گروچو مارکس (کمدین آمریکایی در دوران فیلمهای صامت) میگفت: «سیاست هنر این است که دنبال دردسر بگردی، همهجا پیدایش کنی، دلیلش را درست تشخیص ندهی و سرانجام برای درمانش داروی نادرست تجویز کنی!» یکی از این دردسرهای نامحبوب اهالی سیاست ایران چیزی نیست جز «لیبرالیسم». میتوان نقد آن را از محافل بهاصطلاح روشنفکری گرفته تا نشستهای سیاسی و حتی مجالس وعظ مذهبی شنید، مسابقهای در لعن و نفرین برپاست و همه تلاش دارند از ثواب نقد «لیبرالیسم» عقب نمانند.
باید دید منظور گوینده از «لیبرالیسم» چیست، ولی تجربه نگارنده این است که بسیاری از مخالفان وطنی خیلی کاری به معنای دقیق آن ندارند، بدوبیراه گفتن به «لیبرالیسم» مد روز است و ازآنجاکه باعث میشود گوینده به این وسیله اعتباری کسب کنند، برای بسیاری راهی جذاب به شمار میآید. ادعایی برای ارائه تعریفی جامع از «لیبرالیسم» نداریم، ولی در اقتصاد لیبرالیسم بیشتر با مضمونهایی مانند حفظ حقوق مالکیت فردی، بازار آزاد، آزادی تجارت و عدممداخله دولت روبهروییم، پیشفرض کلی این است که افراد آزاد که به دنبال منفعت شخصی خویش هستند، میتوانند در فرآیند مبادله و رقابت در بازار منفعت جمعی را هم تأمین کنند و البته دخالت دولتها در فرآیند بازار زیانآور است. در سیاست، «لیبرالیسم» همبسته با مفاهیمی نظیر دموکراسی، حکومت قانون (rule of law)، آزادی بیان و رسانهها، رواداری، حقوق مدنی و نگرش فراملی در سیاست خارجی است. کسانی مثل هایک، پوپر، میل، برلین، رالز، وبر، باستیا، دورکیم و دو توکویل به درجات مختلف لیبرال نامیده شدهاند.
طبیعی است که به هر اندیشهای میتوان و باید نقد داشت، ولی به نظر میرسد اینهمه نگاه منفی بسیاری از اهالی اندیشه به «لیبرالیسم» غریب و حتی مشکوک است، در ایران که با توجه به غلبه سنت چپ طیف لیبرال در اقلیت است، ولی بسیاری ازجمله رمون بودُن، جامعهشناس فرانسوی، گفتهاند در دیگر نقاط جهان هم اوضاع رضایتبخش نیست و «لیبرالیسم» در میان روشنفکران چندان هوادار ندارد. میتوان دید که از منظر ثروت آفرینی «لیبرالها» از هر سیستم دیگری در طول تاریخ بشر بهتر عمل کردهاند و امروز با توجه به رشد بیسابقه جمعیت، رفاه انسانها از هر دوران دیگری بیشتر است و گزینه جدی آلترناتیو هم برای آن نداریم. از منظر سیاسی هم که ارزشهای «لیبرال» مانند دموکراسی و آزادی بیان و مانند آن مقبولیتی عام دارند. پس مشکل چیست؟ برخی ازجمله رابرت نوزیک میگویند که قانون بازار اجازه بر صدر نشستن را به روشنفکران نمیدهد و انتظارات آنها را ناکام میگذارد و این دشمنان هوشمند هم به فکر انتقامجویی از این عامل بدبختی میافتند.
کسانی دیگر همچون فون میزس باورشان این است که برعکس بسیاری از این مخالفتها درواقع بهرهگیری از منطق بازار است، اهالی اندیشه هم برای به دست آوردن سهمی از افکار عمومی مجبورند حرفهایی بزنند که خلقالله میپسندند تا جنسشان فروش رود. نالیدن از نابرابریهای اجتماعی و دستهای پشت پردهای که نمیگذارند دنیا مثل قصه جن و پری خوب و بینقص باشد همیشه طرفدار دارد، پس چرا از آن استفاده نشود؟ بیآنکه بخواهیم همه مخالفان و منتقدان را یکی کنیم، به نظر میرسد در این گفتهها حقیقتی نهفته است. دنیا سرشار از نابرابریهاست، ولی اندیشه لیبرال به دنبال انقلاب در همهچیز و آفرینش بهشت روی زمین نیست. دنیا کامل نیست، ولی انسانهای با پوست و گوشت و استخوان باید به خود تکیه کنند و آن را تبدیل بهجای بهتری برای زندگی کنند تا درد و رنج خودشان و دیگران کمتر شود. آزادی البته دلپذیر است، ولی با خود مسئولیت میآورد و این چیز کمی نیست. خیلیها ترجیح میدهند عواملی انتزاعی و کلی مانند طبقه و فرهنگ و گفتمان غالب و مانند آن را علتالعلل ناکامیها بدانند تا تن به مسئولیت شخصی بدهند. اگر اندیشههایی باشد که این خوراک مقصریابی را فراهم آورند خریدار هم زیاد خواهند داشت؛ اما این درست همان چیزی است که «لیبرالیسم» دستش در آن پر نیست. درواقع این اندیشه به ما سختترین کار را یادآوری میکند: دلیری دانستن داشته باش!
امیرحسین خالقی
برگرفته از دنیای اقتصاد