نقدی بر کتاب «مشروطه نوین» نگارش رامین پرهام

برای حمید فروغ

 

معمولاً هنگام خواندن کتابی ارزشمند مطالب جالب و نو را یادداشت می‌کنم؛ اما پس از چند صفحه خواندن و یادداشت‌برداری از «مشروطه نوین»، متوجه شدم که کتاب چنان پرمحتواست که تقریباً مشغول رونویسی آن هستم!

روشن است که موضوع اصلی بحث پرهام «مشروطه نوین» است. او به‌درستی انقلاب مشروطه را «نخستین اقدام ایرانیان در تاریخ معاصر برای خردگرایی در کشورداری» ص۱۷ می‌یابد و تنها راه گشوده به‌سوی آینده‌ای نیک را «بازآفرینی، نه بازتولید آن» می‌داند. ۱۶ او در این خواسته آموزۀ کسروی را بیان می‌کند که:

«باید آنچه ایرانی است نگه داشت و به اقتضای زمان با ضرورت‌های زمانه منطبق کرد.» ص۲۳۸

او وسیلۀ پیشرفت در این راه را «نقد» می‌داند:

«هر معنایی که بخواهیم از مدرنیته به دست بدهیم، نهایتاً چیزی جز ذهنیت نقّاد و فرهنگ نقد نیست»ص۹۷

ازآنجاکه «نقادی» به‌عنوان ورزش فکر، برای هرچه نیرومند شدن به تمرین نیاز دارد، در این نوشتار به‌نقد مطالبی از کتاب رامین پرهام می‌پردازم.

رامین پرهام

در گام نخست همین «نقد» را در نظرگیریم که همگام مدرنیته پیشرفت کرده و امروزه به خلیج مهمی در دریای فلسفه بدل شده است؛ اما تنها بخش کوچکی از فعالیت فکری است و اگر به عیب‌جویی و ایرادگیری بسنده کند، جز «تیغ در کف زنگی مست» نیست؛ چنانکه ملایان هم در آن استادند و در دو سدۀ گذشته توانسته‌اند، نه‌تنها به همۀ پدیده‌های فرهنگ تاریخی ایران ضربه بزنند، بلکه حتی ارزش‌های مدنیت نوین را نیز بیالایند. نقدی سالم است که پس از بررسی نارسایی‌ها در روشنایی ارزش‌های نوین، به جستجوی راهکارها و تدابیر سازنده و بهبود بخش بکوشد.

پرهام در کتاب خود چنین کرده و بجای درجا زدن در نارسایی‌های انقلاب مشروطه خواستار ادامۀ راه است:

«باید ذهنیت خردگرا و نوآور مشروطه خواهان را نگه داشت و در ایران (امروز) بازآفرینی و بازتعریف کرد.» ص۲۱

او به جلوۀ درخشان و شوق‌انگیزی از «مشروطۀ نوین» دست‌یافته است که مطالعۀ آن برای هر ایران‌دوستی لازم است. از فرازهای کتاب تکیۀ او بر شیعی گری به‌عنوان علت اصلی ناکامی مشروطه نخست است. می‌نویسد:

«مشروطه نوین گورکن تشیعی است که با سازمان‌دهی ایدئولوژی و وحشت، از دین فاحشۀ امیال پلید و فاجعه‌بار خود را ساخت.» ص۱۳۰

متأسفانه نگاه پرهام به تشیع و ملایان به دوران پس از انقلاب اسلامی محدود است و به «امیال پلید و فاجعه‌بار» آنان درگذشته توجه چندانی ندارد. درحالی‌که از اصول «نقد» این است که پدیده‌ها در سیر تاریخی خود بررسی شوند.

نمونۀ کوچک، «جنبش تنباکو» است که در «ادبیات» چپ اسلامی به‌عنوان نخستین «قیام مردمی علیه استبداد» ستایش ‌می‌شود. رامین پرهام نیز همین را تکرار می‌کند:

«(قرارداد رژی) میرزای شیرازی را به حمایت از جنبشی واداشت که از تجّار و کسبه و دهقان آغازشده بود و همراهی منورالفکران را با خود به دست آورده بود. تحریم تنباکو، به‌عنوان نخستین نمونه ازآنچه امروزه نافرمانی مدنی خوانده می‌شود… تسلیم شاه و لغو قرارداد را در پی داشت.» ص ۸۱

درحالی‌که رأی هما ناطق درست است که «قرارداد رژی» را امکانی برای گسترش کشت و صنعت و رونق اقتصاد ملی یاد می‌کند و «جنبش تنباکو» را نمونه‌ای از همدستی ملایان با سفارت فخیمه نشان می‌دهد که هم ضرب شستی به ناصرالدین‌شاه نشان دادند و هم باعث شدند از خزانه مبلغ هنگفتی به‌عنوان جریمۀ لغو قرارداد به‌طرف انگلیسی پرداخت شود. او می‌نویسد:

«آن تصوّر باطل و رایجى را که روحانیت را به‌مثابه نیروى معترض به قراردادها و امتیازات ضداستعمارى ترسیم مى‌کند، باید یکسره زدود…». هما ناطق، سرآغاز اقتدار اقتصادى و سیاسى ملایان، الفبا، ج ۲، ص ۵۲

جالب است که پرهام در همین کتاب به هم‌سرشتی جنبش تنباکو و انقلاب اسلامی نیز اشاره می‌کند:

«(نیرویی) که کارایی خود را در جنبش تنباکو نشان داده بود، بار دیگر ۱۹۷۹ (با «وحدت کلمه» خمینی) به میدان آمد.» ص ۸۷

با توجه به نمونه‌های دیگر باید متأسفانه اعتراف کرد که پرهام در نقد تاریخی اغلب از سطح تاریخ‌نگاری اسلامی فراتر نرفته است. وگرنه می‌توانست سؤاستفادۀ خائنانۀ ملایان از نارضایتی ایرانیان را در تمامی دو سدۀ گذشته نشان دهد. مثلاً او هرچند این رأی حمید الگار، جدید الاسلام آمریکایی را ردّ می‌کند که قتل گریبادوف، سفیر کبیر روس در تهران (۱۸۲۹ م.) را به‌عنوان «نخستین جنبش مذهبی علیه استعمار» ص۳۶ دانسته، اما رفتار خائنانۀ مجتهد تبریز، به نام میرفتاح را تابع خواست تبریزیان می‌داند:

مشروطه نوین

«مردم معترض تبریز میرفتاح مجتهد شهر را واداشتند تا عریضه برای تزار بنویسد که ما دیگر از شاه ایران اطاعت نمی‌کنیم و می‌خواهیم بعدازاین به تابعیت روسیه درآییم.»! ص ۳۷

درواقع نیز شاید برای برخی، اینکه فلان آخوند در صدسال پیش چه عملکردی داشته، کم‌اهمیت جلوه کند، اما آگاهی تاریخی از عملکرد ملایان در دو سدۀ گذشته،‌‌ برای مبارزه با حکومت اسلامی حیاتی است. وگرنه باید پرسید، با توجه بدین که رامین پرهام درک درستی از مدرنیته دارد و بدین سبب خواستار بیرون راندن رهبری شیعیان از سرزمین ایران است، چگونه ممکن است که بنویسد:

«انسان می‌تواند مسلمان و مدرن باشد.» ص۶۷

و به ما خوانندگان توضیح ندهد که چگونه ممکن است مسلمانی که آلت دست بدویت قرآنی و حلقه بگوش مجتهدان است، می‌تواند «مدرن» باشد؟ آیا مدرن بودن بدین نیست که فرد با خرد خود تصمیم بگیرد و برای رفتار خود مسئولیت بپذیرد، انسان‌دوست باشد و از مهر و راستی پاسداری کند؟

قدرت‌یابی ملایان به سال ۵۷ تا حدّ زیادی بر زمینۀ تحریف همه‌جانبۀ تاریخ صورت گرفت که باعث شد در میان ایرانیان آگاهی تاریخی معیوب و ذهنیت مثبتی نسبت به ملایان نقش بندد. ذهنیتی که هنوز هم پس از چهار دهه کوشش‌های بسیار، در آن چندان خللی وارد نیامده است.

رامین پرهام به‌درستی می‌خواهد که «مشروطۀ نوین» از کاستی‌های انقلاب مشروطه بری باشد، اما این بدون تصور روشنی از آرایش نیروهای انقلابی و ضدانقلابی در آن رویداد سرنوشت‌ساز ممکن نیست و این در حالی است که هنوز تصور عام چنین است که انقلاب مشروطه به رهبری دو ملّا به پیروزی رسید! روشن است که اینجا مجال نشان دادن چهرۀ واقعی «دو سید» نیست، اما از نویسندۀ «مشروطۀ نوین» باید انتظار داشت که بپرسد، چگونه ممکن است که دو آخوند، رهبر انقلابی باشند که می‌بایست ایران درمانده زیر سلطۀ ملایان را به عصر جدید رهنمون باشد؟ اما او نه‌تنها این دروغ تاریخی را تکرار می‌کند که آن دو را در کنار انقلابیون مشروطه می‌نشاند:

«مجتهد معروف طرفدار مشروطه سید محمد طباطبایی، جهانگیرخان صوراسرافیل و یحیی دولت‌آبادیص۷۸

درحالی‌که این دیگر راز سرپوشیده‌ای نیست که انقلابیون مشروطه‌خواه، از طباطبایی و بهبهانی برای پوشش دادن به کار خود استفاده کردند؛ اما «دو سید» انگیزه‌ای جز کسب ثروت و شهرت نداشتند و دیری نپایید که گرچه به والاترین مقامات رسیدند و لقب «آیت‌الله» برای نخستین بار در مورد آن دو به کار رفت، به انقلابیون خنجر زدند، درحالی‌که انقلابیون واقعی، مانند صوراسرافیل (بابی) و ملک‌المتکلمین (بهائی) در باغ شاه سلاخی شدند.

از همین‌جا به محدودیت دیدگاه تاریخی رامین پرهام می‌رسیم که باوجودآنکه می‌نویسد: «جنبش سیاسی بدون یک چهارچوب نظری ممکن نیست.» ص۱۶ و «تردیدی نیست که فکر مشروطه‌خواهی. از دل تلاش‌های ۷۵ ساله روشنفکری ایرانی در پی شکست در جنگ با روسیه رشد کرد.» ص۱۰۴ اما نشان نمی‌دهد که از کجای ایران در دوران تسلط کامل ملایان، فکر مدرن و روشنگر می‌توانست بروید و ببالد.

ازاین‌رو باآب‌وتاب کوشش‌هایی را برمی‌شمرد که درمجموع نیز نوری بر فضای تاریک و متوحشی که ملایان بر ایران حاکم کرده بودند نمی‌تاباندند. ازجمله از سه تن «روشنگران» مشهور مطالبی نقل می‌کند که زمانی مفید می‌بودند که به دست باسوادان ایران می‌رسیدند! درحالی‌که نگارندگان آن، در خارج زندگی می‌کردند: آخوندوف (تفلیس)، طالبوف (داغستان) و ملکم‌خان (لندن) و صرف‌نظر از اینکه در مبارزه با ملایان ثابت‌قدم نبودند، آثارشان در ایران منتشر نمی‌شد، چنانکه مثلاً «مکتوبات» آخوندزاده هیچ‌گاه در ایران «مجوّز انتشار نیافته است»! ۶۰

عامل دیگری که رامین پرهام در «تبارشناسی تاریخ روشنفکری مشروطه» ص۶۰ برمی‌شمرد، تأسیس مدارس میسیونرهای مذهبی برای مسیحیان و یهودیان است که صرف‌نظر از اینکه «با اهدافی وارد ایران شدند که بعضاً بی‌شباهت به اهداف استعماری نبود.» ص۵۵ از این نظر که به رشد فرهنگی دو گروه مذهبی ایرانی یاری می‌رساند، «رویداد بزرگ فرهنگی محسوب می‌شد.» ص ۵۶ اما «کفّار» مسیحی و یهودی نه‌تنها بر امت شیعه تأثیری نداشتند که ‌در محله‌های ویژۀ خود در راه بقای خویش می‌کوشیدند. خاصه اینکه این مدارس حتی از پشتیبانی دولتی نیز برخوردار نبودند و شخص ناصرالدین‌شاه «به دلیل وحشتی که از پرورش کودکان در فضای فرهنگی و آموزشی اروپایی داشت به فکر بستن این مدارس و یا کم کردن آن‌ها بود.» ص ۵۸

بنابراین، حتی اگر تأثیر معلمان خارجی بر چند صد شاگرد دارالفنون را در نظرگیریم، کوشش پرهام برای یافتن سرچشمۀ «ایدۀ بنیادین» ص ۱۶ برای انقلاب مشروطه، ظاهراً برای خود او نیز قانع‌کننده نیست، زیرا می‌نویسد:

«جرقۀ فکر در مملکتی سراسر احساسی و اسلامی موضوعی می‌شود سخت جدال‌برانگیز. به یک دلیل ساده: احساس را نمی‌شود متقاعد کرد!» ص ۶۳

متأسفانه باید گفت که اگر رامین پرهام به خواندن کتاب‌های چپ اسلامی بسنده نمی‌کرد، بجای تکیه‌بر «احساسی» بودن ایرانیان، حاکمیت خون‌ریز طبقۀ ملایان را در نظر می‌گرفت که با تکیه‌بر انحصار کتابت، محاکم شرع و لشگر اوباش، چنان جامعه را در قبضۀ قدرت خود داشت که از بیرون رسوخ ناپذیر می‌نمود و «فکر اروپایی» در آن واقعاً «بی جاساز» بود! ص ۶۷ آنچه آخوندی در «انجمن مخفی» طباطبایی دربارۀ تأثیر اروپا بر مملکت امام زمان گفت، بیان واقعیت سخت دوران است:

فاضل غیبی

«از رفتن شاه به فرنگ هم مأیوس نباشید، چه سوغاتی که براى ما خواهند آورد یکى لقب گراندوکى براى عین‌الدوله و دیگر غذا خوردن وزرا از روى ساعت و ایستاده شاشیدن رجال دولت است.»(تاریخ بیداری، ص۲۲۳)

بنابراین، صرف‌نظر از اشارۀ ‌رامین پرهام به «بلوای نان» (۱۸۶۱ م.) به‌عنوان مقدمه انقلاب مشروطه (۱۹۰۶ م.)! که بیشتر به شوخی می‌ماند، ص ۸۸ باید گفت، تحولات موردنظر او نمی‌توانستند جامعۀ بستۀ ایران را آبستن رویداد شگرف و در منطقه بی‌همتای انقلاب مشروطه کنند. مگر نیرویی اجتماعی که، تنیده در درون جامعۀ شیعی، رهبری مذهبی را به مبارزه بطلبد و افکاری نو را در میان آگاه‌تری اقشار جامعه رواج دهد.

ناگفته پیداست که سخن از جنبش بابی است که نیم‌قرن پیش از انقلاب مشروطه پدید آمد و در پیامد بحران ناشی از شکست از روسیه با استقبال گستردۀ ایرانیان روبرو شد. این جنبش باوجود پیگرد و کشتارهای مداوم در آستانۀ انقلاب مشروطه، به‌عنوان جریان بابی ـ بهائی، نه‌تنها از میان نرفته بود که به سبب استقامت در ردّ «روحانیت شیعه» و طرح افکار نو و ایران‌دوستانه گسترش نیز یافته بود.

سخن از این است که بدون در نظر گرفتن کوشش‌های این جریان، به‌حکم منطق، انقلاب مشروطه انقلابی بود بدون «ایدۀ بنیادین» و نادیده گرفتن آن، موجب نقصی در «جغرافیای دگراندیشی ایرانی»۸۸ است که تا به امروز به‌وسیلۀ ملایان قلم‌به‌دست پاسداری شده است. فراتر از آن، مقاومت ایرانیان پرشماری است که در شهر و روستا و در زندگی روزمرّه، با تکیه‌بر رفتار و آداب گذشتگان خود، در برابر گسترش سرطانی شیعی گری مقاومت می‌کردند. نگرش به جریان مقاومت در برابر اسلام و متولیانش، برای رامین پرهام که «مشروطۀ نوین» را برای ایرانی رها از تسلط ملایان می‌خواهد، باید نقطۀ آغاز کار باشد.

او که نقل‌قولی از «صوراسرافیل» را «جانمایۀ مشروطه» ص ۱۶۷ می‌یابد، اگر کمی دقیق‌تر به جریانات اجتماعی پیش از انقلاب مشروطه می‌نگریست، به‌سادگی «دستور زبان مشترک مدرنیزاسیون» ص۲۲۵ را در آثار دگراندیشان ایرانی مانند میرزا آقاخان کرمانی و یا جمال‌الدین اصفهانی درمی‌یافت و تشخیص می‌داد که کارگردانان انقلاب مشروطه به پیشوایی یحیی دولت‌آبادی (رئیس بابیان ایران) کوچک‌ترین مرز مشترکی با مشتی «آخوند مشروطه‌طلب» نداشتند.

در پایان دریکی از دلایلی دقیق شویم که چرا بهاییان باآنکه بهاءالله، سال‌ها پیش خواستار قانون‌مداری و تشکیل مجلس ملی شده بود و پیروانش این خواسته را به‌عنوان «فریضۀ دینی» خود همه‌جا، به‌ویژه در میان دولتمردان، تبلیغ می‌کردند، از شرکت در رویدادهای انقلاب خودداری نمودند؟

برای درک مطلب لازم است در ماهیت انقلاب مشروطه عمیق‌تر بیاندیشیم. کوتاه آنکه، اگر این انقلاب در جهتی گام برمی‌داشت که اروپا رفته بود، می‌بایست نه در تضعیف و «مشروط» کردن پادشاه گام برمی‌داشت، بلکه برای تأمین حقوق شهروندی و آزادی‌های مدنی برای «رعیت» می‌کوشید؛ اما «مشروطه‌طلبان» در جهت تضعیف موقعیت پادشاه کوشیدند و این در آغاز، کار مشکلی نبود، خاصه آنکه به قدرت ملایان نیز می‌افزود!

اما کارزار انقلابی زمانی آغاز شد که در مجلس اول تأمین حقوق غیرمسلمانان، به‌عنوان شاخص حقوق مدنی، مطرح گشت و باعث شد که صف انقلاب و ضدانقلاب از هم جدا گردد؛ اما پیش از آن چنانکه هدایت می‌نویسد:

«در سر مادۀ تساوى ملل متنوعه در حدود با مسلِم، شش ماه رختخواب‌ها در صحن مجلس پهن شد.» (گزارش ‌ایران، ص۱۸۸)

به سبب مقاومت ملایان، مردم ایران از حقوق خدشه‌ناپذیری برخوردار نشدند، اما تضعیف حکومت به هرج‌ومرج ده‌ساله و تقسیم ایران میان دو قدرت خارجی منجر شد. بدین معنی، انقلاب مشروطه از همان گام نخست در جهت مخالف خواست بهاییان بود که خواهان سپردن زمام امور به نمایندگان ملت در عین تقویت «شوکت سلطانی» بودند؛ هدفی که فقط با یک مانع روبرو بود: طبقۀ ملایان شیعی!

«از برای ایران قانون و اصولی لازم و واجب … باید… مقرّی معین گردد و حضرات در آن مقر جمع شوند و به حبل مشورت تمسک نمایند و آنچه را سبب و علت امنیت و نعمت و ثروت و اطمینان عباد است معین فرمایند و اجرا دارند» (بهاءالله)

 

فاضل غیبی

  • شمارگان در پایان گفتاوردها، شمارۀ برگ‌های کتاب «مشروطۀ نوین» نگارش رامین پرهام. انتشارات فروغ (کلن)

 

مطالب مربوط

انقلاب مشروطه، سرنوشت ایران

«برابری» یا «آزادی»؟

اسرائیل، «حکومت تبهکار»؟

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر