند.
برای این فرایند مبادله غیرمستقیم، کنشگران مختلف، استفاده از کالاهای مختلفی را امتحان میکنند. برخی بهتر از موارد دیگر جواب میدهند. آنهایی که از کالایی استفاده میکنند که بهتر جواب میدهد، میتوانند مبادلات بیشتری انجام داده و ثروتمندتر شوند. دیگران، ثروتمند شدن آن دسته از کنشگرانی را که از کالاهای قابلمبادلۀ موردتقاضا استفاده کردهاند، میبینند و از آنها تقلید میکنند. آنها از همان کالاها بهعنوان واسطه مبادله استفاده میکنند و [با رایجتر شدن آنها] درنتیجه، آن کالاها نقش واسطهگری خود را بهتر ایفا میکنند. درنهایت، مردم به سمت استفاده از یک یا دو کالا بهعنوان واسط مبادله گرایش پیدا میکنند و آن کالا همان چیزی است که ما نامش را پول گذاشتهایم.
هیچکدام از کنشگران نظریه منگر قصد ایجاد پول را نداشتند. مانند مهرههای صفحه شطرنج اسمیت، آنها هرکدام اصل حرکتی خود را داشتند و پیگیر مقاصد خود بودند. تکامل پول یکی از طبعات غیرعمدی پیگیری منافع شخصی تحت نهادها و قوانین درست است، نه محصول یک طراحی عمدی یا اختراع. لودویگ فون میزس در کتاب کنش انسان (ص ۴۰۵) در مورد منگر میگوید که او «اهمیت نظریه و روش تحقیق خود را در آشکارسازی اصول اولیه پراکسولوژی [نظریه کنش انسان] دریافته بود.» میزس باور داشت که نظریه منگر الگویی برای درست کار کردن علوم اجتماعی بود.
توسعه نظریه توسط هایک
یکی از جنبههای مهم نظم خودجوش این است که برای پیشگویی آنچه چنین فرایندی در زمان پیش رو ایجاد میکند، روشی وجود ندارد. این موضوع توسط جیمز بوکانان زمانی که در مورد نظم خودجوش گفت «این نظم در فرایند ظهور خود تعین پیدا میکند» در قالب کلمات ریخته شد. و آنگونه که هایک در مورد رقابت اقتصادی میگوید، اینیک «فرایند اکتشافی» است. ما به نظم خودجوش نیاز داریم چراکه به ما امکان میدهد چیزی را بیاموزیم که نمیدانیم نمیدانیم[۲]. انسانها آنقدر هوشمند نیستند که بتوانند نظمی اجتماعی طراحی نمایند. برای ایجاد چنین نظمی باید بر نظامهای تفکیک، رقابت، سوا کردن موفقیتها و تقلید از چیزی که موفق و تعیینکننده کل فرایند تکاملی بیولوژیکی یا اجتماعی است، تسلط داشته باشیم.
در این مسائل است که هایک ایده نظم خودجوش را بهطور کامل شکل میبخشد. هایک بهطور مکرر به مفروض گرفته شدن «مفاهیم دوقلوی تکامل و نظم خودجوش» در اثر خود اشاره میکند. هایک شیوه عملکرد نظم خودجوش و بهویژه اقتصاد بازار را توضیح میدهد که چگونه مقدمتاً امکان دسترسی به دانش پراکنده، زمینهای و ضمنی را برای استفاده دیگران فراهم میکند. این کاربرد دانش همکاریهای اجتماعی را افزایش میدهد (این را با «سهل و آسانگیری» اسمیت در قطعه «مرد نظام» مقایسه نمائید).
ازنظر هایک، مسئله اجتماعی بنیادی با مشاهدات شروع میشود که درنتیجه آن ما هرکدام چیزهای مختلفی را میدانیم، و چیزهایی که میدانیم اغلب تنها زمانی ظاهر میشوند که مجبور هستیم در شرایط معین دست به انتخاب بزنیم و آن دانش اغلب به شکلی بروز پیدا میکند که نمیتوانیم آن را به کلام آوریم. با توجه به این مشاهدات، چگونه میتوانیم این دانش را به شکلی در اختیار دیگران قرار دهیم که بتوانند از آن استفاده کنند؟ هایک استدلال میکند که راهحل این مسئله دو قسمت دارد.
اول، باید از کنترل بر منابع تمرکززدایی شود تا بیشتر با غیرمتمرکز بودن دانش همراستا باشد، چراکه آنهایی که دانش مرتبط را دارند بهتر میتوانند تصمیمات درستی در مورداستفاده از منابع مرتبط بگیرند. این چیزی است که هایک نامش را درزمینهٔ بازار میگذارد «مالکیت متعدد» (در مقابل مفهوم غیردقیق «مالکیت خصوصی»). اگرچه تمرکززدایی و متنوع سازی برای پیشرفت ضروری هستند اما کافی نیستند.
بااینکه تمرکززدایی امکان تنوع و رقابت را در فرایند تکاملی فراهم میآورد اما بهتنهایی فیلتری برای جدا کردن انواع خوب از بد فراهم نمیسازد. هایک استدلال میکند که در بازار، جدا کردن و شناسایی نیازمند نظام قیمتها و نهادهای مرتبط با آن است. قیمتها، سودها، و زیانها، راهی برای قضاوت در بازار فراهم میکنند و با کمک آنها میتوان تشخیص داد که چه کسی در «کاربرد دانش» برای تخصیص منابع، بهتر از دیگران عمل کرده است. ازنظر هایک، مکانیزمهای تکاملی اینچنینی هستند که ایجاد نظمی بدون طراحی را ممکن میسازند.
اگرچه سوا کردن [موفقها] با معیار سود و زیان درزمینهٔ بازار مثال واضحی است، هایک استدلال میکند که تکامل دیگر نهادهای اجتماعی با بقای طولانیمدت (یا ناپدید شدن) گروههایی که آنها را اتخاذ کردهاند، سوا میشوند. این نظریه انتخاب گروهی بهعنوان شکلی از نظم خودجوش یکی از بحث برانگیزان ادعاهای او بوده است. احتمال زیادی وجود دارد که دچار این تعبیر اشتباه شویم که این نظریه تائید کننده هر چیزی است که میماند و این به نظر مشکلساز میرسد. ادعایی ضعیفتر به این صورت که موفقیت اقتصادی جمعیت در حال رشد با افزایش سطح آسایش مادی نشان میدهد که نهادهایی که موفق به حفظ بقای خود شدهاند، بهتر از گزینههای دیگر بودهاند، به نظر منطقیتر میرسد. تعمیم فرایند نظم خودجوش از بازار به دیگر فرایندهای اجتماعی باید بااحتیاط صورت پذیرد.
اشکالات تلاش هایک به گسترش ایده تکامل و نظم خودجوش بهکل تحول اجتماعی انسان هرچه که باشد، تجسم چشماندازی است که در آثار پیشتاز اسمیت تلویحاً بیانشده است. چارلز داروین کتاب اسمیت را خواند و بهطور آگاهانهای از دیدگاه انقلابی او الگوبرداری نمود و پس از نظریههای اجتماعی اسکاتلندی و انگلیسی آن را به جهان طبیعت تسری داد. هایک که پس از داروین نظریه خود را مینوشت، ایده نظم خودجوش را بهعنوان بسط اجتماعی نظریه تکامل جهان طبیعت با انتخاب طبیعی انواع دید. هموساپینها (انسانهای خردمند) بهعنوان موجوداتی زیستی بدون وجود یک طراح تکاملیافته بودند و از طریق زندگیهای اجتماعی ما انسانها، نهادهایی که توسعه و پیچیدگی بیشتری را نوید میدادند بهویژه [نهاد] نظام قیمتها، بدون دخالت هیچ طراحی تکامل پیدا کردند. بینشهای اسمیت در مورد اشکالات مرد نظام و نقش دست نامرئی، با توسعهای که از طریق نظریه نظم خودجوش هایک پیدا کردند، روایت کاملی از روند رشد زیستی و اجتماعی بشر ارائه داد که نیازی به طراحی آگاهانه انسان نداشت.
نویسنده: استیون هورویتز
مترجم: آرش آزادی
پانوشت:
[۱] serendipity : سِرندیپتی شخصیتی خیالی در انیمیشنی با همین نام برای کودکان است. معنی دیگر آن تحصیل نعمت غیرمترقبه است.
[۲] یعنی نسبت به آن جهل مرکب داریم
برگرفته از سایت: آدام اسمیت ورکس
درباره نویسنده
استیون هورویتز (Steven Horwitz) یک اقتصاددان آمریکایی پیرو مکتب اقتصاد اتریشی است. او استاد بازنشسته دانشگاه بال استیت (Ball State University) است. آثار متعددی از او منتشرشده است، ازجمله کتابی با عنوان درباره کنش انسانی و نه طراحی انسان: لیبرالیسم در سنت روشنگری اسکاتلندی که با موضوع یادداشت فوق مرتبط است.