گرهگاه ایران و اسلام از همان هنگام خود را نشان داد که سپاهیان عرب پس از بیستوشش سال و سیوهشت نبرد (به شمارش خانم پروانه پور شریعتی استاد دانشگاه دولتی اوهایو در کتاب یادمانی «مانومنتال» و شگرف خود، پستی گرفتن و زوال شاهنشاهی ساسانی، چاپ I.B.Tauris 2008) بر سراسر ایران مگر بخشهایی از شمال کشور تسلط یافتند. ایرانیان پیاپی و برای گریز از پرداخت جزیههای سنگین، اسلام آوردند ولی فخرفروشی فاتحان تازه به دوران رسیده و برتری بیابانگردان را بر یکی از متمدنترین کشورهای آن زمان نمییارستند. (ایران ساسانی احتمالاً شهرنشینترین سرزمین آن روزگار بود). مبارزه و خرابکاری از سوئی و همزیستی و همرنگی و همکاری از سوی دیگر، سرگذشت ایرانی بود که بهزور مسلمان شد؛ واکنشهای متفاوت مردمانی بود که خود را در همه زمینههای تلاشگری بشری مگر جنگ بالاتر مییافتند. دودلی و مهر و کین از همان آغاز کار رابطه ایران و اسلام را تعیین کرد و نزدیک چهارده سده است با همه فراز و نشیبها در بنیاد همان مانده است.
نگاهی به تاریخ آن دو سده که به نادرست «سکوت» خواندهشده است و سراسر کوشش و کشش بود و شیوههایی از همه رنگ که ایرانیان در اندرکنش interaction خود با عربان به کار گرفتند ما را بسیار به یاد امروز میاندازد. با آن پیشینه در برابر چشم، نگاه ما به مردمی که در ایران در زیر این حکومت رنج میبرند مهربانتر و پر تفاهمتر میشود. ما حتی در پارهای نزدیکترین کسان به حکومت اسلامی همان رویکردها را میبینیم که در بخشی از مقاومت ایران در نخستین سدههای هجری. مردم آن روز نیز مانند امروز به هر تدبیر که میتوانستند خو را ایرانی نگه میداشتند و ایران را نگه میداشتند. در آن میانه، مانند امروز، بیشمارانی نیز رها کرده بودند و انبوهی نیز از عربها عربتر میشدند ولی جریان عمومی، رنگ ایرانی داشت ــ بیشتر، ایران در کنار اسلام تا رویاروی اسلام، ولی درهرصورت، متفاوت. اگر جز این میبود ما امروز پاکستانیهای دیگری شده بودیم که نیاکان خود را به دلیل جنگیدن با اعراب هجومآور لعنت میکنند.
ورود ایران به میدان تجدد وضع موجودی را که در آن هزار و دویست سیصدساله بیشتر به سود اسلام دوام آورده بود برهم زد. بر تنش اسلام و ایران، ناسازگاری اسلام و تجدد افزوده شد و اکنون رژیم آخوندی برخورد را بهجایی رسانده است که دیر یا زود به گشودن گرهگاه اسلام و ایران خواهد انجامید. اسلام نشان داده است که اگر دستی در سیاست داشته باشد نه با ایران خواهد ساخت نه به فرایند تجدد اجازه تکامل خواهد داد. آخوندها در بازی کردن ورق اسلام بهافراط و ابتذالی رسیدهاند که از تحمل جامعهای که با همه تودههای سینهزن و جمکرانی، در سده بیست و یکم میزید خواهد گذشت.
در این صد سالهء توفانی که ایران را دگرگون کرد ولی نه توانست گرهگاهش را بگشاید و نه مسائل بزرگ و بسیار بزرگش را، آن نگرش دو دلانه و میانهگیر به مذهب در برابر ایران و مذهب در برابر تجدد، به ناکامی تاریخی ما کمک کرد. گرایش ملی مذهبی که به درجات و رنگهای گوناگون از بالاترین ردههای دستگاه حکومتی تا ضد مذهبیترین مخالفان رژیم پادشاهی را در برمیگرفت کارها را یا نیمهتمام گذاشت یا به کژ راهه انداخت. در این گرایش همواره ملاحظات فرصتطلبانه حضور و بیشتر غلبه، داشته است ولی ایرانیان فراوانی در هر دوره تاریخی بودهاند که حقیقتاً به اسلام و ایران کششی برابر احساس میکردهاند. آیتالله مطهری که کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را نوشت بیتردید از آنان بود. او با نادیده گرفتن نیمهخالی گیلاس اسلام در ایران، بر آنچه ایرانیان مسلمان در پهنه فرهنگ به جهان اسلامی دادند و سهم اندازه نگرفتنی و مقایسه ناپذیر ایران در آنچه تمدن اسلامی نامیده میشود، انگشت گذاشت. اگر اسلام نمیبود که مرزها را در هم نوردد و مدیترانه خاوری را به فلات ایران و میانرودان بپیوندد ــ با یکزبان همگانی lingua franca و یک دین ــ ایرانیان در آن سدههای زرین خود چنان میدان گشادهای ــ هرچند موقت ــ برای استعدادهای خویش نمییافتند و اگر ایرانیان نمیبودند از تمدن اسلامی چنانکه بود نمیشد سخن گفت.
بسیار پیش از مطهری، ابن خلدون اهمیت عنصر ایرانی را در بهترین جلوههای اسلام نشان داده بود؛ اما او مهمترین رهبر مذهبی بود که به دفاع از ایران در اسلام پرداخت و گفتمانی هزارساله را باهدفی سیاسی، با زمینهسازی برای انقلاب استقلال، آزادی، حکومت اسلامی که شعار نخستین تظاهرات بزرگ طبقه متوسط در عید فطر (شهریور) ۱۳۵٧ بود، زنده کرد. آن گفتمان حتی سیاست رسمی پادشاهان اصلاحگر و عملاً عرفیگرای پهلوی نیز میبود. عموم ایرانیان از هر گرایش، اندیشه همزادی ایران و اسلام را میپذیرفتند و با آن آسوده میبودند؛ مگر ما نخستین بار همزادی دین و دولت را نیندیشیده بودیم؟ مطهری میخواست ایران را برای پیروان مکتب ابوالقاسم کاشانی و جانشین او خمینی پذیرفتنی سازد. ولی او نیز مانند همه پوزشگران ملی مذهبی بیشتر توانست اسلام سیاسی را به لایههای اجتماعی که هر چه بیشتر ملی و ترقیخواه میشدند ببرد که هدف اصلی خود او نیز میبود ــ چنانکه بازرگان میگفت نزدیک کردن دانشگاه و حوزه.
از همان نخستین برخوردهای مذهب با حکومت قانون مشروطه (که قضاوت را از آخوندها میگرفت) و دولت ملت ترقیخواه رضاشاهی، آشکار بود که آن دو همزاد تنها با نادیده گرفتنها و مصالحههای بیرون از اندازه میتوانند با هم به سر برند. همچنان که مذهب توانست امکانات یک جامعه تجدد یابنده را (نهادهای سیاسی و افکار عمومی) به خدمت روزافزون خود درآورد، نقش آن در منحرف کردن پویش آزادی و ترقی جامعه ایرانی افزایش یافت.
درست درحالیکه جامعه ایرانی وارد عصر سیاست توده انبوه، سیاست مردمی، میشد ــ در سالهای پس از رضاشاه ــ مذهب، جاپاهایش را در سیاست استوار کرد ــ از دربار گرفته تا حزب توده. ۳۰ تیر که نخستین خیزش مردمی پس از انقلاب مشروطه بود چنانکه آقای حمید شوکت در پژوهش پراهمیت خود درباره قوام نشان داده است بهاندازهای رنگ مذهبی رادیکال داشت که میتوان آن را در خطی مستقیم به ۱۵ خرداد و ۲۲ بهمن پیوست. کاشانی در آن خیزش، طرح کلی انقلاب اسلامی را نشان داد ــ بسیج مذهبی گرایشهای غیرمذهبی از چپ تا راست. آنها که سی تیر را به جبهه ملی نسبت میدهند فراموش میکنند که یک سال پسازآن که کاشانی و اعلام جهاد او نبود برگی هم از درخت تکان نخورد.
پیروزی انقلاب اسلامی طبعاً تا مدتها اسلام را برای مخالفان رژیم نیز تنها بستر فعالیت و اندیشه سیاسی جلوه میداد. در ایران هنوز بسیاری از ذهنهای آگاه در پی ترکیب اسلام و دمکراسی و حتی اسلامی کردن عرفیگرائی هستند. زیستن در تناقض و اصرار بر آشتی دادن پیشرفت و واپسماندگی، عادت دیرپای ایرانیان است. ولی همچنان که در بیرون بند مذهب از سیاست برداشته میشود در خود ایران نیز میباید انتظار داشت که سرانجام به این حقیقت برسیم که رهایی ملت از واپسماندگی و رهایی مذهب از ابتذال آخوند و مداح در یک نظام لیبرال دمکرات است که کاری به مذهب افراد ندارد ولی رابطه مذهب را با اداره جامعه میبرد و صحرا و چاه را از گفتمان سیاسی میبرد. در چنان جامعهای میتوان با تکیهبر باورهای دینی، رأیدهندگان را بهسوی خود کشید ولی بهزور کربلا و جمکران نمیتوان به قدرت سیاسی رسید. این نخواهد شد مگر آنکه گذشته از حکومت، سیاست نیز عرفیگرا شود و مذهب از مصرف روزانه در دست سودجویان و فرصتطلبان رهایی و در سطح والاتری با مردمان ارتباط، یابد.
سپتامبر ٢٠٠٨