خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکرانِ تنها!

خلیل ملکی

 

  • خلیل ملکی «روشنفکرِ عصرِ بحران‌ها» بود. او در چند دورۀ بحرانیِ تاریخ معاصر ایران زیسته بود و در هر دوره کوشید تا برای خروج از بحران‌ها پاسخی بیابد.
  • درحالی‌که نویسندگان و روشنفکرانی مانند جلال آل احمد از شورش ۱۵ خرداد آیت‌الله خمینی حمایت و ستایش می‌کردند، ملکی آن را «یک جنبش ارتجاعی» نامیده بود.
  • ملکی از «روح توده‌ای»، از وجود یک «تودۀ بی‌شکل» نگران بود و آن را زمینه‌ساز فاشیسم می‌دانست. انقلاب ۵۷ و حاکمیّتِ «روح خدا» (خمینی) تجلّیِ نظراتِ ملکی بود!

***

 

اشاره:

۲۲ تیرماه سالگرد خاموشیِ خلیل ملکی است. او یکی از پیشگامان جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت بود و مانند برخی دیگر، فرزند نفرین‌شدۀ این جنبش به شمار می‌رود. استقلال رأی، میهن‌دوستی و خصوصاً مبارزۀ آشتی‌ناپذیر ملکی با حزب توده باعث شد تا او نیز در «حمّام فینِ حزب توده» رَگ زده شود آن‌چنان‌که عقایدش حدود ۷۰ سال برای جامعۀ سیاسی ایران ناشناخته ماند. تحقیقات اخیر بدون «تفکیکِ تقویمیِ» مقالات ملکی و جدا کردن آن‌ها از مواضع «هیأت اجرائی حزب نیروی سوم» (که مخالفِ ملکی بود)، از مواضع او در روزهای منجر به ۲۸ مرداد غافل‌اند.

شکست استالینیسم، فروپاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک و اقبال روزافزون به خلیل ملکی نشانۀ فصل تازه‌ای از تفکر و ارزیابی دربارۀ این «روشنفکر تنها» است.

زندگی و سرنوشت سیاسی خلیل ملکی نمونه‌ای از زندگی و سرنوشت روشنفکران اصیل و شریف در کشورهای «جهان سوم» است؛ همان‌جا که به قول فرزانه‌ای: «اگر بخواهید کشورتان را آزاد وُ آباد کنید، خانه‌تان را خراب می‌کنند» و به همین جهت، سرنوشت این روشنفکران به قول فردوسی: «یکی داستان است پُرآب چشم».

ملکی «روشنفکرِ عصرِ بحران‌ها» بود. او در چند دورۀ بحرانی تاریخ معاصر ایران زیسته بود، ازجمله:

  • جنگ جهانی اوّل و ظهور رضاشاه
  • تشکیل گروه «۵۳ نفر» و پیدایش حزب توده
  • جنگ جهانی دوم و اشغال ایران
  • ظهور فرقۀ دموکرات آذربایجان
  • ملّی شدن صنعت نفت
  • رویداد ۲۸ مرداد ۳۲
  • اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه
  • شورش ۱۵ خرداد ۴۲ آیت‌الله خمینی

ملکی به‌عنوان روشنفکری میهن‌دوست در هر دوره کوشید تا برای خروج از بحران‌ها پاسخی بیابد ازجمله: ستایشِ اوّلیه از تجدّدگرائی رضاشاه، پیوستن به گروهِ «۵۳ نفر»، انشعاب از حزب توده، پیوستن به جنبش ملّی شدن صنعت نفت، انتقاد از برخی سیاست‌های دکتر مصدّق، موضعِ متفاوتِ ملکی دربارۀ رویداد ۲۸ مرداد ۳۲، ملاقات با محمد رضاشاه و…این‌همه، «حدیث آرزومندی» و نشانۀ وجدان بیدار و جان بی‌قرار روشنفکری بود که ایران را سربلند وُ آزاد وُ آباد می‌خواست ولی هیچ‌گاه با قدرت‌های مستقرِ سیاسی یا حزیی «سازش» نکرد و به همین جهت، زندگی او -غالباً- در زندان و تبعید و فقر و مرارت گذشت. به قول خودش:

ما نان به نرخ خون‌جگر خوردیم

زیرا که نرخ روز ندانستیم

ملکی را می‌توان نمونۀ متفکّری دانست که به قول «پوپر»: «هدف اصلی او، نه مالکیّت حقیقت، بلکه جستجوی مستمرِ آن است». بااین‌همه، در هندسۀ فکری او، چند ضلعِ پایدار یا «اصول ثابت» وجود دارند ازجمله:

۱-اعتقاد به تمامیّت ارضی ایران،

۲-اعتقاد به زبان فارسی به‌عنوان زبانِ ملّیِ همۀ اقوام ایرانی،

۳-اعتقاد به عدالت اجتماعی،

۴-اعتقاد به تجدّدگرائی، آزادی‌های سیاسی، دموکراسی و مشروطۀ پارلمانی.

در سال ۱۳۰۷ /۱۹۲۸ خلیل ملکی به‌عنوان بورسیۀ دولتی زمان رضاشاه برای تحصیلِ در رشتۀ شیمی به برلین رفت. شهر برلین در آن دوره یکی از مراکز مهم فعالیّتِ روشنفکرانی مانند سید حسن تقی‌زاده، کاظم‌زاده ایرانشهر، ابراهیم پورداود و دیگران بود که با انتشار نشریات کاوه، ایرانشهر و نامۀ فرهنگستان راهی برای عبورِ ایران از منجلاب عقب‌ماندگی و خرافات جستجو می‌کردند. مهم‌ترین دغدغه‌های فکری این روشنفکران عبارت بودند از: ناسیونالیسم، زبان فارسی به‌عنوان یک‌زبان ملّی، ضرورت توسعۀ ملّی و تجدّد، حفظ استقلال و تمامیّتِ ارضی ایران، جدائی دین از سیاست، ضرورت سوادآموزی و پیکار با خرافات. دکتر جمشید بهنام در کتاب ارزشمند «برلنی‌ها» (اندیشمندان ایرانی در برلین: ۱۹۱۵-۱۹۳۰) این دورۀ مهم را بررسی کرده است.

یکی از دانشجویان فعّال در برلین تقی ارانی بود که در سال ۱۹۲۴ مقالاتی با گرایش‌های تند ناسیونالیسی دربارۀ «زبان فارسی» و «آذربایجان» منتشر کرده بود که عمیقاً متأثر از عقاید ناسیونالیستی نویسندگانِ کاوه و ایرانشهر بود چندان‌که می‌گفت:

«باید افراد خیراندیش ایرانی فداکاری نموده، برای از بین بردن زبان ترکی و رایج کردن زبان فارسی در آذربایجان بکوشند، مخصوصاً وزارت معارف باید عدۀ زیادی معلم فارسی‌زبان بدان نواحی فرستاده، کتب و رساله‌ها و روزنامجات مجانی و ارزان در آنجا انتشار دهد و خودِ جوانان آذربایجانی باید جان‌فشانی کرده متعهد شوند تا می‌توانند زبان ترکی تکلّم نکرده، به‌وسیلۀ تبلیغات عواقبِ وخیم آن را در مغز هر ایرانی جای‌گیر کنند. به عقیدۀ من اگر اجباری کردن تحصیلات در سایر نقاط ایران برای وزارت معارف ممکن نباشد، در آذربایجان به هر وسیله‌ای که باشد باید اجرا شود، زیرا این امر نه‌فقط برای توسعۀ معارف ایران، بلکه ازنقطه‌نظر سیاسی هم یکی از واجب‌ترین اقدامات است».

ارانی در «آذربایجان یا یک مسئلۀ حیاتی و مماتیِ ایران» نوشت:

«آذربایجان چنان‌که از اسمش پیدا و آشکار است مظهرِ آتشِ مقدسی است که روشنایی فکر و حرارتِ روحِ ایرانی را در ادوارِ مختلفه به عالمیان نشان داده…این ناحیه که از ازمنۀ قدیمه مسکنِ اقوامِ آریان‌نژاد و یکی از مهم‌ترین مهدهای تمدنِ ایرانی بوده، آثاری به ظهور رسانده که الحق باید تمامِ آریان‌های دنیا بدان افتخار کنند. بدبختانه پس از حملۀ وحشیانِ مشرق و تسلطِ قومِ خون‌خوار مغول-که شنایعِ اعمالِ آن‌ها از صفحۀ تاریخ محو نشدنی است-در قسمتِ عمدۀ آذربایجان، اهالی زبانِ خود را فراموش نموده به زبانِ ترکی متکلّم شده‌اند. ترکی زبان بودنِ بعضی از قسمت‌های ایران باعثِ اشتباهِ برخی مردمانِ بی‌اطلاع شده بدون اینکه این‌ قبیل اشخاص قدری صفحاتِ تاریخ را ورق زده از حقیقت مطلع شوند فوراً ادعا می‌کنند که این قوم، ترک و هم‌نژاد ما هستند! اگرچه امروز از آتشکده‌های قدیمِ ایران در آذربایجان و قفقاز جز آثاری بیش باقی نمانده، ولی هنوز قلب هر آذربایجانی در محبّتِ ایران آتشکدۀ مُشتعل و سوزانی است. گویا نمی‌دانند که یک نفر آذربایجانی ترک‌شدن را برای خود ننگ می‌داند… گویا نمی‌دانند کلمۀ «آذری» که به آذربایجانی‌ها خطاب می‌کنند به معنیِ آتشی است که نیاکانشان در روحِ آن‌ها به ودیعه گذاشته و آن را برای سوزاندن خرمنِ هوا و هوسِ دشمن ذخیره کرده‌اند. ما در اینجا توجه‌ِ تمامِ ایرانیان را به این نکتۀ مهم جلب می‌نماییم که مسئلۀ آذربایجان یکی از مهم‌ترین قضایای حیاتی و مماتیِ ایران است و بر هر ایرانی واضح است که این ایالت برای ایران حُکمِ سر را دارد».

دکتر ارانی-بعدها-به «مارکسیسم مستقل» گرائید و با استالینیسم و اطاعت کورکورانه از حزب کمونیست شوروی مخالفت کرد. به روایت دکتر انور خامه‌ای:

روزی از دکتر تقی ارانی پرسیدم که اگر روزی شوروی‌ها به خاک ایران حمله کنند وظیفۀ ما چیست؟ دکتر ارانی گفت:

«دفاع در مقابل شوروی‌ها و مبارزه با آن در جنگ یعنی دفاع از میهن».

با تأثیرپذیری از حسِّ ملّیِ دکتر ارانی و با الهام از اندیشه‌های نویسندگان ایرانشهر و کاوه، خلیل ملکی به «گروه ۵۳ نفرِ» پیوست؛ گروه نو پائی که -اساساً-یک محفل مطالعاتی بود و هیچ تشکیلاتی نداشت و اعضای آن نیز دارای عقاید مُنسجم و مشترکی نبودند!

ملکی-به‌عنوان یک ضدِ استالینیست سرکش- در سال ۱۳۳۰ برای انتشار کتاب «ظلمت در نیمروز» اثر «آرتور کوستلر» (ترجمۀ علی‌اصغر خبره‌ زاده) کوشید. این کتاب ادعانامه‌ای علیه دادگاه‌های فرمایشی دوران استالین بود و بار دیگر خشم رهبران حزب توده را برانگیخت.

 

اگر بخواهیم از دو – سه ویژگیِ ممتازِ خلیل ملکی یاد کنیم باید بگوییم:

اولاً: ملکی مردِ اخلاق بود، یعنی می‌گفت که اگر سیاست با اخلاق همراه نباشد به جهّنم‌های بی‌بازگشت منتهی خواهد شد، نامۀ اندوه‌بار ملکی به عبدالحسین نوشین تأکیدی بر این «رُجحان اخلاق بر سیاست و ایدئولوژی» است. به‌عبارت‌دیگر، نوعی «وظیفه‌گرائی کانتی» در عمل به اخلاق -بدون توقع یا تأمّل به پیامدهای آن برای نفع شخصی- از مشخّصات خلیل ملکی بود. نکتۀ جالب در این «اخلاق‌گرائی» تأکید ملکی بر نوعی «مروّت» و «جوانمردی» است که یادآورِ سُنّتِ عیّاران در فرهنگ باستانیِ ایران می‌باشد. نظرِ دکتر کاتوزیان: «خلیل ملکی در تمام زندگی‌اش دروغ نگفته بود».

علی میرفطروس

در پیشانی نشریۀ «علم و زندگی» (نشریۀ تئوریک «نیروی سوم» به سردبیری خلیل ملکی) نوشته‌شده بود:

«مِلاک عمل نویسندگان علم و زندگی حق و حقیقت است، نه فریفتنِ عوام، نه خوشایندِ ایشان یا هراس از اعراضشان».

در نامۀ اسفندماه ۱۳۴۴ نیز ملکی تأکید می‌کند:

«من برای سیاستمدار، همواره عقل سالم بشری ـ نه راضی کردن همه و نه فریفته بودن نسبت به عوام ـ را ملاک و معیار دانسته‌ام».

در جامعه‌ای که سیاست-عموماً- با سیّاسی، عوام‌فریبی و کسب «وجاهت ملّی» همراه است، این اعتقاد ملکی نوعی فضیلت بود، فضیلتی که زندگی و سرنوشت ملکی را به‌نوعی تراژدی پیوند می‌داد.

 

دوم: خلیل ملکی- اساساً – روشنفکری اصلاح‌طلب و فرهنگ‌ساز بود نه سیاست‌باز. اعتقاد ملکی به رژیم پارلمانی مشروطه و اصلاحات و مخالفت وی با اقدامات خشونت‌بار برای سرنگونی رژیم از او متفکری واقع‌گرا ساخته بود. او معتقد به سوسیالیسمی در انطباق با شرایط اجتماعی ایران بود و کُپی – برداری از شرایطِ کشورهای دیگر را نکوهش می‌کرد. ملکی به ۳ زبان آلمانی، انگلیسی و فرانسه تسلط داشت و دارای ۱۴-۱۵ ترجمه و تألیف و صاحب صدها مقالۀ تحلیلی بود.

 

سوم، استقلال فکری و شجاعت اخلاقی خلیل ملکی بود. با این استقلال فکری و شجاعت اخلاقی بود که قبل از ۲۸ مرداد ۳۲ و نیز در سال ۱۳۳۹ ملکی دعوت محمّد رضا شاه را برای مذاکره و گفتگو پذیرفته بود. در همین ملاقات، او همانند یک متفکـّر مستقل، کوشید تا نظرات و پیشنهاداتش را به شاه ارائه کند. ملکی در آغاز گفتگو به شاه گفت:

«اگر اعلیحضرت انتظار دارند من هم مانند درباریان هر چه را فرمودید تأیید کنم، مسئلۀ دیگریست، امّا اگر اعلیحضرت مایل هستند از واقعیّات موجود اجتماعی ـ آن‌طور که هست نه آن‌طور که موردپسند است ـ اطلاع حاصل کنند، آنچه من عرض می‌کنم صحیح است».

ملکی اضافه می‌کند:

«این را انصاف می‌دهم که در تمام مواردی که من مقاومت کردم و توضیح دادم، بالاخره [شاه] قانع شدند!».

از محتوای بحث‌های شاه با ملکی آگاهی دقیقی نداریم ولی به نظر می‌رسد که نظرات اصلاح‌طلبانۀ ملکی (خصوصاً دربارۀ ضرورت اصلاحات ارضی و اجتماعی) موردپسند شاه بود.

پس از نادرستی‌ها و ناجوانمردی‌هائی که ملکی از برخی اعضاء و رهبران کمونیست (خصوصاً عبدالصمد کامبخش) در زندانِ «گروه ۵۳ نفر» دیده بود، او علاقه‌ای برای پیوستن به حزب توده نداشت، ولی پافشاری دوستان نزدیکش-خصوصاً- عبدالحسین نوشین- باعث شد تا او -پس از دو سال تردید- سرانجام، در سال ۱۳۲۳ به حزب توده بپیوندد به این امید که بتواند رهبری حزب را از «اطاعت کورکورانه» از دولت شوروی برهاند. خلیل ملکی که از طرف رهبری حزب برای سامان دادن به سازمان‌های ایالتی حزب توده در آذربایجان به تبریز اعزام‌شده بود، به‌محض ورود به کمیتۀ شهرستان تبریز دید که شش عکسِ استالین را با ھم به دیوار نصب‌کرده‌اند. به روایت ملکی:

«من پنج عکس را با دست خودم کَندم و گفتم: این‌یکی باشد کافی است، مشروط بر اینکه عکس خیابانی و ارانی و ستارخان و باقرخان و سایر انقلابیون ایرانی را هم در پھلوی عکس استالین نصب کنید».

ملکی اضافه می‌کند:

«متوجّه شدم که در کارخانه‌ها عکس‌های متعدّدی از افسران و ژنرال‌های شوروی را بر دیوارها کوبیده‌اند. دستور دادم این عکس‌ها را بکَنند و عکس‌هایی از رهبران انقلاب مشروطه جای آن‌ها نصب شود».

ملکی در همین سفر از سخنرانی به زبان ترکی برای اعضای حزب در آذربایجان پرهیز کرد و در بازگشت به تهران طرحی را برای تثبیت و ترویج زبان فارسی در آذربایجان به رهبری حزب توده ارائه داد. در غائلۀ فرقۀ دموکراتِ آذربایجان وقتی دید که رهبری حزب توده از استالین و حزب کمونیستِ شوروی دستور می‌گیرد از حزب انشعاب کرد. درواقع، ماجرای آذربایجان آتشی بود که خرمنِ توده‌ای این «آذربایجانیِ آذر به جان» را سوزاند و باعث بیداری ملّی او گردید. به روایت توده‌ای قدیمی محمدعلی عموئی:

«…نمایان شدنِ گرایشات ناسیونالیستیِ ملکی، ادّعای انشعاب کنندگان مبنی بر «ادامه‌دهندگان راستین حزب تودۀ ایران» را بیش‌ازپیش نقش بر آب کرد».

با انشعاب از حزب توده (مهر ۱۳۲۶) نشریات و شبکه‌های تبلیغاتی این حزب -ازجمله رادیو مسکو و رادیو باکو – در کارزاری هولناک، ملکی و یارانش را مورد کثیف‌ترین و بی‌شرمانه‌ترین اتهامات قراردادند. آن تبلیغات هولناک ملکی را تا آستانۀ خودکُشی کشاند و باعث شد تا بسیاری از «مُنشعبین» به حزب توده بازگردند. ملکی که با اصرار دوستانی مانند عبدالحسین نوشین به حزب توده پیوسته بود؛ اینک آنان را «مشّاطه‌گران حزب توده» و «بروتوس» می‌نامید و در یک ناباوریِ حیرت‌انگیز این شعر عارفِ قزوینی را زمزمه می‌کرد:

ز بس که مردمکِ دیده، دیده مردمِ بد

کنون به مردمکِ دیده، سوءظن دارم

جریانی که به همّت ملکی از حزب توده انشعاب کرده بود، اساساً یک جریان فرهنگی بود. اغراق‌آمیز نیست اگر بگوییم که «حزب نیروی سوم»-به رهبری خلیل ملکی- بزرگ‌ترین مجمعِ سیاسیِ روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان ایران بود و برخی اعضاء آن بعدها از نام‌آوران عرصۀ فرهنگ و اندیشه شدند، ازجمله، فریدون تولّلی، رسول پرویزی، جلال آل احمد، محمدعلی خُنجی، انور خامه‌ای، ناصر وثوقی، هوشنگ ساعدلو، ابراهیم گلستان، بهمن محصّص، نادر نادرپور، احمد آرام، داریوش آشوری، هوشنگ وزیری و دیگران. بااین‌همه، در سال‌های خاموشی و فراموشی کمتر کسی از خلیل ملکی سخن گفت و اگر همّت بلندِ دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان و دکتر امیر پیشداد نمی‌بود، چه‌بسا که اکنون نیز شخصیّت، آثار و اندیشه‌های ملکی در غبارِ کینه‌ها و کدورت‌های سیاسی مفقود و مغفول می‌ماند.

به قول دکتر کاتوزیان: «ملکی در سال‌های آخر عمر-به تمام معنای کلمه- غریب و تنها بود و به‌جز چندنفری که تعدادشان از انگشتان دست هم تجاوز نمی‌کرد، همه او را ترک گفته بودند». یکی از مهم‌ترین علل این «تنهائی» موضع‌گیری متفاوتِ ملکی دربارۀ رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ بود. در نظر بسیاری این موضع‌گیری ملکی نوعی «انتحارِ سیاسی» بود ولی او راست‌گوئی را وظیفۀ انسانی، سیاسی و شاید تاریخی خود می‌دانست و زمزمه می‌کرد:

عجب مدار که تنهای روزگار شدیم

نمی‌رویم به راهی که دیگران رفتند

[در مقالۀ «عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد» دراین‌باره سخن خواهیم گفت].

 

***

 

ملکی فرزند زمانۀ خود بود و مانند بسیاری از سیاست ورزانِ برجسته چه‌بسا که برخی نظراتِ وی نیز دارای کمبودهایی باشد. پس از حدود ۷۰ سال، لازم است که با درک محدودیّت‌های آن عصر به‌نقد اندیشه‌هایش بپردازیم.

مجموعه مقالات خلیل ملکی به همّت رضا آذری شهرضایی در ۵ جلد از سوی نشر اختران در تهران (۱۳۹۶) منتشرشده است. نامه‌های خلیل ملکی نیز از منابعی است که بخشی از هندسۀ فکری ملکی را ترسیم می‌کند.

این کتاب حاوی بیش از ۱۰۰ نامه است که به همّت دکتر کاتوزیان و دکتر امیر پیشداد منتشرشده و در آن ازجمله دربارۀ دکتر مصدّق، جبهۀ ملّی، اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه، شورش ۱۵ خرداد ۴۲ آیت‌الله خمینی، غرب‌زدگی آل احمد و…سخن گفته است.

یکی از دغدغه‌های خلیل ملکی موضوعِ آب و اهمیّت آن در زندگی اجتماعی و اقتصادی ایران بود. مثلاً: در نامۀ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۴۶ خطاب به دوستانش در اروپا دربارۀ اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه و خصوصاً ملّی کردن آب می‌نویسد:

«هرچند که بارها نوشته‌ام، باز تکرار می‌کنم که تئوری اجتماعی شاه ایران راجع به تحـّول، مترقّی است، هرچند کافی نیست…بخصوص ملّی کردن آب همواره یکی از هدف‌های ما بوده است».

درحالی‌که نویسندگان و روشنفکرانی مانند جلال آل احمد و بسیاری از سازمان‌های سیاسی (خصوصاً در خارج از کشور) از شورش ۱۵ خرداد آیت‌الله خمینی ستایش می‌کردند، ملکی ضمن انتقاد از غرب‌زدگی آل احمد، در نامه‌ای به تاریخ آوریل ۱۹۶۳= فروردین ۱۳۴۲ (یعنی ۴ ماه قبل از ۱۵ خرداد)، نوشت:

«در ایران، فعلاً یک جنبش واقعیِ ارتجاعی وجود دارد که به اصلاحات نیم بند کنونی نیز عقیده ندارد و فئودال‌ها و برخی از روحانیون واپس‌گرا، آن [جنبش] را به وجود آورده‌اند و می‌خواهند رژیم شاه را وادار به تجدیدنظر دربارۀ اصلاحات نیم بند کنند».

ملکی در نامۀ ۱۶ نوامبر ۱۹۶۳ (۲۵ آبان ۴۲) تأکید می‌کند:

«… تلقّی و ارزیابی من از اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران تا حدودی با مال شما فرق دارد و حتّی در مواردی با [ارزیابی] رفقای تهران نیز فرق پیداکرده، یعنی آن‌ها، حادثۀ پانزدهم خرداد [۱۳۴۲] را نوعی تفسیر می‌کنند که به نظر من، تصـّور واهی است».

در نامۀ ۱۳ دسامبر ۱۹۶۳ (۲۲ آذر ۱۳۴۲) می‌نویسد:

«… پس از ۱۵ خرداد [۱۳۴۲] هیچ [اتفاق] تازه‌ و مهمّی، پیش نیامده. تفسیر اوضاع ۱۵ خرداد به نظر من، همان است که من کرده بودم. رفقای تهران نیز کم‌کم دارند به همان نتیجه می‌رسند».

یکی از مشخّصات جنبش‌های فاشیستی مُنحل شدنِ عقلانیّت و فردیّتِ افراد در یک جنون جمعی است. ملکی از «روح توده‌ای»، از وجود یک «تودۀ بی‌شکل» نگران بود و آن را زمینه‌ساز ظهورِ فاشسیم و توتالیتاریسم می‌دانست و می‌گفت:

«در توده‌های بدون تشکّل، یک «روح توده‌ای» به وجود می‌آید که قضاوت‌ها و اَعمال آن «روح توده‌ای» با قضاوت و اعمال فرد فرد آن‌ها متفاوت و احیاناً متناقض است. افراد باهوش و با قضاوت صحیح، در حین توده‌ای گردیدن، شخصیّت خود را از دست داده و در توده، منحّل شده و هرگونه شخصیّت و قضاوت صحیحِ خود

را از دست می‌دهند… هرکس، وقتی در توده مُنحل شود یک احمق از

آن‌ها ساخته می‌شود» (نامه‌ها، صص ۱۲۰ و ۳۵۴).

 

ماه‌زدگی شاعران و روشنفکران ایران در انقلاب ۵۷، مُنحل شدنِ عقلانیّت در یک جنون جمعی و حاکمیّتِ «روح خدا» (خمینی) به قولی: تجلّیِ نظراتِ خلیل ملکی بود! *

 

____________________

 

* بخشی از گفتگوی نگارنده در برنامۀ «یاران» که در تاریخ ۷ مهر ۱۳۹۴ (۲۹ سپتامبر ۲۰۱۵) از تلویزیون پارس پخش‌شده و اینک با اضافاتی انتشار می‌یابد.

با توجه به تکثیر غیرمجاز این گفتگو توسط «مأموران معذور» نسخه‌ای از آن – اخیراً – منتشرشده که در لینکِ زیر ملاحظه می‌کنید:

ali@mirfetros.com

علی میرفطروس

مطالب مربوط

تبدیلِ «گذشته» به «تاریخ» و ضرورت همبستگی ملّی

قاب‌ها و نقاب‌های اندیشه در تاریخ ایران، بخش دوم

قاب‌ها و نقاب‌های اندیشه در تاریخ ایران، بخش نخست

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر