پس از ماهها گمانهزنیهای رنگارنگ و متضاد درباره روند انتخابات آینده ریاست جمهوری اسلامی، انتشار فهرست نامزدهای مجاز نشان میدهد که ایران در شرایط کنونی بیشتر به یک کشتی طوفانزده و بی ناخدا میماند تا یک تمامیت سیاسی منظم و هدایتشده.
یکی از رایجترین گمانهزنیها این بود که نظام اسلامی؛ اگر بتوان این آش شلهقلمکار را با صفت «نظام» توصیف کرد، در جستوجوی یک رهبر نظامی است؛ یک بناپارت اسلامی. به همین سبب بود که نزدیک به یک دوجین «سردار» یعنی محصولات کارخانه سردار سازی اسلامی، وارد میدان شدند تا بخت خود را در بازی بناپارت سازی بیازمایند. سرانجام، اما میبینیم که فهرست نامزدهای مجاز فقط یک سردار را دربر دارد.
گمانهزنی رایج بعدی که به تائید «رهبر» یعنی آیتالله علی خامنهای نیز رسیده بود، پیرامون تشکیل یک «دولت جوان حزباللهی» شکل گرفت؛ اما فهرست مجاز نشان میدهد که فقط یکی از نامزدها ممکن است «حزباللهی» به معنای خاص آن قلمداد شود؛ درحالیکه هیچیک از هفت نامزد را نمیتوان «جوان» تلقی کرد. درواقع فهرست مجاز، ازنظر میانگین سنی، یکی از پیرترین فهرستها در تاریخ انتخابات ریاستجمهوری اسلامی است.
نگاهی کوتاه به هفت نامزد مجاز نشان میدهد که هیچیک از آنان حتی بر اساس استانداردهای جمهوری اسلامی، سابقه درخشانی درزمینهٔ مدیریت، تدبیر، سیاستمداری و فرهنگ ندارند. همه آنان بیش از سه دهه فعالیت در چارچوب نظام خمینی گرا را در پس دارند اما هرگز نتوانستهاند در همان چارچوب بدرخشند.
بااینحال هر هفت نامزد را میتوان در یک زمینه خاص خود، دارای رکورد دانست.
سرلشگر محسن رضایی میرقائد، رکورددار شرکت در انتخابات ریاستجمهوری است و احتمالاً بهاستثنای هاورد استسن در آمریکا، رکورد جهانی نامزدی را هم به خود اختصاص میدهد. آیتالله جدیدالتأسیس ابراهیم ساداتی، معروف به رئیسی، رکورددار صدور حکم اعدام در جمهوری اسلامی است و احتمالاً بهاستثنای فوکیه تنویل در فرانسه، رکورد جهانی در این زمینه را به خود اختصاص میدهد. عبدالناصر همتی که نه سرلشکر است، نه آیتالله و نه دکتر، دارای رکورد ویژه خویش است: سریعترین سقوط ارزش پول ملی ایران در تاریخ. در این زمینه او، اگر دولت فریدریش ابرت در آلمان وایمار را کنار بگذاریم، ممکن است حتی رکورد جهانی را به دست آورد. نامزد بعدی سعید جلیلی، نیز رکورد خاص خود را دارد. لجبازیها و ندانمکاریهای او در سمت دبیر شورای عالی امنیت ملی در جریان مذاکرات با سازمان ملل، آژانس جهانی انرژی اتمی، اتحادیه اروپا و ایالات متحده به تصویب بزرگترین شماره قطعنامهها و تعیین بیشترین تحریمها علیه ایران منجر شد. او نیز در این زمینه، اگر طارق عزیز، وزیر خارجه صدام حسین را کنار بگذاریم، رکورد جهانی را به دست خواهد آورد.
دو نامزد باقیمانده، علیرضا زاکانی و امیرحسین قاضیزاده، احتمالاً رکورددار رد صلاحیت برای نامزدی هستند. اکنون چه معجزهای سبب شده است که این بار صالح شناخته شوند، معلوم نیست. درهرحال، قازوراتی هستند؛ دو ساقدوش برای شاهداماد اسلامی.
البته باید پذیرفت که دامنه انتخاب نامزدها از آغاز نیز بسیار محدود بود. هیچیک از بیش از ۵۰۰ تنی که داوطلب نامزدی شدند منعکسکننده واقعیات ایران امروز نبودند. ازنظر میانگین سنی، تقریباً تمامی آنان را میتوان جزو ۲۵ درصد میانسالان و سالخوردگان دانست. ازنظر سابقه کار، بیشتر آنان از ژنرالهای جنگندیده و علمای حوزه نرفته، تکنوکراتهای بیسواد و مگسهای دور شیرینی بودند. برای ایجاد این تصور که انتخابی بر اساس مسلک و سیاست وجود دارد، داوطلبان به دو گروه «اصلاحطلب» و «اصولگرا» تقسیمشده بودند؛ اما «اصلاحطلبان» هرگز نتوانستند یا نخواستند بگویند چه چیزی را میخواهند اصلاح کنند و چگونه. «اصلاحطلب» اسلامی همانند کسی است که امیدوار است فلسهای ماهی را بتراشد اما نمیداند که خود ماهی گندیده است.
«اصولگرایان» نیز هرگز نتوانستند یا نخواستند بگویند که دقیقاً از کدام اصول سخن میگویند. آیتالله مصباح یزدی، علامه رژیم، میگفت: امروز اسلام را در یک عبارت میتوان خلاصه کرد؛ اطاعت محض از ولایت مطلقه امام خامنهای. اگر منظور از «اصول» این است، تنها انتخاب یک مجری مطیع اوامر «امام خامنهای» میتواند رهبری «اصولگرایان» را بر عهده گیرد؛ اما در اینجا نیز مسئله به این سادگی نیست.
رد صلاحیت علی اردشیر لاریجانی نشان میدهد که اصولگرایی نیز مانند اصلاحطلبی چیزی جز یک کلیشه مبتذل نیست. لاریجانی نزدیک به ۴۲ سال مطیع «امام» خمینی و سپس «امام» خامنهای بود. او همه شرایط لازم برای شناخته شدن بهعنوان الگوی خمینیگرایان را دارد: نوه آخوند، پسر آخوند، برادر آخوند، داماد آخوند، با جناق آخوند و… بهعبارتدیگر او در شبکه ۱۵۷ خانواده «روحانی» که هسته مرکزی رژیم را تشکیل میدهند، جای ویژهای دارد. از سوی دیگر او نماینده جنبه نظامی-امنیتی رژیم نیز هست: بهعنوان عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با درجه سرتیپ همردیف و در مقام دبیر شورای عالی امنیت و سپس ریاست مجلس شورای اسلامی، دارای جواز سه ستاره امنیتی است. بااینحال، او قرار بود این بار با پرچم اصلاحطلبی وارد میدان شود و هنوز هم کوششهایی برای تحمیل صلاحیت او با «حکم حکومتی رهبر» جریان دارد.
هفت نامزد «صالح» شناختهشده، میتواند یادآور هفت کوتوله در داستان سفیدبرفی باشند؛ با این تفاوت که هفت کوتوله داستانی هر یک کاری بلد بودند و در زمینهای به درد میخوردند. در نسخه اسلامی داستان اما کوتولهها بعد از وارد شدن به میدان بازهم کوتوله میشوند.
آیا به یاد میآورید که نخستین رئیسجمهوری اسلامی، ابوالحسن بنیصدر، چه سرنوشتی داشت؟ درباره دومین کوتوله، محمدعلی رجایی چه میگویید؟ «امام خمینی»، علی خامنهای، سومین رئیسجمهوری را علناً تحقیر کرد و در تمام مدت ریاست خود، نقشی جز «نعم یا سیدی!» بر عهده نداشت. رئیسجمهوری بعدی، علیاکبر هاشمی رفسنجانی، نخست حجتالاسلام و سپس آیتالله، با رد صلاحیتش برای نامزدی در انتخابات مورد تحقیر قرار گرفت؛ درحالیکه اذیت و آزار اعضای خانوادهاش بهصورت تفریح موردعلاقه رژیم درآمده بود. حجتالاسلام محمد خاتمی اردکانی، با اعتراف به «تدارکاتچی» بودن از صحنه خارج شد و سالها ممنوعالقلم و ممنوعالتصویر بود و هنوز هم ممنوعالخروج است. در این سریال کمدی-تراژیک، محمود احمدینژاد، کوتوله حقیر بعدی به میدان آمد و حقیرتر به حاشیه رانده شد؛ اما رئیسجمهوری کنونی، یعنی تا چند هفته دیگر، حجتالاسلام دکتر حسن روحانی، بهاحتمالقوی بهعنوان شکستخوردهترین کوتوله در این سریال وارد تاریخ خواهد شد.
سیستمی که خمینی و اعوانوانصارش به وجود آوردهاند، به یک بیماری ریشهدار تاریخی دچار است که ارسطو از آن بهعنوان «تضاد مضاعف» یا Esotheria یاد میکند: نظامی که میخواهد محملی باشد برای یک ایدئولوژی و درعینحال مجبور است که برای حفظ و پیشبرد آن محمل، یک دولت به وجود آورد. مشکل اینجا است که اگر بخواهید بهصورت یک دولت عمل کنید، نمیتوانید خود را در غل و زنجیر مسلکی گرفتار کنید. از سوی دیگر اگر هدفتان دولت است، قصدتان نمیتواند مسلک باشد. تضاد بین هدف (Telos) و مقصد (Skopos)، تجربه معروف ماگد بورگ از فیزیک را به جهان سیاست منتقل میکند. یک عقاب دوسر، درحالیکه هر سر میخواهد در جهت عکس سر دیگر پرواز کند، هرگز پرواز نخواهد کرد.
به همین سبب است که تمامی روسای جمهوری اسلامی با شکست روبهرو شدند و هرگز نتوانستند وظایف یک دولت نرمال را انجام دهند. در همان حال، سر دیگر عقاب یا شاید بهتر است بگوییم کرکس یا لاشخور، هم بیش از چهار دهه شکست را در پرونده دارد.
نه خمینی، نه خامنهای، هرگز نتوانستند ایدئولوژی بیمار و ارتجاعی خود را صادر کند. خرید تعدادی «بلهقربانگو» در لبنان، عراق، یمن و غزه، با چمدانهای دلار سردار قاسم سلیمانی، نمیتواند واقعیت این شکست تاریخی خمینیگرایی را پنهان کند.
بدینسان، واقعاً مهم نیست چه کسی رهبر یا رئیسجمهوری اسلامی در ایران باشد. یک نظام معیوب حتی با اداره بهترین مدیران بهجایی نمیرسد. چند دهه گذشته نشان داده است که کارخانههای آیتالله سازی، سردار سازی، اصلاحطلب و اصولگرا سازی، سرانجام بلندبالاترینها را نیز به سطح کوتولهها کاهش میدهد. حیف از سفیدبرفی ایران که بازی سیاسی نظام کنونیاش، هر بار خفتآورتر میشود.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی