شاید مطرح کردن مقوله هویت در دوران گلوبالیسم باب روز نباشد و اینکه هویت چگونه تعیین میشود نیز پرسش دیگری است: آیا داشتن زبان مشترک، گذشته مشترک، سنت و آداب مشترک و … به معنی هویت یک ملت است بیشتر پژوهشگران ایرانی وقتی از هگل نقلقول میآورند به این گفته فیلسوف آلمانی اشاره میکنند که «سرآغاز تاریخ بشریت ایران است» (دولت هخامنشیان). این نظریه شاید به این دلیل بود که دولت در فلسفه هگل مهمترین تشکل، یا پدیده تاریخی است (چینیها هم دولت داشتند، اما دولت چین، به نقل از هگل، برخلاف دولت هخامنشیان، زنده نبود) آیا اینکه ایران سرآغاز تاریخ بشریت است یا نه بحث دیگری است؛ اما در رابطه با ایران هگل نظریه دیگری هم را بیان کرده که:
«ایرانیان با پذیرش اسلام سقوط ساسانیان نهفقط دین زرتشتی خود را فراموش کردند، بلکه هویت خود را هم از دست دادند» (به این نقلقول هگل ایرانیان کمتر اشاره میکنند!) اینجا مسئله کمی بغرنج میشود که ایرانیان با پذیرش اسلام چه هویتی را به دست آوردند؟ اعراب چون قبل از اسلام تاریخ نداشتند و ملت نبودند اسلام برای آنها هممذهب شد و هم ملیت (هویت)، اما ایرانیان قبل از اسلام گذشته طولانی را پشت سر گذاشته بودند (بیش از هزار سال). هگل ادامه میدهد:
«با امپراتوری ایران ما وارد روابط تاریخ (تاریخی) میشویم. ایرانیان اولین ملت تاریخی هستند، ایران اولین امپراتوری است که گذشته است»
“Mit dem persischen Reiche treten wir erst in den Zusammenhang der Geschichte. Die Perser sind das erste geschichtliche Volk, Persien ist das erste Reich, das vergangen ist” (Hegel)
محمدرضا شاه پهلوی با جشنهای ۲۵۰۰ ساله قصد داشت این گذشته را که گذشته بود (هگل) دوباره شکوفا سازد و حافظه تاریخی ایرانیان را بیدار کند؛ اما انقلاب اسلامی سال ۵۷ این گفته هگل را تائید کرد که ایرانیان با قبول اسلام هویت خود را ازدستدادهاند. در زمان انقلاب ایرانیان چهار گزینش (آلترناتیو) انتخاباتی داشتند: اول به شاه رأی دهند که قول رفورمهای سیاسی را به شهروندان داده بود، دوم بختیار را انتخاب کنند که یک سیاستمدار سکولار بود، سوم جبهه ملی و نهضت آزادی (بازرگانها) را و چهارم مذهب (آیتاللهها) را برگزینند. ایرانیان با اکثریت مطلق آخری، آیتاللهها (خمینی) را انتخاب کردند و بدین ترتیب هویت اسلامی و نه ایرانی خود را به نمایش گذاشتند.
فیلسوف فرانسوی میشل فوکو که در بحبوحه تظاهرات ضد شاهی در تهران اقامت داشت در کتاب Iraniens خبر میدهد: «در تمام مدت اقامتم در تهران حتی یکبار هم واژه انقلاب را نشنیدم؛ اما به پنج سؤال من چهار بار جواب داده شد: حکومت اسلامی (Le gouvernement islamique) اینجا انقلابی در جریان نبود که توسط یک گروه پیشآهنگ (Avantgarde) برنامهریزیشده بود و یک تشکیلات قوی و مصمم آن را هدایت میکرد، اینجا مذهب بود که بهعنوان یک آکتور سیاسی رهبری انقلاب را به دست گرفته بود.»
حالا بد نیست نگاهی به یونانیان که مانند ایرانیان یک گذشته بسیار طولانی دارند بیاندازیم و به این پرسش پاسخ دهیم که چرا یونانیها با قبول مسیحیت و ترک خدایان در قرن ۴، یا ۵ میلادی؟ هویت خود را از دست ندادند و گذشته فرهنگی- سیاسی خود را نیز فراموش نکردند، اما ایرانیان با قبول اسلام گذشته خود را فراموش کردند و بیهویت شدند.
ریشه این تفاوت بین ایران و یونان را باید در ساختار این دو دین اسلام و مسیحیت جستجو کرد.
در اسلام دین و سیاست (دولت) از یکدیگر جدا نیستند. به نقل از ابن هشام در کتاب «سیره محمد» محمد هم رهبر مذهبی بود و هم رهبر سیاسی (نظامی) شهروندان در مدینه. این مدل برای مسلمانان تا به امروز اعتبار خود را از دست نداده است. بازگشت به این دوره صدر اسلام آرزوی اکثریت مسلمانان است (همچنان که در انقلاب اسلامی سال ۵۷ آرزوی اکثر ایرانیان بود). در مسیحیت از همان بدو پیدایش این دو (دین و دولت) از یکدیگر جدا شدند؛ با توجه به اینکه کلیسا در قرونوسطا از قدرت زیادی هم برخوردار بود.
اولین سند از جدایی دین و دولت در مسیحیت این نقلقول معروف مسیح است که به مخالفان دادن مالیات به روم دستور داد: به قیصر آن چیزی (مالیات) را بدهید که به او تعلق دارد و به خدا آن چیزی که به خدا تعلق دارد، مسیح از همان اول با این گفته دین را از دولت جدا کرد. سند دوم یک نامه از حواری پولُس (Paul the Apostle) است که به «نامه به رومیها» معروف است. در این نامه پولس پیروان مسیح را قسم میدهد «از اوامر رهبران دولتهای کافر (که منظور روم است) اطاعت کنید، چون همه ما زیردستان صاحبان قدرت هستیم که بر ما حکومت میکنند و صاحبان قدرت را خدا تعیین کرده است»، اینجا هم پولس دولت را از دین جدا میکند.
اما مهمتر از جدا بودن مذهب و دولت در مسیحیت جایگاه مسیح بین پیروان این دین است. برای مسیحیان مسیح (پسر خدا) مرکز توجه است و نه چهار انجیل که حرف خدا نیستند و متفاوت از یکدیگر نیز هستند، اما مرکز توجه مسلمانان قران حرف خدا (تغییرناپذیر) است و نه محمد فرستاده خدا. به زبان سادهتر: بدون آگاهی تاریخی از گذشته خود دست یافتن به یک هویت ایرانی امکانپذیر نیست و این آگاهی تاریخی زمانی تحقق مییابد که ما قران را افسون زدایی کنیم، از آسمان به زمین فرود آوریم، به این معنی که این کتاب حرف خدا نیست (قران را کی نوشت)، دین (اسلام) را از دولت جدا و شخصی کنیم.
دکتر مسعود امیرخلیلی