رضاشاه و چندین سال اندیشه برای یک تحول بزرگ؛ چگونه «طهران» به تهران تبدیل شد…

رضاشاه پهلوی

در بامداد دوشنبه سوم حوت (اسفند) ۱۲۹۹ خورشیدی، از اثرگذارترین ایرانیِ دو قرن اخیر، رضاشاه پهلوی، برابر دیدگان و اذهان ایرانیان رونمایی شد. آن روز، میرپنج رضاخان، رئیس دیویزیون قزاق، پیشاپیش آتریاد همدان، با کیاست و با کمترین خونریزی، دروازه‌های «طهران» محتضر و پرآشوب قاجاری را گشود و تاریخ ایران را در آستانه قرنی نو، به عصری نوین راهنمایی کرد. در این عصر نو بود که به‌مرور و با زحمتی بیست‌ساله، در سایه امنیت و آبادانی پادشاهی پهلوی، طهران، تهران شد و ممالک محروسه قاجار که در زبان فرنگی‌جماعت پِرس، پِرسه و پِرشیا خوانده می‌شد، دوباره ایران نام گرفت.

آنچه اما موجب برآمدن رضاشاه شد، نیاز به ظهور فرماندهی لایق و قدرتمند برای سامان دادن به آشفتگی هولناک ایران انتهای قرن سیزدهم هجری خورشیدی- به‌ویژه فجایع رخ‌داده میان‌سال‌های ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۹- بود.

«طهران» ی که رضاخان فتح کرد، همچون تمامی اطراف‌واکناف ممالک محروسه قاجار، در هرج‌ومرج، دچار ملوک‌الطوایفی اوباش و اجانب بود. چنانکه در ابتدای خاطرات سلیمان بهبودی- پیشخدمت و پیشکار محرم رضاشاه- آمده، اوضاع طهران پیش از کودتای سوم اسفند، جوری پریشان بود که اوباش هر محله‌ای بدون واهمه از نظمیه و دولت، حاکم محله خود بودند و ارباب ثروت و اهل عمامه در هر قسمت از شهر، دسته‌ای از این اراذل را در استخدام داشتند تا به‌وقت لزوم، در جهت منافع خود از آن‌ها استفاده کنند.

از قداره‌کشی‌های روز عاشورای اوباش محله چاله‌میدان و اشرار محله سنگلج و به غنیمت رفتن نخل دسته‌های عزاداری و مقتول شدن عزاداران بخت‌برگشته که بگذریم، ناامنی و تعرض به اموال و نوامیس اهالی پایتخت، اموری معمول و روزمره بودند. لوطی‌های امردباز و صاحبان قهوه‌خانه‌ها و شیره‌کش خانه‌های پایتخت، عملاً شب‌های طهران را مال خودکرده بودند و شبانگاه سر هر گذری را با قمه و شوشکه می‌گرفتند، سیاه‌مست عربده می‌کشیدند و بابت بردوباخت قاپ‌بازی و دست‌درازی به نوچه‌های نورس و بچه‌سال یکدیگر، خون به پا می‌کردند.

رضاشاه کبیر

همچنین در آن ایام، نفوذ روس و انگلیس حتی به اداره توابع و ییلاقات اطراف پایتخت هم رسیده بود. تا آنجایی که حتی کدخدای ده قلهک را سفارت بریتانیا و کدخدای ده زرگنده را روس‌ها تعیین می‌کردند و این هر دو منصوب بیگانه، روز روشن پاسگاه نظمیه این مناطق را تعطیل و مأموران مستقر در آن‌ها را با کتک ازآنجا بیرون می‌انداختند.

قیاس کنید که وقتی اوضاع پایتخت مملکت چنین بوده، باقی نواحی دور از مرکز چه وضعی داشته‌اند. در آن دوران سیاه، ایران گرفتار شورش و طغیان‌های متنوعی به سردمداری اشخاصی متفاوت بود. از تجزیه‌طلبی کوچک خان و خزعل در گیلان و خوزستان گرفته تا یاغیگری‌های اسماعیل آقا سیمیتقو در آذربایجان و غارتگری‌های اشرار خونریزی چون نایب حسین کاشی و اولادش در ولایات مرکزی، تقریباً هیچ نقطه‌ای از کشور نبود که پشمی به کلاه دولت و حکومت در آنجا باقی‌مانده باشد و امنیتی حداقلی در آن برقرار باشد.

به این‌ها اضافه کنید بلایای ناشی از جنگ جهانی اول را که در اثر بی‌کفایتی حکومت قاجار و آزمندی دولت‌های روس و انگلیس منجر به قحطی هولناک سراسری و سپس انتشار بیماری‌های همه‌گیر کشنده‌ ناشی از آن قحطی در ایران شد. در اثر این فجایع، میلیون‌ها ایرانی بخت‌برگشته در سراسر مملکت از گرسنگی، وبا، تیفوس و آنفلوانزای اسپانیایی مردند و ایران حدود یک‌سوم جمعیت‌اش را از دست داد.

در چنین وضعیتی، خواسته عمومی مردم، تأمین نان، مبارزه با فساد و استقرار امنیت بود و تنها راه نجات کشور، تشکیل یک حکومت مرکزی قدرتمند و کارآمد. تشکیل چنین حکومتی، جز از طریق در اختیار گرفتن نهاد دولت و پاک‌سازی آن، مقدور نبود. تنها راه رسیدن به این هدف، تسخیر پایتخت به مدد یک نیروی نظامی کارآمد به فرماندهی یک افسر منضبط و بااراده بود.

اندیشه انجام کودتا و پایان دادن به هرج‌ومرج فراگیر در ممالک محروسه قاجار، چند سالی پیش از واقعه سوم حوت (اسفند) ۱۲۹۹، به دغدغه‌ای جدی در ذهن میرپنج رضاخان تبدیل‌شده بود. سال ۱۲۹۶ خورشیدی مصادف با ۱۹۱۷ میلادی، در ایران چهار دولت به زعامت چهار نخست‌وزیر، هر یک‌چند ماهی سر کارآمدند و یکی پس از دیگری، درنهایت ضعف و فساد، کشتی‌شکسته و در حال غرق شدن مملکت را به دیگری سپردند.

از سوی دیگر بروز انقلاب در روسیه و سقوط حکومت تزاری، اندیشه یک تغییر اساسی را میان ایرانیان خسته از فلاکت و بی‌سامانی، تقویت کرده بود. شدت قحطی، بیماری‌های واگیر کشنده و ناامنی‌های ناشی از تاخت‌وتاز اشرار، جان عموم مردم را به لب رسانده بود و دعا برای ظهور منجی، به ذکری روزمره‌ میان توده مردم بدل شده بود.

چنانکه در خاطرات میرزا ابوالقاسم کحال‌زاده، منشی وقت سفارت آلمان در ایران آمده، در آذرماه ۱۲۹۶، کمی پس از انقلاب اکتبر روسیه، «میرپنج رضاخان» به‌واسطه فرخ الدوله و اعتضاد خاقان (دو شاهزاده قاجار)، با کحال‌زاده آشنا می‌شود و از طریق او با رودلف زومر، شارژدافر سفارت آلمان ملاقات می‌کند. ضمن این ملاقات، رضاخان با اشاره به وضع اسفناک قزاق خانه پس از سقوط تزار، از دولت آلمان برای کمک به او برای تشکیل یک نیروی منضبط نظامی ایرانی کمک می‌خواهد تا به‌وسیله آن به روس‌ها و بریتانیایی‌ها ضربه زده و از این طریق به دولت آلمان که درگیر جنگ با این دو کشور بود، کمک کند. پیشنهاد رضاخان با استقبال زومر روبرو می‌شود و چندی بعد، نامه رمز مربوط به این پیشنهاد از طریق عبدالرحمان سیف (بعدها مشهور به سیف‌آزاد مدیر روزنامه ایران باستان) به برلین فرستاده می‌شود. چندی بعد مقرر می‌شود که یک دیپلمات و چند افسر آلمانی همراه مبالغی پول و اسلحه برای کمک به طرح رضاخان به ایران وارد شوند. این جریانات چند ماهی به طول می‌انجامد و درست زمانی نماینده مربوطه (ویلهلم [فرانتز] لیتن) از راه عثمانی به سمت ایران حرکت می‌کند که آلمان در جنگ جهانی اول شکست‌خورده و درنتیجه، طرح کودتا متوقف می‌شود.

رضاخان اما از پا نمی‌نشیند و خود با همراهی افسران زیردستش در آتریاد همدان، فرمانده دیویزیون قزاق سرهنگ کلرژه (دورگه متکبر روس و فرانسوی) را از کار برکنار می‌کند و بجای او سرهنگ استاروزلسکی را می‌نشاند. این اقدام که بعدها به کودتای صغیر مشهور شد، نخستین گام برای تشکیل ارتش ملی ایران بود. چندی پس‌ازاین ماجرا، استاروزلسکی در جنگ با جنگلی‌های گیلان شکست سختی می‌خورد و از کار برکنار می‌شود. از این زمان به بعد، سرتیپ رضاخان عملاً رئیس دیویزیون قزاق شده و خود را برای انجام کودتا آماده می‌کند.

سال ۱۲۹۸، مقارن با دولت وثوق‌الدوله و عقد قرارداد ۱۹۱۹ بود. نیت جلوگیری از اجرای قرارداد ننگین ۱۹۱۹ میان دولت وثوق‌الدوله و دولت بریتانیا- که طبق آن ایران عملاً به مستعمره بی‌امتیاز بریتانیا تبدیل می‌شد- رضاخان و همراهانش را در به انجام رساندن طرح کودتا، مصمم‌تر کرد. طبق این قرارداد، مالیه و ارتش ایران زیر نظر افسران انگلیسی قرار می‌گرفت و عملاً جزو ابواب‌جمعی قشون بریتانیا در منطقه محسوب می‌شد. نتیجه چنین کاری، انحلال قزاق خانه و تحقیر رضاخان و دیگر افسران همراهش بود. چنین اتفاقی از تحمل مرد سربلند و گردن‌فرازی چون سرتیپ رضاخان، خارج بود و بنابراین، عزم او را در اجرای کودتا جزم‌تر کرد.

رضاشاه کبیر

ماجراهای میان فروردین تا اسفند ۱۲۹۹، همگی حاکی از دوراندیشی و اراده رضاخان برای اجرای کودتایی است که اندیشه آن را از چند سال پیش در ذهن می‌پروراند. این‌همه هرچند خواندنی است اما از حوصله جستار حاضر خارج است. طرفه آنکه، تمامی دست‌اندرکاران کودتای سوم اسفند، از سید ضیاءالدین (طباطبایی) گرفته تا ماژور مسعودخان (کیهان) و کلنل کاظم‌خان (سیاح)، بازیگران مکمل نمایشی بودند که بازیگر اصلی و کارگردان واقعی آن، سرتیپ رضاخان (سردار سپه آتی و رضاشاه آینده) بود.

سخن آخر آنکه، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، حرکتی مترقی و نجات‌بخش بود که برای مبارزه با فساد و ناکارآمدی حکومت روبه‌زوال قاجار انجام گرفت. در آن زمان، هیچ راه سومی میان کودتا یا تجزیه ایران موجود نبود و اگر رضاشاه به این مهم بر‌نمی‌خاست، ایران به سرنوشتی به‌مراتب بدتر از امپراتوری عثمانی دچار می‌شد.

اینک در صدمین سالگرد آنچه «کودتای سوم اسفند» ش می‌خوانند، در آستانه قرنی دیگر، بیشینه ایرانیان، با حسرت و غبطه، رضاشاهی دیگر را انتظار می‌کشند بی‌آنکه دریابند که زمانه را قانونی دیگر آمده و مدت‌هاست آمال و آرزوهای یک ملت، در قامت یک فرد، متجلی نمی‌شود. آنچه اما باید در اندیشه وطن‌پرستان جای‌گیر باشد، منش و میراث رضاشاه است که تا هنوز نگاهبان هویت ایرانی و ضامن موجودیت ایران است.

یوسف مصدقی

برگرفته از کیهان لندن

 

مطالب مربوط

نیروی فوق بشری از کجا می‌آید و چرا؟

ریشه‌های زن‌ستیزی در تاریخ

تمدن بزرگ محمدرضا شاه پهلوی و تمدن جدید جمهوری اسلامی

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر