روشنگری ایرانی در این مرحله نهائی خود، در همه جبهههای لیبرالیسم، دمکراسی و ناسیونالیسم روشنرای enlightened بیپروا به قلب مسائلی میزند که سدهها یا نادیده گرفتهاند یا از آنها گریختهاند. پس از آشناییهای ابتدائی دوران جنبش مشروطه و نهادسازیهای دوران پهلوی، اکنون در زیر یک رژیم قرونوسطایی که خود در همان حال فراورده آن دورههاست، (ما بیهوده مردمان ویژهای نیستیم) نسل کنونی ایرانیان میکوشد با حقیقت روبرو شود تا بتواند پاسخهای درست را برای مسائل هزارساله بیابد. تبعیض مذهبی که در کنار تبعیض جنسیتی بزرگترین عوامل واپس ماندگی مایند یکی از این جبهههاست. پژوهشها در این زمینه فراوان شده است. کتابهایی مانند رگ تاک، گفتاری درباره نقش دین در تاریخ اجتماعی ایران، از دلارام مشهوری (۱۹۹۹ خاوران، پاریس) و سرکوب و کشتار دگراندیشان مذهبی در ایران از سهراب نیکو صفت (۱۳۸۸ انتشارات پیام، پاریس) و اکنون درد اهل ذمه ــ که پسازآن دو به دستم رسیده است ــ از یوسف شریفی، به ویراستاری رضا گوهر زاد (ناشر، مؤلف، ۱۳۸۷ لوس انجلس) ــ پژوهشهایی هستند که مانند نورافکنی بر گوشه تاریکی ازآنچه هستیم میافتند. ما چنان در کوردلی و خشونت فرورفته بودیم که اگر هم نیمنگاهی به آن گوشه میافکندیم زشتی هراسآورش را نمیدیدیم. این کتابها را میباید بهویژه از این نظر پاس داشت.
هر سه کتاب از دیدگاه اقلیتهای مذهبی معین نوشتهشدهاند ــ بابیان و بهائیان و یهودیان به ترتیب. ولی ــ و این درسی است برای قبایل سیاسی ما ــ هیچیک به خودیها محدود نمانده است. نویسندگان با همان همدردی و نگاه انسانی، چنانکه شایسته عصر روشنگری است به دیگر غیر شیعیان نگریستهاند.
در تاریخ جامعههای بشری کمتر فصلی را میتوان به زشتی فصل مربوط به اقلیتهای مذهبی یافت. اقلیتهای مذهبی در کنار زنان و بردگان بزرگترین قربانیان این تاریخ دراز رنج و خشونت بودهاند و ما ایرانیان یکی از برجستهترین جاها را در آن داریم. ایران ششصد سالی نخستین و بزرگترین نمونه رواداری tolerance مذهبی و برابر شماری مذاهب را به جهان داد و دو هزار سالی پسازآن را نیز بیشتر در ستمگری که گاه به وحشیگری باورنکردنی میرسید به مذاهب دیگر، مذاهب غیر حکومتکنندگان، گذراند. مسئله، دیگر حتا بدرفتاری با اقلیت مذهبی نبود. در آغاز دوران صفوی ما اکثریت سنی جمعیت را به ضرب شمشیر به اکثریت شیعی درآوردیم. این تاریخ درازّ، مسئولیتهای ویژه بر دوش نسل کنونی ایرانیان میگذارد که یکبار دیگر شاهد رفتار جنایتکارانه حکومت با اقلیتهای مذهبی است.
اقلیت یا دلالت ریاضی دارد یا حقوقی. اقلیت ریاضی در هر جاست که گروهی به هر دلیل به دو بخش میشوند و بیرون از آن بافتار context معین هیچ پیامدی ندارد؛ داوطلبانه است و همیشگی نیست. بهترین نمونه آن را در رأیگیری میتوان نشان داد. اقلیت حقوقی نام دیگر تبعیض است. کسانی به دلیل آنچه هستند، به دلیل جنسیت، رنگ پوست، مذهب، عقیده سیاسی، نژاد، ملیت، زبان خود از بقیه کنار گذاشته میشوند و محدودیت و آزار میبینند. اقلیت حقوقی هیچ پایهای جز زور ندارد و از هنگامی پدیدار شد که فرد انسانی توانست بیش از مصرف خود تولید کند یعنی از انقلاب کشاورزی که میان سیزده تا ده هزاره پیش در سراسر جهان روی داد و ایران باختری یکی از نخستین سرزمینهایش بود. از آن هنگام زورمندان به بهرهکشی از ناتوانتران پرداختند و نخست بردهداری و سپس مردسالاری آمد و با پیدایش دولت به اقلیت حقوقی دگرگشت یافت.
تا پیش از آن هیچ جامعهای از زورگویی و بدرفتاری و خشونت به غیرخودیها بیگانه نمیبود و غیرخودی در چنان تعبیر گستردهای بکار میرفت که تفاوت در زینتهای شخصی و رنگآمیزیهای چهره ویژگی تیرههای گوناگون را نیز در برمیگرفت. اصلاً خود آن زینتها و رنگها برای فاصله انداختن میان خودی و بیگانه اجباری میشد. بازماندههای این رویکرد را هنوز در آمازون یا افریقا میتوان دید؛ اما زورگویی با تبعیض، با اقلیت حقوقی، تفاوت دارد. زورگویی نهادینه نیست و بستگی به اوضاعواحوال دارد. گروههایی که گاه تا جنگ با یکدیگر میروند میتوانند بهترین رابطه را نیز باهم داشته باشند.
چنانکه گفته شد اقلیت به معنای حقوقی فراورده دولت است. دولت بنا بر تعریف، واحد بزرگتر و سازمانیافتهتر جامعههای انسانی است که از پیچیدهتر شدن روابط اجتماعی پدید آمده است. بهرهکشی زورمندان از ناتوانان در دولت با قانون و اقتدار حکومتی نهادینه شد. به همان ترتیب گرایش جامعههای پیشامدرن به همسانی و برنتافتن تفاوت بهویژه درزمینهٔ مذهب ــ که برای انسان پیشامدرن از زندگی نیز مهمتر است ــ و نیز جنسیت، چنان اقلیت حقوقی به معنی تبعیض را در همه دولتها جایگیر کرد که هخامنشیان و اشکانیان را میباید از این نظر بر تارک انسانیت آن زمانها نشاند. بیتردید در همان شش سده نیز جامعههای بیشماری در سراسر جهان بودند که از تبعیض مذهبی یا جنسی در آنها نشانی نبود. ولی دولتهای نیرومند بسیار سازمانیافته و کارآمد، بهویژه دولت هخامنشی که از این نظر در جهان کهن بیمانند است تا دو هزاره بعدی نیز از تبعیض حقوقی رنج میبردند. امپراتوری رم پیش از پذیرش مسیحیت مذهب مشخصی نداشت ولی بردگی که در ایران هرگز چنان نهاد حقوقی و رسم پردامنهای نشد یکی از پایههای جامعه رومی بهشمار میآمد و زنان و غیر رومیان امپراتوری از حقوق کمتری برخوردار میبودند.
در ایران تبعیض مذهبی با ساسانیان آمد که آئین زرتشتی را دین رسمی دولت کردند. اسلام که اساساً خود را در رویارویی با «کفر» و «شرک» تا جنگ و تأکید بر کشتن تعریف میکند آنچه را که جامعه ایرانی از زورگویی و تبعیض مذهبی کم داشت آورد و تبعیض جنسی را نیز بر آن افزود. ازآنپس زنان بزرگترین اقلیت اجتماعی شدند (به معنی تبعیض) و آزارها و کشتارهای مذهبی چنان سراسر این تاریخ را آلوده کرد که هر چه برای جبرانش کم است.
طرفه تلخ تاریخ ایران در اینجاست. ایران در همان حال که مادر رواداری مذهبی است یکی از بارورترین سرزمینها برای مذاهب بوده است. ما بسیار بیش از سهم خود مذهب و فرقه مذهبی ساختهایم. آنگاه در بیشتر تاریخ چنین کشوری دگراندیشی مذهبی بدترین سرگذشتها را داشته است. کشتار همگانی، محروم کردن از حقوق مدنی، تغییر مذهب زیر تهدید جانی و فشار مالی؛ هر چه حکومتهای متعصب یا عوامفریب دست در دست روحانیون و در میان هلهله تودههای «بیخبر از عالم انسانی» خواستهاند درباره مذاهب غیر حکومتی شده است. سنیان، یهودیان و بهائیان ایران فاجعههایی را گذراندهاند که اگر کشش تاریخی ایده ایران و افسونی که در ایرانی بودن است نمیبود حق میداشتند از میهن ناسپاس ببرند ــ به یک حساب اجمالی میتوان گفت بیشتر ایرانیان برجسته در تاریخ هزاروچند صدسال گذشته ما از غیر شیعیان بودهاند. در هزاروچند صدساله دورانهای بزرگ تاریخ ایران که مسلمان هم نبودند.
گناه رفتار غیرانسانی و جنایتآمیز با اقلیتهای مذهبی را به گردن حکومتها نمیباید انداخت. جز در حمله عرب و پادشاهی مصیبتبار شاه اسماعیل صفوی، مسئولیت اصلی با مردم بوده است. مردم یا خواستهاند یا با خاموشی موافقتآمیز خود به هر وحشیگری به نام اسلام اجازه دادهاند. هر زمان حکومتها احساس ضعف کردهاند با سرکوب اقلیتها برای خود مشروعیت خریدهاند. پیش از جمهوری اسلامی که هیچ پردهپوشی در رویکرد جنایتآمیز خود در هیچ زمینه ندارد حتا رژیم پادشاهی با گرایشهای انکارناپذیر عرفیگرای (سکولار) آن در یکلحظه بحران مشروعیت، حضیره القدس بهائیان را به دست یک فرمانده نظامی ویران کرد ــ تنها پیروزی در پرونده نظامی آن فرمانده.
پس از جنبش مشروطه که ایرانیان را با تاریخ خود و با اندیشه دمکراسی لیبرال آشنا کرد منشور کورش و دو بیت سعدی (بنیآدم اعضای …) بهترین دستاویز تودههای ایرانی ازجمله روشنفکران شد که نارواداری جای گرفته در روان خود را بپوشانند و با ادعای پیشتازی در حقوق بشر همچنان چشمان خود را بر تجاوزهای هرروزه بر اقلیتهای مذهبی ببندند. اکنون خوشبختانه همراه با دگرگونی گفتمان جامعه، آشکارگی تازهای در پرداختن به تبعیض مذهبی و جنایت بر ضد بشریت در جریان روشنگری ایرانی، در میان روشنان جامعه، دیده میشود. (آشکارگی یا glasnost یادگار روبه فراموشی گورباچف است که جامعه بیمیل روسی را اندکی با جنایات دوره استالین آشنا کرد. ولی روسها برخلاف نسل جوانتر ایرانیان هنوز آماده روبهرو شدن با گذشته خود نیستند. آنها از جنایات استالین دم میزنند ولی نه جنایات دوره استالین که با شرکت گذشتگان خودشان صورت میگرفت).
***
«درد اهل ذمه» که با توجهی ویژه به اجتماع یهودیان ایران نوشتهشده است کمابیش همان دوره «سرکوب و کشتار دگراندیشان مذهبی» را میپوشاند. تفاوت اصلی آن طبعاً جابجا شدن تکیهگاه پژوهش است که بسیار ضرورت دارد. ریشهکن کردن یهودستیزی نهفته در لایههایی از جامعه ایرانی که بسیاری جاها زیرپوشش دفاع از حقوق ملت فلسطین میآید نیاز به چنین بررسیها را بیشتر میسازد. آیا انساندوستی ما (منافع و اولویتهای ملی ما به کنار) میباید تنها فلسطینیان را دربر گیرد؟ اینهمه همدلی با فلسطینیانی که از خان و مان خود رانده میشوند متقاعدکنندهتر میبود اگر یکهزارم آن نثار دو میلیون انیمیست و مسیحی سودانی که در همین سالها به بیابانهای خشک کشورهای همسایه راندهشدهاند و بیش از دویست هزار تنی از آنان که حکومت عرب سودان کشته است میگردید. (هرماه چند صد تنی بر آنها میافزاید). با پیشینه تاریخی که گوشهای از آن در درد اهل ذمه آمده است شگفتی نیست که « یهودستیزی»ترین نیروهای سیاسی دست در دست واپسماندهترین گرایشهای مذهبی، یک نسل ایرانیان را چنان در کشاکش اسرائیل و فلسطین فروبردند که از امر فلسطینیان «با مصلحت خویش نمیپرداختند.» انقلاب اسلامی به یاری آن فرهنگ سیاسی وارونه یک عنصر پررنگ فلسطینی یافت و ــ سرشکستگی ملی ما ــ یاسر عرفات در کنار قذافی از «پدران» آن انقلاباند. (آن پیشینه تاریخی را میباید تا سربریدن همه مردان و برده ساختن زنان و کودکان قبیله یهودی بنی قریظه در «جامعه مدنی» مدینه النبی آرمانی خاتمی به عقب برد؛ اما ساسانیان به پیروی دوستی تاریخی ایرانیان با اسرائیلیان به آن مردمان زیر تهدید کمک تسلیحاتی کرده بودند و آن جنگافزارها بی جنگ به دست مسلمانان افتاد).
درد اهل ذمه در پژوهش سیستماتیک و جامع خود ریشههای تاریخی تبعیض جنایتآمیز مذهبی را در پنج سده شیعی ایران بررسی میکند و کتابی است که تا مدتها یکی از بهترین مراجع در این زمینه خواهد ماند. نویسنده یهودی که همراه خانوادهاش مزه زهرآگین عدالت آخوندی را در دادگاه جمهوری اسلامی چشیده و ناگزیر از گریز از ایران شده است نخست شرح تکاندهندهای از احساس خود، زمانی که پایش به خاک کشور همسایه رسیده است میدهد ــ آن گریه بیامان که انگیزه نگارش چنین کتابی شد. آنگاه در مقدمه و نه فصل و بیش از پانصد صفحه کتاب از پادشاهی شاهعباس دوم آغاز میکند که پس از شاه اسماعیل بیشترین سهم را در تغییر اجباری ترکیب مذهبی جامعه ایران داشت و در زشتی و ددمنشی خود توانست بهپای او برسد و بزرگترین خدمت او به ایران مرگ زودرسش بود (در سیوششسالگی از بیماری زهروی.) قدرت واقعی را در پادشاهی شاهعباس دوم درباریان و رهبران مذهبی در دست داشتند که از میان آنان سه نام را میباید بر بالای این سیاهه بدنامی نشاند: محمد بیگ اعتمادالدوله صدراعظم و سیاست گزار اصلی و شیخ بهائی و محمدتقی مجلسی پیشوایان فکری گرایشی که تا امروز ویژگی بیشتر حکومتهای ایران بوده است و همچون یک بیماری مزمن نهانی هیچگاه بهتمامی از جامعه ما پاک نشده است. محمدتقی مجلسی را که هم روزگار شاهعباس دوم بود بهویژه میباید آغازگر نظریه ولایتفقیه شمرد؛ اما در کنار آنها محقق سبزواری و ملا فیض کاشانی نیز در کتاب سهم شایسته خود را بهعنوان مشعلهای نورانی آزادمنشی یافتهاند.
پس از شاهعباس دوم میراث تباهی جسمی و اخلاقی او به پسرش شاه سلیمان رسید که آزار مسیحیان و کشتار صوفیان را نیز بر اقلیتهای یهودی و زرتشتی و سنی افزود. رهبر انتلکتوئل دوران این پادشاه و فرزندش شاه سلطان حسین، محمدباقر مجلسی صاحب بحارالانوار بود که خمینی میگفت همه روایات آن درست است. از سلیمان به سلطان حسین، سیر فرودین صفویان ادامه یافت و سختگیری مذهبی نقش تعیینکننده خود را در ازهمپاشیدگی دولت و جامعه ایرانی به انجام رساند. بهعنوان یک نمونه تکاندهنده هنگامیکه محمود افغان بر دولت صفوی شورید یک گروه سپاهی زرتشتی به فرماندهی نصرالله خان گور (گبر) از کرمان در کنارش جنگید. این نصرالله خان جنگاور برجستهای بود و در نبرد شیراز کشته شد. در تاریخها از فتنه افغان نام میبرند ولی آن «فتنه» یک جنگ داخلی مذهبی بود که صفویان در ایران به راه انداختند و تا پایان ناگزیر ازهمپاشیدگی کشور رسید. محمود و اشرف افغان از بیشتر شاهان صفوی بهتر بودند و آسیب کمتری به ایران زدند. «فتنه» آنان دستکم اجتماع (تاکنون) سههزارساله یهودیان ایران را از نابودی رهانید.
در فصلهای بعدی، به سقوط فرهنگی ایران در عصر صفوی که پنج سدهای کمر «انتلکتوالیسم» ایران را شکست و قرونوسطای ما را به تاریکترین ژرفای آن رساند و نیز آموزههای شیعی در تبعیض مذهبی پرداخته میشود. اگر علما هر نشانهای را از همان فرهنگی که با افزودن نام اسلامی به نگهداریاش کمک شده بود برکندند، در آن پستوهای نادانی و فساد دود هزاران چراغ را به نوشتن کتابها و رسالههایی در بی حق ساختن تودههای بزرگی از مردم ایران خوردند؛ و ادبیات بیمانندی (از فراوانی و تکرار و یکسونگری) پدید آوردند که بخش بزرگتر میراث حوزههای علمیه است؛ و اکنون به دست روشنفکران و آزادمنشان مسلمان دارد اندکاندک نو و به معیارهای تمدن نزدیک میشود. فاشیسم را از ایتالیای موسولینی و آلمان هیتلری دنباله میگیرند ولی فاشیسم به معنی خودی و غیرخودی شمردن آدمیان و حذف کردن غیرخودی است و فاشیسم مذهبی که ما از آن سخنمی گوئیم و با ساسانیان و بعد اعراب به ایران آمد زشتترین جلوه خود را در عصر صفوی یافت.
شرح کوتاهی از بابی کشی در صدارت امیرکبیر که تا پگاه مشروطه نیز بهکلی پایان نیافت خواننده را به گفتمان مشروطه میبرد که یک تغییر اقیانوسی در جامعه ایرانی بود و روشنگری و رنسانس اروپا را باهم به ایران آورد. در بحثهای آن زمان که سرتاسر زندگی ملی را در برمیگرفت رویارویی دو مکتب متجدد و سنتی شیعی بهویژه جالبتوجه است. در آن بابی کشیها ازجمله شاگردان دارالفنون شرکت داشتند که هرچند شگفتاور، بهخوبی روح زمان را بازمیتابد. مگر نه آنکه سنگ بنای دارالفنون را همان کس گذاشت که رودی از خون بابیان روانکرده بود؟
یکی از سودمندیهای درد اهل ذمه پیوستهای فراوان آن است که بسیاری متنهای مهم را در احکام اهل ذمه در برمیگیرد ــ از خلیفه متوکل عباسی تا آیتالله خمینی. بررسی همین اسناد نشان میدهد که جمهوری اسلامی چه اندازه دیر شد و چه دره پرنشدنی آن را از زمان و ضرورتهای آهنین آن جدا میکند. خمینی و جانشینان او چه اندازه میخواهند بهجای متوکل باشند و چه اندازه نمیتوانند.
میباید امیدوار بود اینگونه پژوهشها آن تکان آخر را بیش از وجدان ایرانیان به شعورشان بدهد و زمانی برسد که اقلیت به معنی حقوقی، به معنی تبعیض، از قوانین کشور و از فرهنگ ایرانی پاک شود و ما اقلیتی جز در رأیگیری نشناسیم. تنها در جامعهای گشاده بر تنوع و دگرگونی و تازگی، در یک جامعه پویای آزاد از پیشداوریها میتوان شکفتگی انسانیت را دید و از گذران جهانسومی، «زندگانی کوتاه و زشت و ددمنش» (هابس) بدر آمد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از فصلنامه رهآورد شماره ۹۰ بهار ۲۰۱۰
اوت ۲۰۱۰