آیا قدرتهای اروپایی درصدد تجدیدنظر در ارزیابیشان از جمهوری اسلامی هستند؟
این پرسش از آن روی بهموقع به نظر میرسد که در هفتههای اخیر، سه قدرت اروپایی آلمان، بریتانیا و فرانسه از «ایرانشناسان» رسمی و غیررسمی خودخواستهاند تا «افکاری تازه» درباره آینده ایران عرضه کنند.
از فحوای کلام این «ایرانشناسان» میتوان نتیجه گرفت که سه دولت موردبحث هر یک به دلایل خاص خود، به این نتیجه رسیدهاند که سیاست چهار دهه گذشته در قبال جمهوری اسلامی به نتایج مطلوب نرسیده است و اکنون در بنبست قرار دارد. درواقع، مسئله امکان ادامه جمهوری اسلامی در شکل کنونی آن اکنون با تردیدهای جدی مواجه است.
سیاست اروپایی چهار دهه گذشته در قبال ایران را میتوان در عبارت «گفتوشنود انتقادآمیز» از هانس دیتریش گنشر، وزیر خارجه آلمان در سالهای آغازین جمهوری اسلامی، یا عبارت «همکاری احترامآمیز» رابین کوک، وزیر خارجه بریتانیا در سالهای ۱۹۹۰، خلاصه کرد. اروه دوشارت که مدتی وزیر خارجه فرانسه بود نیز این تفکر را با عبارت «محدود کردن خسارات» بیان میکرد.
سه قدرت اروپایی، بهویژه پیش از برگزیت و خروج بریتانیا از اتحادیه، به سه دلیل خواستار مماشات با جمهوری اسلامی بودند. نخست، هر سه نقش ایران را در بازار بینالمللی نفت بیش ازآنچه واقعیت بود مهم میدانستند. آلمان فدرال امیدوار بود که برنامه پیشخرید نفت از ایران برای ذخیرهسازی در معادن خالیشده از زغالسنگــ برنامهای که در زمان شاه طرحشده بودــ در دوران خمینی و اخلاف او نیز عملی شود. بریتانیا، بهویژه درزمانی که کوک و پس از او جک استراو وزارت خارجه را بر عهده داشتند، جمهوری اسلامی را به خاطر شعارهای ضدآمریکاییاش تحسین میکردندــ البته زیرزیرکی بهطوریکه به «برادر بزرگ» در واشنگتن برنخورد. فرانسه، از سوی دیگر، بهویژه در دوران ژاک شیراک، امیدوار بود که جای خالی آمریکا را در ایران پر کند و جمهوری اسلامی را در کنار رژیم صدام حسین در عراق بهصورت محوری برای حضور فرانسه در خاورمیانه تثبیت کند.
سه قدرت درعینحال امیدوار بودند که بخش بزرگی از بازار ایران را به دست آورند. ایران در دوران «جهانیسازی» بزرگترین بازاری است که از حیطه گلوبالیسم بیرون مانده است. اگر ایران بتواند پرونده انقلاب اسلامی را ببندد و بهصورت یک کشور به صحنه بینالمللی بازگردد، بهخوبی میتواند بازاری به ارزش ۲ تا ۳ تریلیون دلار در سال عرضه کند.
گذشت سالها، شاید باید بگوییم دههها، نشان داد که هیچیک از فرضیات و حدسیات اروپاییان جامه واقعیت نپوشیده است. ایران نقش کلیدی خود را در بازار جهانی نفت شاید برای همیشه ازدستداده است. از این مهمتر، شاید خود نفت که روزی ماه تابان اقتصاد جهانی بود، اکنون بهسوی محاق میرود. در حال حاضر، یک اجماع جهانی در حال شکل گرفتن است: خانواده انسانی دوران وابستگی به نفت را پشت سر میگذارد، همانطور که آدمیان عصر حجر یک روز متوجه شدند که دیگر نیازی به سنگ برای تولید ابزار لازم برای کشاورزی و صنعت خود ندارند.
سه قدرت موردبحث همچنین متوجه شدند که نظامِ فعلاً مسلط بر ایران توانایی تغییر مسیر و روش خود را ندارد و بدینسان، هرگز نمیتواند شریکی قابلاعتماد برای دیگران باشد. اما درک این واقعیت به معنای تغییر سیاست فرابردی در قبال جمهوری اسلامی نبود. آن دسته از «ایرانشناسان» که اوهام رابین کوک، گنشر، استراو، دوشارت و دیگران را برانگیخته بودند، بهسرعت عذرهای تازهای برای توجیه سیاست «کج دار و مریز» با جمهوری اسلامی تراشیدند.
دریکی دو سال گذشته، چند عذر اساسی در این زمینه عرضهشده است. عذر اول این است که حکمرانان کنونی ایران بیشتر از پیشینیان خود، یعنی شاهان پهلوی و همکاران آنان، معرف «واقعیت» اکثریت مردم ایران هستندــ اکثریتی که از دین میترسد اما دولت را دشمن میپندارد. بهعبارتدیگر، آقایان علی خامنهای، احمد جنتی، حسن روحانی و اکنون، ابراهیم رئیسی بیشتر شبیه ایرانی متوسط هستند تا محمدرضا شاه، امیرعباس هویدا و یا حتی ذکاءالملک فروغی و سید حسن تقیزاده.
این تصور که ایرانیان به گذشته اسلامی خود چسبیدهاند و بههیچروی نمیخواهند وارد جهان معاصرــ جهانی که ساختهوپرداخته کفار استــ بشوند همواره هوادارانی در اروپا داشته است. دوشیزه آن لمتون، ایرانشناس نامدار انگلیسی، عقیده داشت که اکثریت ایرانیان حاضرند اینجا و اکنون زندگی خود را فدای آنجا و آنوقت آخرت بکنند و بدین سبب، تنها راه نجات ایران از افتادن به دام کمونیسم استقرار «ولایتفقیه» است. کینگزلی مارتین، سردبیر نامدار مجله نیو استیتسمن (New Statesman) تا سالهای ۱۹۵۰ میلادی، پس از یک سفر به ایران، به این نتیجه رسید: آنانــ یعنی ایرانیانــ ترجیح میدهند که در آش خود بپزند حتی اگر آن آش زهرناک و کشنده باشد! بهعبارتدیگر، ایرانیان دنیای تو را رد میکنند. عذر دیگر که در سالهای اخیر جلوه بیشتری یافته این است که اگر این رژیم برود کسی یا نیرویی برای جانشینی آن نیست و درنتیجه، ایران ممکن است بهصورت یک حفره سیاه فضایی در خاورمیانه درآید و تمام منطقه را بهسوی جنگ، آشوب، قحطی و هرجومرج بکشاند. نتیجه؟ باید با نظام کنونی مماشات کرد تا انشاءالله فرجی حاصل شود!
نتیجه عملی این ارزیابیهای نادرست این است که قدرتهای اروپایی نهتنها به آرزوی خود برای جانشینی آمریکا در خاورمیانه نرسیدهاند، بلکه سهم سنتی خود را از دادوستد با ایران نیز ازدستدادهاند. ازنظر نفوذ سیاسی نیز هر سه باآنکه در داخل نظام کنونی یاران و دستنشاندگان خود را دارند، بهخوبی میدانند که جمهوری اسلامی بهسوی اتکای روزافزون به روسیه و شاید کمی دیرتر، چین حرکت میکند. آخرین کارت اروپاییان بهویژه بریتانیا، یعنی حجتالاسلام حسن روحانی، پس از هشت سال شامورتیبازی، با سرافکنده از صحنه بیرون میرود. ارزیابی اشتباه حاصلی جز سیاستگذاری محکومبه شکست ندارد.
ادعاهای «ایرانشناسان» اروپایی غالباً با همکاری «ایرانشناسان» متولد ایران اما اکنون فعال در حوزههای آکادمیک غربی تا چه حد به واقعیت نزدیک است؟
اکنون میدانیم که جمهوری اسلامی قادر به تغییر روش و منش خود نیست زیرا مکانیسمی برای اصلاح و تصحیح مسیر ندارد.
این ادعا که آقای خامنهای و همگنان او بهترین معرف اکثریت ایرانیان هستند نیز پذیرفتنی نیست. در نظام کنونی، زنان که اکنون اکثریت ایرانیان را تشکیل میدهند حضوری ناچیز دارند. از ۲۰۰۰ سمت دولتی، سیاسی و نظامی مهم در جمهوری اسلامی، بیش از ۹۰ درصد در اختیار مردان است که ازنظر سنی، درست کم ۲۰ تا ۲۵ سال از میانگین سنی جمعیت کل ایران دورند. در همین چارچوب، سهم عمامه به سران و کلاهکپیپوشان نیز بیش از ۵۰ درصد است. درحالیکه مجموع روحانیون و نظامیان در ایران امروز با ۸۳ میلیون نفر جمعیت از ۵۰۰ تا ۸۰۰ هزار نفر فراتر نمیرود. بهعبارتدیگر، حاکمان کنونی ایران بههیچروی معرف چهره واقعی ایرانی امروز نبوده و نیستند.
این ادعا که اکثریت ایرانیان حاضرند دنیای واقعی را فدای موهومات دینی کنند نیز با واقعیت نمیخواند. یک «ایرانشناس» فرانسوی یادآور میشود که هرسال ده میلیون نفر به زیارت مشهد امام رضا میروند؛ اما او فراموش میکند که هرسال ۶ تا ۷ میلیون نفر به زیارت لورد (Lourdes) در جنوب غربی فرانسه میروندــ جایی که یک دختر روستایی ادعا کرد که با حضرت مریم ملاقات داشته است. راهپیمایی ژاک قدیس در کمپوستل (Compostelle) هرسال ۱۰ تا ۱۲ میلیون زائر را از سراسر اروپا به جنوب غربی فرانسه و شمال اسپانیا میکشاند. اطلاعات موضعی که البته جنبه علمی ندارد، نشان میدهد تعداد اروپاییان که هنوز به کلیسا میروند از تعداد ایرانیان مسجد رو بیشتر است. شهر لندن بهتنهایی بیش از ۲۰۰۰ مسجد دارد با شهرداری مسلمان.
از این گذشته، اصطلاحات «اکثریت» و «اقلیت» جنبه سیاسی دارد و بههیچروی بیانگر واقعیت فرهنگی و آرمانی یک ملت نیست. در بریتانیای کبیر، بوریس جانسون، نخستوزیر، با تکیهبر آرای ۴۲ درصد از رأیدهندگان حکومت میکند. در اسرائیل، بنیامین نتانیاهو با تکیه با ۱۰ تا ۱۲ درصد از آرا، به مدت ۱۵ سال نخستوزیر بود. تفاوت اینجاست که در بریتانیا و اسرائیل، حتی آنان که مخالف جانسون و نتانیاهو هستند، آنان را از خود میدانند زیرا مقررات بازی دموکراتیک را قبول دارند. در جمهوری اسلامی بهویژه پس از «انتخابات» اخیر بهخوبی میتوان دید که پذیرفتن نتیجه در شرایطی که مقررات بازی بهدلخواه لعبتباز عوض میشود، تنها میتواند نشانهای از بلاهت باشد. در جمهوری اسلامی، اصطلاحات «اکثریت» و «اقلیت» در عرصه سیاست نیز معنایی ندارد.
این ادعا که تغییر رژیم در ایران به حفره سیاه در خاورمیانه میانجامد نیز ترفندی بیش نیست. برعکس، حضور جمهوری اسلامی در منطقه به پیدایش حفرههای سیاه در افغانستان، عراق، یمن، سوریه، لبنان و غیره منجر شده است. بازگشت به صحنه منطقهای و بینالمللی بهصورت یک دولت مقتدر اما مسئول و قانونمند نهتنها به هرجومرج و جنگ نخواهد انجامید، بلکه عاملی برای ثبات درازمدت در خاورمیانه خواهد بود. از همه ادعاها، این ادعا مضحکتر است که اگر این رژیم برود، کسی نخواهد بود که ایران را اداره کند. اولاً اگر چشمهای بازداشته باشیم، خواهیم دید که این رژیم ایران را اداره نمیکند زیرا از حل سادهترین مشکلات نیز عاجز است. از این گذشته، در کشوری که بیش از ۱۷ میلیون فارغالتحصیل دانشگاه و هزاران مدیر تجاری و صنعتی در بخش خصوصی دارد، نمیتوان گفت که کسی نیست تا جای آقای خامنهای، جنتی و رئیسی را بگیرد.
در سالهای پایانی اتحاد جماهیر شوروی، فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه و مارگارت تاچر، نخستوزیر بریتانیا، شبیه ادعای بالا را درباره احتمال پایان کمونیسم ذکر میکردند. هر دو موفق شوند جورج بوش پدر، رئیسجمهوری وقت آمریکا را نیز با خود همساز کنند و ادامه حیات اتحاد جماهیر شوروی را ممکن سازند. در آن زمان یک سیاستمدار بود که ساز مخالف میزد: هلموت کوهل، صدراعظم آلمان که با نقلقول از کلایست یادآور میشد که «مرده را میتوان بزک کرد اما نمیتوان زنده کرد».
در این دور تازه از ارزیابی سیاست فرابردی در قبال جمهوری اسلامی، لازم است قدرتهای اروپایی کل ایران ــ یعنی یک ملت پرشور، خلاق، تشنه آزادی و مدرنیسمــ را در نظر داشته باشند و نگذارند که لمپنان عمامه و لچک و کلاه بیسبال به سر افق دید آنان را محدود سازند.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی