مصاحبه شهریار ایران رضاشاه دوم با «فیگارو»
ترجمه کامل فارسی مصاحبه شهریار ایران رضاشاه دوم با «فیگارو»
در اوایل ژانویه شهریار ایران رضاشاه دوم، «پاتریک واسمن» نویسنده سرشناس و معتبر روزنامه فیگارو را بهمنظور مصاحبه به حضور پذیرفتند. در مصاحبه مفصل و پراهمیت به پرسشهای وی پاسخ دادند که در مجله فیگارو، مورخ ۸ ژانویه ۱۹۸۳ چاپ پاریس عیناً درج گردیده است.
این مصاحبه در محافل مطبوعاتی و سیاسی اروپا بسیار پراهمیت تلقی گردیده و مفسرین صاحبنظر اهمیت فراوانی برای آن قائل شدند و در میان روزنامههای ایرانی و ایرانیان خارج از کشور میهنپرست تأثیر چشمگیری گذاشته است.
جبهه احیای مشروطیت ایران ترجمه کامل فارسی این مصاحبه را به دلیل مسائل مهم و پرارزشی که در آن مطرحشده برای آگاهی خوانندگان محترم چاپ میکند.
***
- اعلیحضرتا؛ میخواهم از گذشته، حال و آینده صحبت کنیم. از آینده شما و بازگشتتان به رأس کشور ایران؛ و پیش از هر چیزی میخواهم بدانم شما که پرچمدار ارزشهای سلطنت هستید، در این عصر جمهوری، احساس سپری شدن دوران سلطنت را ندارید؟
- اعلیحضرت رضاشاه دوم: ببینید من ۲۲ سال دارم. این زمانه را بهآسانی درک میکنم. آن را حس میکنم، میفهمم و دوستش دارم؛ و اما در مورد نظام سیاسی که برای کشور خودم بدان اعتقاددارم، بهسادگی خاطرنشان میسازم هفتاد درصد کشورهایی که در حال حاضر با نظامهای سلطنتی زندگی میکنند، از دموکراسی بهرهمندند. درحالیکه تنها ۲۰ درصد از آنان که ادعای داشتن نظام جمهوری دارند از چنین دموکراسی برخوردارند. درواقع در برابر هشت پادشاهی «غیر دمکراتیک»، بیش از ۱۳۰ جمهوری استبدادی و خودکامه هست. بهاینترتیب، من بهعنوان وارث تاجوتخت ایران، برای دفاع از دموکراسی و عدالت و حقوق ملت، کاملاً احساس آسودگی میکنم.
- انسان هر عقیدهای درباره انتخابهای شما داشته باشد، نمیتواند منکر این شود که رشد سیاسیتان چشمگیر است. از چه هنگام با مسائل مربوط به زندگی اجتماعی آشنا شدید؟
- من از اوان کودکی، مدام در گونهای مرکز ثقل بودم که تمام تصمیمگیریها در آن میشد و همه مسائل مورد تحلیل قرار میگرفت؛ و بهاینترتیب توانستم از ابتدای جوانی بفهمم که فرایند دولتمردی و رشد اقتصادی و اجتماعی چیست. البته من در آن تصمیمگیریها و تحلیلها مشارکتی نداشتم و بیشتر از حقایق مطلع میشدم تا دلایل آنها. ولی در جوّی «غوطهور» بودم که فکر میکنم به من این امکان را میداد که از مسائل ملتم باخبر شوم. بهویژه که پدرم بیش از هر چیز پایبند آن بود که از نزدیک با ملت ایران در ارتباط باشم. این آشنایی، شاید مرا بیش از شناخت صرف تکنیک دولتمردی برای زندگی اجتماعی آماده ساخت و امروز به من امکان میدهد که عمیقاً شوربختیهای ایران را حس کنم.
- آیا به خاطر دارید که مسئلهای سیاسی میان شما و پدرتان اختلاف به وجود آورده باشد، یا اینکه یکی از تصمیماتش را دوست نداشته باشید؟
- من باید بسیار بینزاکت باشم که بخواهم خود را در مقام داوری بگذارم. همانطور که یک زمینشناس، تنها با دور شدن از یک کوه میتواند عظمت آن را درک و تحسین کند، تصور نمیکنم فعلاً بتوان درباره این یا آن تصمیم شاه (شاهنشاه فقید محمدرضا شاه پهلوی) اظهار عقیده کرد و گفت درست یا نادرست بوده. خمینی سه سال پیش به قدرت رسید، ولی ایران پنج هزار سال تاریخ پشت سر دارد.
- بااینحال، کدام واقعه بیشتر بر اعلیحضرت اثر نهاده یا به شما لطمه زده است، در آن دوران آخر که قدرت شاه مورد پرستش قرارگرفته بود؟
-
بدون شک فاصلهای که میان رشد سریع اقتصادی کشور و خواستهای سنتی ملت وجود داشت، ایران موفق به تطبیق دادن هویت خود با پیشرفت نمیشد و تاروپودهای این جامعه بهتدریج ازهمگسیخته گردید. شاید بهتر بود با سرعت کمتری پیش رفته بودیم و به ملت ایران امکان ایجاد نهادهای لازم را داده بودیم که از طریق آنها خود را بیان کند. خلاصه، فکر میکنم ما بر روی امکانات تطبیق سریع ملت شرطبندی کرده بودیم و موقتاً این شرطبندی را باختیم.
- خردهگیری منتقدان غربی، اگر درست به خاطرم باشد، در مورد شاه ایران و قدرت او، به وقار تعریفهای شما نبود.
- نخبگان و روشنفکران لیبرال، اصرار داشتند که ایران فوراً دارای یک رژیم دمکراتیک به معنای اروپایی آن بشود. ولی دموکراسی کیسه چای لیپتن نیست که صرفاً با انداختنش در آب گرم، بتوان در چند ثانیه اثرش را دید.
اضافه میکنم که کشورهای دمکراتیک و بهویژه فرانسه، قرنها گذراندند و خون بسیار ریختند تا به رژیمی واقعاً دمکراتیک دست یابند. پس چگونه باید ایران، یک کشور جهان سوم، فوراً و بی اشک و آه موفق به وصول به رژیمی میشد که شما فرانسویها با رنج به دست آوردهاید. دستآخر، فکر نمیکنم لزومی داشته باشد که انسان بخواهد به اعتقادات روشنفکران و کارشناسان خارجی، ارزش بیشازحد بدهد، زیرا اگر آدم بخواهد زیاده از حد بنا بر سلیقه آنها رفتار کند، حقایق کشور خود را گم میکند.
سرمقاله نویسان چپگرای غرب از پدرم ایراد میگرفتند که جریان رسیدن ایران را به یک دموکراسی مدرن، بهقدر کافی تعقیب نمیکند؛ اما در همان زمان، به او خُرده میگرفتند که چرا طرز فکر سنتگرایانه ایرانیان را با تحمیل زیاد از حد سریع پیشرفت قرن بیستمی لطمه میزند. آیا این شیوه تفکر، تضاد آمیز و احمقانه نیست؟
- بههرحال آیا پدرتان از نتیجه این دگرگونی، یعنی از فاصله میان سیاست تجددخواهانهای که میخواست ادامه دهد و خواستهای سُنّتی ملت ایران، آگاه بود؟
- افکار پدرم در اواخر دوران حکومت خود ثابت میکند که این آمادگی را یافته بود که به ایرانیان بهتر توضیح دهد که کشور وارد یک دوران مدرنیزاسیون میشود؛ اما متأسفانه فرصت نیافت که این دشواریها را از سر راه بردارد و این نقش ارشادی را بازی کند؛ و بهویژه تأسف در آن است که زمانی که چنین خلأ «ارشادی» به وجود میآید، شارلاتانی به میان میدان میپرد تا با وعده «بهشت موعود»، این خلأ را پر کند. این دقیقاً کاری بود که خمینی انجام داد.
- کمی عمیقتر بنگریم. آیا تصور نمیکنید تعصب اسلامی به صورتی که خمینی آن را ادامه میدهد، از سوی سلطنت ایران نادیده گرفته شد؟
- لازم است که غربیها، هنگامیکه در مورد ایران سخن میگویند، دیگر بهصورت سیستماتیک اسلام را در برابر سلطنت نیاورند، زیرا این تحلیل کاملاً اشتباه است. من خود مسلمان، مؤمن و معتقد به فرایض دینی هستم؛ اما سلطنت دقیقاً پدیدهای است که به لطف آن، آزادی اعتقادات مذهبی همه ایرانیان، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، همواره تأمینشده؛ اما چیزی که غربیها درک نمیکنند آن است که بنیادگرایی اسلامی به آن صورت که خمینی بدان عمل میکند، بهیچوجه با اصالت اسلام ارتباطی ندارد. خمینی گرایی گونهای انحراف و زائده غیرطبیعی اسلام است. خمینی گرایی را در اسلام، میتوان به نحوی به «تفتیش عقاید» و نقش آن در برابر مذهب کاتولیک تشبیه کرد.
- میتوانید دقیقتر توضیح دهید؟
- باکمال میل. با خمینی، مذهب از چارچوب خود خارجشده و برخلاف آنچه باید باشد (و تاکنون بوده) اینک نقشش به دخالت در زمینههایی که به آن ربط ندارد، یعنی سیاست، اقتصاد و غیره بدل شده است؛ و البته مذهب، بهوضوح قادر به رویارویی و حل مسائل اینچنین پیچیده نیست. خمینی آدمی است از قرن هفتم. چگونه میتواند مسائل آخر قرن بیستم را حل کند؟ بهاینترتیب ایران در یک بنبست گیرکرده.
- وقتی از «بنبست» سخن میگویید، به چه دلایلی تکیه میکنید؟
- پیش از هر چیز بر حقایق امور که شما هم مثل من از آنها آگاهید من دائماً به فکر شوربختیهای ایرانیان هستم. به هزاران اعدام دلبخواهی میاندیشم. در فکر دهها هزار کشته بیگناه و صدها هزار هموطن آواره، شهرهای ویرانشده، صنایع متوقف، اقتصاد متلاشی و تروریسم روزمره هستم. به کودکان ۱۲ ساله بینوای ایرانی میاندیشم که خمینی بی کوچکترین تردید آنها را به جنگ با عراق میفرستد که دور گردن خود کلید بهشت را میآویزند (لااقل این چیزی است که میخواهند به آنها بقبولاند).
وقتی صحبت از این بنبست میکنم، تکیهبر تحلیل منطقی دارم. درواقع منطق نشان میدهد که رژیم خمینیست امروز خود را به دام ضدونقیضهای لاینحلی انداخته که خود موجد آنها بوده است. مثالی بزنیم: رژیم خمینی برای پیروزی در جنگ با عراق ناگزیر است به یک اردوگاه اتکا داشته باشد. اگر به غرب تکیه کند، بلافاصله مارکسیستهایی را که از آن حمایت میکنند به دشمنی برمیانگیزد؛ و چنانچه بر شرق تکیه نماید خود را دستوپابسته تحویل همان مارکسیستها خواهد داد. حال کمی فراتر برویم و مجسم کنیم که خمینی بخواهد با بغداد صلح کند. چنانچه او چنین تصمیمی را اجرا کند، باید پس از جنگ کشور را به کار مشغول سازد و چرخ اقتصاد را به کار اندازد (زیرا دیگر «بهانه» جنگ نمیتواند توجیه گرد ورشکستگی اقتصادی باشد). ولی برای رفع بحران اقتصادی نیازمند به شقه تجددگرای جامعه خواهد بود و همین عوامل تجددگرای جامعه خواهد بود؛ و همین عوامل تجددگرا هرگز اصول واپسگرایانه او را نخواهند پذیرفت؛ و اگر بخواهد از استعدادهای این طبقه «مدرن» استفاده کند و ضمناً آن را شدیداً تحت کنترل داشته باشد، باید به ارتش متکی شود. در این صورت وجودش وابسته به ارتش خواهد شد و او عملاً نمیتواند این موضوع را تحمل نماید.همانطور که میبینید منطق خمینیسم چنان است که وقتی سعی میکند مسئله را حل نماید، آیتالله و دوستانش بلافاصله مسائل جدید به وجود میآورند که ادامه حیات سیاسیشان را به خطر میاندازد. آیا این را نمیشود بنبست نامید؟
- البته، ولی آیا نمیتوان از آن بیم داشت که این بنبست بالاخره به سود حزب کمونیست ایران (توده) از میان برود؟
- حقدارید که انگشت روی این خطر میگذارید، زیرا پشت سر خمینی و «شخصیت» های مذهبی که رسماً بالاترین مقامات دولتی را دارند، درواقع مارکسیستهای گوناگونی هستند که تصمیم میگیرند. مارکسیستهایی که اغلب در خارج از کشور آموزشدیدهاند. هرقدر آگاهی و مهارت فنی ملاها اندک است، فعالیت و نفوذ این آدمها زیاد است. این ملاها به خاطر همین عدم آگاهی فنی، نفوذپذیرتر از هر گروه دیگر هستند.
- استراتژی حزب توده را چگونه میبینید؟
- ازنظر آقای کیانوری دبیر کل حزب توده، ایران نیازمند یک انقلاب مارکسیستی است؛ و ازنظر ایشان حزب توده در انتظار فرارسیدن این انقلاب، باید فقط به آن بخش از بورژوازی که مخالف سلطنت است متحد شود. حال فرقی نمیکند که این بورژوازی دست راستی باشد یا دست چپی. در این دوران انتقالی، اهداف آقای کیانوری را میشود بدین گونه برشمرد:
- منهم کردن پایههای مملکت، یعنی خنثی کردن دفاع طبیعی جامعه.
- بهطورکلی مخالف ساختن ملت ایران با هر چه که از غرب، بهویژه از ایالاتمتحده میآید.
- آماده شدن مخفیانه برای به دست گرفتن قدرت در روز موعود. همه اینها توضیح پشتیبانی رسمی حزب توده از خمینی است؛ اما بگذارید ضمناً بگویم مخالفت من با مارکسیسم به خاطر کوتهبینی ایدئولوژیک نیست. این اعتقاد من صرفاً بر اساس خاصیت انترناسیونالیست این ایدئولوژی است زیرا نمیتوانم بپذیرم که حاکمیت ملی ایران وابسته به منافع خارجی- از هر نوع که میخواهد- باشد.
بنا بر اطلاعی که دارم، حزب توده آماده است تا فاز دوم استراتژی خود را آغاز نماید؛ یعنی از اتحاد با دولت بیرون بکشد و به کاستن از قدرت مقامات مذهبی بپردازد؛ اما برای رسیدن به این هدف، نخست باید آخوندها را بیاعتبار کند، بهاینترتیب که آنها را وادارد هرروز تصمیمات ضد مردمیتری در زمینههای آموزشوپرورش، بازرگانی و غیره، بگیرند. این شیوهای است که در حال حاضر حزب توده دقیقاً سعی میکند به انجام رساند.
- آیا نیروهای دیگری هم وجود دارد که شوروی بتواند برای رسیدن به اهداف خود از آنها استفاده کند و یا امتیازات دیگری که در فکر بهره گرفتن از آنها باشد؟
- در شوروی سازمانهای تخصصی بسیاری وجود دارد که وظیفهشان عبارت است از مطالعه درباره فرهنگ ایرانی. هر فرهنگ محلی و هر ایل در آنجا توسط متخصصین تحلیل میشود.
متأسفانه در غرب هیچ سازمان مشابهی یافت نمیشود. نه در هاروارد نه در پرینستون، نه در آکسفورد چنین مؤسساتی که تخصصشان مطالعه فرهنگهای ایرانی باشد وجود ندارد. از سوی دیگر این توجه شوروی به ایران مطلقاً جنبه تئوریک ندارد. درواقع عده بیشماری از اتباع شوروی عیناً به همان زبانی سخن میگویند که «پسرخاله» های ایرانیشان؛ و میتوانند مرز طولانی ایران و شوروی را پشت سر بگذارند، بیآنکه کسی متوجه شود. ضمناً متذکر میشوم که در زمان پدرم، شوروی ۱۵ الی ۲۰ هزار ایرانی مخالف با سلطنت را در این مراکز تخصصی تعلیم داده. زمانی که خمینی قدرت را به دست گرفت، این هزاران کادر به ایران بازگشتند و اینک در سراسر کشور مشغول کارند.
اما از اینها که بگذریم، فکر میکنم وظیفه هر رهبر ایرانی آن است که کوشش کند با شوروی روابط دوستانهای داشته باشد.
- در غرب روشنفکران چپگرا میگویند که دست راستیها کمونیستها را در همهجا میبینند و عمداً درباره نفوذ آنها مبالغه میکنند و از این نظر نوعی وسواس به وجود میآورند. آیا اعلیحضرت نیز اینطور فکر میکنند؟ آیا راست است که در ایران، شمار کمونیستها برای آفریدن یک خطر جدی واقعی کم است؟
- اینیکی از اشتباهات غرب است که تصور میکند نفوذ کمونیستها در دستگاه دولت صرفاً به اهمیت عددیشان مربوط میشود.
- حال بیاییم بر سر نقشی که میخواهید در آینده بازی کنید. چگونه میتوانید مطمئن باشید که ایرانیان، حتی آنها که از رژیم خمینی چندششان میشود،
آماده هستند بهگونهای حکومت سلطنتی تن دردهند؟
- اعتماد به این امر، سه دلیل اصلی دارد. میخواهید هر سه را بشنوید؟
- بله بدون شک.
- اولاً، همانطور که در ابتدا هم گفتم ایران همواره بر دو ستون تکیه داشته است. مذهب و سلطنت؛ و بههرحال در خانه هر ایرانی حتی فقیرترینشان، دستکم و ناگزیر دو کتاب مییابید: قرآن و شاهنامه. چنانچه یکی از این ستونها را بردارید، ساختمان فرومیریزد و نابسامانی پدید میآید. امروز هم این حقیقت به اثبات رسیده.
ثانیاً، در کشوری به پیچیدگی ایران، سلطنت تنها نهادی است که «ناقص» نیست و میتواند همه روالهای سیاسی و تمام اعتقادات ایدئولوژیک و کلیه اقلیتهای مذهبی و قومی را آشتی دهد، بدون آنکه لزومی داشته باشد هیچیک سعی کنند مخالفین خود را از بین ببرند. علاوه بر این، همه آنهایی که بخواهند قدرت را پس از خمینی در ایران به دستگیرند، باید الزاماً متحد شوند زیرا هرکدام نمایندگان نیروهای متفاوتی هستند؛ و بهزودی همه گروهها متوجه خواهند شد که فقط دو چتر، برای آنکه زیرش گرد آیند، وجود دارد. مارکسیسم و سلطنت. درواقع و ازنقطهنظر نهادی، چارچوبها و ویژگیهایی که سلطنت مشروطه امروزه در ایران بهخوبی حس و شناخته میشود. درحالیکه در مورد یک بهاصطلاح «جمهوری» اینطور نیست: هر دیو سیاسی از نوع فرانکنشتاین میتواند بهراحتی خود را پشت این عنوان آرامشبخش پنهان کند.
ثالثاً، سلطنت مشروطهای که در نظر دارم به وجود آورم، هیچ ارتباطی با سلطنتی که تاکنون در ایران شناختهشده بوده، ندارد. لازم است توجه کنیم که ملت ایران سیاسی شده، دچار ضربههای ایدئولوژیک شده و در متن طوفانهای انقلابی زیسته. من رؤیای «بازسازی» ندارم و عمیقاً معتقدم که با من، صفحه جدیدی در دفتر ایران نوین گشوده خواهد شد.
- لطفاً اصول این سلطنت مشروطه را بیشتر توضیح دهید.
- ازنظر من، پادشاه باید ضامن تمامیت ارضی و اجتماعی کشور باشد؛ و تکرار میکنم که او باید جایی برای تمام تمایلات، تمام احزاب و تمام اعتقادات باز کند. او باید یک شاه داور باشد نه یک شاه بازیگر.
شاه نباید موضع سیاسی بگیرد، زیرا وجودش برای تأیید یا تکذیب این یا آن تمایل نیست. او یک نماد است و برای این وجود دارد که از کارکرد هماهنگ دستگاههای دولتی مراقبت کند؛ و همچنین برای تضمین تحقق انتخابهای دمکراتیک ملت. کمی مثل «خوان کارلوس» اسپانیا.
- منظورتان این است که در کنار رهبر قانون اساسی که خیال دارید نقشش را بر عهده گیرد، دولتی که ازنظر سیاسی در برابر پارلمان مسئول باشد وجود خواهد داشت.
- کاملاً و نخستوزیری که در رأس این دولت قرار خواهد گرفت مانند تمام کشورهایی که در آنها ملت آزادانه از طریق انتخابات ابراز عقیده میکند، نماینده تمایلات اکثریت خواهد بود. بعلاوه، چنانچه روزی میان دولت و ملت برخوردی به وجود آید، طبیعتاً من از ملت علیه دولت طرفداری خواهم کرد. متذکر میشوم ازآنجاکه بر اساس تعریف، پادشاه انتخابی نیست، احتیاج به هندوانه گذاشتن زیر بغل رأیدهندگان ندارد و مجبور نیست این یا آن ملاحظه سیاسی را در انتخابهای خود ملحوظ دارد. رأیدهندگان او تمام ملت ایراناند، لذا مأموریتش نیز صرفاً شنیدن خواستهای ملت، توجه به این خواستها و پیاده کردنشان در عمل است.
-
- صفحه را ورق بزنید
- امروز، رهبران ایرانی زیادی در تبعید هستند که هر یک ادعا میکنند کلیدهای آینده در دست آنها است.
- هر یک از این افراد، در حقیقت بهگونهای به پایگاه ملی تکیه میکند، ولی من فکر میکنم تنها سلطنت میتواند برآیند آنان باشد و همزیستی اعتقاداتشان را ممکن سازد. بههرحال همه این مخالفان، در رژیم مشروطه جایی خواهند داشت و هرروز شمار تازهای به اعتقاد سلطنت که من نماینده آن هستم میگروند.
اگر مدتی چنین دراز سکوت کردم، دقیقاً به خاطر آن بود که این افراد بتوانند آزادانه اعتقادات خود را بیان کنند و میزان محبوبیت خود را نزد ملت ایران بیازمایند؛ اما امروز بهوضوح معلوم شده که ملت ایران نیازمند یک ناجی است که کاملاً به او اعتماد داشته باشد. یک ناجی واقعی که وسوسه آن را نداشته باشد که پس از به دست گرفتن قدرت بگوید «حالا که هستم، دیگر نمیروم». این چیزی است که البته در مورد یک پادشاه صدق نمیکند.
- آیا از ملت خواسته خواهد شد که بهصورت دمکراتیک، به سلطنت مشروطه رأی بدهد؟
- البته دیگر لزومی به شرح جزئیات روال حقوقی کار نمیبینم. ولی آنچه بههرحال قطعی است، ابراز آزادانه ملت در مورد آیندهاش است؛ و چنانچه ملت شکل جمهوری را برای حکومتش برگزیند، من نخستین کسی خواهم بود که درراه تحقق این خواست مبارزه خواهم کرد. البته پنهان نمیکنم، اگر قرار باشد ملت ایران چنین انتخابی کند، من در برابر اجدادم شرمنده خواهم بود، زیرا قادر به حفظ تداوم پادشاهی ایران نبودهام. در ته قلبم نیز چندان خوشحال نخواهم بود، زیرا عمیقاً اعتقاد دارد، سلطنت بهتر از هر نظام دیگر میتواند نیک بختی ایرانیان را تأمین کند. ولی تکرار میکنم، من مبارزه خواهم کرد تا ملتم بتواند به خواستهای خود برسد. این خواستها، هر چه میخواهد باشد.
- پس منکر آن نیستید که امکان دارد ایرانیان، نظامی را که شما بدان اعتقاددارید نپذیرند.
- گر چه از عمر من روزگار درازی نگذشته، ولی زندگی به من آموخته که هرگز هیچ احتمالی را منکر نشوم. با این وصف، بهر حال معتقدم که سلطنت پیروز خواهد شد؛ و هرروز از عمر من صرف رسیدن به این هدف میشود.
- شما زمان بازگشت خود به ایران را با چه میزانی برآورد میکنید. روز؟ ماه یا سال؟
- من آن را با میزان «حتمیت» برآورد میکنم.
- ما داریم از دموکراسی و انتخابات و نظرخواهی همگانی صحبت میکنیم، ولی فراموش کردهایم برای بازگشت به قدرت در کشوری مثل ایران صرفاً حسن نیت کافی نیست. آیا ارتش ایران از بازگشت شما پشتیبانی خواهد کرد؟
- بیتردید؛ اما من یک ضربه نظامی یا یک کودتای کلاسیک را رد میکنم. دگرگونی، بهناچار ابعاد مردمی و نظامی خواهد داشت؛ و یک عملیات صرفاً نظامی نخواهد بود. محتملترین موقعیتها و آنچه بیش از همه بدان امید میبندم یک قیام همگانی مردمی است. در بازار، در خود ارتش، در هر خانه، در هر قشر از اقشار جامعه اینک افراد کافی هستند که بخواهند متحد شوند و بساط «آخوندسالاری» را براندازند و سوءاستفاده کنندگان از این بساط را برانند. ملت یکپارچه میخواهد به رنجهای خود پایان دهد، البته بهاستثنای چند هزار فرصتطلب و سود برنده از رژیم. ببینید، جامعه ما بسیار پیچیدهتر از جامعه لیبی سال ۱۹۶۹ است. زمانی که ادریس شاه بهوسیله قذافی سرنگون شد. به همین دلیل است که یک حرکت صرفاً نظامی کافی نیست. برای اینکه وضع موجود کشور دگرگون شود، باید میان خواستهای ملت و حرکت ارتش، همزمانی و هماهنگی باشد؛ و این همزمانی و هماهنگی، فقط میتواند زیر چتر سیاسی که من نماینده آن هستم به وجود آید.
- آیا سران ارتش، اکثر مخالف خمینی هستند؟
- البته و به همین دلیل هم هست که «قدرت» (حکومت خمینی) آنان را بسیار منظم به کشتن میدهد و وادار میسازد در جنگ علیه عراق، تحت فرماندهی مقامات مذهبی که هیچگونه آگاهی نظامی ندارند، بجنگند. در درازمدت رژیم امیدوار است این ارتش حرفهای و ملی را با یک ارتش ایدئولوژیک جایگزین کند؛ زیرا تاریخ ثابت کرده که یک ارتش حرفهای هرگز به مدت طولانی یک رژیم صرفاً ایدئولوژیک را پشتیبانی نکرده، بهویژه که آن رژیم واپسگرا هم باشد؛ اما خمینی و دوستانش فرصت نخواهند یافت این منظور را عملی نمایند، زیرا پیش از آن، سقوط خواهند کرد.
- آیا فکر میکنید مرگ خمینی این تحول را تسریع کند؟
- بدون شک مرگ او حادثهای بزرگ خواهد بود. بهمحض اینکه ملت ایران از شر خمینی راحت شود، زنجیرها را خواهد گسست، زیرا تحملش به نهایت رسیده است. ایران امروز صرفاً به روشهای «دلبخواه» و مندرآوردی جنایت و لو دادن اداره میشود. حتی خود خمینی بسیار مفتخرانه گفته که ۳۶ میلیون جاسوس دارد. آیا فکر میکنید انسانها میتوانند مدت زیادی بهاینترتیب زندگی کنند؟
- فرض کنید جریان، همینگونه که شما پیشبینی میکنید صورت گیرد و شما به قدرت بازگردید. آیا دموکراسی برفور تحقّق خواهد یافت؟
- من نمیتوانم عوامفریبانه پاسخ دهم بله. ولی حقیقت آن است که این امر مدتی زمان میخواهد. حتی اگر در ظرف چند ماه آینده در ایران به قدرت برسم، دموکراسی در آن کشور در سال ۱۹۸۳ یا ۱۹۸۴ تحقق نخواهد یافت.
امیدوارم دموکراسی هر چه زودتر استقرار یابد ولی باید پیش از آنهمه عواملی که با دموکراسی مخالفت میکنند خنثی گردند.
- منظورتان این است که قبل از اینکه سلطنت مشروطه آثار دمکراتیک خود را نمودار سازد، باید ملت را از عوامل براندازیاش پاکسازی کرد؟
- این موضوع ناخوشایند است؛ و همچنین غیر ملی. ولی چون به شما قول دادهام که با نهایت صراحت صحبت کنم، حاضرم در موردش سخن بگویم.
برای رسیدن به دموکراسی لاجرم یک دوران کوتاه انتقالی خواهد بود: زیرا همانگونه که نمیشود در میان توفان، بادبان افرازی را آموخت، نمیتوان قوانین بازی دمکراتیک را نیز در هیاهوی اغتشاش و هرجومرج یاد گرفت. بسیار رؤیابافانه خواهد بود اگر تصور کنیم از امروز به فردا، کشور به صلح و آرامش کشور سوئیس دست مییابد. امروز در ایران، بیش از یکمیلیون اسلحه خودکار در دستهای ناشناس وجود دارد. در دستهای افرادی که نه به پلیس و نه به ارتش ملی تعلق دارند. پس نخست باید آنهایی را که این سلاحها را از راههای غیرقانونی به دست آوردهاند خلع سلاح کرد. حتی پیش از بازگرداندن دموکراسی و این کار فقط به کمک ملت شدنی است.
- پیشنهاد میکنم این ملاقات را با چند سؤال در مورد سیاست خارجی ادامه بدهیم. تحت سلطنت شما آیا ایران خواهد پذیرفت که به نام واقعبینی، متحد رژیمهایی که ازنظر دموکراسی مطلوب نیستند باشد؟
- شما آن گفتار معروف را درباره رژیم وست مینستر لابد شنیدهاید: «دولت علیاحضرت ملکه، دشمن دائمی ندارد، دوست دائمی نیز ندارد، فقط منافع دائمی دارد.» البته در برابر این حقیقتبینی سرد، حدودی وجود دارد. بخصوص به خاطر آنکه موقعیت ژئوپلیتیک ایران ما را وادار به توجه به پارهای اولویتها میسازد. البته در حال حاضر، ترجیح من، همانطور که میتوانید تصور کنید جهان آزاد است.
از اینکه بگذریم، بهطورکلی فکر میکنم که ما باید بین قدرتهای بزرگ مختلف، بر اساس طبقهبندی مسائلی که برای ما پیش خواهد آمد، پیشروی کنیم. ولی به یکی یا دیگری سرسپردگی و قسم خوردگی نداشته باشیم.
- به اعتقاد شما، هدف شوروی در خلیجفارس چیست؟
- همان چیزی که از مدتها پیش بوده. دسترسی به دریاهای گرم. شما ببینید که شوروی چگونه مهرههای خویش را بهپیش میبرد. اینیک حرکت گازانبری است؛ اما اگرچه موقعیت ژئوپلیتیک شوروی، منافعش را برای این ناحیه روشن ساخته است، منافع کشور من حکم میکند که استقلال خود را حفظ کند.
- به اعتقاد شما بزرگترین خطر در منطقه خلیجفارس گسترش انقلاب خمینیستی است یا گسترش نفوذ شوروی؟
- هر دو. ولی در مورد خمینیسم فکر میکنم میتواند اثر بسیار مخرب واگیری در کل خلیجفارس داشته باشد؛ و به همین دلیل باید هر چه زودتر جلوی آن را از سرچشمه گرفت؛ یعنی در خود ایران.
- در دوران سلطنت پدرتان، ایران را ژاندارم خلیجفارس مینامیدند. آیا تحت رهبری شما نیز کشورتان همین نقش را بازی خواهد کرد؟
- یادآور میشوم که ایران هرگز درصدد نبود این نقش را بازی کند. برعکس «وادار» به ایفای این مسئولیت گردید. مثلاً تصور نمیکنم که سلطاننشین عمان هرگز در مورد کمکی که کشور من در سال ۱۹۷۳ به او رساند، درزمانی که درتهدید تزلزل و سقوط بود، گلهای داشته باشد.
چیزی که در آینده امیدوارم عملی شود، این است که امیرنشینها در حفظ امنیت خود بیش از حالا سهیم شوند و دستکم تا حدی ما را از این بار آسوده کنند. ضمناً ما را به خاطر مسلح شدن بیشازحد سرزنش کردند و گفتند که ما تن به جنون قدرت سپردهایم. ولی ببینید امروز چه میگذرد. عراق، از ما بسیار بهتر مسلح است و چنانچه ما ظرف چند سال سلطنت پدرم به فکر تجهیز خود به وسایل نظامی استثنایی نبودیم، الآن عملاً زیردست و پای ارتش عراق لهشده بودیم.
- دقیقاً در جنگ ایران و عراق چه کسی مسئول است. تهران یا بغداد؟
- مسئولیت شروع جنگ البته با عراق است. فراموش نکنید که ایران در تاریخ معاصر خود هرگز گسترش طلب نبوده است. ما در عین آنکه مجهزترین و قویترین ارتش خلیجفارس را داشتیم، هرگز برای به کرسی نشاندن عقایدمان به سلاح رجوع نکردیم؛ اما یک مسئولیت مربوط به ایران نیز در اینجا مطرح است، در حد آنکه رژیم خمینی با یک دنگی این جنگ مرگبار را بیآنکه لزومی داشته باشد، کش میدهد. از یکجهت به خاطر آنکه حقیقتاً امید دارد انقلاب خود را صادر کند و شکست نظامی به آن چیزی که فکر میکند حیثیتش است لطمه خواهد زد. از جانب دیگر به خاطر آنکه تا زمانی که جنگ ادامه دارد، ارتش مشغول است و او را تهدید نمیکند.
- آیا با ایجاد پایگاههای زمینی آمریکا در منطقه خلیجفارس موافقید؟
- نه. روابط صمیمانه با واشنگتن کاملاً کافی است. چه لزومی دارد که احساسات ضد امپریالیستی با قبول حضور فیزیکی آمریکائیان در منطقه تشدید شود؟
- آیا تصور نمیکنید فرانسه با امضاء قرارداد گازرسانی که تا ۲۵ سال این کشور را دستبسته در اختیار شوروی قرار میدهد، دست به یک قمار واقعاً تاریخی زده است؟
- قضاوت درباره سیاست فرانسه با من نیست. درواقع همانطور که میدانید مسئله واقعی این قرارداد، عبارت است از به حداکثر رساندن منافع اقتصادی و به حداقل رساندن ریسکهای سیاسی. به همین دلیل هم هست که نمیتوان مسائل وابسته به انرژی را خارج از چارچوب موقعیت جهانی بررسی کرد.
- آیا میتوانید سخنانتان را با ذکر یک مثال روشن کنید؟
- البته. بیایید به مثلث ایران و شوروی و اروپای غربی نگاه بیندازیم. مسائل ساده هستند. ایران گاز خود را به شوروی صادر میکند که آن کشور هم بهنوبه خود به اروپای غربی گاز میفرستد. چنانچه ایران متحد غرب باشد، ممکن است شوروی را تهدید کند که دیگر به او گاز نخواهد رساند. در این صورت، تهدید قطع گاز که شوروی احتمالاً بخواهد بر اروپا اعمال کند، دیگر آن اعتبار پیشین را نخواهد داشت. به دیگر بیان، وابستگی ایران به اردوگاههای جهان آزاد، به نفع اروپا، نقش یک قرارداد بیمه را بازی میکند؛ و همانطور که میبینید مسئله جهانی است.
- اعلیحضرتا، آیا حرف آخری دارید که اضافه کنید؟
- فقط میخواهم به آنهایی که این مطالب را میخوانند گفته باشم که من به خاطر بلندپروازیهای شخصی نیست که میکوشم به قدرت بازگردم. قدرت و جاذبههایش را پیشازاین درک کردهام. چیزی که بهعنوان یک وطنپرست آرزویش را دارم، خوشبختی ملتم است که دیگر توانایی تحمل زجر و مشقت بیشتر را ندارد.
من، نه از خطر میترسم، نه از مرگ. فقط از ایران و برای ایران زنده هستم؛ و ایماندارم، به خاطر آنکه به سرنوشت معتقدم؛ اما تجربه عمر کوتاه هم به من آموخته که به سرنوشت کمک کنم.
ژنرال دوگل زمانی گفته بود: «حالا که موقعیت مناسب نیست، ما موقعیت را عوض خواهیم کرد.» و این دقیقاً همان کاری است که من بدان مشغولم.
برگرفته از مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۴، دیماه ۱۳۶۱
- ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
- بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی
بازگشت به صفحه اول