دوست گرامی آقای همن سیدی مرا پاک خلع سلاح کردهاند. من که باشم که با علم و هنر دربیفتم که فدرالیسم ازنظر ایشان با آنها یکی است. مشکل من تاکنون این بوده است که به منظره واقعی، به تاریخ فدرالیسم از انقلاب امریکا به بعد، نگریستهام و جز ملاحظات عملی و مربوط به روابط قدرت و پیشینه تاریخی هیچ عنصر علمی در آن نیافتهام و سهم هنر را نیز در آنها همان چیرهدستی و کاردانی دیدهام که ما گاه واژه هنر را برای رساندن آن بکار میبریم.
از نزدیک دویست کشور عضو سازمان ملل متحد تنها شماری اندک، از مردمانی همسان تشکیلشدهاند و عدم تمرکز مسئله همه آنها بوده است یا هنوز هست؛ اما تنها معدودی (حدود ۲۵ کشور و تقریباً همه آنها از بقایای مستعمرات یا پارههای امپراتوریهای اروپائی) «تنها راهحل علمی» مسائل قومی و عدم تمرکز را برگزیدهاند یا بر آنها تحمیلشده است. اکثریتی از بهترین جامعههای شهروندی که در آنها تبعیض و سرکوبگری به اقوام و مذاهب نیست غیر فدرال هستند و بیشتر حکومتهای موفق چه ازنظر اداره کارآمد و چه رعایت حقوق بشر راههای دیگری جز فدراتیو زبانی برگزیدهاند ــ حکومتهای محلی، واگذاری اختیارات…
من همچنین پس از هشت ده سفر که به پاکستان فدرال کردهام و آن کشور را بیش از آن میشناسم که به سودش باشد، هیچ تصور نمیکردم که با مظهری از علم و هنر روبرو بوده باشم.
مبارزه من با فدرالیسم نیاز به توضیح دارد. مبارزه صورتهای گوناگون دارد و به معنی جنگ نیست وگرنه مبارزه مسلحانه نمیگفتیم. اشتقاقات دیگر ریشه مبارزه در عربی، ابراز، بروز، هیچکدام معنای جنگ نمیدهد. از گفتوشنود نیز رویگردان نیستم و آماده بودهام که از واشینگتن تا پاریس و هامبورگ و برلین و در همین ژنو هر جا امکانش بوده به گفتگوی رودررو بشتابم و در دهها دادوستد فکری قلمی با هواداران فدرالیسم انباز شوم. ولی دستاورد من از اینهمه کوشش آن بوده است که در ۱۷ سال گذشته از خودمختاری خلقها به فدراسیون ملت-ملیتهای ایران در مناطق ملی از اهل شش زبان معین (ازجمله ملت فارس!) برسیم و خطونشان کشیدنهای از هماکنون سازمانهای قومی را برای دیگران بخوانیم و سه سال پیش اعلام آمادگی گلباران چهارمیلیونی خاکپای سربازان آزادیبخش امریکا را بشنویم.
پیشرفتی را که آقای سیدی در همین مسئله حقوق همه افراد اقلیتهای قومی در من دیدهاند تائید میکنم و بیتردید آن گفتوشنودها در من اثر کردهاند. به همین دلیل شش سال پیش قطعنامه در حقوق مذاهب و اقوام و عدم تمرکز را به کنگره پنجم حزب مشروطه ایران پیشنهاد کردم که پذیرفته و به منشور یا برنامه سیاسی ما پیوست شد و آن را بارها به سازمانهای مربوط فرستادم ولی گوئی به دست هیچکس نرسید.
اکنون میبینم که تنها راهی که برایم مانده است هشدار دادن پیامدهای مبارزهای است که به گفتار آقای سیدی در خون کسانی هست. ایشان مخاطره را تنها در سیاستگرانی در آنکارا میبینند ولی آنچه من میبینم ابعاد بسیار گستردهتر و خطرناکتری دارد. ما با نیروهایی پاک بیمسئولیت در درون، در اجتماع ایرانی بیرون، در قدرتهای بزرگی در دور و نزدیک و بهویژه در همسایگی وحشتناک ایران سروکار داریم، منتظر برهم خوردن اوضاع و از هم پاشیدن قدرت مرکزی در صورت بروز جنگ. به همین دلیل هم هست که عناصری امروز نمیگویند ولی سه سال پیش میگفتند که آرزومند حمله امریکا هستند.
آنها که سی سال پیش دیوانهوار به هیستری ضد شاه پیوستند امروز باز آمادهاند در هیستری دیگری با پیامدهای پیشبینیناپذیر بیفتند. بر آنها هرجی نیست ولی از کسی که هفت دههای در کار ایران و جهان گذرانده است نمیتوان انتظار داشت که در امری که با مانندهایش آشنایی فراوان دارد از ملاحظه هیچ هماوردی پای پس بکشد. من نمیخواهم خون از بینی هیچ ایرانی، از احمدینژاد نفرتانگیز هم بیاید. از گفتوشنود بامعنی که به خیر عمومی و سود بیشترین کسان و نه منافع افراد و گروههای معین، خدمت کند نیز با همه استقبال میکنم. ولی اگر دیگران درخواستهای حداکثر خود تا اقداماتی بروند که این کشور را به خطر اندازد، در آن در وقت پیچاپیچ که سعدی میگفت، همهچیز دگرگون خواهد شد. آنگاه خواهند دید که مبارزه تا بدترین صورتهای آن در رگهای بیشمارانی به جوش خواهد آمد ــ ازجمله اکثریتی از همینها که امروز از گفته من به هم برآمدهاند. سخن گفتن و استدلال کردن و پافشاری بر حتا افراطیترین مواضع و خواستها حق هرکسی است. هشدار دادن هم گاه لازم است.
در سیاست عنصر حیاتی تاریخ است. بی نگاه ژرف تاریخی هر بررسی در جامعه و سیاست ناقص خواهد بود. بازهم تأکید میکنم: ایران یک هسته سخت دارد. به فضای روز بسنده نمیباید کرد.
این هشدارها و یادآوریها برای آن است که آگاهان و اندیشهمندانی مانند آقای همن سیدی آنسوی تصویر را نیز بهتر ببینند. ما همه در حلقههای پیرامون خود بسر میبریم و ممکن است مسائل به نظرمان آسانتر از آن بیاید که هست. تغییر و بهکرد نیز میباید تنها با من پایان یابد.