گفتمانهای تازهنفس، بیانگر نیاز یک جامعه به تغییر هستند. در جوامع دموکراتیک، گفتمان شیوهای شکل یافته و رسمی از فکر کردن در مورد یک سرفصل مشخص است، مانند گفتمانهای فمینیستی و یا چند فرهنگی در جوامع غربی که بر مطالعات زنان یا اقلیتهای قومی چیرگی دارند و دارای پایگان در میان مردم هستند.
گفتمان به کمک سه عنصر زبان، ساختار و بستر نظری، چارچوبی برای بررسی یک سرفصل ارائه میدهد. این بستر نظری میتواند فرهنگ شناسی، جامعهشناسی، نظریهی ادبی، حقوق سیاسی و هر رشتهی دیگر باشد. گفتمانها میتوانند در شکلهای بیانی، نوشتاری، زبان نشانهها و نیز فرمهای چندرسانهای ارائه شوند.
برای نخستین بار در ۱۹۶۹ واژهی فرانسوی «Discours» یا دیسکور به معنای عام “سخن” (در واژه به معنای دویدن بهطرف / از طرف) از سوی میشل فوکو به کار رفت: گفتمان، ارتباطگیری خواه نوشتاری یا گفتاری یا جدل و بحث رسمیست. هر گفتمانی، مجموعهای از توالی نشانهها به شمار میرود، اما نه همچون زبان، که توالی نشانههای زبانشناختی یا واژه است. گفتمان، نظامی نشانه شناختیست که هر نشانهی آن نتیجهگیری از یک سلسله استدلالها و دادههاست. فوکو در این مفهومپردازی زیر تأثیر فردیناند دوسوسور بود که زبان را نظام نشانهشناسی واژهها میدانست و نیز رولان بارت که اسطوره را نظام نشانه شناختی دولایهای از نشانهی زبانشناختی و نشانهی اسطورهشناختی میدانست. فوکو به کمک این مفهوم، به تحلیل بدنههای کلان شناخت در مناسبت با قدرت پرداخت و گفتمانهای مسلط مقاطع تاریخی چون دیوانگی، مجازات جسمانی و گفتمان جنسیت را بررسی کرد.
نظریههای گفتمان در سازوکار سیستمهای دموکراتیک شکلگرفتهاند. این مطالعات، تجربهای مستقیم از پیچیدگی گفتمان پردازی آگاهانه برای پیش انداختن تحول در جوامع استبدادی، سنتی و یا فرهنگ شرقی نداشتهاند. گفتمانهای خواست تحول در نمونهی ایرانی، سازوکارهای خاصی از خود نشان میدهند که نیازمند تحلیل است.
در دههی اخیر، فرایند پردازش گفتمان به مرکز توجه روزمرهی ما تبدیلشده و تحولهای آن را دنبال میکنیم. در شرایط غیر دموکراتیک، گفتمانهای مسلط قدرت با در دست داشتن همهی نهادهای قانونی، جزایی، دانشگاهی و رسانهای مانع برآمد و بازتاب گفتمانهای جدید و پایگان یافته میشوند. نیروهای پیشرو آگاهانه باوجود موانع بسیار در رواج گفتمانهای نو میکوشند. بخش بزرگ آنچه ما در اخبار و رویدادها دنبال میکنیم، تحول گفتمانی ست. ازاینرو، جا دارد که کنش گران و نظریهپردازان، تحولهای گفتمانی گوناگون را بیشتر تحلیل و بررسی کنند. این کمکی خواهد بود به دیدگاههایی که با بیصبری هر گام دشوار و پرهزینه را در قیاس با آرمان و ناکجاآبادی ذهنی، ناکافی و شکستخورده اعلام میکنند. اینگونه مطالعات، فرایندهای جاری را خودآگاهتر میسازد. در اینجا به سازوکارهایی در فرایند گفتمانهای تحول میپردازم که به گمان نگارنده قابل نتیجهگیری از نمونههای موجود یا تاریخ دهههای اخیر هستند. سپس، با کمک اصطلاح ” متافیزیک گفتمان” به شرح شتابزدگی در فرارویاندن یکبارهی گفتمان فرسوده به گفتمان نو بدون گذراندن آزمونهای عملی و گفتمانهای انتقالی خواهم پرداخت.
تجربهی سالهای اخیر جنبش مدنی در نبود آزادی بیان و اندیشه، انگارهای را در برابر ما قرار میدهد: در فاصلهی یک گفتمان فرسوده تا شکلگیری گفتمانی نو و کارآمد، گفتمانهای انتقالی با نیمهعمرهای کوتاه شکل میگیرند که جانشینی ناگهانی برای گفتمان فرسوده به شمار نمیروند. گفتمان انتقالی برخی از عناصر گفتمان مسلط را تغییر میدهد و برخی را دستکاری میکند. این گفتمانها در صورتی قادر به همخوانی با پویش مندیهای موجود و ارتباط گیرنده با جامعه خواهند بود که در مراحل انتقالی به میان مردم فرستاده شوند، در کنش روزمرهی اجتماعی و سیاسی آزمون پس دهند، خطاهای خود را پیدا کنند و دوباره برای رویش به گفتمان انتقالی جدیدی به فضای گفتمانپردازی بازگردند. جنبش و بحرانها این فواصل را کوتاه و کوتاهتر میکنند، زیرا ارتباط میان مردم و فضای گفتمان پردازی تنگاتنگ میشود. گروههای اجتماعی فرصت مییابند که در قالب کنشها، رایزنیها، رسانههای شخصی و حتی شعارها، پیشنهادهای اصلاحی برای گفتمانهای گوناگون را در سطحی گسترده ردوبدل کنند. این بازخوردها بهنوبهی خود به شکلگیری انتقال بعدی میانجامد. چنین سازوکاری، افزون بر دخالت دادن خرد جمعی و گسترش فضای گفتگو، خطر سرکوب سراسری را کاهش میدهد و برای انتقالهای بعدی امکان سازی میکند.
نمونهای از این گفتمانهای انتقالی، گفتمان لغو مجازات اعدام است. این گفتمان در فاصلهی حدود یک دهه دریکی از بستهترین جوامع تاریخ معاصر دنیا، از خواست گرفتن وکیل برای محکوم سیاسی شروع شد، به خواست محاکمهی قانونمند فرارویید، سپس به حقوق بشر و لغو سنگسار گسترش یافت. در چند ماه اخیر، این گفتمان با برخورداری از حمایت عمومی به لغو مجازات اعدام برای زندانیان سیاسی و سپس یکسره الغای هرگونه حکم اعدام انجامیده است، یعنی به اوج انسجام چنین گفتمانی. همین گفتمان که اینک به فصل مشترک همهی گرایشها تبدیلشده، وقتی در مراحل انتقالی اولیه از سوی اصلاحطلبان در داخل ارائه شد، مورد کجبینیها، اتهامهای وابستگی به رژیم و نمایشی بودن، قرار گرفت.
جامعه در تلاشهای خود برای شکلدهی به گفتمانهای کارآمد در چند زمینه، بحرانهای بالقوه مثبتی را میگذراند. ما پیدرپی نمودهای این بحرانها را در جدلهای سیاسی و نظری میبینیم. از آن جمله در زمینههایی چون لغو اعدام، زنان، سکولاریسم، بازتعریف نقش ایمان دینی، شکلدهی به گفتمان جدید دربارهی مناسبات با ملل دیگر چون آمریکا، فلسطین و اسرائیل و عدالت اجتماعی.
در این چشمانداز، بررسی گفتمانهای انتقالی اهمیت حیاتی دارد و جلوی بسیاری از انشعابها، پراکندگیها و جدایی نیروها به دنبال هر گفتمان انتقالی را میگیرد. به دنبال هر تغییر انتقالی در گفتمان – که شاید از بحثهای نظری روز عقبتر باشد – نیازی به هزار شاخه شدن نیست. پیشاگفتمانهای رقیب (و نه حریف) میتوانند هر یک خود را در عرصهی کنش بیازمایند، تکمیل کنند و در عمل از رقیب پیشی بگیرند. آن گفتمانی پیشتاز خواهد بود که موج خود را به لایههای اجتماع بفرستد، تغییر محسوس را ایجاد کند، بازخورد بگیرد و خود را آمادهی انتقال بعدی کند. گفتمانی که این فرایند را طی نکند و تنها به جدال بپردازد، مسئول شکست خود خواهد بود. جدل گفتمانی بدون ابزارها و فضاهای عملی آزمون، تنها جنگ لفظی و همچون شعر و رجزخوانی ست بدون آزمون میدانی.
آنچه در این نوشته “متافیزیک گفتمان” مینامم، گرایش شتابزده در فرارویاندن یکبارهی گفتمان فرسوده به گفتمان نو است، بدون گذراندن آزمونهای عملی و گفتمانهای انتقالی. واژهی متافیزیک در اینجا به معنای خوار داشت دیدگاههای استعلایی نیست، بلکه در حیطهی روششناسی و در بیان گسست از عرصهی مادی پویههای تحول و نادیده گرفتن ضرورت کار میدانی ست. چنین گرایشی نهتنها خود راه بهجایی نمیبرد و مفاهیم ضروری را به هدر میبرد، بلکه با ایجاد فضایی پارازیت گونه، در دریافت بازتاب گفتمانهای در حال آزمون اختلال ایجاد میکند. این به معنای تعطیل استدلال، نظریهپردازی، جدل فکری یا روشنگری نیست. گفتمان با هیچیک از این نمودهای خردورزی یکی نیست.
اگر به دهههای گذشته نگاه کنیم، برخلاف انتظار، متافیزیک گفتمان را بیشتر نزد چپ مییابیم تا راست و یا ارتجاع که در شکلدهی گفتمانهای خود، هرچند ناحق، نادرست و زیانبار، روششناسی درست داشتهاند. ارتجاع در دورانهای تاریخی گوناگون، از راه گفتمانهای انتقالی، در تثبیت اقتدار خود در میان تودههای ناآگاه و نمایندگی نشده، پیش رفت. همزمان، چپ در میان خود، گفتمان پشت گفتمان میآورد، بر سر هر خرده گفتمانی انشعاب میکرد و ذهنها را به اموری مشغول میکرد که امروز به کار هیچکس نمیآیند و فراموششدهاند. برای نمونه چقدر انشعاب و جدل بر سر اینکه آیا انور خوجه نمایندهی سوسیالیسم حقیقی ست (که نامش را امروز هیچ جوانی نمیشناسد) یا اتحاد شوروی (که نامش اصلاً عوض شد)، یا مائو (که اگر مانده بود همراه زنش محکومبه کشتارجمعی و دیکتاتوری خشن میشد)؟ چه اندازه این شبه گفتمانها ذهن و زندگی جوانان چپ را هدر داد و آنها را از مهمترین هدفهای اجتماعی چارچوب فکری خود، یعنی دموکراسی و حقوق کار بازداشت؟ برای چه باید ذهنها و جانهای بسیاری بر سر تئوریهای مجعول چون “محاصرهی شهر از طریق روستا ” و “راه رشد غیر سرمایهداری ” فنا شوند، بیآنکه چنین گفتمانهایی بر کمترین مطالعه و بررسی میدانی و آماری استوار باشند؟
این متافیزیک گفتمان بود که با انتقال ناخودآگاه مفهوم پیامبر از حیطهی دین و الهیات به گفتمان چپ، تنها وظیفهی خود را ارائهی خطمشی میدانست و شناخت خود را برکنار از همهی قواعد شناخت علمی، آزمون نظری و عملی و بررسی احتمال پذیرش جامعه. هر اختلاف جزئی میتوانست به یک ادعای جدید بینجامد که همه هم با یکدیگر دشمن بودند و نه حتی رقیب. حالآنکه بررسی روش پیامبران از یک منظر تاریخی، هوشمندی آنها را در ارائهی گفتمانهای انتقالی و آزمودن آنها برای فرارویی به گفتمانهای بعدی نشان میدهد (نمونههای آن را در ریختن محتوای جدید در قالب رسوم سنتی برای جا انداختن آموزههای پیامبران و تبدیل جشنوارههای بتپرستی به مراسم نیایشی یا زیارتی مییابیم). در کنار علتهای دیگر شکست گفتمان چپ، نقص ذهنیت علمی – اکادمیک و یا سرکوب آن توسط خود گرایشها و جا زدن ایدئولوژی بهعنوان “بینش علمی” را میتوان برشمرد؛ و نیز متافیزیک گفتمان، یعنی حذف کنش میدانی در فاصلهی گفتمانهای انتقالی در مسیر رسیدن به گفتمانی سنجیده، کارآمد و همهجانبه که به مسئلهی روز مردم یک کشور تبدیل شود.
نمونهی حذف اعتبار میدانی و پرش متافیزیکی از شبه گفتمان به شبه گفتمان بعدی را در دعوا بر سر انور خوجه یا کاسیکین و هژمونی پرولتاریا مییابیم. کسی نمیداند که این شبه گفتمانها به کدام دادهی پژوهشی و آماری استناد میکردند و یا چگونه نیاز گفتمانی جامعهی ما تلقی شده بودند؟ کجا موج این گفتمانها به میان مردم فرستاده شد و بازتابی برای بررسی دریافت شد؟ چه دلیلی برای نادیده گرفتن موج رد و تمسخری که از سوی جامعه برمیگشت، وجود داشت؟
در حمایت از نظریهی گفتمان انتقالی، میتوان بخشهایی از گفتمانهای چپ را مثال زد که برعکس موارد یادشده، نتایج مثبت و پایدار برای جامعه داشتند، زیرا سازوکار گفتمانهای انتقالی و آزمون میدانی را دنبال و کسب اعتبار کرده بودند. نمونهی این موفقیتها را درزمینهی اتحادیههای کارگری؛ تشکلهای صنفی؛ رواج فرهنگ کتابخوانی و ارائهی آثار مارکس و انگلس و ادبیات مترقی و کارگری جهان همچون بخشی از فرهنگ جهانی؛ گفتمان عدالت اجتماعی؛ روحیهی خدمت به محرومان؛ و خواست توزیع عادلانهی امکانهای ملی و نان و کار و آزادی مییابیم. این مثالی بود نه برای بررسی جنبش چپ (که کار این نوشته نیست)، بلکه همچون نمونهی سازوکار انتقالی گفتمان، سابقهی متافیزیک گفتمان در جامعهی ما و دامنهی زیانهای تصورناپذیر آن.
اعتبار گفتمان از راه تفصیل، زیبایی و کمالگرایی به دست نمیآید. اعتبار گفتمان در پذیرفته شدن از سوی بخشهای مهمی از جامعه و ایجاد چارچوبی ارتباطی برای مطالبات است. گاهی متافیزیک گفتمان، موضوع روز مردم را در نظر دارد، ولی به دلیل عدم تبادل عملی با جامعه و شرکت نداشتن در کنش اجتماعی، خصلتی ترمز دهنده برای گفتمانهای در حال آزمون پیدا میکند. چون پیشنهادهای حداکثر را مطرح میکند، کاملتر به نظر میرسد. صراحت گویی و یکباره خواهی آن، عملگرایی گفتمان در حال آزمون را در سایه قرار میدهد. نمونهی مهم آن، دیدگاههای ناکجاآبادی راست و چپ بود که گفتمان آزادی دموکراتیک از سوی دکتر بازرگان و نیروهای ملی، لیبرال یا دموکراتیک را در سایه قراردادند و فرصتها را سوختند.
نمونهی امروزی دیگر، بحران گفتمان تفکیک حوزهی حکومت از حوزهی دین است که در دو نوشتهی “کلاه یک مفهوم” و “سکولاریسم: عنصر هم پیوند دموکراسی ” شکافتهام و نیاز به تکرار نیست. درزمینهی سکولاریسم، بحث و بررسی و در درجهی آخر، بیانیه پردازی، ضروری ست و مقدمهی مهمی برای گفتمان پردازی. اما نباید نظریه، بحث و بررسی و بهطریقاولی، صدور بیانیه را باریشه گیری خود گفتمان در جامعه اشتباه گرفت. از نظریه و بیانیه تا شکلگیری گفتمان راه، دراز است.
گفتمان حقوق زنان نیز طی یک مسیر انتقالی را تأیید میکند. این گفتمان در فضایی که زن همچون سرمشق سرکوب و اقتدار پذیری و نمونهی عبرتی برای سرپیچی از اقتدار بود، مراحل انتقالی خود را آغاز کرد. خواست ایجاد ورزشگاه برای زنان، سادهترین بود. به دنبال آن شکلگیری گروههای غیردولتی زنان بود. حقوقدانان برجسته از میان زنان، مسائل حقوقی و کار زنان را مطرح کردند. در مراحل بعدی، نقد قانون قصاص به میان آمد. یکییکی تبعیضها وارد میدان گفتمانی شدند تا بهحکم سنگسار رسیدند. قوانین خانواده و چندهمسری موردنقد قرار گرفتند. فمینیسم ایرانی شکل گرفت و گفتمان کنونی حقوق زن در صف اول جنبش حقوق مدنی قرار گرفت. دیدن بالقوگیهای این جریان برای بسیاری آسان نبود. این نمونه نیز میتواند راهنمای برخورد با آن دسته از گفتمانهای انتقالی باشد که در حال حاضر، مراحل اولیهی خود را طی میکنند.
خود این نمونهها تفاوت نظریه با گفتمان مطالباتی را نشان میدهند. نظریه نزد نظریهپرداز شکل میگیرد و به اجتماع ارائه میشود. ولی گفتمان مطالباتی، محصول مشترک و پیچیدهی مردم و نمایندگان مدنی آنها در بطن کنش از سویی و نظریهپردازان، محققان نظری و میدانی، متفکران، فیلسوفان و متخصصان داخل و خارج از سوی دیگر است. گردش سریع اطلاعات و فنآوریهای اینترنتی همهی پیشنهادهای گفتمانی را به جامعه میرسانند، اما آن دسته از پیش گفتمانهایی به مرحلهی گفتمان فرا میرویند که مراحل انتقالی را بگذرانند و نیروهای مشخص و حاضر در اجتماع (و نه از راه دور)، آنها را به درون کنش روزمره و متقابل با مردم ببرند. نظریه منحصراً در فضای نخبگان شکل میگیرد ولی گفتمان مطالباتی از ارتباطگیری سهگانه و متقابل فضای متفکران، کنش گران و جامعه برمیخیزد.
نقد مراحل گفتمان ضرورت دارد. اما نقد و اختلافنظر الزاماً نباید به هزار شاخه شدن بیانجامد. در صورت آگاهی به تفاوت گفتمان با نظریه/هدف نهایی/آرمان، دیگر تهمتها، سوظنها و جدا شدنها در مسیر انتقال پیش نمیآیند و نیروهای تحول در کنار یکدیگر میمانند.
خواستها و نظریهها هراندازه هم بر حق و ضروری باشند، درنهایت، گفتمان، بذری ست که در خاک ریشه میدواند. نقش بزرگ عوامل بیرونی در تغذیهی نظری/روششناختی و یاری گفتمان در مراحل رویش است.
شیرین دخت دقیقیان
برگرفته از ایران فردا
۲۴ ژوئن ۲۰۱۰