با اعلام پایان تاریخ (تاریخ با ت بزرگ) از سوی فوکویاما به نظر میرسید که سیر تاریخ بهسوی آزادی چنانکه هگل با نگاه به جهانبینی «نخستین ملت تاریخی جهان» (فرایافت زمان کرانمند زرتشتی) گفته بود به مرحله قطعی رسیده است. (برخلاف تصور منتقدان، فوکویاما تاریخ را بهعنوان تحولات در رویدادها و روندها ــ تاریخ با ت کوچک ــ پایانیافته نمیدانست). امپراتوری کمونیست که بزرگترین چالش تاریخی با ایده آزادی بود در کشورهای گوناگون یکی پس از دیگری با انقلابهای آرام و مخملی ــ مگر در رومانی ــ در همریخت و دمکراسیهایی به درجات گوناگون جای نظام توتالیتر را گرفت؛ اما درست در همان هنگام که چالش کمونیستی آزادی شکست میخورد پیروزی اسلام بنیادگرا ــ که هر چه میتوانست از تکنیکهای مارکسیسم لنینیسم به عاریت گرفته بود ــ در ایران، یک دور تازه را در نبرد با دمکراسی گشود. جهان اسلامی از حالت دفاعی بیرون آمد و بجای ایستادگی شرمگینانه در برابر مدرنیته با سربلندی به واپسماندگی تاریخی خود نگریست. بیمیلی به دگرگونی جایش را به ستایش واپسگرائی داد. جامعههای اسلامی ریشهها و ارزشهای خود را بازیابی کردند. «اسلام راستین» با همه خشونتی که در این عصر پیروزی مدرنیته از آن برمیآمد، با کامیکاز و ترور کور و کشتن و به کشتن دادن و بمبگذاری، غرب را حتی در حومه شهرهای اروپا چالش کرد. نظریه کشاکش فرهنگهای هانتینگتون در پهنه عمل بجای پایان تاریخ فوکویاما نشست. در برابر موج تروریسمی که بیش از هر چیز میخواست بکشد و ویران کند و هدف استراتژیک آن برقراری قوانین شرع در هر جا بود هیچ توضیحی متقاعدکنندهتر از او نمیشد آورد. (تروریستهای اسلامی صد برابر و بیشتر از مسلمانان دیگر کشتهاند و میکشند).
اگر تا نیمههای سده بیستم دشمنی با غرب وجهه ضداستعماری و پایان دادن به اشغال نظامی و امتیازات اقتصادی میداشت، از انقلاب اسلامی ایران هجوم فرهنگی غرب بهعنوان مخاطره اصلی برای دنیای اسلام به قلم رفت. بیش از نیروی نظامی یا انحصارهای اقتصادی، نفوذ فرهنگی تمدن غربی، آزادی (بیش از همه در آنچه به زنان ارتباط مییافت) و دمکراسی و حقوق بشر، به غربستیزی دامن زد. خمینی هنگامیکه گله میکرد «غرب جوانهای ما را فاسد میکند» از زبان همه اسلامیها سخن میگفت. سیاستهای بداندیشیده و بد اجراشده امریکا، بهویژه در ایران و افغانستان و پاکستان و عراق، ناخواسته به یاری بنیادگرایان آمد. پیشبرد دمکراسی بهعنوان بخشی از جنگ با ترور اسلامی که حکومت بوش دنبال میکرد در گلزار عراق فرورفت. هر جا انتخابات با درجهای از آزادی همراه شد بنیادگرایان اسلامی یا به قدرت رسیدند یا نزدیک شدند. استراتژی امریکا بهجای نیرومند کردن دست حکومتهای دوست غرب در خاور میانه عربی آنان را به هراس انداخت و به دادن امتیازات به اسلامیان که در مخالفت با دمکراسی با آنها مشکلی نداشتند واداشت. تا چند گاهی به نظر میرسید که سیر هگلی بهسوی آزادی به دستاندازی جدی افتاده است.
دمکراسی تنها در سرزمینهای ناهموار عرب نبود که به دستانداز میافتاد. در بسیاری جمهوریهای سوسیالیستی پیشین، نومانکلاتورا ــ «طبقه (ممتاز) جدید» کتاب مشهور میلوان جیلاس ــ دوباره در صورتهای تازه رژیمهای اقتدارگرا را برقرار میکرد. در مانندهای ونزوئلا دیکتاتوریهای پوپولیستی در جامه جمهوریهای مردمی آزادی را پس مینشاندند. در تایلند پدیده نوظهور خیزش طبقه متوسط بر ضد دمکراسی نمایندگی و آنچه سخنگویانش زودباوری و ناآگاهی توده رأیدهندگان مینامند شگفتی و دلزدگی عمومی را برانگیخت. در انتخابات ریاست جمهوری گذشته ایران میلیونها تن رأی خود را برای نامزدهایی ریختند که یا وعده آوردن پول نفت به سفره مردم میدادند یا پرداخت ۵۰ هزار تومان به هر ایرانی.
ولی چنانکه کانت نشان داده بود و هگل با بینش تاریخی خود دریافته بود آزادی در سرشت انسان است. کانت به توانائی انسان در شناخت و ایجاد امکانات برای عمل اشاره میکرد ــ «مورد» هر چه باشد ما میتوانیم موردی را که میتوانست باشد یا میبایست باشد داشته باشیم؛ و در آنچه از آن برمیآید تأثیر کنیم. آزادی در سپهر عمل بدین ترتیب به معنی نپذیرفتن این است که «مورد» چنانکه هست، امکانات ما را برای دست زدن به کارهای دیگر محدود یا جلوگیری میکند. در سخن کانت منطق همه دگرگونیها که به دست انسان آزاد مختار در خودش و جهان رویداده ــ انسان خودگر، خودنگر و خودشکنی که اقبال لاهوری میگفت ــ نهفته است. (سرورانی که هنوز در تکاپوی بیحاصل توجیه نقش خویش در انقلاب اسلامی هستند میتوانند در این معنی بیشتر بیندیشند؛ هیچکدام ما ناگزیر از گزینشی که کردیم نبودیم).
آمریکائیان مانند معمول به هر اشتباهی که میشد افتادند ولی در دید vision اصلی خود بر خطا نبودند. انتخابات در هر شرایطی برگزار شود دیر یا زود پویائیی از آن خود خواهد یافت؛ و تودههای رأیدهندگان هر چه هم زودباور و کوتاهبین، سرانجام از شناخت مصلحت خود درخواهند آمد. مهم آن است که مردم، به هر اندازه، سهمی برای خود در اداره امورشان بشناسند و حکومت اصل انتخابات را بپذیرد که به معنی حاکمیت sovereignty نهائی اراده مردم است (حاکمیت را بجای حکومت و قدرت و هر چه دیگر که این روزها معمول است نمیباید بکار برد.) دمکراسی که در نخستین مراحل از انتخابات فراتر نمیرود اسباب دیگر خود را بهتدریج به دست خواهد آورد.
* * *
رویدادهایی مانند انتخابات اخیر در عراق و تغییرات در هیئت دولت عربستان سعودی خبر از حرکت تازه و سازندهتری در این گوشه بیزارکننده جهان ما میدهد. در عراق، سنیان خشمگین جهادی سرانجام به فرایند دمکراتیک رأی بجای بمب پیوستهاند. این بار نیز مانند هر انتخاباتی در عراق، روند ازهمگسیختگی و قبیلهای شدن نیرومندتر و در همان حال راه رستگاری احتمالی آن کشور هموارتر شده است. در عربستان ملک عبدالله دو تن از تندروترین و پرقدرتترین وهابیان را کنار گذاشته و خانمی را به وزارت آموزش زنان گماشته است ــ هر دو برای نخستین بار در آن نظام و فرهنگ سنگ شده سدهها. در برابر و برای آنکه زیاد به آینده خوشبین نشویم، پاکستان به سرنوشت طالبانی خود نزدیکتر میشود. دههها سرمایهگذاری وهابیان سعودی و بازی «سینیک» همه احزاب سیاسی با ورق مذهب چنان کابوس هراسآوری را در افق پدیدار کرده است. اکنون درحالیکه رئیسجمهوری ناتوان به هندیان یادآور میشود که تروریستهای مومبای (بمبئی) قصد نابودی خود پاکستان را دارند حکومتش رسماً کنترل بخش سوات را در مرز افغانستان به طالبان میسپارد.
خاور میانه هنوز با ورود به عصر دمکراسی بسیار فاصله دارد و بالا گرفتن اسلام بهعنوان راه رهایی، این فاصله را بیشتر میکند. ولی اسلام با کشانده شدن به قلمرو سیاست تنها میتواند تهیدستیش را در اداره حکومت و جامعه نشان دهد. تودهها و روشنفکران به دنبال آنها هر چه بیشتر، به هزینه اسباب مدرن و عرفیگرای، بهروزی، به دین رویآورند اسلام سیاسی را ناتوانتر میسازند. عربها میتوانند از تجربه ناشاد ایران بیشتر بیاموزند. «پایان تاریخ» در ۱۹٨۹ فراز نیامد و هنوز میباید منتظر شکست دادن این چالش تازه باشد؛ اما جبهه اصلی آزمایش دمکراسی، جهان عرب حاشیهای نیست که قدرت کاهندهاش را از نفت و تروریسم اسلامی میگیرد. آنچه در چین و هند میگذرد برای آینده دمکراسی پر معنیتر از گرفتاریهای جامعهها و دولتهای کموبیش درمانده failed عرب خواهد بود.
فوریه ٢٠٠٩