ما نخست میباید به این تفاهم برسیم که همه ایرانی هستیم،
تلاش ـ به دنبال گفتگو میان آقای رضا از هواداران رژیم جمهوری اسلامی از ایران و آقای داریوش همایون (تلاش، اگوست ۲۰۰۹) آقای رضا نامهای نوشتهاند که با توضیحات آقای همایون در زیر میآیدـ
“مصاحبه شما [تلاش] را با آقای داریوش همایون خواندم. من رضا نویسنده آن سؤالها هستم که بعد از هفت بار دریافت ایمیل و توضیح درباره اینکه ما هموطنیم و همه میتوانیم باهم حرف بزنیم و گفتگو بهترین و متمدنانهترین راهحل اختلافنظرهایی است که وجودشان طبیعی است و از این حرفها و نوشتهها از طرف خانم ماندانا زندیان آن متن را با کمک خود این خانم تنظیم کردیم و من هم برایشان نوشتم که مطمئنم این فکر بهجایی نمیرسد چون ما از اصل باهم مخالفیم و هرکسی هم به این سؤالها پاسخ دهد از جبهه مخالف به آنها نگاه خواهد کرد و جوابهایش حالت دفاعیه جنبش سبز خواهد بود تازه اگر اصلاً جواب دهد.
شما خودتان ببینید حق با من بود. آقای همایون درواقع به هیچکدام از سؤالها جواب ندادهاند. فقط از اعتراضها دفاع کردهاند. البته منبعد از خواندن این مصاحبه دو نتیجه گرفتم که نمیدانستم و در این دو مورد حق باخانم زندیان بود اولاً آقای همایون واقعاً ایران را دوست دارند و بیشتر از نوع نظام و رژیم به فکر مصالح و منافع ملیاند و دوما بسیار آدم بافرهنگ و محترمی هستند که از مخالف خودشان قدردانی هم میکنند. همین دو مورد خوب است و من خوشحالم در این کار شرکت کردم چون پیشازاین دشمن همه سلطنتطلبها بودم.
یک سؤال برای من پیش میآید. شاید شما بدانید یا آقای همایون بتوانند جوابگو باشند که چطور ایشان درباره انقلاب اسلامی که انقلابی مردمی بود و روشنفکر و فقیر و غنی در آن شرکت داشتند معتقدند میبایست مردم را سرکوب کرد و حکومتنظامی داد و جلوی انقلاب را گرفت ولی حالا که خودشان در نظام نیستند و مقامی ندارند از سرکوب مردم شاکیاند و معتقدند جلوی این حرکت را نباید گرفت. موقعیت ایشان در آن نظام مثل موقعیت خیلیها در این نظام است و دیدگاهشان مثل هم با دو ایدئولوژی مختلف است. در همان روزها هم هزاران نفر کشته شدند و زندان افتادند و خیلیها هم اعتراض کردند و مقاله نوشتند مثل حالا.
ولی آقای همایون حتی درباره اینکه چرا سبزها پرچم ایران را حمل نمیکنند جواب درستی ندادند؛ و من آن موقع یادم رفته بود بنویسم چرا یکی از شعارهایشان این بود که موسوی موسوی پرچم ایران منو پس بگیر! یعنی این پرچم را قبول ندارند و کلیت نظام را زیر سؤال میبرند. مگر میشود یکدفعه همه خودجوش تصمیم بگیرند پرچم ایران نیاورند. اینها برنامهریزیشده و هدفدار است.
از اینکه شما سؤالهای مرا بدون سانسور چاپ کردید متشکرم. تجربه اول من در برخورد با همه شما خیلی غیرمنتظره بود. خانم زندیان و شما و آقای همایون آدمهای قابلاحترامی هستید. من تابهحال با مخالفین نظراتم رسماً حرف نزده بودم.
رضا
سیودوساله از تهران”
* * *
ما ایرانیان چنان از فضای یک جامعه عادی دوریم، از جامعهای که مردمان یا دشمن و یا شکار یکدیگر نیستند و میان مخالفت آشتیناپذیر و موافقت بیچونوچرا فاصلهای هست که برخوردی ازاینگونه میان من و نویسنده محترم نامهای که آمد از رویدادهای کمیاب اگرنه باورکردنی است. من پیشاپیش خوشحالم که آقای رضا، جوانی سراسر هوادار تندروترین گرایش سیاسی در جامعه ایرانی، با آگاهی که از مواضع سراسر مخالف کسی مانند من داشتهاند حاضرشدهاند اگرچه پس از هفت بار تلاش خانم زندیان در چنین گفتگویی وارد شوند. از حسن ظن ایشان سپاسگزارم و فرصت را باز غنیمت میشمارم.
اگر من در نوشته پیشین به نظر ایشان به هیچیک از پرسشها پاسخ ندادهام مشکلی نیست. لطف کنند و هر پرسشی به نظرشان بیپاسخمانده بنویسند باز توضیح خواهم داد. هیچ گریزی از برابر هیچ موضوعی درست نیست وگرنه گفتوشنود بیمعنی خواهد بود من تصور میکردم پرسشهای ایشان همان اعتراضات ایشان است چون در ضمن یکدیگر آمده بودند. از این گذشته نمیباید فکر کرد که پاسخ دادن به معنی پذیرفتن است. من با اعتراض ایشان موافق نبودهام و دلائلش را نوشتهام. اگر موافق میبودم نیز مینوشتم و در هر دو صورت پاسخ داده بودم.
این درست است که من از جلوگیری از انقلاب اسلامی هواداری کردهام. به نظر من رژیم پیشین با تسلیم شدن به نخستین حرکتهای اعتراضی که مرحلهبهمرحله و با سرعتی باورنکردنی به انقلاب و هزیمت کشیده شد بزرگترین آسیب را به کشور زد. این را بسیاری کسان که به سه دهه گذشته ایران و وضعی که اکنون در آن افتادهایم مینگرند تائید میکنند. جلوگیری از گروهی که در خیابانها راه افتاده بودند و بانکها و مؤسسات عمومی و مغازهها را آتش میزدند و ویران میکردند لازم میبود و اگر ادامه مییافت انقلاب هم نمیشد و تغییرات سیاسی لازم در کشور روی میداد که مسلماً نیازی به کشتارها و جنگ و بحرانهای پرهزینه سیساله گذشته نمیگذاشت. (در مرداد ۱۳۵۷ ما در اصفهان حکومتنظامی اعلام کردیم و خون از بینی کسی نیامد و شهر هم تا ماهها آرام ماند و فرماندار نظامی قابلستایش اصفهان نیز به همین گناه بعداً اعدام شد.)
این بار تظاهرات آرام مردم که در آن هیچ شعار ضد جمهوری اسلامی نمیدادند به خشونتبارترین وضعی سرکوب شد و هفتهها پسازآن افراد را از خانه و محل کار یا در حال گذر از خیابان دستگیر کردند و بسیاری از آنها یا کشته یا سر به نیست یا در زندانها شکنجه و بدتر از آن شدند؛ اما درباره هزاران کشته، شمار گشتگان ششماهه دوران انقلاب را از ۲۲۰۰ تا ۷۰۰ تن گفتهاند که مقدمهای بود برای کشتارهای بیکران بعدی. (همه اینها ما را به این میرساند که جامعهای بسازیم که هیچکس در آن به دلایل سیاسی کشته نشود). باز باید تأکید کنم که من از جلوگیری دفاع کردهام نه کشتار؛ اما درنتیجه سیاستهای آن ششماهه، هم جلوگیری نشد و هم تلفات سنگین وارد آمد.
مینویسند «ولی آقای همایون حتی درباره اینکه چرا سبزها پرچم ایران را حمل نمیکنند جواب درستی ندادند؛ و من آن موقع یادم رفته بود بنویسم چرا یکی از شعارهایشان این بود که موسوی موسوی پرچم ایران منو پس بگیر! یعنی این پرچم را قبول ندارند و کلیت نظام را زیر سؤال میبرند. مگر میشود یکدفعه همه خودجوش تصمیم بگیرند پرچم ایران نیاورند. اینها برنامهریزیشده و هدفدار است.»
در توضیح باید عرض کنم که شعار «پرچم منو پس بگیر» شعار تظاهرات نبود و اگر عدهای آن شعار را دادند نه تکرار و نه از سوی آن جمعیت عظیم میلیونی پذیرفته شد. تصدیق میفرمایند که در چنان جمعیتی همه گونه افراد میآیند و ممکن است سخنان خود را بگویند و بقیه مسئول نیستند. شعارهای جمعیت اساساً برگرد رأی و انتخابات دور میزد ــ پس از سرکوبگریهای وحشیانه بسیجیها البته شعارها درجاهایی رادیکالتر شد. من امیدوارم دوستانی از جنبش سبز در ایران در این بحث شرکت جویند و درباره چگونگی حرکتی که به نظر من خودجوش بود و دراینباره که چرا پرچم جمهوری اسلامی را همراه نداشتند توضیح دهند. آنچه به نظر من میرسد این است که تظاهرات جنبه اعتراض بهنظام حکومتیای داشت که خودش احترام قوانینش را نگه نداشته بود و افراد بیشماری که هیچ ارتباطی باهم نداشتند رنگی را برای مشخص شدن برگزیدند. در کشورهای دیگر هم مردم در تظاهرات اعتراضی پرچم رسمی را نمیآورند. شاید مردم پس از بیستودو خرداد احساس میکردند نمیتوانند در اعتراض بهنظام حکومتی، پرچم همان نظام حکومتی را بلند کنند. باز در اینجا میباید دنبال مسئول اصلی گشت.
درباره خودجوش بودن جنبش نیز باید تأکید کنم که نمیتوان در عرض یک یا دو روز با برنامه و سازماندهی جمعیتی تا دو سه میلیون تن را که در حزب و سازمانی هم نیستند بسیج کرد و به خیابان فرستاد. تنها با تلفن همراه و فیسبوک و توییتر در یک فضای آماده، چنان حرکت خودجوشی امکان دارد. من داستانها از حرکت خودجوش مردم شنیدهام. در خیابانی ساکنان خانهای شبها بر سر بام اللهاکبر میگفتند (که در حکومت اسلامی مجازات دارد.) از بسیج آمدهاند و بر در آن خانه ضربدری کشیدهاند. بلافاصله ساکنان روی همه درها ضربدر کشیدهاند. ما در اوکراین و مولداوا نیز تظاهراتی از گونه جنبش سبز دیدیم.
توضیح همه آنچه را که در دوسهماهه پیش و پس از انتخابات، گذشته است میباید در همان فضای آماده جستجو کرد. امروز نیز مانند سه دهه پیش جامعه خواهان تغییر است. اگر رژیم اسلامی با مردم راه بیاید و در چهارچوب خودش تن به اصلاحاتی بدهد تغییر، گامبهگام و برای مردم و کشور عملاً بی هزینه خواهد بود. خشونت و کشتن و شکنجه کردن و سرکوبگری جلو تغییر را درنهایت امر نخواهد گرفت ولی هزینه را برای همه سنگین خواهد کرد.
* * *
این گفتوشنود مرا به مسئله ژرفتری در فرهنگ سیاسی ما میبرد. بحث برای ما موضوع بردوباخت است؛ یکطرف میباید طرف دیگر را متقاعد یا مغلوب کند. پیشترها اگر کسی میپنداشت که در بحث دست بالاتر یافته است میگفت محکومش کردم. در فرهنگهای پیشرفته اصل، بحث و گفتوشنود است. برای بردوباخت بحث نمیکنند، بحث متمدنانه لازمه فرایند سیاسی است. میخواهند یک، رابطه برقرار بماند و جدائی و دشمنی پیش نیاید و دو تا آنجا که بشود به تفاهمی، به درجهای از همرائی برسند. محکوم کردن که اصلاً جائی ندارد، مگر در محافلی که به زیادهروی و انحراف افتادهاند ــ مانند آنچه در بحثهای پیرامون نظام بیمه درمانی امریکا میبینیم.
امروز جامعه ایرانی دچار چنان شکاف عمیقی است که هرگز ندیده بودیم. حتی سه دهه پیش در این گستره و ژرفا نبود. بهترینها در دو سوی این شکاف (زیرا هیچگاه نمیباید همه را به یک چوب راند) نگران آینده این ملت هستند. گروه فرمانروائی که جهان را از پشت منشور با ما یا دشمن ما میبیند میخواهد هر کوچکترین گوشه زندگی ایرانیان را زیر کنترل خود بیاورد و هر چه را بیرون از کنترل خود نابود کند. ولی غافل است که تنها شکاف را ژرفتر و پایان خود را هراسانگیزتر خواهد ساخت. چنان کنترلی برقرار نخواهد شد. این هفتاد میلیون تن را نمیتوان در چاههای جمکران فروکرد. چارهای جز گفتوشنود در سطحهای بسیار گستردهتر نیست؛ اما چنان گفتوشنودی را نمیتوان باروحیه محکوم کردن انجام داد ــ حتی لازم نیست دو طرف به تفاهم برسند. ما لازم است نخست به این تفاهم برسیم که یک ملت هستیم. ما ایرانی هستیم، همه ما.
تلاش آنلاین سپتامبر ٢٠٠٩