جامعههای بشری را به گونههای فراوان بخش کردهاند: توانگر و بینوا، پیشرفته و واپسمانده، سنتی و مدرن… یکگونه دیگر نیز هست که به «وضعیت» ملی ما میخورد. جامعههایی که مسائل بزرگ یا بسیار بزرگ دارند و آنها که گذشته از مسائل، گرهگاه دارند. ما در ایران یک گره تاریخی داریم که سیاست ما را در پیچیده است و تا آن را نگشاییم به جامعههایی که تنها دارای مسائل بزرگ و بسیار بزرگ هستند نخواهیم رسید. ایران در ارتباط و در برابر اسلام، گره تاریخی ماست که در صدساله گذشته کورتر شده است. در این صدساله ایران، هم یک جامه سیاسی، به معنی افکار عمومی و نهادهای مدرن پیدا کرد و همدرجهای از خودآگاهی ملی که با دولت ملتهای نوین پهلو میزند و هم به تب پیشرفت و امروزی شدن افتاد. هر سه این پدیدهها دوگانگی عنصر ایرانی و اسلامی را برجستهتر و همزیستی نا آسوده آنان را دشوارتر ساخته است. اسلام نه افکار عمومی و نهادهای مدرن مستقل از مذهب را تحمل میکند؛ نه نیازی به خودآگاهی ملی و دولت ملت دارد؛ و نه به پیشرفت و امروزی شدن جز در زمینههای مادی ــ علوم و فنون ــ تا جایی که کاری به باورهای مذهبی نداشته باشد.
در یک جامعه عرفی گرا که دست دین در شکل دادن به فرایند سیاسی گشاده نیست یا اگر هست نا مستقیم است چنین گرهگاهی پیش نمیآید؛ اما در ایران به دین (مذهب شیعه در روایت آخوندی آن با چاه بی بن تاویلها و تحریفها و گشودگی نامحدود بر خرافات) نقشی مستقیم و هرروزه در سیاست دادهشده است. در کشورهای اسلامی دیگر نیز دین یک عامل بزرگ و گاه تعیینکننده سیاسی است. ولی در هیچکدام آنها پایگان مذهبی سررشته کارها را در دست ندارد و از آن مهمتر، چنین دوگانگی تاریخی میان ملت و مذهب نیست. در ایران گذشته از تسلط مذهب بر روان بیشتر ایرانیان، حکومت و سیاست نیز در خدمت آن است. در صدسال گذشته تنها بیست سالی در نخستین سالهای انقلاب مشروطه و در پادشاهی رضاشاه چنین نبوده است. در دورانی هم که نظام سیاسی عملاً عرفی گرا بود یا جرئت اعلام و نهادینه کردنش را نمیداشت یا با آخوندپروری از تأثیرش میکاست.
کار ما از همه جامعههای با اکثریت بزرگ مسلمانان دشوارتر است. مذهبی که برای بیشمارانی در هر ساعت زندگانیشان تا (آرزوی) برطرف کردن مشکلات روزانه زندگی، حضور دارد برای بیشماران دیگری، حتی برای کسانی در خود آن گروه نخستین، پدیدهای بیگانه و تحمیلی و یادآور زوال شکوه ملی است. دیگران هرگز چنین رویکرد دودلانهای به اسلام نداشتهاند. پیشرفتهای اجتماعی صدساله گذشته در میان آنها برخلاف جامعه ایرانی به جوش خوردن بیشتر دین بهعنوان عنصر اصلی ملیت کمک کرده است. آنها مشکل آشتی دادن دین با مدرنیته را دارند و به سبب برتری پرسش ناپذیر عنصر دینی، عموماً به کژ راهه آشتی دادن مدرنیته با دین افتادهاند. ولی دستکم از آشتی دادن دین با ملیت و تاریخ خود بینیازند. گذشتههای پیش از اسلام این جامعهها در سرتاسر خاورمیانه عربی، نظام حکومتی و جهانبینی فرمانروا را تهدید نمیکند و ازاینرو به ویرانی سپرده نمیشود. مصری عرب است و به یادگارهای گذشته بزرگش بیش از جاذبههای جهانگردی نمینگرد که میباید نگه داشت و به دیگران نشان داد.
بر اینهمه میباید پدیده باورنکردنی رشد خرافات بهعنوان خمیرمایه زندگی شخصی و اجتماعی و اکنون سیاسی، جامعه ایرانی را نیز افزود. مذهب به روایت آخوندی از همان آغاز خود با معجزه در هر گام و بیرون بردن خرد و منطق و اخلاقیات از گفتمان دینی سروکار داشته است. آخوندهای زمان بهتندی خاندان را که از آن خودشان بود از خود پیامبر که به همه مسلمانان تعلق داشت بالاتر بردند، چندانکه سوگند خوردن و یاری خواستن هرلحظه از خاندان، خود او را از یادها برد. عصمت (خطاناپذیری) یا علم لدنی (نیاموخته و بینیاز از آموختن) که حتی به کودکان پنجششساله نسبت داده شد پیسنگ corner stone های مذهب به روایت آخوندی بوده است و با چنین دستاویزهایی سلسله را تا چاه کشاندهاند. اکنون این باورهای خرد گریز در دستهای سیاستگران جمکرانی چنان به ارزانی و آسانی هزینه میشود (تا امضای امام زمان در پای فهرست انتخاباتی و اداره سخنرانی رسوای رئیسجمهوری از بن چاه جمکران) که میتوان انتظار یک دگرگونی پارادایم را در سطحهای پائین تر جامعه نیز داشت. واپسماندهترین ذهنها نیز درجهای از ابتذال را درک میکنند.
* * *
گره ایران و اسلام را چنانکه اشاره شد همهجا در فرهنگ و سیاست ما میتوان نشان داد. امروز با بحران بزرگی که درگیرش هستیم انگشت نهادن بر یکی از جلوههای آن بهتر نشان میدهد که مشکل تا کجاها میرسد. ایران غیر از اسلام از بیستوشش سده پیش دوست اسرائیل و یهودیان بوده است و از دوستی آنان برخوردار شده است. ساسانیان در رویاروئیشان با رم هر جا اسبابش فراهم بوده دست در دست یهودیان فلسطین داشتهاند. در جنگ دوم جهانی دیپلماتهای ایرانی توانستند گروههایی از یهودیان اروپا را از هولوکاست نجات دهند و یکی از آنها احتمالاً به این «گناه» سالها بعد پس از انقلاب اسلامی در ایتالیا ربوده و کشته شد. در «مدینه النبی» که نمونه جامعه مدنی خاتمی است، قبیله یهودی بنو قریظه از عوامل شاهنشاهی ساسانی سلاح گرفته بودند و مسلمانان پس از کشتارجمعی آنان و یکدست کردن جامعه مدنی، با آن سلاحها مجهزتر شدند. (پادشاهی حیره در شبهجزیره عربستان زیر حمایت ساسانیان بود). پس از کودتای نخستین عراق یهودیان عراقی دستهجمعی به ایران آمدند و ازآنجا به کرانههای امن رفتند و خانوادههایی هم در ایران ماندند. در جنگ ایران و عراق اسرائیل به سپاهیان ایران سلاح و لوازمیدکی حیاتی داد و با ویران کردن «ازیراک» ایران را از بمب اتمی صدام حسین رهانید. پیش از آن در دهههای شصت و هفتاد دو کشور سودمندترین مناسبات بازرگانی داشتند و کارشناسان اسرائیلی در کار دگرگون کردن کشاورزی و آبیاری ایران بودند که اگر ادامه مییافت زندگی میلیونها ایرانی را بهتر میکرد.
در همه این تاریخ دراز هیچ تنش جدی، هیچ انگیزه کشاکش، میان ایران و اسرائیل و یهودیان نبوده است ــ تحریکات ضد یهود گاهگاهی آخوندها در دورههای ناتوانی حکومت به کنار. هنوز هم اسرائیل هیچ ادعا یا دشمنی با ایران ندارد. نه خلیجفارس را با هزینه دهها و صدها میلیون خلیج عربی میشناساند و تا ابوریحان بیرونی را عرب جا میزند، نه برنامه تلویزیونی ضد ایران راه میاندازد، نه هرروز ادعای جزیرههای تنگه هرمز را میکند، نه سرمایههای ما را به خود میکشد و میدان گاز طبیعی ما را به تاراج میبرد؛ اما همین کشوری که وقتی پای ایران در میان میبود متحد غیررسمی ولی پابرجای ما شمرده میشد اکنونکه ایران به اسلام تعبیر آخوندی باخته است در اندیشه حمله دفاعی و پیشگیرانه به ایران میافتد.
از رفتار با غیر شیعیان ایرانی تا سیاستهای فرهنگی و سیاست خارجی، از دشمنی با گذشته بزرگ ایران تا بیاعتنائی به بزرگی آینده، ما بهعنوان یک ملت همهجا با کشاکش میان اسلام و ایران، میان ملی با مذهبی، روبروییم و همواره روبرو بودهایم. نه ایران را میتوانیم فدا کنیم نه اسلام را دور اندازیم.
سپتامبر ٢٠٠٨