لیبرالیسم سیاسی کانت

ایمانوئل کانت

جانب‌داری از آزادی; رد خودکامگی پدرسالارانه

ایده‌های پیشینى عقل عملى

از سپیده‌دم تاریخ اندیشه سیاسى تا روزگار ما اندیشه‌وران و فیلسوفان هر دوره‌ای از اصل‌هایی سخن به میان آورده‌اند که هرچند در بنیاد داراى اشتراک و همسانى بوده‌اند، اما بحث‌ها و تفسیرهای گوناگون و متفاوتى را برانگیخته‌اند. این اصل‌ها اندک و انگشت‌شمارند، اما مباحثه و مشاجره بر سر آن‌ها تا آن مایه ژرف و پردامنه است که کاوش در اقیانوسى مواج، کف‌آلود و بیکران را همانند تواند بود. در دراز ناى تاریخ انسان به‌عنوان موجودى خردورز هیچ‌گاه از اندیشه آزادى، برابرى، استقلال، عدالت و امنیت فارغ نبوده است. آشکار است که این اصل‌ها به معنى واقعى کلمه براى انسان ارزش فرعى و دست‌دوم نداشته‌اند، بلکه تا آن مرتبه والا و بلندپایه بوده‌اند که بدون در نظر گرفتن آن‌ها گویى انسان از گوهر انسانى خویش تهى می‌شود و دیگر نمی‌توان او را موجودى خردمند، اندیشه‌ور و انتخاب‌گر دانست.

انسان خردمند، آزاد و انتخاب‌گر، نمی‌تواند در قفس وضع طبیعى براى همیشه باقى بماند. درواقع چنین قفسى سزاوار چنین مرغ خوش‌الحانی نیست. پس باید دیر یا زود از این قفس رهایى یابد و رهسپار گلستانى شود که شایسته و درخور اوست. این گلستان، البته «گلشن رضوان» نیست که حافظ بزرگ، انسان را مرغ نغمه‌پرداز آن می‌داند؛ بلکه جامعه مدنى است که انسان در آن جاى می‌گیرد تا بتواند در سایه سار امنیت و رفاه، از آزادى، برابرى و استقلال برخوردار شود.

اصل‌های آزادى، برابرى و استقلال در دوران نوزایى و روشنگرى نیز در کانون گفت‌وشنودها و مشاجره‌های ژرف و همه‌جانبه قرار می‌گیرند. از یکسو کوشندگان آزادیخواه تساوى گرا و استقلال‌طلب در دفاع از این اصل‌ها با همه سرمایه نظرى و فکرى به میدان می‌آیند. از سوى دیگر مخالفان آزادى، برابرى و استقلال در چارچوب مناقشه‌ها و احتجاج‌ها در برابر آنان صف‌آرایی می‌کنند. از دوران تجدد (مدرنیته) تا روزگار ما -که عصر روشنگرى از خاستگاه‌های برجسته آن است _ فیلسوفان و اندیشه‌وران لیبرال همگى در جانب‌داری از اصل‌های آزادى، برابرى و استقلال هم‌سخن و همگام بوده‌اند. لیبرالیسم نه آفرینش‌گر آزادى، برابرى و استقلال بوده است و نه مدعى مصادره این اصل‌ها در اردوگاه فکرى خویش. لیبرالیسم بی‌تردید داراى تفسیرهای خاص در باب هستى، چیستى و چرایى این اصل‌ها است. این تفسیرها نیز متفاوت و گاه متناقض‌اند و این‌گونه نیست که لیبرال‌ها در مورد تفسیر اصل‌های یادشده، به‌طور کامل با یکدیگر هم‌صدا و هم‌داستان باشند.

شاید تأکید بر این نکته بدیهى ضرورى باشد که اصل‌های آزادى، برابرى و استقلال از بطن لیبرالیسم سر برنیاورده‌اند و هیچ‌یک فرزندان این مادر نیستند. درواقع لیبرالیسم بر شالوده آزادى، برابرى و استقلال قرار دارد و تفسیر خود را از این اصل‌ها به میان آورده است؛ نه اینکه آزادى، برابرى و استقلال برآمده از لیبرالیسم باشند.

اندیشه‌وران لیبرالیسم رهنوردان راهى مشترک‌اند، هرچند ممکن است هر یک به‌گونه‌ای خاص در این راه گام بردارند: از رهنوردى پرشتاب تا نهادن گام‌های آهسته. در میان فیلسوفان لیبرالیسم، کانت اندیشه‌وری است که بر نمط نظام فلسفى خویش به آزادى، برابرى و استقلال می‌نگرد. کانت لیبرالى خردمند است که در دل‌سپاری به اصل‌های یادشده دچار شوریدگى نمی‌شود و عصاى احتیاط و حسابگرى را هیچ‌گاه فرونمی‌گذارد. او جانب‌دار اندیشمند و نقاد اصل‌های آزادى، برابرى و استقلال است، نه کوشنده‌ای شوریده سر که در ستایش آزادى قلم‌فرسایی می‌کند و در چالش با آزادى ستیزان و معارضان برابرى و استقلال، قرار از کف می‌دهد و درشتى را به‌جای برهان می‌نشاند. لیبرالیسم کانت در قلمرو فلسفه سیاسى داراى معیارهای چهارگانه زیر است:

نخست بر پایه ارزش اخلاقى انسان، «فردگرایانه» است.

دوم بر زمینه جایگاه اخلاقى انسان، «تساوى گرایانه» است.

سوم با پذیرش همبستگى اخلاقى در نوع بشر و اهمیت دادن به نهادهای تاریخى و شکل‌های فرهنگى در مرتبه بعد «کلیت گرایانه» است.

چهارم با تائید اصلاح‌پذیری و ارتقاى نهادهای اجتماعى و ترتیبات سیاسى «بهبود گرایانه» است.

به‌طور فشرده‌تر می‌توان گفت لیبرالیسم سیاسى کانت بر شالوده فردگرایى، تساوی گرایى و اصلاح‌طلبی بر زمینه اخلاق می‌کوشد با مدد جستن از اصل کلیت آموزه‌ای فراگیر و جهانى ارائه کند که در معمارى جامعه مدنى همچون بنیادهای استوار به کار آیند. جامعه مدنى کانت سایه‌ای از سپهر فلسفه نظرى و عملى او بر سر دارد. حتى لیبرالیسم کانت در چنین سپهرى قابل‌فهم ارزیابى و نقد است. البته زمینه‌های سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و ساخت طبقاتى اروپایى قرن هجدهم و سرزمین پروس نیز براى درک راستین آموزه‌های سیاسى کانت داراى اهمیت بسیار است. کانت در مقاله «نظر و عمل» اصل‌های سه‌گانه جامعه مدنى یا حکومت مدنى را صورت‌بندی می‌کند. این اصل‌ها درواقع بر زمینه فلسفه کانت به‌ویژه عقل عملى وى «ایده» هاى پیشینى هستند و ازآنجاکه در فراسوى تجربه ممکن قرار دارند، به‌مثابه ایده فارغ از هرگونه کشمکش و اختلاف‌اند. جایگاه این ایده‌های سه‌گانه تا آن اندازه بلندپایه و والا است که بدون وجود آن‌ها جامعه مدنى تصویرپذیر نخواهد بود. این ایده‌ها عبارتند از:

۱- آزادى هر فرد جامعه به‌مثابه یک انسان

۲- برابرى هر فرد با همگان به‌مثابه یک تبعه

۳- استقلال هر عضو جامعه هم‌سود به‌عنوان شهروند

این اصل‌ها از بطن دولت‌هایی که اینجاوآنجا تأسیس‌شده باشند، سر برنیاورده‌اند، بلکه می‌توانند به‌مثابه ایده‌هایی در ساخت یک جامعه مدنى هماهنگ تبلور یابند.

 

آزادى، قانون و سعادت افراد

انسان ازآن‌رو که انسان است از حق آزادى برخوردار است. این حق را نه هیچ قدرتى می‌تواند به انسان بدهد و نه از او باز پس ستاند. آزادى انسان نامحدود نیست، بلکه حق مرزهای آن را تعیین می‌کند. حدود آزادى من تا بدان‌ها است که به مرز آزادى شما تجاوز نکند، بلکه با آن به هماهنگى دست یابد. وقتى حق یک فرد با حق فرد دیگر تصادم می‌کند، قلمرو آزادى نفر دوم شکسته می‌شود و هماهنگى حق‌ها جاى خود را به عدم تعادل و ناهماهنگى می‌دهند. البته حقوق در جامه قانون و با برخوردارى از اعمال قدرت در زندگى انسان‌ها معنى می‌یابد. بر پایه حقوق «به هر کس آنچه سزاوار آن است، می‌توان داد و در برابر تجاوز دیگران به او ایمنى بخشید.» کانت در اینجا به‌گونه‌ای از حق سخن می‌گوید که گویى در پى ارائه دیدگاه خود در باب عدالت است؛ اما «حق بیرونى» به نظر او از مفهوم آزادى در روابط متقابل بیرونى انسان‌ها سرچشمه می‌گیرد و باهدفی که مردم به‌وسیله طبیعت (یعنى هدف نیل به سعادت) و با وسایل شناخته‌شده رسیدن به این هدف دارا هستند، ارتباطى ندارد. به بیان روشن‌تر، آزادى در فلسفه سیاسى کانت داراى «مفهوم منفى» است؛ یعنى برخوردارى از آزادى به‌مثابه یک حق درصورتی‌که به قلمرو آزادى افراد دیگر تجاوز نکند، می‌تواند از مرزهای گسترده برخوردار باشد.

کانت در مابعدالطبیعه اخلاق «آزادى قانونى» را «اطاعت نکردن از هیچ قانونى مگر آنچه فرد رضایت خود را از آن ابراز کرده باشد» می‌نامد. افزون بر این آزادى در یک نظام سیاسى از دیدگاه کانت داراى «مفهوم بیرونى» است. انسان‌ها حق‌دارند از آزادى برخوردار شوند، اینکه در برخوردارى از آزادى چه هدف‌هایی را دنبال می‌کنند و در این راه از چه وسایل و ابزارهای «شناخته‌شده» اى بهره می‌گیرند، به خود آن‌ها مربوط است. حکومت مدنى (و هیچ نوع قدرت سیاسى) حق ندارد از افراد بپرسد که درراه بهره‌گیری از آزادى به دنبال چه هدف‌ها و غایاتى براى دستیابى به سعادت خود هستند. قلمرو و نظارت و اعمال‌نفوذ حکومت محدود است به روابط بیرونى افراد با یکدیگر. هرگاه افراد به مرزهاى آزادى یکدیگر تجاوز کردند، بر حکومت است که پاسدارى از حریم حقوق افراد را به آنان یادآور شود و در صورت لزوم بر پایه قانون و با بهره‌گیری از قدرت قانونى مرزشکنان را به مجازات برساند؛ اما حکومت نمی‌تواند به زوایاى ذهن‌ها و لایه‌های وجدان‌های افراد نفوذ و رسوخ کند و بر آن‌ها فرمان براند. هیچ حکومتى تاکنون نتوانسته است به سرزمین ذهن‌ها و اقیانوس وجدان‌های بشرى رخنه کند، چه رسد به اینکه آن‌ها را فاتحانه بگشاید و با فزون‌خواهی و استیلاطلبی در این قلمروهاى ناممکن بر کرسى امرونهی بنشیند. در فلسفه کانت مفهوم آزادى از یکسو با اخلاق و از سوى دیگر با خرد پیوند می‌یابد. براى هابز نبود مانع خارجى از یکسو و ساکت بودن قانون از سوى دیگر چارچوب آزادى را تعیین می‌کردند. آزادى موردنظر هابز با عدم مانع خارجى بر سر راه فردى یا چیزى تأمین می‌شد. افزون بر این هر جا حکومت سیاسى قانونى در مورد وظایف ایجابى یا سلبى افراد نگذارده بود، این وضع نکردن قانون فضا براى آزادى فراهم می‌آورد. آزادى در فلسفه سیاسى لاک به ژرفاى فزون‌تری دست می‌یابد. اگر آزادى براى هابز با تأثیرپذیری از دانش تجربى شکلى مکانیکى و ابزارى دارد، لاک از جایگاه برترى به آزادى می‌نگرد. از دیدگاه لاک آزادى فرد بستگى دارد به نیروى اندیشیدن و حرکت کردن بر مبناى راهنمایى ذهن وى. ازاین‌رو تصمیم انسان بر پایه اراده به انجام یا عدم انجام کارى نشانگر آن است که «ایده آزادى، ایده قدرت است.»

آزادى در اندیشه‌های روسو به منزلت واقعى خویش نزدیک می‌شود. در نگاه روسو آزادى یک ارزش بنیادى است و گرانیگاه ارزش‌های بسیار دیگرى به شمار می‌آید. روسو می‌اندیشد که: «چون هر فرد آزاد و مختار به نفس خود به دنیا می‌آید، هیچ‌کس نمی‌تواند او را بدون رضایت خودش تحت رعیت درآورد.» در نگاه روسو آزادى تا آن مایه والا و داراى ارزش اخلاقى است که «اگر بگوییم پسر یک بنده، بنده متولد می‌شود، مثل این است که بگوییم انسان به دنیا نمی‌آید.» بر پایه این دیدگاه انسان با برخوردارى از آزادى است که شایسته مقام «انسان بودن» می‌شود؛ وگرنه انسان بدون آزادى و در جایگاه بنده یک خدایگان (که انسانى است همانند او) چگونه می‌تواند انسان خوانده شود؟ بدین‌سان در اندیشه سیاسى روسو آزادى به مفهومى سازش‌ناپذیر و به تعبیر چارلز تیلور «ریشه‌ای و بنیادى» می‌رسد؛ مفهومى که آزادى را به معنى تصمیم‌گیری فرد توسط خود او تعریف می‌کند. به نظر تیلور: «براى اینکه به‌واقع خود تصمیم بگیرم، باید ارتباط میان خود راستین خویش را با نداى درونى آنکه نداى وجدان است، دریابم.» ازاین‌رو آزادى با اخلاق پیوند می‌یابد. کانت با تکیه آگاهانه بر مرده ریگ آگاهی‌بخش روسو و با گذر از فلسفه سیاسى هابز و لاک آزادى را با اخلاق پیوند می‌بخشد. انسان آنگاه آزاد است که بر پایه قانون‌های اخلاقى رفتار کند. چنین رفتارى الزام‌آور است و از موجودى خردورز سر می‌زند.

در اندیشه سیاسى رالز آزادى و برابرى انسان به‌عنوان موجودى خردمند با اخلاق پیوند می‌یابد. چنین اخلاقى در نگاه رالز تحکم‌آمیز نیست، بلکه به جایگاه بلند انسان با چشم حرمت و کرامت می‌نگرد:

«تمایل به کردار عادلانه به‌نوبه خود از تمایل به تبیین تام و تمام اینکه ما چه هستیم یا چه می‌توانیم بود، سرچشمه می‌گیرد؛ یعنى موجوداتى آزاد و برابر برخوردار از آزادى انتخاب… هدف اصلى کانت ژرفا بخشیدن به ایده روسو و تبیین آن به‌گونه‌ای است که آزادى، کردارى بر پایه قانونى است که ما به خودمان ارزانى می‌داریم؛ و این به یک اخلاق سخت و تندوتیز نمی‌انجامد، بلکه ما را به اخلاق مبتنى به احترام متقابل و حرمت نهادن به خویش راهبرى می‌کند. اصل‌های سامان دهنده به قلمرو و غایات آن‌هایی هستند که در «موقعیت [نخستین]» انتخاب می‌شوند و تشریح موقعیت یادشده ما را در روشنگرى این مفهوم قادر می‌سازد که کردار برآمده از این اصل‌ها طبیعت ما را به‌مثابه افراد خردمند آزاد و برابر تبیین می‌کند.»

هنگامی‌که الزام نسبت به اخلاق با الزام نسبت به قانون در انسان هم‌معنی و هم‌ارز می‌شوند، آشکارا ارتباط اساسى و گوهرین میان اخلاق و خردمندى رخ می‌نمایند. کانت می‌اندیشد که خردمندى جایگاه انسان را به‌عنوان موجودى آزاد و انتخاب‌گر آشکار می‌سازد. انسان با بهره‌گیری از گوهر خرد اقلیم وابستگى به میل‌های طبیعى را درمی‌نوردد و در جایگاه راستین خویش قرار می‌گیرد. انسان در این مرتبه یعنى در جایگاه اخلاق‌گرایی و خردورزى می‌تواند به آزادى واقعى دست یابد. در این مقام است که انسان خردمند، غایت فی‌نفسه و ذاتى خویش است و نمی‌توان از او به‌مثابه ابزار و آلت سود جست. اگر انسان غایت ذاتى خویش است، حرمت نهادن به وى به‌عنوان بنیان‌گذار غایات درگرو احترام به آزادى او است؛ اعم از آزادى بیرونى و آزادى درونى.

 

خودکامگى حکومت پدرسالار

حکومت می‌تواند و می‌باید پاسدار آزادی‌های فردى باشد، بدون اینکه در هدف‌ها و طرح‌های افراد براى نیل به سعادت و خوشبختى آنان دخالت کند. اگر حکومت با درهم شکستن حریم آزادى درونى افراد خود را آموزگار و راهبر سعادت مردم بداند، آشکارا به نبرد با آزادى برخاسته است. چنین حکومتى یک نظام پدرسالار است که به‌جای پاسدارى از قلمرو آزادی‌های بیرونى خود را در جایگاه تعیین تکلیف براى سعادت و شقاوت و نیک بختى و بدبختى مردم قرار می‌دهد. دیدگاه کانت در رد حکومت پدرسالارانه آشکار و صریح است. او در مقاله «نظر و عمل» می‌نویسد:

«هیچ‌کس نمی‌تواند مرا به خوشبختى بر پایه مفهوم خویش از رفاه دیگران مجبور سازد، زیرا هر کس می‌تواند خوشبختى خویش را در مسیرى که مناسب می‌بیند دنبال کند، مادام که آزادى دیگران را در پیگیرى هدفى مشابه _ که می‌تواند با آزادى هرکس دیگر در یک قانون عمومى عملى سازگار باشد – مورد تجاوز قرار ندهد. یعنى او باید در ارتباط با همان حقى که از آن بهره‌مند‌می شود، با دیگران به سازگارى دست یابد. ممکن است یک حکومت _ همانند رابطه یک پدر با فرزندانش _ بر پایه اصل نیک‌خواهی براى دیگران تأسیس شود. تحت چنین حکومتى اتباع همانند کودکان نابالغ – که نمی‌دانند چه چیزى براى آنان مفید یا زیان‌بار است- ملزم به رفتارى مطلقاً کارپذیرانه‌اند. [یعنى] بر پایه داورى رهبر حکومت آشکار می‌شود که آنان باید چگونه به خوشبختى برسند و برمدار لطف او خوشبختى خویش را خواستار شوند. چنین حکومتى بزرگ‌ترین استبداد و خودکامگى مطلق است که می‌توان تصور کرد. یعنى نظامى که آزادى اتباع خویش را به حال تعلیق درمی‌آورد، که از پس آن دیگر به‌هیچ‌وجه از حقوقى برخوردار نیستند.» این اندیشه که چون حکومتى خود را خیرخواه می‌داند، به خود اجازه دهد که قیم مآبانه افراد یک ملت را در مسیرى قرار دهد که خود تشخیص می‌دهد به سعادت می‌انجامد، چیزى جز اندیشه انسان ستیز خودکامگى نیست. بر زمینه این اندیشه مردم کودکان نابالغ‌اند و حاکمان ابرمردان راه برنده. سیماى واقعى چنین جامعه‌ای جامعه توده‌وار یا گله‌وار است که چوپانى آن را در مقام «عقل کل» بر وفق خواسته و مزاج فردى خویش هدایت می‌کند. کانت کارکرد چنین حکومتى را جز خودکامگى همه‌جانبه و براندازى حقوق اساسى افراد نمی‌داند. آیزایا برلین در تفسیر اندیشه کانت در باب حکومت پدرسالارانه آن را دشنامى به تلقى فرد از انسان بودن خود می‌داند:

«پدرسالارى استبداد است نه براى آنکه ظالمانه‌تر از سلطه‌گرایى عریان و خشن و سیاه است و نه‌تنها براى آنکه عقل متعالى آدمى را به چیزى نمی‌گیرد، بلکه براى اینکه دشنامى است به هر آنچه من از انسان بودن خود می‌فهمم و به‌موجب آن می‌خواهم زندگى خویش را باهدف‌های خود – اگرچه زیاد خردگرایانه و مصلحانه هم نباشد _ هماهنگ گردانم و بالاتر از همه فکر می‌کنم حق‌دارم که به همین نحو هم مورد شناسایى دیگران قرار گیرم؛ زیرا اگر این شناسایى حاصل نشود، شاید من خود نیز از شناسایى خویش عاجز شوم و این داعیه که خود را انسانى کاملاً مستقل می‌دانم، موردتردید قرار گیرد.» حکومت‌گران پدرسالار و جانب‌داران و پیرامونیان آنان به آزادى انسان‌ها اعتقادى ندارند. اینان در توجیه دیدگاه خویش از عدم آمادگى، بی‌صلاحیتی، خام طبعى و نابالغى مردم در برخوردارى از آزادى سخن می‌گویند. به‌زعم پدرسالاران هیچ‌گاه مردم سزاوار بهره‌جویی از آزادى نیستند، زیرا هیچ‌گاه به آن مایه از دانش، فرهنگ و بلوغ نمی‌رسند که قادر به بهره‌گیری از آزادى باشند. بر زمینه چنین دیدگاهى حکومت‌های پدرسالار از یکسو با دست‌گشاده آزادی‌های مردم را _ که حق ذاتى آنان است _ بی‌رحمانه سرکوب می‌کنند. از سوى دیگر به توجیه خودکامگى و اجراى سیاست اختناق، ممیزى، تفتیش و خشونت می‌پردازند. کانت این دیدگاه بی‌بنیاد و خردستیز پدرسالاران را در این دین در حدود خرد تنها به محک نقد فلسفى خویش می‌زند و آن را با صراحت تمام رد می‌کند. کانت نخست به ذکر دعاوى افرادى می‌پردازد که انسان‌ها را درخور بهره‌مندی از آزادى نمی‌دانند: «برخى از مردم (که در پى برپایى آزادى مدنی‌اند) هنوز براى [بهره‌گیری از] آزادى به مرتبه بلوغ نرسیده‌اند»، «بندگان یک مالک زمین هنوز براى [دستیابى به] آزادى، بالغ نشده‌اند»، «انسان‌ها عموماً هنوز به مرحله [بهره‌برداری از] آزادى عقیده نرسیده‌اند». کانت سپس درباره آراى این افراد به داورى می‌نشیند و می‌نویسد:

«بر پایه چنین پیش فرضى، آزادى هرگز فرانمی‌رسد؛ زیرا ما نمی‌توانیم نسبت به این آزادى به مرتبه کمال برسیم، مگر اینکه پیشاپیش از آزادى برخوردار شده باشیم. (ما باید آزادباشیم تا بتوانیم قواى خویش را از روى قصد و تصمیم در آزادى به کاربندیم.) به‌یقین، نخستین کوشش‌ها خام و ناتمام خواهند بود و در مقایسه بااینکه انسان زیر فرمان و مراقبت دیگران باشد، به‌طورکلی درگرو مشقت‌ها و خطرهاى بزرگ‌اند. بااین‌حال، ما در آزادى به مرتبه کمال نمی‌رسیم، مگر از رهگذر تلاش‌های خودمان (و باید آزادباشیم تا بتوانیم به این مرتبه دست‌یابیم).»

کانت آنگاه فرمانروایان خودکامه را زنهار می‌دهد که از تدوین این دعوى به‌صورت اصل خوددارى ورزند که افرادى که در تابعیت و قیمومیت آنان قرارگرفته‌اند، به گونه ذاتى و ابدى، سزاوار بهره‌جویی از آزادى نیستند؛ زیرا این ادعا، به معنى غصب امتیازهاى خداوندى است که انسان را براى نیل به آزادى آفرید. البته کانت اذعان دارد که تحمیل چنین ادعایى به‌صورت اصل براى زمامدارى دولت، خانواده و کلیسا- هرگاه با موفقیت همراه باشد- بسیار ساده‌تر و راحت‌تر است؛ اما بلافاصله این پرسش را به میان می‌آورد که آیا به‌کارگیری چنین اصلى، عادلانه نیز هست؟ کانت با رد حکومت پدرسالارانه، الگوى «حکومت میهن دوستانه» را مطرح می‌کند. در حکومت میهن دوستانه، از یکسو قانون حدود آزادی‌های فردى را تعیین و تضمین می‌کند؛ از سوى دیگر، افراد از رهگذر ارتباط با تاریخ، زبان، ادبیات، هنر، سنت‌ها و اندیشه‌های سرزمین مادرى به میراث فرهنگ و تمدن خویش به دیده احترام می‌نگرند. آنان افزون بر حرمت‌گذاری، در این میراث گران‌سنگ، هویت خویش را می‌یابند و به خانه مشترک خویش به‌عنوان کانون پرفروغ امید و برخوردارى، پاى بند می‌شوند. بدین‌سان، افراد یعنى غایت‌های ذاتى و فی‌نفسه، در عین برخوردارى از آزادى و رعایت مرزهاى قانونى آن، پاسدارى از حقوق جامعه هم‌سود را از اختیارات بنیادین خویش می‌دانند. در الگوى حکومت میهن دوستانه کانت، افراد به جامعه هم‌سود وفادارند، اما این وفادارى برمدار قانون است و به معنى آن نیست که حکومت را مقصد و غایت زندگى خویش بدانند و آزادى، فردیت و قدرت تصمیم‌گیری خود را به‌پای آن قربانى کنند. پژواک فلسفه سیاسى کانت در نفى کارکردهاى حکومت پدرسالارانه را می‌توان در اندیشه سیاسى جان استوارت میل مشاهده کرد. از دیدگاه میل، افرادى آزادند که بتوانند با پذیرش قانون و محدودیت‌هایی که اعمال می‌کند، راه زندگى و طرح خوشبختى خود را با اختیار و انتخاب خویش دراندازند: «آزادى حقیقى- به مفهومى که واقعاً شایسته این نام باشد- همین است که ما باید آزادباشیم که منافع خود را به هر راهى که خود می‌پسندیم تعقیب کنیم، مشروط بر اینکه در ضمن این تعقیب نکوشیم به منافع حقه دیگران لطمه بزنیم، یا اینکه از کوشش آن‌ها براى تحصیل منافعى که با مصالح مشروع ما اصطکاک ندارد جلوگیرى کنیم.» افراد در حکومت مدنى انتخاب‌گر و خودمختارند، درحالی‌که در حکومت پدرسالار در قیمومیت اراده و فرمان دیگرى قرار دارند. البته انتخاب گرى و خود بنیادی در حکومت مدنى، بی‌حدومرز و افسارگسیخته نیست؛ به‌گونه‌ای که هر کس آزاد باشد که هر کارى می‌خواهد بکند. چنین برداشتى از آزادى که چیزى جز هرج‌ومرج و بی‌دولتی نیست، با گوهر حکومت مدنى که در آن اداره جامعه برمدار حق و قانون است، در تضاد آشکار قرار می‌گیرد. در حکومت مدنى، افرادى «خود بنیاد»اند که بتوانند با شناخت توانایی‌ها و ظرفیت‌های انسانى، کردار خویش را بر زمینه اخلاق و قانون سامان بخشند. خود بنیادی از یکسو نیازمند رشد یافتگی برمدار دانشورى و خردورزى و از سوى دیگر، پذیرش مسئولیت و نقش‌آفرینی متعهدانه است. در برابر، افراد بی‌بهره از خود بنیادی، در سایه چتر قیمومیت و فرمان‌های دیگران به سر می‌برند. آنان خواسته‌ها، میل‌ها، رفتارها و حتى در مواردى اندیشه‌های خویش را برمدار خواسته دیگران تنظیم می‌کنند. مشکل فرد غیر خود بنیاد این است که خرد خویش را به کار نمی‌گیرد. چنین فردى به‌سادگی وابسته به دیگران می‌شود و کارپذیرانه، قیمومیت پدرسالارانه دیگران را می‌پذیرد. به‌جای اینکه خود در زندگى فردى و اجتماعى انتخاب‌گر باشد، نقش انتخاب گرى را به پدرسالاران- عقل‌های منفصل _ می‌سپارد تا به‌جای او بیندیشند و براى او تصمیم بگیرند. آشکار است که چنین فردى از دیدگاه کانت آزاد نیست. فرد آزاد به‌عنوان انسان موجودى است خردمند، خودمختار، انتخاب‌گر و داراى قدرت تصمیم‌گیری.

 

نوشته سید علی محمودی – روزنامه شرق

مطالب مربوط

جهان دستخوش دولت‌های بی ملت

تعریف صلح

چرا «لیبرال» را به‌عنوان صفت به کار می‌برم؟

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر