پایان یک نبرد و آغاز نبردی دیگر

سقوط دو جمهوری اسلامی، نخست در سودان و اکنون در افغانستان، بار دیگر نشان می‌دهد که تلفیق این دو عنوان متضاد حتی اگر در عالم فرضیات ممکن باشد، در زندگی واقعی چیزی جز پدیده‌ای گذرا در مقیاس تاریخی نخواهد بود. در سودان، نظام اسلامی که از پشتیبانی نیروهای مسلح و گروه‌های امنیتی برخوردار بود نتوانست در برابر نیروهای مردمی مقاومت کند. در افغانستان، جمهوری اسلامی حامد کرزی و اشرف غنی به‌محض از دست دادن حامی اصلی خود یعنی ایالات‌متحده آمریکا، اراده‌ای را که برای حفظ خویش لازم بود از دست داد. در سودان، پایان جمهوری اسلامی راه را برای حرکت آن جامعه تشنه آزادی به‌سوی یک نظام مردمی بازکرده است. در افغانستان، سقوط جمهوری اسلامی احتمال تحمیل نظامی سرکوبگر و بسا ضد مردمی‌تر به رهبری طالبان را قوت داده است. در سودان، نتیجه مثبت بود و در افغانستان منفی.

سه جمهوری اسلامی باقی‌مانده یعنی پاکستان، ایران و موریتانی در مسیرهای گوناگون حرکت می‌کنند. در پاکستان، جمهوری اسلامی باآنکه در دهه‌های اخیر در مسیر سرکوب و اختناق مذهبی حرکت کرده است، هنوز پاره‌ای از مقررات زندگی دموکراتیک آموخته از دوران استعمار بریتانیا را تا حدی رعایت می‌کند. در ایران، جمهوری اسلامی با «انتخابات» اخیر ظاهر جمهوری خود را کم‌رنگ کرد و اکنون، عملاً در حال تبدیل به‌نوعی «امامت» است؛ همان‌طور که طالبان با رد کردن عنوان «جمهوری»، امیدوارند که «امارت اسلامی» خود را احیا کنند. در موریتانی، عنوان «جمهوری اسلامی» وسیله‌ای است برای حفظ حداقلی از وحدت میان قبایل گوناگون باسابقه نژادی گوناگون و میلیون‌ها برده آزاده شده یا نشده.

هر پنج جمهوری اسلامی تقریباً در همه زمینه‌ها شکست‌خورده‌اند. همه آنان جوامع خود را به یک بن‌بست تاریخی کشانده‌اند. هر پنج جمهوری اسلامی ادامه وجود خود را مدیون درآمد نفتی، به‌ویژه در ایران و سودان و کمک‌های خارجی، به‌ویژه در افغانستان و موریتانی، بوده‌اند. پاکستان نیز با دریافت یک چک سه میلیارد دلاری سالانه از ایالات‌متحده آمریکا و اخاذی از کشورهای ثروتمند عرب، توانسته است ارتش خود را به‌عنوان ستون فقرات یک نظام اساساً ناپایدار حفظ کند.

بااین‌حال، نباید فراموش کرد که سقوط جمهوری اسلامی «Made in America» (ساخت آمریکا) در افغانستان می‌تواند عواقبی بس وخیم‌تر داشته باشد. طالبان، گروهی که اکنون می‌کوشد تا بر افغانستان مسلط شود، ازنظر مرام و مسلک و منش، به‌مراتب از هیئت‌های حاکمه در پاکستان، ایران، سودان (پیش از سقوط جمهوری اسلامی) و موریتانی خشن‌تر، کوردل‌تر و ازنظر اخلاقی فاسدترند.

ازاین‌رو، لازم است که از همین آغاز کار، بعضی افسانه‌هایی را که مشاطه‌گران دانسته یا ندانسته طالبان انتشار می‌دهند بشناسیم و رد کنیم. نخستین افسانه این است که افغانستان هرگز کنترل هیچ قدرت خارجی را نپذیرفته است. هواخواهان جو بایدن، رئیس‌جمهوری آمریکا، حتی مدعی‌اند که اسکندر مقدونی و چنگیز خان و امپراتوری‌ بریتانیا هم نتوانستند بر افغانستان مسلط شوند.

اما واقعیت‌های تاریخی نشان می‌دهد که این بخش از آسیای غربی که از دو قرن پیش نام افغانستان را بر آن نهاده‌اند، همواره جزئی از امپراتوری‌های گوناگون بوده است. در بخش بزرگی از تاریخ، سرزمین هندوکش پایگاهی بود برای حمله دودمان‌های مغول، تاتار و گورخانی به شبه‌قاره هند. از نیمه سده نوزدهم به بعد، دست‌کم تا نیمه سده بیستم، بریتانیا درواقع کنترل‌کننده سرنوشت افغانستان بود.

حتی اگر بپذیریم که افسانه مذکور واقعیت دارد، به‌هیچ‌روی نمی‌توان گفت که طالبان نماینده اکثریت مردم افغانستان‌ است. نظرخواهی‌های گوناگون در ۲۰ سال اخیر نشان می‌دهد که فقط بین ۱۳ تا ۱۵ درصد از افغان‌ها نظر خوبی به طالبان دارند.

افسانه دیگر این است که طالبان نماینده قوم پشتون‌ است که بین ۳۸ تا ۴۰ درصد از کل جمعیت را تشکیل می‌دهند؛ اما این نیز درست نیست. جالب است که در جریان‌های اخیر تنها مقاومت مسلحانه علیه بازگشت طالبان در دو شهر قندهار (با ۸۵ درصد جمعیت پشتون) و لشکرگاه (تقریباً ۱۰۰ درصد پشتون) صورت گرفت. نخستین و بزرگ‌ترین تظاهرات اعتراضی علیه طالبان نیز در جلال‌آباد (با ۷۰ درصد جمعیت پشتون) رخ داد. از این گذشته، پشتون‌ها در جمهوری اسلامی کرزی‌ و غنی نیز اهرم‌های اصلی قدرت را در دست داشتند. از همه مهم‌تر، به گمان من در جامعه امروز افغانستان، پرسش‌های قومی اهمیت گذشته را ندارد. تجربیات تلخ و شیرین، البته غالباً تلخ، چهار دهه اخیر به ظهور یک هویت مشترک افغان کمک کرده است. شوروی در دوران حضورش در افغانستان، بین پشتون و تاجیک و هزاره و ازبک و غیره تفاوتی قائل نبود. بمب‌هایش بر سر همه افغان‌ها ریخته می‌شد و میدان‌های مین بچه‌های افغان را صرف‌نظر از تفاوت قومی به رده توان‌خواهان می‌فرستاد. میلیون‌ها آواره درونی و بیرونی در چهار دهه گذشته دریافته‌اند که یک وجه مشترک دارند: افغان بودند.

یک مشاطه‌گر طالبان، آقایی که مدت‌ها در خدمت آقایان خمینی و خامنه‌ای بوده است، افسانه دیگری را تبلیغ می‌کند: بازگشت طالبان به قدرت نشانه علاقه مردم افغانستان به اسلام است؛ اما این افسانه نیز دروغی بیش نیست. افغانستان که در دوران سلطه کمونیست‌ها ۲.۵ میلیون آواره تحویل جهان داد، در دوران سلطه مجاهدین و سپس، طالبان این رقم را تقریباً دو برابر کرد. اکنون نیز با سلطه مجدد طالبان، سیلابی از فراریان از حکومت اسلامی در حال شکل گرفتن است.

امیر طاهری

یک افسانه دیگر را پرزیدنت بایدن عرضه می‌کند: خودداری ارتش افغانستان از مقاومت باعث پیروزی طالبان شد؛ اما واقعیت این است که تصمیم آمریکا به خروج شتاب‌زده از افغانستان سبب اصلی عدم مقاومت ارتش افغانستان بود. در فوریه ۲۰۲۰، ایالات‌متحده آمریکا، ابرقدرت بزرگ، برای نخستین بار با یک گروه تروریستی نه‌تنها مذاکره کرد بلکه به امضای یک معاهده نیز تن داد. در این معاهده، دو طرف‌ــ که تلویحاً ازنظر اخلاقی، سیاسی و نظامی، برابر قلمداد می‌شوند‌ــ می‌پذیرند که بر اساس یک آتش‌بس دوجانبه، از حمله به نیروهای یکدیگر خودداری کنند. به‌عبارت‌دیگر، واشنگتن چراغ سبز را برای حمله طالبان به نیروهای دولتی افغانستان روشن کرد.

معاهده دوحه که تنها می‌تواند «شرم‌آور» توصیف شود، یک سال به طالبان فرصت داد که با اطمینان از بی‌طرفی آمریکا، هرگاه و هر جا که خواست نیروهای دولتی را هدف قرار دهد. سقوط سریع تقریباً تمامی شهرهای بزرگ افغانستان بسیاری از ناظران را شگفت‌زده کرده است؛ اما واقعیت این است که تقریباً در تمامی این شهرها نیروهای طالبان از یک سال پیش مستقر بودند و منتظر فرصت که ایالات‌متحده آمریکا باقی‌مانده نیروهای خود را بیرون ببرد. طالبان در جنگ پیروز نشد زیرا جنگی در کار نبود.

شاید خطرناک‌ترین افسانه که اخیراً در شبکه‌های تلویزیونی ایالات‌متحده آمریکا نیز مطرح شد، این است که طالبان تغییر کرده است و رهبری جدیدش بیشتر به جناح «اصلاح‌طلب» و «معتدل» در جمهوری اسلامی ایران نزدیک است تا جناح «اصول‌گرا»؛ اما یک نگاه کوتاه به پرونده هیبت‌الله آخوندزاده، سراج‌الدین حقانی، ملاعبدالغنی برادر، ذبیح‌الله مجاهد و پسران ملامحمدعمر مرحوم نشان می‌دهد که رهبری کنونی طالبان احتمالاً حتی از رهبری آن در سال‌های ۱۹۹۰ افراطی‌تر، انتقام‌جوتر و خشک‌مغزتر است. ساخت‌و‌پاخت با آمریکا، همان‌طور که در جمهوری اسلامی ایران و تجربه «بچه‌های نیویورک» دیدیم، به معنای «معتدل» و «اصلاح‌طلب» شدن نیست.

فراموش نکنیم که در اوت سال ۲۰۰۰ طرحی که پرزیدنت بیل کلینتون برای برقراری رابطه با طالبان تمهید کرده بود در آستانه اجرا قرار داشت. این طرح سه مبلغ اساسی در واشنگتن داشت: حامد کرزی، محمد اشرف غنی احمدزی و زلمی خلیل‌زاد. بر اساس آن طرح قرار بود کرزی به‌عنوان نخستین سفیر «امارت اسلامی» طالبان در واشنگتن تعیین شود. حمله القاعده به نیویورک و واشنگتن که چند هفته بعد رخ داد، آن طرح را به سبد زباله فرستاد. بااین‌حال، مثلث کرزی، غنی و خلیل‌زاد موفق شد نقش مهمی در تعیین سرنوشت افغانستان به دست آورد. در وقایع اخیر نیز خلیل‌زاد مبتکر معاهده آمریکا‌ـ‌طالبان در دوحه بود. غنی نقش خنثی‌کننده نیروی مقاومت افغانستان را بر عهده گرفت و کرزی اکنون به‌عنوان ریش‌سفید محلی می‌کوشد تا با تلفیق طالبان و چند گروه بی‌ریشه در کابل، راه را برای سلطه طالبان هموار کند. تعجب نکنید اگر دولت بایدن طی چند ماه آینده، با وساطت کرزی و خلیل‌زاد، امارت اسلامی طالبان را به رسمیت بشناسد و طرح کلینتون را پس از دو دهه، تحقق بخشد.

بااین‌حال، نباید تصور کرد که تراژدی افغانستان با «The End» (پایان) هالیوودی تمام‌شده است. برای پژوهندگان امور افغانستان مسلم است که طالبان، مانند همگنان خود در خلافت اسلامی داعش، قادر به پی‌ریزی یک دولت به معنای متعارف آن نیست و نخواهد بود. حضور آنان در این مرحله از تاریخ افغانستان مانند حضور یک زلزله یا سیلاب در یک مقطع جغرافیایی است که به‌رغم تأثیرگذاری در کوتاه‌مدت، نمی‌تواند واقعیت پایان آن مقطع را در درازمدت تغییر دهد.

نبرد افغانستان برای آزادی و کرامت انسانی به یک توقف شدید و ناگهانی رسیده است؛ اما این توقف، به گمان من، کوتاه‌مدت خواهد بود و این نبرد به شکل‌های گوناگون از سر گرفته خواهد شد.

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

مطالب مربوط

مسکو، پکن و تهران: برخورد واقعیات با خیالات

ذکر مصیبت یا دادوستد؟

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر