مفاهیم قدرت و قهر در فلسفه‌ی سیاسی‌ هانا آرنت

هانا آرنت

در بزرگداشت صدمین سالگرد تولد هانا آرنت

هانا آرنت Hannah Arendt اندیشمند آلمانی، در سال ١٩٠۶ در‌ هانوور به دنیا آمد. در دانشگاه‌های ماربورگ و فرایبورگ تحت نظر استادانی چون مارتین‌ هایدگر و کارل یاسپرس به تحصیل فلسفه پرداخت و به اخذ دکترای فلسفه نائل گشت. با عروج هیولای فاشیسم در آلمان، دوره‌ی پیگرد و در بدری او نیز آغاز شد و او را ناچار به جلای وطن ساخت. آرنت نخست به پاریس گریخت و سپس ازآنجا به مهاجرت آمریکا رفت. وی در اکثر دانشگاه‌های آمریکا به تدریس فلسفه پرداخت و از خود آثار فلسفی ـ سیاسی باارزشی به یادگار گذاشت. ازجمله مهم‌ترین نوشته‌های او می‌توان به «عنصرها و خاستگاه‌های حاکمیت تام» (١)، «حقیقت و دروغ در سیاست» (٢)، «درباره‌ی انقلاب» (٣) و «قدرت و قهر» (۴) اشاره کرد.‌هانا آرنت در سال ١٩٧۵ در نیویورک چشم از جهان فروبست.

آرنت در شناخته‌شده‌ترین رساله‌ی فلسفی ـ سیاسی خود یعنی «قدرت و قهر»، با دقتی کم‌نظیر و موشکافانه، به بررسی نقش قدرت و قهر در زندگی اجتماعی پرداخته است. خود او علت چنین پژوهشی را ناروشنی مفاهیمی چون قدرت و به‌ویژه قهر ذکر می‌کند که مضمون آن‌ها در بسیاری از فلسفه‌های سیاسی معاصر در ابهام و تاریکی مانده است. وی یادآور می‌شود که موضوع قهر در بررسی‌های سیاسی و اجتماعی، به‌ندرت به‌مثابه پدیده‌ای مستقل موردتوجه قرارگرفته است. آرنت علت این امر را در یکسان گیری پدیده‌های قدرت و قهر می‌داند که درواقع دو مفهوم کاملاً متفاوت و حتا متقابل‌اند. آرنت می‌نویسد: «هنگامی‌که با دقت به ادبیات کثیری که در توضیح پدیده‌ی قدرت وجود دارد نظر می‌افکنیم، به‌سرعت درمی‌یابیم که مسئله‌ی قهر درست به این دلیل موردتوجه قرار نمی‌گیرد، زیرا که همه‌ی صاحب‌نظران از چپ تا راست، در این مسئله اتفاق‌نظر دارند که قدرت و قهر مفاهیم واحدی هستند و یا به‌عبارت‌دیگر، قهر چیزی نیست جز بارزترین تجلی قدرت.» (۵).

هانا آرنت برای مستدل ساختن این ادعای خود، به نقل‌قولی از «رایت میلز» صاحب‌نظر علوم سیاسی اشاره می‌کند که در آن گفته بود: «سیاست سراسر پیکار برای کسب قدرت است و اوج قدرت نیز چیزی جز اعمال قهر نیست». آرنت یادآور می‌شود که این نظر «میلز» درواقع دنباله‌روی از «ماکس وبر» و تعریف مشهور او از دولت است که در آن گفته بود: «دولت یعنی مناسبات سلطه‌گرانه‌ی انسان‌ها بر انسان‌ها که بر ابزار مشروع (یا ظاهراً مشروع) قهرآمیز استوار است». آرنت می‌افزاید که درواقع ماکس وبر نیز در این زمینه، دقیقاً به تأیید نظر تروتسکی پرداخته است که در مذاکرات صلح برست لیتوفسک گفته بود: «هر دولتی بر قهر استوار است».

درواقع امر نیز این قرابت فکری در مورد مسئله‌ی قهر شگفت آمیز است، چراکه یکی دانستن قدرت سیاسی و قهر سازمان‌یافته‌ی دولتی تنها هنگامی قابل‌فهم است که انسان مانند کارل مارکس معتقد باشد که «دولت، ابزار سرکوب در دست طبقه‌ی حاکم است»؛ اما به نظر هانا آرنت عجیب‌تر این است که این برداشت یکسان، در میان اکثر صاحب‌نظران غیر مارکسیست و کسانی که دولت را صرفاً نهاد روبنایی جامعه نمی‌دانند نیز به چشم می‌خورد. آرنت در این زمینه به نمونه‌های جالبی اشاره می‌کند. برای مثال «برتراند دوژوونل» جنگ را اقدامی می‌داند که «به ذات دولت مربوط است». «ماکس وبر» گامی فراتر نهاده و ادعا می‌کند که «مشخصه‌ی ویژه‌ی دولت، داشتن انحصار در اعمال قهر مشروع فیزیکی است». در اینجاست که هانا آرنت با زیرکی می‌پرسد: «پس آیا به‌این‌ترتیب باید پایان قهر نظامی را به‌منزله‌ی پایان سازمان دولتی تلقی کرد؟ و آیا پایان یافتن منازعات نظامی میان دولت‌ها، به معنای پایان یافتن این دولت‌ها نیست؟» (۶)

زمانی ولتر در تعریف مفهوم قدرت گفته بود: «قدرت یعنی مجبور کردن دیگران برای انجام عملی که میل من است» و ماکس وبر این تعریف را به این صورت تکمیل نموده بود که: «قدرت یعنی هر امکانی که در چارچوب یک رابطه‌ی اجتماعی بتوان اراده‌ی خود را علیرغم مقاومت دیگران تحمیل نمود» و باز ژوونل گفته بود: «بدون فرمان و اطاعت، قدرت معنی ندارد». حال به نظر هانا آرنت اگر سرشت قدرت را در تأثیرگذاری فرمان بدانیم، منطقاً باید مانند مائوتسه دون نتیجه بگیریم که: «نیرومندترین قدرت از لوله‌ی تفنگ بیرون می‌آید». در اینجاست که آرنت ما را در مقابل این پرسش قرار می‌دهد که: «پس چه تفاوتی میان فرمان یک مأمور پلیس و یک تبهکار مسلح وجود دارد؟».

هانا آرنت، پس از قیاس تعاریف و تعابیر مشابهی که در میان متفکران فلسفه‌ی سیاسی در مورد مفاهیم قدرت و قهر و زور و اقتدار و غیره رایج است، نتیجه می‌گیرد که: «به نظر می‌رسد که علیرغم سطح دانش سیاسی امروزین، زبان علمی ما به تفکیک مفاهیم کلیدی میان «قدرت»، «زور»، «نیرو»، «اقتدار» و «قهر» که همگی پدیده‌هایی کاملاً متفاوت‌اند، نمی‌پردازد.» (٧). آنچه در این زمینه موردانتقاد هانا آرنت است اینست که این ناروشنی مفهومی حتا در نظریه‌های سیاسی نیز به چشم می‌خورد، وگرنه اختلاط معانی و به‌کارگیری این مفاهیم به‌جای یکدیگر در زبان روزمره کار غریبی نیست.

هانا آرنت سپس به تقسیم‌بندی این مفاهیم کلیدی و تبیین دقیق هرکدام می‌پردازد. از دیدگاه او:

«قدرت» (Macht) قابلیتی است انسانی، نه‌فقط برای انجام عملی، بلکه برای اتفاق میان انسان‌ها و اقدام مشترک آنان؛ بنابراین تعریف، هیچ‌گاه نمی‌توان قدرت را متعلق به یک فرد دانست، چراکه قدرت همواره دارای سرشتی اجتماعی است و در اختیار گروهی از انسان‌ها می‌باشد. مادامی‌که این گروه متحد است، قدرت آن پابرجاست. برای نمونه وقتی می‌گوییم فلان شخص دارای قدرت است، به این معناست که او از طرف جمعی مسئولیت یافته است تا به نام آنان دست به اقدام بزند و لذا بدون حمایت آن جمع، قدرت وی معنا ندارد. بنابراین اگر در زبان محاوره از فرد یا شخصیت قدرتمند یاد کنیم، منظورمان بیشتر، شخصیت زورمند است و نه شخصیت دارای قدرت، زیرا:

«زور» (Stärke) برخلاف قدرت همیشه ویژگی فردیست و آن را می‌توان باکیفیت مشابه در افراد یا اشیاء دیگر سنجید. زور فردی را هیچ‌گاه یارای ایستادگی در برابر قدرت جمع نیست.

«نیرو» (Kraft) که آن را اغلب با زور یکسان می‌گیرند، به نظر آرنت از مختصات پدیده‌های طبیعت (نیروی طبیعی) است.

هانا آرنت «اقتدار» (Autorität) را ازنظر معنایی دشوارترین مفهوم ارزیابی می‌کند و امکان سوءاستفاده از آن را از مفاهیم دیگر بیشتر می‌داند. ازنظر او، اقتدار هم می‌تواند ویژگی فردی و هم ویژگی یک‌نهاد باشد. اقتدار فردی را برای مثال می‌توان در مناسبات میان والدین با فرزندان، یا استاد و شاگرد تشخیص داد. اقتدار را به‌مثابه نهاد می‌توان در هیرارشی نهادهای مذهبی مانند کلیسای کاتولیک و یا ساختارهای نظامی دید. مشخصه‌ی اقتدار (آتوریته)، به رسمیت شناختن بی‌چون‌وچرای آن توسط کسانی است که از آنان انتظار حرف‌شنوی و فرمان‌بری می‌رود. اقتدار نیازی به جبر یا اقناع ندارد. برای مثال، اگر پدری فرزند خود را تنبیه بدنی کند و یا برای متقاعد کردن او به استدلال صرف متوسل گردد، در هر دو صورت اعمال آتوریته نکرده است. رفتار چنین پدری در مورد اول دیکتاتور منشانه و در مورد دوم دمکراتیک است و این هر دو روش ناقض آتوریته است. به نظر آرنت، تأمین و استمرار اقتدار، نیازمند احترام بی‌چون‌وچرا به یک شخص یا یک‌نهاد است و لذا خطرناک‌ترین نوع دشمنی با آتوریته، مخالفت با آن نیست، بلکه بی‌توجهی و عدم التفات نسبت به آن است.

سرانجام مفهوم «قهر» (Gewalt) است که به عقیده‌ی هانا آرنت، اعمال آن همواره نیازمند ادوات و ابزار است. شاید بتوان نزدیک‌ترین مفهوم به قهر را زور نامید. زیرا وسایل اعمال قهر مانند سایر ابزار در خدمت آن است که زور اعمال کننده‌ی آن را افزایش دهد و درنتیجه، وسایل اعمال قهر، چیزی جز ابزاری برای اعمال زور نیست. برای نمونه، یک نفر می‌تواند با مسلسل دستی خود، جمع بزرگی را در حالت آچمز نگه دارد و اگر به‌جای مسلسل، جنگ‌افزاری چون بمب اتمی را در نظر بگیریم، می‌توان با اتکا به آن، موجبات رعب میلیون‌ها انسان را فراهم آورد و با آنان به زبان زور سخن گفت و بدین‌سان اعمال قهر کرد. (٨).

هانا آرنت در رساله‌ی یادشده، پس از تبیین مفاهیم فوق‌الذکر، به ژرف‌اندیشی در مورد مفاهیم قدرت و قهر و تفکیک دقیق میان آن‌ها می‌پردازد. همان‌گونه که ذکر شد، در نزد اکثر نظریه‌پردازان فلسفه‌ی سیاسی، اختلاط معانی عجیبی در مورد قدرت و قهر به چشم می‌خورد و اکثر آنان متفق القولند که قهر چیزی جز بارزترین تجلی قدرت نیست؛ اما برای هانا آرنت میان این دو مفهوم، تفاوتی ماهوی وجود دارد: «یکی از تعیین‌کننده‌ترین تفاوت‌های میان قدرت و قهر این است که قدرت همیشه وابسته به تعداد است، درحالی‌که قهر تا درجه‌ی معینی مستقل از تعداد عمل می‌کند، زیرا که قهر متکی بر ابزار است.» (٩).

آرنت خاطرنشان می‌سازد که برای روشن‌تر شدن این تفاوت کافیست افراطی‌ترین حالت هر یک از این دو مفهوم را در نظر بگیریم: افراطی‌ترین حالت قدرت را می‌توان در ترکیب «همه در برابر یک نفر» در نظر گرفت و افراطی‌ترین صورت تجلی قهر، در ترکیب «یکی در برابر همه» خود را نشان می‌دهد و این دومی، هرگز بدون ابزار و وسایل اعمال قهر ممکن نخواهد بود. البته چنین نمونه‌ای بیشتر خصلت نمادین (سمبولیک) دارد و به‌خودی‌خود توضیح روشنی در مورد تفاوت ماهیت قدرت و قهر نمی‌دهد.‌هانا آرنت با بررسی رابطه‌ی میان «هدف و وسیله» بر این ناروشنی پرتو می‌افکند: «قهر دارای طبیعتی ابزارمند است و مانند همه‌ی وسایل و ادوات، همیشه نیازمند هدفی است که آن را هدایت و استفاده از آن را توجیه کند؛ و آنچه برای توجیه خود نیازمند چیز دیگری است، خصلت کاربردی دارد، اما هرگز تعیین‌کننده نیست.» (١٠).

از نقل‌قول بالا می‌توان نتیجه گرفت که ماهیت قدرت را نمی‌توان با پدیده‌ی قهر توصیف کرد. قهر برخلاف قدرت، دارای سرشتی ویرانگر است و نه سازنده. هدفی که با قهر قابل‌دسترسی است، نیازمند ابزاری است که خصلت مخرب، رعب‌آور و زورگویانه دارد؛ اما این امر برای قدرت صدق نمی‌کند. قدرت، ویژگی فردی نیست و تنها هنگامی پدید می‌آید که انسان‌ها متحد شوند. قدرت همواره نیازمند فضای صلح‌آمیز و اعتماد متقابل است، درحالی‌که جوّی که با وسایل قهرآمیز ایجاد می‌گردد، سرشار از ترس و اضطراب و بی اعتمادیست.‌هانا آرنت این تفاوت را به صورتی درخشان جمع‌بندی می‌کند: «در قاموس سیاسی کافی نیست بگوییم که قدرت و قهر یکی نیستند. قدرت و قهر نقطه‌ی مقابل یکدیگرند. درجایی که یکی از این دو به‌طور مطلق حاکم باشد، آن دیگری حضور ندارد. قهر هنگامی در دستور کار قرار می‌گیرد که قدرت درخطر باشد. اگر سرنوشت قدرت را درگرو قهر بگذاریم، هدف نهایی به‌طور هم‌زمان پایان کار قدرت و نابودی آن است. بنابراین حتا نمی‌توان ادعا کرد که نقطه‌ی مقابل قهر، عدم خشونت است و طبعاً صحبت از قدرت «بدون قهر» نمی‌تواند معنا داشته باشد… قهر می‌تواند قدرت را نابود سازد، ولی هیچ‌گاه قادر به ایجاد آن نخواهد بود. چیزی که از لوله‌ی تفنگ بیرون می‌آید، می‌تواند فرمان مؤثری باشد که اطاعت فوری و بی‌چون‌وچرا طلب می‌کند، اما از لوله‌ی تفنگ هرگز قدرت بیرون نخواهد آمد.» (١١).

با توجه به تأملات بالا می‌توان گفت که قدرت در اندیشه‌ی سیاسی هانا آرنت دارای ذاتی اجتماعی ست و از پیوند و اتحاد داوطلبانه‌ی نیروهای انسانی ناشی می‌شود. عناصر سازنده‌ی قدرت، مردم و اراده و اقدام مشترک آنان است. فرد و یا حتا گروهی ناموافق و پراکنده، دارای قدرت نیستند. زیرا سرچشمه‌ی پیدایش و پویش قدرت، ارتباط و مراوده‌ی آزاد انسان‌ها با یکدیگر و اتفاق‌نظر و اقدام مشترک آنان است. علاوه بر آن،‌هانا آرنت به توضیح یکی از ضروریات قدرت، یعنی مشروعیت آن می‌پردازد و می‌نویسد: «قدرت نیازی به توجیه خود ندارد، زیرا امری است فی‌نفسه و در ذات جوامع انسانی وجود دارد؛ اما قدرت نیازمند مشروعیت است. لیکن مشروعیت قدرت مبتنی بر اهداف یا وسایلی که یک گروه اجتماعی به کار می‌گیرد نیست، بلکه از سرچشمه‌ی قدرت که با تشکیل گروه به وجود می‌آید، ناشی می‌شود. قدرت برای مشروعیت خود به گذشته متوسل می‌شود، درحالی‌که غایتی که وسیله را توجیه می‌کند، امری مربوط به آینده است. قهر را می‌توان توجیه کرد، اما هرگز نمی‌توان برای آن مشروعیت قائل شد.» (١٢).

هانا آرنت در بخش دیگری از رساله‌ی خود به موضوع «ازخودبیگانگی قدرت دولتی» می‌پردازد. به نظر او، این امر هنگامی صورت می‌پذیرد که دولت قانونی، به‌مثابه نهاد اعمال اراده‌ی مردم، از جاده‌ی وظیفه‌ی اصلی خود به انحراف کشیده می‌شود و دولتمردان برای حفظ سیطره‌ی بی‌پشتوانه‌ی خود، تدریجاً قهر را جانشین قدرت می‌سازند. آرنت می‌گوید: «آنچه به نهادها و قوانین یک کشور، قدرت می‌بخشد، پشتیبانی مردم است که درواقع خود نیز تداوم میثاق اولیه‌ای است که این نهادها و قوانین را به وجود آورده است. در یک دولت قانونی با نمایندگان پارلمانی، مردم حاکمان واقعی هستند و بر کسانی که حکومت می‌کنند، تسلط دارند. تمام نهادهای سیاسی که مظهر و تبلور قدرت‌اند، به‌محض اینکه حمایت و پشتیبانی توده‌های مردم را از دست بدهند، رو به انجماد و فروپاشی می‌گذارند.» (١٣).

به‌بیان‌دیگر، هنگامی‌که یک‌نهاد اجرایی، خواه رهبری یک حزب باشد یا یک حکومت، دیگر مورد اعتماد و پشتیبانی انتخاب‌کنندگان خود نباشد، به‌طور قانونمند قدرت خود را از دست می‌دهد. این قدرت ازدست‌رفته را با هیچ وسیله‌ی دیگری نمی‌توان جبران کرد، مگر بازگرداندن قدرت به سرچشمه‌ی اصلی آن یعنی مردم و کسب اعتماد دوباره‌ی آنان. این نیز درواقع اصل اساسی همه‌ی نظام‌های دمکراتیک است: احیای دوباره‌ی قدرت از طریق انتخابات و رأی مردم. حال به نظر هانا آرنت اگر حکومتی از این کار سر باز زند، ناچار است برای حفظ موقعیت خود، به ابزار دیگری متوسل شود و درواقع قهر را جانشین قدرت ازدست‌رفته سازد. در صورت بروز چنین امری، نخستین گام در راستای نابودی کامل قدرت برداشته می‌شود. گام‌های بعدی، یعنی تحدید آزادی، پیگرد دگراندیشان و تعطیل کردن زندگی مسالمت‌آمیز اجتماعی، به‌طور اجتناب‌ناپذیری به دنبال گام نخست برداشته خواهد شد. بدین‌سان کل جامعه به ورطه‌ی بحران ژرفی کشیده می‌شود و جنگ تمام‌عیار قهر علیه قدرت و مسخ و میان‌تهی کردن کامل نهادهای قدرت آغاز می‌گردد. در چنین وضعیتی به گفته‌ی هانا آرنت: «می‌توان قهر را جانشین قدرت ساخت و حتا به پیروزی موقت رسید، اما هزینه‌ای که باید برای این پیروزی پرداخت بسیار گران است، چراکه در این حالت، نه‌تنها مردم تاوان سنگینی می‌پردازند، بلکه حاکمان نیز این هزینه را از سرمایه‌ی معنوی قدرت خویش می‌پردازند و درواقع هر دو طرف بازنده‌اند… آنچه از نهاد قدرت باقی خواهد ماند، چیزی نیست جز ابزار اعمال خشونت.» (١۴).

ژرف‌اندیشی هانا آرنت در مورد روند «ازخودبیگانگی قدرت»، هنگامی‌که نگاهی به تجربه‌ی انقلاب بهمن ١٣۵٧ در میهن خود می‌اندازیم، برایمان مفهوم‌تر می‌گردد: حاکمیت برآمده از انقلاب که در آغاز از پشتیبانی وسیع‌ترین لایه‌های اجتماعی برخوردار و به مفهوم «آرنتی» دارای قدرت واقعی بود، باگذشت زمان و برای انحصاری کردن سیطره‌ی خود، تدریجاً قهر سازمان‌یافته را جانشین قدرت واقعی ساخت و سرانجام به رویارویی با مردم، یعنی سرچشمه‌ی اصلی قدرت کشیده شد. امروز با مسخ همه‌ی نهادهای قدرت در ایران، از آن‌ها چیزی جز ابزاری برای ارعاب، سرکوب و یا تحمیق مردم باقی نمانده است. این نهادها فاقد قدرت واقعی از طریق پشتیبانی مردمی هستند. گویی در همین زمینه است که هانا آرنت تصریح می‌کند: «عنصر مخرب پیروزی قهر بر قدرت، در هیچ جا روشن‌تر از قلمرو حکومت ترور بروز نمی‌کند. البته ترور همان قهر نیست، زیرا حکومت ترور هنگامی جانشین حکومت قهر می‌شود که این دومی پس از نابودی همه‌ی نهادهای قدرت، کناره‌گیری نمی‌کند، بلکه برعکس کنترل مرکزی دستگاه دولتی را عهده‌دار می‌شود.» (١۵). بااین‌حال به نظر هانا آرنت، هرگز دولتی وجود نداشته است که بتواند به‌طور کامل فقط بر وسایل قهر متکی باشد. زیرا حتا حکومت‌های تام‌گرا (توتالیتر) که مهم‌ترین ابزار حکمرانی‌شان زندان، ترور پلیسی و شکنجه است نیز به پایه‌ی قدرتی نیازمندند که در چنین حالتی از پلیس مخفی و مزدوران خبرچین آن تشکیل می‌شود.

هانا آرنت، زندگی انسان را شدیداً تحت تأثیر رویدادهای سیاسی می‌داند که در مرکز همه‌ی آن‌ها قدرت سیاسی قرار دارد. لذا بررسی قدرت سیاسی، موضوع کانونی پژوهش آرنت را می‌سازد. به عقیده‌ی او، قدرت سیاسی پدیده‌ای است که از انسان‌ها و روابط آزادانه و داوطلبانه‌ی میان آنان سرچشمه می‌گیرد. مادامی‌که قدرت سیاسی محصول مستقیم اراده‌ی مردم است، زنده و پابرجاست؛ اما هرآینه این قدرت ملعبه‌ی دست گروهی زورگو و انحصارطلب قرار گیرد، رو به مسخ و فروپاشی می‌گذارد.‌هانا آرنت به‌مثابه اندیشمندی آزاده و انسان‌دوست، در سرتاسر آثار درخشان و ماندگار خود، منادی قدرت و شکیبایی و مخالف قهر و انحصارطلبی است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــ

١) Elemente und Ursprünge der totalen Herrschaft.

٢) Wahrheit und Lüge in der Politik.

٣) Über die Revolution

۴) Macht und Gewalt

۵) Hannah Arendt, Macht und Gewalt, München 1987, S. 36

۶) H. Arendt, a.a.O., S. 37

٧) H. Arendt, a.a.O., S. 44

٨) H. Arendt, a.a.O.; S. 45-47

٩) H. Arendt, a.a.O., S. 50

١٠) H. Arendt, a.a.O., S. 52

١١) H. Arendt, a.a.O., S. 54

١٢) H. Arendt, a.a.O., S. 53

١٣) H. Arendt, a.a.O., S. 57

١۴) H. Arendt, a.a.O., S. 55

١۵) H. Arendt, a.a.O., S. 51

 

آثار زیر از هانا آرنت به فارسی ترجمه‌شده است:

ـ خشونت، نوشته‌ی هانا آرنت، ترجمه‌ی عزت‌الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، تهران ١٣۵٩

ـ توتالیتاریسم یا حکومت ارعاب و کشتار، نوشته‌ی هانا آرنت، ترجمه‌ی محسن ثلاثی، انتشارات جاویدان، تهران ١٣۶۶

ـ انقلاب، نوشته‌ی هانا آرنت، ترجمه‌ی عزت‌الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، تهران ١٣۶٨

بهرام محیی

برگرفته از ایران امروز

مطالب مربوط

ریشه‌های زن‌ستیزی در تاریخ

تمدن بزرگ محمدرضا شاه پهلوی و تمدن جدید جمهوری اسلامی

چپ چیست؟ در باب اختلافات همیشگیِ چپ‌گرایان در آمریکا

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر