بخش نخست
باگذشت زمان هرچه بیشتر روشن میگردد که علت اصلی ناکامی در گذار از حکومت اسلامی ناآگاهی از ماهیت آن است. حکومت کشور بزرگی مانند ایران، پدیدۀ اجتماعی بسیار پیچیدهای است و مخالفان بدون شناخت از ضعفها و تواناییهای حاکمیت نخواهند توانست روشهای مناسب و درستی را در پیش گیرند و همواره به واکنش در برابر کنشهای رژیم مجبورند.
فرصتهای ازدسترفته در چهار دهۀ گذشته شاهدی است بر اینکه نمیتوان از کوشش برای یافتن شناخت درست از ماهیت حاکمیت اسلامی طفره رفت. البته حاکمیت امروزی ملایان سابقۀ تاریخی دارد و آنان بار نخست در نیمۀ سدۀ ۱۹ م. بر ایران حاکم بودند. این فرصت خوبی است تا به کمک جامعهشناسی تاریخی و از راه مقایسۀ اوضاع امروز با آن دوران، راهکارهای مفیدی را بازشناخت.
در تمامی نیمقرن «دوران ناصرالدینشاه» قدرت دربار در برابر مجموعۀ دستگاه عظیم حاکمیت رهبری شیعیان ناچیز بود و جنبۀ نمادین داشت. مهمتر از قدرت مادی، تسلط معنوی ملایان بود که در آن زمان نیز با استفاده از بدویت اعتقادات شیعی تودۀ مردم را گروگان گرفته بود. لازم به یادآوری است که نمایانگر بدویت شیعی نه اعتقادات خرافی (مانند اعتقاد به جنّ و یا زندهبودن امام دوازدهم…)، بلکه این باور بدوی است که اختلافات ظاهری میان انسانها اختلافات «ذاتی» است: مانند اختلاف میان مرد و زن، مؤمن و کافر، مرجع و مقلّد، سیّد و مهجور، بالغ و صغیر، مصلح و مفسِد، عاقل و سفیه، یتیم و پدردار، ارباب و برده، پاک و نجس و بسیاری دیگر. نتیجۀ عملی ذاتی بودن این اختلافات جلوگیری از کوشش برای رفع تبعیضات «مشروع» است.
اینگونه «نگرش» به دورانی از رشد بشر بازمیگردد که او هنوز نمیتوانست مفهوم «انسان» را ورای گوناگونیهای ظاهری تصور کند. در جامعهای با چنین اعتقاد مذهبی نه همدردی انسانی جایی دارد و نه پیشرفت اجتماعی، زیرا هر کس باید بر سرنوشت خود در جایگاهی «خدا خواسته» گردن نهد؛ بنابراین در جامعهای که اسلام و بهویژه شیعیگری حاکم شده باشد از همدردی اجتماعی بهعنوان انگیزۀ رفع تبعیض و پیشرفت اجتماعی خبری نیست و جامعه به انجماد در بدویت دچار میگردد.
اینک با توجه به اینکه ظاهر جامعۀ ایران در عصر ناصری نمایانگر تسلط کامل شیعیگری بود، پرسش اصلی این است که آیا ملایان توانسته بودند، بدویت اسلامی را نیز بر تاروپود جامعه حاکم کنند؟
خوشبختانه پاسخ به این پرسش منفی است؛ زیرا ملایان نهتنها امروزه، بلکه در آن زمان نیز نتوانسته بودند تسلط اسلام را بهطور کامل برقرار کنند و از درون جامعه افکار و نیروهایی برخاستند که به انقلاب مشروطه دامن زدند. انقلاب نابهنگامی که نهتنها در کشورهای اسلامی قابلتصور نبود، بلکه حتی در هند و چین نیز سابقه نداشت. بدین سبب نیز بررسی درست انقلاب مشروطه و شناخت زمینۀ آن، هنوز هم برای راهیافتی بهسوی پایان دادن به تسلط ملایان سودمند است.
ویژگی دیگر آنکه در آن دوران حاکمیت همهجانبۀ ملایان بر جامعه، رسوخ افکار نوین از «ممالک کفر» را غیرممکن کرده و اندیشۀ ترقی در ایران فقط میتوانست در درون جامعه شکل گیرد؛ بنابراین جریان فکری و اجتماعی که میتوانست زمینهساز انقلاب مشروطه گردد، میبایست جریانی غیر اسلامی و برخاسته از درون جامعۀ ایران باشد.
اما باید پرسید که پس از هزار سال سلطۀ حکومتگران اسلامی و چهار سده چیرگی ملایان شیعی، از کجای جامعۀ ایرانی میتوانست جریانی غیر اسلامی برخیزد؟ پاسخ این است که هرچند ملایان در این دوران، مسجد را بجای قهوهخانه و قرآن را بجای شاهنامه تحمیل کرده بودند، اما خوی و منش ایرانشهری همچنان در لایههای زیرین جامعه روان بود و آنچه را که فردوسی و دیگر پاسداران فرهنگ ایرانی در روان جمعی ایرانیان نقش بسته بودند، کاملاً زدوده نشده بود:
کمآزاری و بردباری گزین
که این است آیین و فرهنگ و دین
هرچند که ظاهر جامعه، تسلط نفسگیر اسلام شیعی را نمایش میداد:
«اگر ملت است چیزى از او باقى نمانده، مگر چهار آخوند و پیشنماز و چهار دسته سینهزن و سنگزن و پیلباز… و ده دوازده هزار روضهخوان و شبیهخوان به صداى بدآواز.» (میرزا ابراهیم بدایعنگار،۱۲۸۹ ق.)
در این برهوت فرهنگی تنها یک جنبش مردمی و پایدار را میشناسیم که در سرآغاز این دوران پدید آمد و نهتنها گسترش خود را مدیون بازیافت نگرش ایرانشهری بود، بلکه با تکیهبر نوآوریهای علیمحمد شیرازی (سید باب)، در برابر جامعۀ ایران راهی دیگر گشود.
برای درک اینکه چگونه جنبشی مذهبی و «شکستخورده» توانست به تحولی چنین شگرف در تاریخ معاصر دامن زند، حتی به بررسی و تحلیل آثار و آموزههای سید باب نیاز ندارد، چنانکه اغلب ایرانیان پرشماری که به بابیت گرویدند نیز آثار او را نخوانده بودند. بلکه آنان از فرازهای فرهنگ ایرانشهری حافظهای تاریخی داشتند که آن را در ندای سید باب بازمییافتند و بدان که میشنیدند جوانی ۲۵ ساله از شیراز، ایرانیترین شهر ایران، ندا میدهد که باید تبعیضات و تعصبات اسلامی را برانداخت، آموزههای او را از «برابری زن و مرد» تا «براندازی طبقۀ مجتهدان». رهاییبخش مییافتند.
سخن از جریان بابی در دو جناح آن است که از خطمشی سیاسی کاملاً متفاوتی برخوردار بودند و به روندهای متفاوتی در تاریخ معاصر ایران دامن زدند. در بخش نخست این نوشتار به اندیشه و عمل جناح «ازلی» («بیانی») میپردازیم و در بخش دوم به شاخۀ بهایی خواهیم نگریست.
نخستین اندیشمند نامدار گروه ازلی، آقاخان کرمانی بود. وی را باید ازجمله بابیانی دانست که ناصرالدینشاه را مسئول قتل سید باب دانسته و به هر وسیلهای برای سرنگونی حکومت قاجار میکوشیدند. راهحلی که او برای رسیدن به هدف خود ارائه داد، نهتنها راهنمای فعالیت ازلیان بود، بلکه تأثیر شگرفی بر تحولات تاریخی ایران معاصر بجا گذاشت. ایدۀ آقاخان این بود:
ازآنجاکه ملایان («احمق بیشعور») (۱) با تسلط خود بر امّت، به قدرت برتر در ایران بدل شدهاند، باید بتوان آنان را بازی داد و از فشارشان بر دستگاه حکومت سیاسی استفاده کرد:
«اگر از طایفۀ نیم زندۀ ملایان تا یک درجۀ محدودى معاونت بطلبیم، احتمال دارد، زودتر مقصود انجام گیرد.» (۲)
او برای انجام این «مقصود» در اسلامبول به سید جمال افغانی نزدیک شد و کوشید از راه کمک برای «اتحاد اسلام» از او جلب اعتماد کند. سید جمال با طرح این هدف دربار عثمانی و شخص سلطان را مجذوب خودکرده، دمودستگاهی فراهم آورده بود. پسازآنکه میرزا رضا کرمانی به دستور سید جمال، ناصرالدینشاه را به قتل رساند، دولت ایران مایل بود که مسئول قتل مجازات شود، اما ازآنجاکه دربار عثمانی حاضر به تحویل سید جمال نبود، سفیر ایران در اسلامبول چنین وانمود کرد که میرزا آقاخان و یارانش در «شورش ارامنه» دست داشتند و باعث تحویل آنان به ایران شد و در تبریز سر میرزا آقاخان و دو یار دیگرش به جرمی که مرتکب نشده بودند، بریده شد. این نخستین بار بود که تجربۀ تاریخی بدفرجامی رخ داد و نشانگر این بود که استفاده از ملایان برای رسیدن به هدفی نیک، محکوم به شکست است و همکاری باکسانی که دروغ (تقیه) را فضیلت میدانند، جز خسران نتیجهای ندارد. بسیاری از دولتمردان ایرانی ازجمله مخبر الدوله هدایت به این معنی پی برده بودند:
«میرزا آقاخان کرمانى، شیخ احمد روحى، میرزا حسن خان خبیرالملک به ریسمان سید (جمال) در چاه افتادند. ایبسا ابلیس آدم رو که هست / پس به هر دستی نباید داد دست!» (۳)
شگفت است که میرزا آقاخان که بهعنوان بابی، ماهیت اسلام و ملایان را میشناخت به چنین اشتباه مرگباری دچار شد:
«اسلام مناسب قبایلى وحشى و دزد مزاج باشد که راهى براى معاش و زندگانى جز غارت و یغما نداشتند و جز طریق فحشا و بىباکى نمیپیمودند.» (۴)
شوربختانه تراژدی واقعی ایران، تکرار دوباره و دوبارۀ این «تجربه» تا به امروز است. منظور حتی کوشش حزب توده و سازمانهای کمونیستی پسازآن برای استفاده از ملایان برای نفوذ در میان «توده مذهبی» نیست، زیرا که رهبران این حزب به ناراستی دستکمی از ملایان نداشتند؛ اما اسفناک دو نمونۀ بزرگ در تاریخ معاصر ایران است که هر دو به فاجعه منجر شدند:
ــ بار نخست انقلاب مشروطه بود که (چنانکه در نوشتار: «رهبر انقلاب مشروطه که بود؟» آمده) ازلیان به ریاست و رهبری یحیی دولتآبادی دو آخوند پرقدرت پایتخت به نامهای «بهبهانی» و «طباطبایی» (معروف به «دو سید») را به طمع قدرت و ثروت برای طرح خواستههای مشروطهخواهانه فریب دادند و از نفوذ آنان برای وارد آوردن فشار بر دربار استفاده کرده، توانستند صدور فرمان مشروطه و تأسیس مجلس اول را به ثمر برسانند؛ اما «دو سید» هرچند که در این جریان به چنان قدرتی دستیافته بودند که تاج بر سر محمدعلی شاه گذاشتند، از شرکت ازلیان در مجلس اول «به علت فساد عقیده» جلوگیری کردند و باعث محرومیت انقلاب از رهبری و درنتیجه شکست آن و بروز هرجومرجی شدند که به تقسیم کشور میان دو قدرت خارجی انجامید.
ــ مورد دیگر جنبش ملی نفت بود که مصدق کوشید با استفاده از پشتیبانی تودهای آن را به ثمر برساند. تودهای که درواقع پایگاه آخوند کاشانی بود؛ اما کاشانی همینکه در اوج قدرت و محبوبیت متوجه شد که جنبش ملی در خدمت نفوذ ملایان نخواهد بود، مصدق را تکفیر کرد و باعث فروریختن پایگاه «مردمی»( بازاری) از او شد:
«مصدق درحالیکه هنوز محبوب و هنوز نخستوزیر بود، پیروانى نداشت و حامیان کاشانى دیگر در دسترس نبودند.» (۵)
بدین ترتیب در دو مهمترین رویدادهای تاریخ معاصر کوشش برای استفاده از نفوذ ملایان نتیجۀ عکس داد و ناگفته پیداست که انقلاب اسلامی بهعنوان بزرگترین فاجعۀ تاریخ ایران نیز پیامد همین توهم بود که سرنگونی حکومت شاه به کمک ملایان ممکن خواهد شد؛ اما دیری نخواهد پایید که آنان به سبب ناتوانی از ادارۀ کشور، صحنۀ قدرت را به نفع «انقلابیون» ترک خواهند گفت!
خوشبختانه استفاده از «مشتی ملایان بیشعور» تنها تاکتیک مبارزۀ ازلیان بجا نماند و آنان رفتهرفته بدین رسیدند که بانفوذ در دو پایگاه قدرت (یعنی ملایان و درباریان) بکوشند تا روشنگریها و نوآوریهای سید باب را در جامعه گسترش دهند. درنتیجه جریان ازلی بسیار پیشتر از انقلاب مشروطه از تأثیر گستردهای بر جامعه و نخبگان ایرانی برخوردار شد و دامنۀ نفوذشان از شیخ هادی (آخوند معروف تهران) تا امینالدوله (صدراعظم مظفر الدین شاه) را در برمیگرفت.
«رمز موفقیت» ازلیان، تظاهر و «تقیه» به مسلمانی بود. چنانکه حتی برخی از آنان (مانند سید جمال اصفهانی، هادی دولتآبادی و ملک المتکلمین) توانستند در شمار ملایان سرشناس درآیند و بدینوسیله در شهرهای بزرگ ایران «صاحب منبر» شوند.
در این زمینه سید جمال اصفهانی (پدر «جمالزاده») از همه موفقتر بود و توانست در آستانۀ انقلاب مشروطه بر منبر بزرگترین مسجد پایتخت یعنی «مسجد شاه» (با گنجایش بیش از هزار نفر) تکیه زند. او مدتی بر این منبر از «خرابی کار دولت» و حتی شخص شاه بد میگفت و نقشی مهم در گسترش جوّ انقلابی بازی کرد. تا آنکه در شامگاه همان روزی که حاکم تهران شماری از تاجران شهر را (به تشویق ازلیان!) چوبکاری کرد، سید جمال بر منبر چنان به دولتیان ناسزا گفت که امامجمعۀ پایتخت (داماد شاه و پیشنماز مسجد) او را بابی خواند و باعث بلوای شدیدی شد که درواقع زنگ آغاز انقلاب را به صدا درآورد.
تأثیر ازلیان گستردهتر از آن است که بتوان در این مختصر موردبررسی قرار گیرد. بدین اشاره بسنده میکنیم که این تأثیر دستکم چهار جنبه داشت:
ــ نخست نفوذ مستقیم بر دولتمردان که کافیست به جناح امینالدوله اشاره شود. او در کنار مشیرالدوله (پیرنیا) مبتکر و کارگردان همۀ اصلاحات دوران ناصری و «بیدارترین دولتمرد زمان خود» بود. مظفر الدین شاه بهمحض آنکه توانست اتابک را از صدارت عظما برکنار کند، امینالدوله را به این مقام برگزید، اما دیری نپایید که کل ارتجاع درباری و مذهبی، شاه را مجبور کرد، یا او را برکنار کند و یا با «بلوای عام» روبرو شود. امینالدوله سرسلسلۀ مهمترین نخست وزیران دوران پهلوی بود و از قوام تا حسین علا و از وثوقالدوله تا دکتر امینی از خاندان او برخاستند.
ــ دیگر روابط گسترده با نمایندگان کشورهای خارجی که مثلاً ملک المتکلمین منشی سفارت فرانسه بود و سفیر عثمانی به خاطر دوستی با یحیی دولتآبادی برای برآورده شدن خواستههای مشروطه خواهان میانجیگری کرد.
ــ سوم، برگزاری انجمنهای مخفی و نیمه مخفی فراوان مانند «انجمن میکده» به ریاست سلیمان خان میکده که نام ۵۴ نفر اعضای سرشناس آن ثبت تاریخ است و هنگامیکه لو رفت، اتابک چنان به وحشت افتاد که همه را زندانی و یا تبعید کرد. انجمن مهم دیگر انجمنی به ریاست پسر آخوند طباطبایی بود که اغلب اعضای آن را نیز ازلیان (ازجمله ناظم الاسلام کرمانی نویسندۀ «تاریخ بیداری ایرانیان») تشکیل میدادند.
ــ چهارم، کوششهای فرهنگی گسترده از تأسیس مدارس نوین تا کمک بهپیش رفت زنان و تاریخنگاری از دیدگاه ملی (۶)
دیگر روشن است که انقلاب مشروطه دستکم تا انتخابات مجلس اول، منحصراً پروژۀ ازلیان بود و پسازآنکه ملایان از انتخاب آنان به مجلس جلو گرفتند و برخی را تکفیر کردند، کسانی مانند دولتآبادی به «تبعید اختیاری» رفتند و یا مانند دهخدا خانهنشین شدند.
پربارترین دوران فعالیت ازلیان پس از کودتای سوم اسفند بود که در آن سران سرشناس ازلی، از فروغی و دولتآبادی تا علا و تقیزاده، حلقۀ مشاوران درجهیک سردار سپه را تشکیل دادند و او را در همۀ امور، ازجمله درراه عقب راندن نفوذ ملایان، راهنمایی میکردند.
از چیستانهای تاریخ معاصر ایران یکی این است که در دوران پهلوی اغلب دولتمردان از خاندان قاجار برمیخاستند، اما کوششی برای بازگرداندن قاجارها نداشتند. علت این پدیدۀ شگفت را باید این دانست که اکثر آنان از خاندان امینالدوله برمیخاستند که گرایش ترقیجویانهشان به سبب تأثیرپذیری از جنبش بابی بر وابستگی به خاندان قاجار غلبه داشت.
بنابراین میتوان چنین جمع بست که سید باب از همان اوان به طبقۀ ملایان شیعی پشت کرد و متوجه دربار شد. او باآنکه از طبقۀ ملایان برمیخاست، در نامههایی که به محمدشاه نوشت، خواستار تقویت حکومت سیاسی در برابر قدرت حکمرانی آخوندها شد. همین چرخش نیز باعث گشت که مردم به ستوه آمده از بیداد آخوندها، از بابیت استقبال کنند و باعث گسترش پایدار آن در میان همۀ اقشار شوند.
نخستین تراژدی جنبش بابی سرکوب بابیان به دست امیرکبیر بود که در پیامد مرگ نابهنگام محمدشاه وظیفه داشت برای تحکیم شاه نو تخت، مدعیان سلطنت را سرکوب کند. انجام این وظیفه زمانی بر عهدۀ او گذاشته شد که بابیان در سه مکان قلعه بندی کرده به دفاع در برابر نیروهای دولتی مشغول بودند؛ اما پس از سرکوب قلعهها و تیرباران باب، در یک سال و نیمی که تا سقوط امیرکبیر گذشت، نه دولتیان به آزار بابیان برآمدند و نه بابیان به ستیزهجویی دست زدند.
بدین ترتیب میرفت که گروه پرشمار دگر باوران و دگراندیشان بابی در شهر و روستای ایران بخشی پایدار از جامعه را تشکیل دهند. این روند که بیشک میتوانست درروند آتی تاریخ ایران نقشی قابلمقایسه با نقش پیروان مارتین لوتر در اروپا پیدا کند، شش ماه پس از مرگ امیرکبیر به ضربتی جانکاه از میان رفت. این ضربت پیامد تیراندازی دو جوان بابی به شاه بود که مانند همۀ دیگر ترورهای تاریخی نتیجهای فجیع یافت و به تراژدی واقعی جنبش بابی دامن زد.
بدین شرح که در میان بابیان، مانند هر گروه اجتماعی دیگری که مورد سرکوب قرارگرفته باشد، دو جناح پدید آمده بود که جناح نخست در دوران آخر امیرکبیر به نزدیکی به حکومت سیاسی امیدوار بود؛ اما جناح دیگر که بنا به انتقامجویی شیعی، امیرکبیر و پس از او شخص شاه را مسئول قتل سید باب میدانست، بهقصد انتقام، دو سه جوان بابی را واداشت به شاه تیراندازی کنند. ناگفته پیداست که تیراندازی به شاه آتش خشم او را برانگیخت و سرکوب بابیان را در دستور کار درباریان قرارداد؛ اما فاجعۀ اصلی این بود که ملایان که تابهحال در برابر تهاجم تبلیغی بابیان رو به هزیمت داشتند، به فرصتی طلایی دستیافتند و در نیم سدۀ آتی تا انقلاب مشروطه، با تأیید و همدستی دربار از «بابیکشی» بهعنوان بهترین وسیله برای کسب ثروت و گسترش قدرت استفاده کردند، زیرا در چنین جوّی میتوانستند نهتنها بابیان را، بلکه هر رقیب و یا «عنصر مخالف و نامطلوبی» را نیز به اتهام بابیگری از میان بردارند.
اگر جامعۀ ایران در سدۀ ۱۹ م. مسیری طبیعی میپیمود، میبایست قشر ملایان بهعنوان پاسداران جهل و توحش اجتماعی حذف میشدند تا جامعه بتواند پذیرای افکار مدرن و انسان دوستانه شود و یا همانند ژاپن با تکیهبر فرهنگ تاریخی خود از دستاوردهای نوین غرب بهره بَرد؛ اما با بقای قشر ملایان که نهتنها به قدرت و ثروت بیسابقهای دستیافت، بلکه توانست راه رسوخ هرگونه نوآوری واقعی را سدّ کند، کشور در عقبماندگی میخکوب شد.
اینکه ملایان حتی با اونیفورم پوشیدن سربازان مخالفت میکردند و یا «عینک» را مظهر الحاد بابیگری میدانستند، فقط ظاهر امر بود، آنان درواقع توانستند با تکرار روزمرۀ آزار و کشتار بابیان در شهر و روستای ایران از گسترش همدردی انسانی بهعنوان اهرم اصلی پیشرفت اجتماعی جلوگیری کنند.
امروزه با توجه به گسترش رفتار وحشیانه در سایۀ حکومت اسلامی بسیاری از ناظران بدین رسیدهاند که دوران پهلوی در تاریخ معاصر ایران میانپردهای بیش نبود و جامعه پس از انقلاب اسلامی به سرشت پیشین واقعی خود بازگشته است. درواقع نیز با رشد شدید خشونت اجتماعی در سایۀ نسخۀ دوم حکومت ملایان بر ایران میتوان از بازگشت به دوران پیشاپهلوی سخن گفت و لازم است که برای درک تاریخ معاصر ایران نمای تاریخی دیگری پرداخته شود؛ زیرا آنچه را که دربارۀ تاریخ معاصر پرداختهشده، حاصل نگرش جریان چپ اسلامی است و در آن، صرفنظر از وارونه جلوه دادن نقش ملایان، برای تاریخ معاصر ایران روندی پویا تصور شده که نخستین نقطۀ اوج آن انقلاب مشروطه است.
ازآنجاکه این انقلاب مانند هر انقلاب دیگری به زمینه و آگاهی نیاز داشته، «تاریخنگاران» چپ اسلامی در پی یافتن «روشنگرانی» که میبایست زمینهساز آن باشند، در کتابخانهها کتابها و نوشتارهایی بعضاً خطی یافتهاند که نشان از روشنفکری نویسندگان آنها دارد. بر این پایه نگارخانهای از کسانی مانند آخوندوف و طالبوف تا میرزا ملکم و مستشارالدوله فراهم آمده که گویا با روشنگریهای خود جامعۀ ایران را بهسوی انقلاب مشروطه بهپیش راندند.
اما چنانکه پژوهشهای نوین (ازجمله از سوی ماشاالله آجودانی در ««مشروطۀ ایرانی») نشان میدهند، هیچیک از «روشنگران» مزبور باآنکه همگی در خارج از کشور بسر میبردند، شهامت غلبه بر «اسلام درون» را نیافته، همۀ آنچه را که از ملکم خان («قانون») تا مستشارالدوله («یک کلمه») (۷). بهعنوان راه پیشرفت ایران نشان دادهاند، جز تحقق «قانون اسلام» نبوده تا چه رسد به «روحانیون مشروطهطلب» (مانند نائینی و آخوند خراسانی) که دغدغهای جز «رواج اسلام مطابق ضروریات زمانه» نداشتند. دراینباره داوری احمد کسروی کاملاً درست است که:
«ناسازگارى مشروطه و قانون اساسى با کیش یا دینى که مردم داشتند درخور چاره نمیبود. به این لایحه در روزنامههاى فارسى پارههایى نوشتند. ولى اگر راستى را بخواهیم جز رویه کاری و فریبکارى نبوده.» (۸)
تازه همان مطالب «انتقادی» نیز در ایران بهجز انگشتشماری به دست کسی نمیرسید. چنانکه حتی مظفر الدین شاه هنگامیکه در تبریز ولیعهد بود، «(نشریه) «قانون» را که ممنوع از دخول به ایران بود، در لف پاکت به ایشان میرسید. ( ۹)
بنابراین ادعای درستی است که در تمامی نیم سده پیش از انقلاب مشروطه ممکن نبود، هیچ اندیشۀ غیر اسلامی از خارج به جامعۀ شیعه زده ایران رسوخ کند و بابیت تنها سرچشمۀ نوآوری و نواندیشی بود. البته بابیان نیز از یکسو به سبب غلبه بر تاریکاندیشی اسلامی و از سوی دیگر، به بهرهمندی از سرچشمههای ادب و اخلاق ایرانی (چنانکه در میرزا آقاخان کرمانی بهخوبی میتوان دید) پذیرای اندیشههای نوین از غرب نیز بودند و میتوان ادعا کرد که گسترش محدود چنین اندیشههایی را نیز مدیون «بابیان» (مانند پیرنیا و فروغی) هستیم.
روشن است که ازلیان دستکم به سبب کمیت ناچیز خود نمیتوانستند بهتنهایی زمینهساز انقلاب مشروطه و نوسازی دوران پهلوی باشند. ازاینرو در بخش دوم این نوشتار به جناح دیگر جنبش منسوب به سید باب مینگریم که به تصور احمد کسروی که هر دو گروه را از نزدیک میشناخته: «دستۀ بیشتر اینان مىبودند و کوشش را اینان مىنمودند.» (۱۰)
فاضل غیبی
(۱) فریدون آدمیت، اندیشههای آقاخان کرمانی، ص ۳۶
(۲) هما ناطق، نامههای تبعید، ص ۳۰
(۳) مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران، ص ۱۴۲
(۴) فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی، ص ۱۴۱
(۵) سلسله پهلوى و نیروهاى مذهبى، ترجمه عباس مخبر، طرح نو، ص ۹۷
(۶) نمونه: کوششهای صدیقه و پروین دولتآبادی و کتاب ۷ جلدی «تاریخ انقلاب مشروطه ایران» به نگارش مهدی ملکزاده
(۷) مستشارالدوله: «رجال دانش و معرفت و ارباب حکمت و سیاست همه کتب معتبره اسلام را حاضر و جمله کدهای دول متمدنه را جمع کنند و در مدتی قلیل کتابی جامع نویسند.» (رساله «یک کلمه»، ص ۱۷)
(۸) احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، امیرکبیر، ص ۴۳۰
(۹) ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، امیرکبیر، ص ۱۰۱
(۱۰) احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص ۲۹۰