فهرست مطالب:
۱- شروع سخن
۲- تصویر جهان در نزد ایرانیان باستان
۳- جهانبینی ایرانی در فلات ایران
۴- نظام آفرینش (جهان کلان و جهان خُرد)
۵- ارزشیابی ایده آفرینش
۶- بحث جهانشناسی
۷- ارزش مثبت جهان مادی
۸- ماده و تکامل آن
۹- ساحتهای زمان و زروآنیسم:
الف- ساحت «ابدیت»
ب- ساحت «زمانه»
ج- ساحت «تجربه»
منابع و ملاحظات
1-شروع سخن
در شماره قبل شرح دادیم که فرهنگ و تمدن ایرانی قدمتی زیاد دارد، کهن است، ولی هنوز پرنفس و استوار مانده است، اما در مبارزهای عظیم با هجوم فرهنگ اروپا قرار دارد که دو شعبه اصلی آن از یکسو «مارکسیسم» و از سوی دیگر «پوزیتیویسم» اند که هر دو متکی به «تز مرکزیت معنوی اروپا» میباشند، هرچند که ادعاهای جهانوطنی و آزادیخواهانه هم دارند. در ورای این مبارزه یک حقیقت تلخ هم وجود دارد، جهانبینی ایرانی هنوز نتوانسته با واقعیت دنیای قرن بیستم کنار آید و آشوبی دامنگستر، در اندیشه و عمل، در فرهنگ و تمدن کهنسال ایرانیان پیشآمده که تا نسلها ادامه خواهد داشت که اجباراً دو نتیجه میتواند برسد؛ یا فرهنگ ایرانی با هویت خود بر سر پا میماند و با جهان معاصر و هر چه در او هست، با فرهنگی دیگر، با مناسبات نوین اقتصاد جهانی، با فلسفه زندگی و جهانبینی و ارزشهایی که روزبهروز بینالمللیتر میشوند، به سازش میرسد و یا آنکه جذب مراکز فرهنگی قدرتمند جهانی میگردد. اتفاقاً، مرکز بحران و هسته مبارزه فرهنگی ایران با جهان خارج، در «سیاست» قرار دارد و بهعبارتدیگر، عصر «دولت ملی» (۱) دو قرن است که فرارسیده و ما را هم از زمان انقلاب مشروطیت رو در روی مسئلهای عظیم قرار داده است. آیا ما میتوانیم نظام «ملت- شهر» را هضم کنیم یا خیر؟ مسئله مزبور، تنها تجلی صورت ظاهر و نقطه تعیّن واقعیاتی است که ریشههایشان بیشتر فرهنگی- ذهنی بوده و به سلسله ارزشها و جهانبینی متکی میباشند؛ بنابراین، لازم است که هر چه بیشتر خود را بشناسیم، به جهان اندیشه و نظام ارزشهای اجتماعی خودمان پی ببریم تا بتوانیم این مبارزه را بهدرستی به انجام برسانیم و از آن سالم بیرون آییم و بدون آنکه هویت ایرانی خود را در جهان ازدستداده باشیم، در خانواده ملل جای خود را بازیابیم. بدین مناسبت لازم است، آنچه به قول هگل روح ملی (۲) نامیده میشود، از فرهنگ کشورمان بازشناسی کنیم و کانون آن روح ملی را که «ایدئولوژی ایرانی» (۳) است روشنتر سازیم و برای این کار، ابتدا به «تصویر جهان» در نزد ایرانیان میپردازیم و سپس جهانبینی ایرانی را از آن استخراج میکنیم و تطورات این جهانبینی را از اعصار باستانی تا جهان معاصر شرح میدهیم.
2- تصویر جهان نزد ایرانیان باستان (۴)
برای اطلاع از «تصویر جهان» یا آنچه واقعیات عینی خارج از ذهن انسان است، باید به فرهنگ آریاها قبل از ورود به فلات ایران و فرهنگ بومیان فلات ایران در همان زمان توجه کرد و درواقع «خاستگاههای ایرانی» را به رشته مطالعه کشید.
قرنها پیش از آنکه فلات مزبور «آران» خوانده شود، مردمانی در آن منطقه زیست میکردند که آثار زندگی آنان کشفشده است (۵) . این مردمان کشاورز بوده و سفالهای خوشنقشی از آنها بهجامانده که حس زیبا شناسانهشان را نشان میدهد. آنها به زیبایی در کاردستی، بیشتر از نشان دادن درست یک نقش توجه داشتند. همین امر الگویی برای کاردستی و هنر در تاریخ آتی فلات ایران شد (۶) . جهان در چشم این مردمان عبارت بود از سرزمین دلپذیری که در آن، مرد خانواده دارای گله دام، اسبهای راهوار، آتش، زن و فرزندان و درختان پربار میباشد (7) درعینحال، تخم افشاندن و ساختن قنات و غیره کاری سخت بود و به «مرد کهن و گاو نر» نیاز داشت. این مردمان به تمدن باستانی عیلام وابسته بودند و در خوزستان، لرستان، پشتکوه، بختیاری، فارس، همدان، خلیجفارس تا رود دجله سکنی داشتند. شهرهای عمده آنان شامل شوش، ماداکتو، خایدالو (خرمآباد کنونی) و اهواز بوده و به کشور خود «انزان سوسونکا» میگفتند. آنان به زبان سومری و انزانی تکلم کرده و به خط میخی مینوشتند (۸) . عالم ازنظر آنان پر از ارواح بود و به خدایان هفتگانه (خدای بزرگ شوشیناک) و سلسله ارواح اعتقاد داشتند. جامعه آنان ملوکالطوایفی بود و بدین منوال چند هزار سال تمدن را پشت سر نهادند تا بالاخره در سال ۶۴۵ قبل از میلاد به دست دولت آسور مضمحل گشته و در مناطق شمالیتر، تحتفشار اقوام آریایی که گروهگروه به فلات ایران مهاجرت مینمودند، از موطن خود راندهشده و یا با تازه واردین پیوند یافتند. مجموعه تصورات این مردمان در مورد جهان، در اذهان آنان بهتدریج جهانبینی خاصی را تشکیل داده بود که بالاخره به «آیین مجوسی» ختم میشد. مغها تفسیرکننده، انجام دهنده و تبلیغکننده آیینی بودند که کار آن، حفظ حراست انسان در برابر «دیوها» بود. این آیین سراسر زندگی را در برمیگرفت و حتی به نعش انسان هم کار داشت.
فیالمثل مرده را طبق دستور مجوسانِ بومی در بیابان میگذاشتند و اگر کرکس آن را میخورده مرده را خوشبخت میدانستند، اما اگر سگ میخورده مرده را بیچاره مینامیدند و اگر حیوانی آن را نمیخورد، مرده را ناپاک میخواندند. کهنترین آیین مجوسی، قبل از ورود آریاها به فلات ایران اشعار میداشت که خدایان حقیقی وجود ندارند، بلکه دیوان بدکار جهان را آکنده کردهاند و کارشان آزار روستاییان است. آیین مجوسی با افسون و ادیه و اوراد و بوی خوش داروهای گیاهی (اسپند و عود و کندر) به اذهان مردمان ساده روستایی القاء میگردید. به همین لحاظ است که از همان زمانها، لغت «ماگوس» (۹) در زبان یونانی و دیگر زبانهای اروپایی مفهوم «جادوگری» یافته است. تعجب در آنجاست که بالاخره سلسله مجوسها یا همان «فقها» به زبان امروزی، در ادیان آریایی هم رسوخ یافته، ریشهای مستحکم در بنیانهای اجتماعی- سیاسی به دست آوردند، کارشان بالا گرفت و به طبقه اصلی جامعه یا «موبدان» تبدیل گردیدند و نیروی سیاسی قدرتمندی را در دستگاه حکومت تشکیل دادند که دامنه ادعاهای سیاسیشان وسیع بود. با آمدن آریاها به فلات ایران، برخی از عناصر جهانبینی بومیان وارد دین و اندیشهها و ارزشهای تازهواردان شد. مثلاً خدای (بغ) (۱۰) رعد و تندر آریایی یعنی ایندرا (۱۱) رفتهرفته تبدیل به دیو گردید. در رأس همه دیوان، اهریمن یا «انگره مینیو» قرار داشت که آفریننده همهچیزهای بد و شیطانی بود و مجوسان موظف میشدند که نمایندگان زمینی آنها را از قبیل مار و یا پرندگان و یا مورچه، نابود سازند (زیرا این حیوانات به انسان و به کشت و زرع او آسیب میرسانند). آیین مجوسی تحولیافته که دیگر توسط اقوام آریایی هم جذبشده بود، آداب نویی را عرضه میداشت، ازجمله آنکه مرده را در نقطه بلندی قرار میدادند تا توسط حیوانات خورده شود، دیگر کرکس و یا گرگ و سگ اهمیت نداشت و سپس استخوانهای او را در کوزهای سوراخدار جمع کرده و دفن مینمودند. این مراسم و آداب را صرفاً مجوسان به انجام میرساندند، نه مردم عادی؛ بنابراین، مجوسان تیرهای غیر ایرانی بودند که حاصل اندیشههای جهان بومی را در فلات ایران وارد نظام ارزشی جامعه نوین آریایی ساختند آنان نمایندگان واقعی اندیشه مردمان بومی فلات به شمار میآمدند. ازاینرو، ذهن آزاده و نوآور ایرانی همیشه در برابر آنان ایستاده و باوجود ورودشان به جامعه اقوام ایرانی با سلطه سیاسی- اجتماعی آنان مخالفت ورزیده است (12) .
مجوسان که هم هویتی خود را با جامعه آریایی به دست آورده بودند بهخصوص در منطقه ماد، بر فرهنگ، تصویر جهان و تأملات مذهبی مردم تأثیر میگذاردند، اما تفسیر آنان از دین و تصویر جان برداشتی نوین از اندیشههای آریایی داشت که همراه تازهواردان به فلات آمده بود که آن را به نام «مزداییسم» (13) میشناسیم. توسط همین مجوسان بود که بعدها «زروان» (14) یا خدای زمان به مذهب زردشتی وارد شد که توسط عنصر «زمان» بر سرنوشت بشر تأثیر میگذاشت و سیستم نوین زروانی یک خصوصیت تازه «قدر گرا- بدبین منشی» (15) را در اندیشههای ایرانیان رواج داد. پس میتوان تصویر جهان در نزد بومیان فلات ایران را به شرح زیر، به شکل یک سیستم درآورد:
الف- ساخت جهان: انسان- طبیعت- دیوان و خدایان
ب- غایت جهان: انسان- طبیعت (انسان اسیر دست دیوان بدکار است)
ج- زندگی: مبارزه انسان برای بقاء
د- دین و مذهب: تنها سلاح انسان برای مبارزه با دیوان (آنهم از طریق مجوسان)
جهانبینی این مردمان مجموعاً در یک سیستم دینی خلاصه میشد که در آن، روح آدمی تابع قدرت طبیعت بود و یا چنانچه که هگل ابراز داشته «دین جادوگری» (۱۶) بشمار میآمد که در آن، ذهن انسان هنوز قادر به درک جدائی انسان از خدا و باز پیوستن او به خالق نبوده و فقط به شکل خام جادوگری تجلی میکند. چنانچه بعداً ملاحظه خواهیم کرد، سیستم مزبور در جهانبینی ایرانی وارد شد. پارهای از عناصر خام و غیر سیستماتیک مانند اجرای مراسم مذهبی به دست مجوسان و یا اصل مبارزه انسان با دیوان که به جهانبینی ایرانی رسوخ یافتند، کم ولی پراهمیت و مؤثر بودند. ما بهتدریج یکیک این عناصر و حدود تأثیرات آنها را در «تصویر جهان» نزد ایرانیان باستان بررسی میکنیم. تصویر جهان در نزد ایرانیان با بومیان فلات ایران بهطورکلی متفاوت بود، زیرا آریاییها از منطقه دیگری مهاجرت کرده و حامل عناصر فرهنگی- ارزشی منطقه زیست دیگری بودند که با فلات ایران و وضعیت اقلیمی این سرزمین اختلاف اساسی داشت. آنان از مناطق سردسیر شمالی آمده بودند، بنابراین به «آتش» بهعنوان عنصری ارزشمند شدید احترام میگذاشتند. به همین دلیل، خدایی به نام «میترا» یا مهر را پرستش میکردند که نماد گرمی و نور و دوستی بود. واقعه گشودن ایران، همانطور که در «یشتها» (۱۷) و نیز «وندیداد» ذکرشده است، افسانهها و میتولوژی آریایی را هم به همراه آورد. جهان در نظر آریاییها عبارت بود از دستگاه شگرفی که اهورامزدا آفریده و در جانوران و جانداران گمارده است، جهانی که میتوان در آن زیست کرد، زمینی که میتوان در آن به زراعت پرداخت، جهانی که «انسان» موظف است آن را با کار خود آباد گرداند. این عوالم با تصویر جهان نزد بومیان فلات ایران فرقهای اساسی دارد. جهان آریائی، زیبایی و شادابی در یکسو و «کار» بهمنظور شناخت و تغییر طبیعت را در سوی دیگر، در خود دارد که در آن دیوهای پلید مسکن ندارند و انسان موجودی ارزشمند بشمار میآید. جهان آریایی که در هزاره پنجم قبل از میلاد از یخ و سرما پوشیده شده بود (در مناطق اروپای شمالی)، جای خود را به طبیعت سرسبز و حاصلخیز فلات ایران داد که در آن گیاهان مختلف میروئیدند. ازجمله «یونجه» که یونانیان آن را «علف مادی» (۱۸) نامیدند زیرا در لشکرکشی داریوش به اروپا تخم آن به یونان برده شد و نیز درخت مو که در ابتدا در مازندران میروئید و نیز هلو، زردآلو، مورت، ازگیل، گل سرخ، یاس، یاسمن که همگی در فلات ایران میروئیدند و بهتدریج نهالهای آنها به اروپا هم برده شد (۱۹) . فلات ایران در زمانهای مختلف و در طول قرنها، مقصد مهاجرت آریاها قرار گرفت و از آن به بعد «ایران وج» (۲۰) نامیده شد. این مهاجرت با جنگ علیه بومیهای ساکن فلات ایران همراه بود و آنان به هرکجا که وارد میشدند، قلعهای ساخته و آتشی در آن روشن میداشتند تا هم خانوادهها از آن برای استفاده شخصی بهره برند و هم محیط اطراف را روشن سازد. این قلعهها متدرّجاً به دهات و شهرها تبدیل شد. در آن زمان، ایرانیان به موجودات خیر و شر اعتقاد داشتند مانند «ورترغنه» (۲۱) یا خدای رعد و این عنصر پرستی بهتدریج به پرستش خدای یگانه تبدیل شد. اخلاقیات آنان از سایر اقوام و آسیایی بومی پسندیدهتر بود، فیالمثل کار و کوشش و درستی و راستگویی را ارج مینهادند و دروغ را بدترین اعمال میدانستند. بر اساس همین تصویر کلی و عمومی از جهان بود که نظام اعتقادی و نیز افسانههای آریایی پرداخته شد. بهعبارتدیگر، آنچه ما میتوانیم امروزه «جهانبینی» ایرانیان باستان بنامیم، از آمیختن اندیشههای مجرد آریایی با خرافات و طبیعتگرائی بومیان اصلی فلات ایران برآمد، هرچند که عناصر اصلی و اساسی آن جهانبینی، بیشتر متکی بر اندیشههای آریایی یا دقیقتر بگوییم، «هندواروپایی» بود.
3- جهانبینی ایرانی در فلات ایران
غالباً هرگاه صحبت از اندیشههای باستانی ایرانیان به میان میآید، بلافاصله نام زردشت تداعی میگردد. به دیگر سخن، برای برخی از هموطنان هنوز روشن نشده که مزدائیسم و یا نظامهای فکری باستانی ایرانی الزاماً همان زرتشتی گری نیستند و زردشت آورنده این سیاق فکری و جهانبینی نمیباشد. مزدائیسم بسیار کهنتر از دین زردشتی بوده است چنانکه، درواقع زردشت و دین او حاصل و برخاسته از مزدائیسم بشمار میآید و از اندیشههای کهن آریایی و جهانبینی ایرانی زمان خود سخت متأثر است. عناصر جهانبینی ایرانیان باستان به هزاران سال قبل از ظهور زردشت بازمیگردد و مبدأ اصلی آنها، اندیشههای هندواروپایی است که بعدها در ایرانزمین به شکل دستگاههای فکری- فلسفی و یا سیستم جهان شناخت انسجام و ترکیب یافت و قرنها بعد مایه اصلی پیام زردشت شد. شالودهریزی دستگاه جهانبینی ایرانی از حدود ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح شروع گردید (۲۲) . در طول زمان، این جهانبینی دستخوش تحولات و تطورات فراوان شده است. ازجمله آنکه با ظهور زرتشت، آیین بهی که رو به اضمحلال میرفت مجدداً رونق یافت و قیام یکتنه زردشت برای مبارزه علیه مجوسان که در ابتدا در شرق ایران آغاز و سپس به غرب ایران سرایت یافت، باعث گردید که اقوام مادی و پارسی به ایدئولوژی نوینی مسلح شده و جهانگستری را پیشه سازند، زیرا که وظیفه و رسالتی الهی در پراکندن خیر و نیکی و نابودی شر و بدی در خود میدیدند. از همین زمان بود که شاهنشاهی ایران شروع گردید. دستگاههای فکری- فلسفی ایرانی که همگی از یک جهانبینی نشأت میگیرند در آن زمان رواج داشت. هم چون آیین زردشت که خود، پیش از آنکه دین به مفهوم امروزی آن باشد، فلسفه و جهان شناخت است. همچنین آیین زروانی که از ماد برخاست و توسط مجوسان در دل مذهب زردشت جایداده شد و آن را از درون متحول ساخت؛ بنابراین، جریانهای فکری نیرومندی در ایرانزمین در تبوتاب بود و دستگاههای ارزشی مختلفی را عرضه میکرد. ازآنچه تاریخ باستان به دست ما رسانیده است، یک طرح کلی از دستگاههای فکری و جهان اندیشههای ایرانی قابل دریافت است که ما آن را در یک نظام جهانبینی برسی میکنیم. آنچه «جهانبینی» نامیده میشود، مجموعه اندیشهها، تصورات، خواستها و احساسات و اعمال انسان است که شامل جهان و معنی کل هستی میباشد و به آن اندیشهها، صورت یک طرح خلاق را درباره جهان میدهد که ناشی از ذهن انسان است. درواقع، فلسفه بهزعم «دیلتای» فیلسوف آلمانی، همان جهانبینی است که بینشی و نگرشی فراگیر در مورد جهان به دست میدهد و مکان و وضعیت انسان را در پهنه گیتی روشن میسازد و از درون همین فلسفه است که «ایدئولوژی» بهعنوان محصول عالی جهانبینی زاییده میگردد. ایدئولوژی، خود نظامی از باورها و ارزشها است که اهداف معینی را نشانه میگیرند و بدینسان، دستورالعمل حصول به این اهداف را نیز مشخص میدارند. ایدئولوژی بهغایت و آینده انسانها و جامعه توجه دارد. به این دلیل است که ایدئولوژی، «سیاست» را بنا مینهد و برنامه عملی برای آن عرضه میدارد. در ایران باستان آنچنان جهانبینیای حاکم بود که الزاماً یک ایدئولوژی فراگیر را با خود حمل میکرد؛ ایدئولوژی ایرانی که هیچگاه بدین نام خواندهنشده و موردتحقیق قرار نگرفته است. بالاخره باید ازلحاظ تاریخی یک روز روشن شود که بنیانهای ارزشی جوامع ایرانی، در چهارچوبی ایدئولوژیک قرار داشتند و اهداف معین سیاسی را تعقیب میکردند. این اهداف سیاسی تا زمان کنونی نیز مورد جستجو میباشند. یکی از صور ظهور ایدئولوژی مزبور، همین تز «ولایتفقیه» (۲۳) خمینی و دار و دستهاش است که لعابی اسلامی- شیعی دارد و بدون آنکه در پی موازیسازی تاریخی باشیم، باید گفت که هزاران سال قبل توسط رده مجوسان یعنی دستگاه روحانی رسمی آن زمان، ارائه میشد و طبق آن، پیوسته ولایت و حاکمیت سیاسی را انحصاراً در حق خود میدانست و از آنسو، ولایت و حاکمیت شاه (و نیز ایرانیان) را زیر علامت سؤال قرار میداد. همچنین تز «امپریالیسم ایدئولوژیک» فقهای شیعی که با علم کردن شعار «دارالاسلام و دارالفکر» همراهی میشود، پیشینهای در آیین مجوسی داشته با این تفاوت که رده مجوسان قدرتطلب حداقل ایران را فدای «امت» نکرده و شعار توسعهطلبانه خود را «ایران و انیران» (ایران و غیر ایران) میدانستند. بدینسان معلوم میگردد که برای شناخت مسائل امروزی، باید در «گذشته» غوطه زد و سررشته گرفتاریها و نیز کلید حل مشکلات را از اعماق تاریخ بیرون کشید. جهانی بینی ایرانیان باستان مجموعهای عظیم از اندیشهها، باورها، ارزشها، فلسفه و تفکر ایرانی بود که دستگاه فلسفی کاملاً مشخصی را گاه با پوششی دینی و گاه غیردینی عرضه میداشت. از زمانی که ایرانیان بهعنوان قومی مستقل پا گرفتند، چندخدائی و شرکت رخت بربست و پرستش خدای یگانه آغاز گردید. این خدا، اهورامزدا یا «خدای دانا» نام داشت.
4- نظام آفرینش (جهان کلان و جهان خُرد) (24)
اهورامزدا، خدای دانا، آفریننده جهان هستی بود که دو واقعیت کیهانی را خلق کرد؛ جهان معنوی یا «منوک» (25) (این لغت از پارسی باستان است و امروزه «مینو» خوانده میشود) و جهان فیزیکی یا مادی یا «گتی» (26) (به پارسی امروزی گیتی خوانده میشود).
جهان معنوی؛ منوک: شامل آرشه تیپها، فرشتهها، فرهوشیها (همزاد فرشتهای انسان)
جهان مادی؛ گتی: شامل جهان فیزیکی یا زمین با تمام موجودات روی آن
ایزد دانا سپس انسان را خلق کرد (فرهوشیها را) و از آنها پرسید که آیا میخواهند جاودان بمانند و در بیمرگی به سر برند و یا آنکه مایلاند تجسم فیزیکی یابند و به «گتی» بروند. فره وشی ها پاسخ دادند که مایلاند به «گتی» بروند و طرح خلقت را که هنوز کامل نشده است، بر روی زمین کامل کنند. بدینسان، انسان در «گتی» حضور یافت و جسم مادی شد و به انجام امر دستیاری خداوند پرداخت. این انتخاب، آزادانه و بنا به تصمیم خود انسان گرفته شد. (۲۷)
در ازل پــرتو حسنت ز تجلـــی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عامل زد
جلوهای کرد رُخَت دید ملک تاب نداشت
عین آتش شد ازین غیرت و بر عالم زد
روایت فوقالذکر باوجود پوشش مذهبی که دارد، از بنیاد محکم فلسفی نشأت میگیرد. این سیستم ظاهراً دینی را خلاصه کنیم:
5- ارزشیابی ایده آفرینش
ایده خلقت، باستانیترین ایدهها در مذاهب جهان است که مرتب در آیین مزدایی ظاهر میشود و ازآنجا به سیار ادیان، ازجمله یهودی سرایت میکند؛ از این طریق به مسیحیت و بالاخره به اسلام میرسد. عناصر اساسی این طرح، خدا، آفرینش و انساناند:
در طرح مزبور، انسان در ذهن خود با «من» روبرو است، پس هنوز از بینش مذهبی خبری نیست. ولی ازآنجاکه در خارج از خود «غیر از من» را درک میکند که در موضع برتری یعنی خالق قرارگرفته، خدا شکل میگیرد. ظهور «قدسی» (۲۸) نشان میدهد که انسان به خالق اعتقاد دارد، بنابراین دستگاه دینی او را هم میپذیرد و سؤال نمیکند که خدا چیست و چگونه است؛ اما جالبتوجه آنجاست که در «بندهشن» (کتاب آفرینش زردشتی) از چگونگی خود «قدسی» همسخن میرود و این امر یا بهعبارتدیگر، دستیاری انسان در امر خلقت صرفاً در آئین مزدایی قابلمشاهده است. در ادیان دیگر، خدا میگوید که خلق کردم، از بین بردم و از تنهائی خود در اینگونه امور ذکر میکند و در این رابطه انسان- خدا، فرشتگان حایل اند. بهعبارتدیگر، عالم «ساخت فرشتهای» دارد. این الگوی اعتقادی برای اولین بار توسط آیین مزدایی در جهان اظهارشده است. فیالمثل اسرافی در مذهب یهود از همان «سروش» مزدیسنایی اخذشده است. علاوه بر آن، یک سلسلهمراتب (هیرآرشی) فرشتهای بر نظام ارتباطی روح انسان باخدا، حاضر و ناظر میباشد. این نظام عمیقاً تک بُنی (مونیستی) است و برخلاف نظر آن عده که مزدائیسم را ثنوی (دوآلیستی) میخوانند، به علت آنکه خلاق تنها یکی و آنهم اهورامزدا است و اوست که انسان را خلق میکند و به رسالت به زمین روانهاش میسازد، یک دین تک خدائی است. ثنویت مزبور به دلیل وجود اهریمن و یا (انگره مینیو) در برابر نظام دینی فوقالذکر، به ذهن خطور میکند، اما واقعیت ندارد؛ زیرا اهریمن خالق جهان و انسان نیست و صرفاً بر نیروهای اهریمنی و شر ریاست دارد.
اما این نظام دینی ظاهر کار است و در باطن آن، دستگاه فکری- فلسفی عمیقی نهفته است که مزدائیسم را به دستگاه فلسفی بیشتر شبیه میسازد تا یک مذهب. اساس این دستگاه ازاینقرار است:
سیستم مزبور یک دستگاه ایده آلیستی کامل است و ازآنجاکه به تعین ایده در جهان مادی توجه دارد، باید آن را «ایدهآلیسم عینی» نامید. جالب است که سیستم مزبور بعدها در فلسفه ایده گرایانه افلاطون موردبحث قرار گرفت. علت آن است که وی از تفکر مزدائیستی اطلاع کامل داشت و از طریق فیثاغورث که مدتی در ایران (ماد) زندگی کرده بود، عناصر فکری مزبور را دریافت داشت (۵۳۲ قبل از میلاد)؛ بنابراین، برخی از محققین بین اندیشههای زرتشت و افلاطون نزدیکی فراوان میبینند (مقایسه کنید به مُثُل افلاطون)
6- بحث جهانشناسی
گفتیم که «هستی» یا جهان واقعیات در آیین مزدایی، دو عرصه دارد: منوک و گتی. ایرانیان باستان به جهان معنوی یا منوک، عنوان «زام» میدادند که به معنای «مفهوم زمین» بود و به گیتی یا جهان مادی، «زامیاد» میگفتند. سایر عرصههای فرعی هستی عبارت بودند از: زمان و مکان که تعین خود را در گیتی یا بهعبارتدیگر در «ماده» مییابند و فرهوشیها (همزاد انسان) در جهان معنوی یا منوک قرار دارند آرشه تیپها یا ایدهها که نمونههای اصلی هر شیئیای هستند، موجودیت خود را در «منوک» مییابند. فرشتهها دارای سلسلهمراتب بوده و واسطه بین خدا و انسان هستند.
ایدهها که ناقل نمونههای دیگر، قبل از آنکه «ماده» شکل گیرد و هستی پذیرد، وجود دارند؛ اما شگفت اینجاست که در دل ماده هم هستی دارند که باید در طی یک فرآیند غیر خود به خودی، «کار»، هستی مستقل خود را جلوهگر سازند (30) . این معنا عیناً توسط افلاطون از مزدائیسم کپیبرداری شده، بدون آنکه اصل «کار» در آن ملاحظه گردد، اما در نزد هگل، اصل «کار» هم به آن اضافه میشود و اوست که به مزدائیسم نزدیک میگردد. علت آن است که هگل، احتمالاً در مطالعه مثنوی معنوی از مولوی این نظریه را که: هستی مستقل ایدهها در بطن اشیاء نهفته است که باید در طی یک فرایند مشخص، تعیّن یابد، کسب کرده است (۳۱) . مجموعه هستیشناسی مزدایی، یک دستگاه مابعدالطبیعی (متافیزیکی) را نشان میدهد که در آنهمه چیز، فرآزیابی (ترانسندنتال) میباشد، یعنی از جانب خالق ایجاد گردیده که به مخلوق حواله داده میشود؛ درعینحال که انسان با انتخاب آزادانه زندگی زمینی بهمنظور تکمیل کار خلقت الهی در جهان مادی، مفهومی کاملاً «غیر جبری» به زندگی خود میبخشد.
7- ارزش مثبت جهان مادی
قائل شدن دوجهان، یعنی جهان معنوی و جهان مادی بهتوسط مزدائیسم، باب دیگری را در فلسفه ایرانی گشوده است؛ یعنی درعینحال که سیستم ایدهآلیسم عینی بر کل دستگاه مزبور حاکم است، نشانهایی از گرایش به اصالت ماده و ارزش مثبت آن نیز دیده میشود. علت آن است که مزدائیسم یا بهتر بگوییم، جهانبینی ایرانیان باستان، یک نظام بسته منسجم نبود، بلکه از عناصر فکری متعددی تشکیل میشد که ضمن ایجاد اعتقادات و ارزشهای مذهبی، راه اندیشیدن و تفکر را باز و هموارساخته بود. ما، در ادبیات مزده یسنائی به چنین نمونههایی از «هستی ماده» که میتواند بدون وجود عالم اعلی یعنی «منوک» هم «هستنده» باشد، برخورد میکنیم. در «بندهشن» (۳۲) در آنجا که از ساخت اجسام و بدن انسان سخن میرود، گفتهشده است: «و … اهورامزدا پاسخ داد: وقتیکه من آسمانها را برقرار گردم … نور را از ماده فلز خوان (۳۳) ساختم، زمین را خلق کردم و تمامی هستی خاکی مواد آسمانی را در خود دارد و …»
ملاحظه میشود که ماده خلقشده، ضمن هستنده بودن، هستی خاکی مواد آسمانی را هم دربردارد؛ بهعبارتدیگر، ماده هستنده هست، اما درعینحال حامل پیام (اراده دانا) است که خود این پیامها به شکل «ایدههایی» در دل ما مستترند که جلوهگاه آنها در «شیء و فرم» میباشد. این بیان هندسی از ماده، ضمن دارا بودن اصل مابعدالطبیعی، از خاصیتی دیگر سخن میگوید که همانا «واقعیت فیزیک اشیاء» است که باید در یک فرآیند پراکسیسی، به گوهر معنوی خود انتقال یابد. پس ماده، منحیثالمجموع ارزش مثبت دارد. ماده چگونه با تفکر مجرد انسانی مرتبط است؟ ماده در مکان و زمان هستنده هست… بهعبارتدیگر، جهان مادی یا گیتی در ساحتهای مکانی و زمانی واقعیت مییابد. بیان فیزیکی این مفهوم آن است که «چیزی که در ساحت مکان و ساحت زمان، هستنده نباشد، مادی نیست»؛ و یا آنکه میتوان گفت: زندگی زمینی یا مادی، یعنی در زمان و مکان بودند. برای بدن که چیزی مادی است، شرایط زندگی خاکی پندار نیست، بلکه واقعیت است (برخلاف فلسفه مایای هندوان که زندگی خاکی را، وهم یا «مایا» میخوانند). برداشت دیگری که از تفکر نسبت به ماده حاصل میآید، آن است که اشیاء بافرم و ظاهراً عادی خود از معنا برخوردار نیستند و صرفاً در نیروی «کار» انسان است که معنای اشیاء فعلیت مییابد.
8- ماده و تکامل آن
در چند سطر قبل اشاره کردیم که معنای ماده میتواند با انتقال واقعیت فیزیکیاش به گوهر «منوکی» آن، عینیت یابد و این مهم بهخودیخود انجام نمیشود. در ماتریالیسم دیالکتیک کلاسیک، «ماده» تکامل مییابد، اما این تکامل در درجه پیچیدگی آن است. همچنان که کل سیستم کیهانی در تکامل دائم به سر میبرد؛ اما انسان در تمام سماوات که دست ندارد. پس چگونه کل سیستم کیهانی و «ماده» فرآیند تکاملی را طی میکند؟ هر چه هست آن است که انسان، قدرت چندانی در دخل و تصرف در فرآیند تکاملی ماده ندارد و بهعبارتدیگر، از دید ماتریالسیم دیالکتیک، انسان از این لحاظ در یک جبر (دترمینیسم) مادی اسیر است. درصورتیکه در مزدائیسم انسان نهتنها میتواند در تکامل ماده مؤثر باشد (از طریق کار یا پراکسیس)، بلکه این تکامل غایت گرایانه بوده و در خدمت سعادت بشر است، ازاینرو کار یا پراکسیس در این فلسفه مزدایی، یک فضیلت اساسی انسان است. در فلسفه پراکسیس مارکسی، عامل تعیینکننده در جهان برای انسان، «قوای مادی» است زیرا «شعور»، خود بازتاب «ماده» در ذهن است. در فلسفه پراکسیس مزدایی، انسان عامل تعیینکننده در جهان مادی است و انسان، ماده را با کار خود تکامل میبخشد و نو شدن خلقت (ایده فراشاکرتی) به همت و نیروی اندیشه و بازوی انسان صورت میپذیرد و شکل کاربردی و یا (آپلیکاتیو) نظریه تکامل ماده در مزدائیسم، در اخلاق و سیاست بسیار مهم است. انسان آزاد است، نهتنها به دلیل داوطلبیاش در دستیاری خداوند، بلکه به دلیل شرکت عملی در تکامل جهان مادی یا گیتی. ازاینرو درجه ارزش و اهمیت انسان تا مراتب اعلای حد تفکر بالا است. هویت معنوی انسانِ درستکار، در جهان مادی (زامیاد) منعکس است. (34) و یا بهعبارتدیگر، انسانی که از طریق کار به آباد کردن و احیاء و سازندگی میپردازد و هدفش متکامل ساختن دستگاه آفرینش میباشد، ارزش معنوی خاصی دارد که میزان آن را با درجه تلاش وی در روی جهان خاکی میتوان سنجید؛ بنابراین، «آباد کردن» عبارت است از انتقال ایدههای خدیی برجهان مادی و نیز از میان برداشتن فاصله انسان با خدا. یکی از فاصلههای انسان نسبت به خدا، در ساحت «زمان» جای دارد که به شرح آن میپردازیم.
9- ساحتهای زمان و زروآنیسم
در تنها نسخه اوستایی کاملی که به دست ما رسیده است، یعنی کتاب «وندیداد»، از «زروآن» یا ارباب زمان سخن میرود بدون آنکه بتوان راجع به هیأت این «خدای گونه» اطلاعات زیادی کسب کرد. اهمیت وندیداد به دو دلیل است. اولاً به دلیل جغرافیائی، زیرا وندیداد حاصل فعالیت ادبی مجوسان اهل ماد بوده است. ثانیاً ازلحاظ تاریخشناسی، زیرا محتویات اصلی آن در چند صدسال قبل از میلاد نوشتهشده است. به هر صورت، در اثر هدایت فکری مجوسان مادی (حاملین تفکر فلسفی در آن زمان)، خدای گونه زور آن به عرصه تفکر مزدائیستی وارد شد که نقش بسیار مهمی در جهانبین ایرانیان باستان بازی کرده و دامنه تأثیرات آن به پس از اسلام، یعنی به تصوف، به فلسفه اشراق سهروردی و به تفکر عادی مردم کوچه و بازار در زمان حاضر کشیده شده است. سیستم فلسفی- مذهبی زروآن گرایی (35) که «موله» باستانشناس فرانسوی و هانری کوربن اسلامشناس فرانسوی دامنه آن را تا پس از اسلام شرح دادهاند، نهتنها در جهانبینی ایرانیان باستان و علیالخصوص مزده یسنا تأثیر فراوان کرد، بلکه در جهان غرب نیز ساکن شد و تأثیر عظمی را از طریق مانوی گرایی (مانیکیسم) در مسیحیت بجا گذاشت. قدیمیترین نسخهای که در آن از زروآن سخن میرود به قرن ۱۲ قبل از میلاد تعلق دارد. زروآن یا خدای زمان به شکل «چهار هیئت» یا چهارفصل ظاهر میشد و هفت شعاع نور را با خود حمل میکرد که در مرکز آن، خورشیدی با سیمای انسانی قرار داشت. مسئله موردبررسی ما در اینجا «ساحتهای زمان» در جهانشناسی ایرانیان است که یکی از این ساحتها به خدای زمان یا «زروآن بیکران» (۳۶) تعلق دارد.
الف- ساحت «ابدیت»، قلمرو زروآن:
زمان از این دیدگاه بهعنوان نقطه ابدیت بدون تحرک وجود دارد که هرلحظه در جریان وقایع اتصالی ظهور مییابد و یا بهتر بگوییم، «نازل» (transzendent) میگردد. این عرصه عمل الهی است که خود را در اراده انسان نشان میدهد و در آگاهی محض انسان نسبت به خود، ظاهر میشود. برداشت فوقالذکر از «زمان» که این بُعد فیزیکی را در عرصه عمل خدا قابلتصور میداند، منجر به دو گونه طرز تفکر در بین ایرانیان گردید. اول ایده قدرگرایی و «جبر زمانه» و سرنوشت محتوم بشری که بهناچار به نیستی میانجامد؛ دوم ایده نورگرایی که در رابطه با میتراییسم، اساس و بنیان نظریات اشراقی شیخ شهابالدین سهروردی در دوران پس از اسلام گردید. سهروردی مانند شیخ نجم الدین کبری صوفی بزرگ، پایههای مشاهده و دیدار را هفت مرتبه (هفت شعاع نور زروآن) و در هفترنگ شرح داده که آنها را با هفت «امشاسپند» نزدیک میپندارد:
۱- هرمزد سرچشمه کیهان
۲- بهمن روح راهنمای زردشت نزد خدا
۳- اردیبهشت سمبل درستی و پرهیز
۴- شهریور سمبل توانایی و پادشاهی آسمانی
۵- سپندارمذ نماد مهر و محبت و عشق
۶- خرداد سمبل کمال و خوشبختی
۷- امرداد نماد بیمرگی و جاودانگی (۳۷)
ملاحظه میشود که در مرحله هفتم یعنی امرداد، بیمرگی فرامیرسد که قلمرو منوکی است و در مرتبه اعلا و نزد خداوند جای دارد، جایی که زمان در آن بیتحرک است و انسان فلکی، اسباببازیای بیش در دست خدا نمیباشد (۳۸) . ازاینرو است که ایده قدرگرایی و اعتقاد به جبری بودن سرنوشت از ایده زروآنیسم رشد کرد و تا بدانجا رسید که مزده یسنا را موریانه وار از درون کاهید و بالاخره فناتیسم مذهبی را در زمان ساسانیان حاکم بر تفکر فلسفی و مذهبی ایرانیان ساخت. پس از غلبه اسلام، ایدههای زروآنی بهتوسط معتقدان ایرانی و دهقانان به دین نو هم وارد شد و خرافات را رایجتر کرد. بزرگترین حامیان معاصر از زروآنیسم، فقهای بنیادگرای شیعه هستند که انسان را به شکل «عبدالله» تصویر مینمایند و او را نهایتاً «صغیر و سفیه» به تفسیر درمیآورند (تز ولایتفقیه).
ب- ساحت «زمانه»:
این بُعد از زمان توسط موجودات فرشتهای تجربه میشود. بهعبارتدیگر: «زمانه» نشاندهنده یک دوره کیهانی است که در یک «کل» تظاهر میکند. انسان قادر به درک این ساحت از زمان نمیباشد و تنها «اثر» و یا «تصور» ی از آ را در پیشآمدهای روزمره حس میکند. با این برداشت، ایرانیان فکر میکردند که هر واقعهای در زندگی انسان به مخلوقی نامرئی حیات میبخشد و این مخلوق (هر چه که میخواهد باشد) تکاملیافته و در یک مقطع زمانی به منصه ظهور میرسد. علت اینگونه طرز تفکر اعتقاد به قدرت «فرشته» ها بود که ناظر به زندگانی بشر به شمار میرفتند؛ که درک «زمانه» یا دوره تکامل در کیهان (که میتواند به تفاوت از هزارتا سه هزار سال باشد) صرفاً در حیطه توانایی آنان شناخته میشود. این برداشت که کاملاً گنوسی است و بیشتر توسط مجوسان (فقهای آن زمان) به سیستم فکری- فلسفی و جهانشناسی ایرانی وارد گردیده است و منشاء آن مذاهب گنوسی هندوستان میباشد. مفهوم زمانه بعدها در گنوسیس یونانی هم وارد شد. کاربُرد مفهوم «زمانه» در رشته اعتقادات فرقه اسماعیلیه مورد اهمیت زیاد است که توسط ایران شناسان موردبررسی و تحقیق قرارگرفته است (39) .
ج- ساحت «تجربه»:
این بُعد از زمان، سطحی را نشان میدهد که در قلمرو انسان است و از «عمل» او سرچشمه میگیرد. انسان در جریان ا عمال روزانه خویش، زمان را درک میکند که عبارت است از جریان وقایع منفصل؛ وقایع منفصل یا «تجربیاتی» که در دامنه زمانی معین و با سوی پیشرونده یعنی از گذشته به حال و از حال به آینده، صورت تحقق میپذیرند، دو کار را به انجام میرسانند: اول آنکه در پراکسیس روزانه انسان، آزمون عملی و علمی او را نسبت به طبیعت و نسبت بهکل جامعه بشری فعلیت میبخشند، بهعبارتدیگر «آرشه تیپهای» مستتر در جهان مادی را تحقق داده و از این طریق به هدف نوسازی جهان (تکامل) خدمت میورزند. دوم آنکه فاصله بین انسان و جهان معنوی یا منوکی را کمتر و کمتر میسازند و او را به گوهر واقعیاش که خدائی است نزدیکتر میکنند. در این ساحت زمان است که در جریان عمل و در وقایع منفصل و متوالی، انسان «ماده» را تجربه و درک میکند و درک خود را مجردتر میسازد و بالاخره، به «تجرید» نهایی یعنی سلطه کامل بر دانش و اسرار هستی دست مییابد؛ بنابراین، زندگی زمینی، یعنی در زمان بودن و یا آنکه، درک زمان صرفاً در پراکسیس روزانه انسان امکانپذیر است و چون این پراکسیس ابزار مبارزه هرروزه علیه اهریمن است که تا شکست و نابودی بدی و شر ادامه دارد، زمان و بدن واقعیت عینی دارند. بهعبارتدیگر، زمان به سرنوشت نهایی بشر بستگی دارد و کارکرد او بر روی زمین، در طول زمان معلوم و معین میگردد. لازم به توجه است که تعبیر فوقالذکر از «زمان»، هماکنون در فلسفه علمی نوین موردبحث و نقادی فلاسفه جهان است. یکی از شاخصترین این فلاسفه، «کارل فون وایتسزکر» آلمانی است. وی در کتاب «وحدت طبیعت» خود، به تعبیر فوقالذکر دستیافته است و مینویسد: «ما اکنون بهعنوان اولین شرط امکان تجربه و وحدت طبیعت، زمان را یافتهایم. زمان تاریخی نیز، مکان دایره وابستگی متقابل انسان و طبیعت است. به نظر میرسد که وحدت انسان و طبیعت، ذهن و عین، اساس خود را در «وحدت زمان» داشته باشد» … (40)
ادامه دارد
منابع و ملاحظات
۱- معادل لغت انگلیسی Nation-State که آن را دولت ملی «ملت- شهر»، معنا کردهاند.
۲- مفهوم روح ملی Volksgeist در فلسفه هگل
۳- این کار را مارکس درباره ایدئولوژی آلمانی، در کتابی به همین نام به انجام رسانیده است.
۴- تصویر جهان Weltbild در حقیقت مجموعهای است از تأثرات و تصاویر عینی خارجی که آن را کار علوم طبیعی دانستهاند که باید به رغم دیلتای و یاسپرس، تئوری معتبر و جامعی از واقعیات عینی به دست دهد و جهان و ساخت آن را، به صورت سیستم فراگیرنده نظری شرح دهد. این مفهوم با «جهانبینی» کاملاً متفاوت است که بار هنجاری و ارزشی دارد.
۵- به آثار دکتر گیرشمن باستان شناس مراجعه کنید، به خصوص به: «یک لوحه ایلامی از فلات ایران».
۶- این تز مربوط به ت. امستد بوده و در کتاب وی «تاریخ شاهنشاهی ایران» آمده است.
۷- کتاب «وندیداد» درباره این فرهنگ پیشازتاریخ به ما آگاهی میدهد. مراجعه کنید به:
The Zend-Avesta, Vendidad, James Darmesteter
8- برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به «تاریخ ایران باستان»، تألیف مشیرالدوله پیرنیا
۹- لغت Magus، Magi در انگلیسی Magician یعنی جادوگر و در آلمانی Magier به همین معنا است که اصولاً از فلات ایران منشأ گرفته و در برابر «مغ» گفتهشده است.
۱۰- لغت «بغ» در پارسی باستان به معنای خدا است. نام شهر بغداد نیز به معنای «خداداد» از همانجا میآید.
۱۱- «ایندرا» یا بغ طوفان در اندیشه هندوان مقدس باقی ماند؛ اما در اندیشه ایرانیان، در اثر نفوذ آئین مجوسی، تغییر هویت یافت و به «دیو» تبدیل شد.
۱۲- برای تز مزبور به تاریخ هرودوت، کتاب ت. امستد، تاریخ شاهنشاهی ایران و نیز کتاب زیر مراجعه کنید:
Die Religion des alten Iran, H. S. Nyberg, 1938
13- مزدآییسم یا آئین مزدا یا مزده یسنا، سیستم فکری- دینی کهن آریایی است که توسط آریاها به ایران آورده شد. برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به:
Culte, Mythe et Cosmologie dans l’Iran ancient, M. Mole
14- زروآن و زروآنیسم: مراجعه کنید به:
Zervan, Zaehner
15- قدرگرا- بدبین منش. عنوانی است که ویدن گرن برشمرده است در کتاب:
Le Roi Sacre dans l’Iran, g. Windengren
16- برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به: فلسفه روح، هگل
۱۷- مراجعه کنید به: «یشت ها»، «یسن»، «وندیداد».
۱۸- علف مادی Herba Medica که هنوز در اروپا به همین لفظ خوانده میشود.
۱۹- نام گل سرخ در پارسی باستان «وارده» یا Varedha بود که به عربی هم وارد شد (ورد). همین لفظ امروزه در زبانهای اروپایی Rose گفته میشود. هلو را در اروپا به نامهای Pears انگلیسی و یا Pfirsisch آلمانی یعنی «پارسی» مینامند و همچنین سایر میوههای نامبرده.
۲۰- «ایران وج» که در اوستا ذکرشده میتواند احتمالاً سرزمین اصلی آریاها بوده باشد.
۲۱- «ورترغنه» یا wartharghna که بعداً به «اوره ران» تبدیل شد و به فارسی دری «بهرام» گفته میشود.
۲۲- این تاریخ هنوز کاملاً معلوم نیست. هرتسفلد آلمانی و امستد آمریکایی، حیات زردشت را همزمان با کورش میدانند. ویدن گرن آلمان، اقوام ایرانی را در ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد بهعنوان قوم مستقل نام میبرد. مشیرالدوله پیرنیا تاریخ پیدایش ایرانیان را تا ۲۴۰۰ سال قبل از میلاد ذکر میکند.
۲۳- «ولایتفقیه»، درواقع آیین نو مجوسی را به یاد میآورد. با این تذکر که در حدود ۳۰۰۰ سال پیشازاین، مجوسان در دولت ماد همین ادعای انحصار تفسیر قوانین الهی و لزوماً حکومت مذهبی را در ایران تعقیب میکردند. با این تفاوت که قوانین مذهبی آنان مجوسی بود و فقهای امروزی حاکم بر ایران ظاهراً «شیعی» هستند.
۲۴- جهان کلان Macrocosmos و جهان خُرد Microcosmos
25- Menok
26- Geti
27- برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به آثار پارسی قبل از اسلام ازجمله: «بندهشن»، «پهلوی روایت» و «داتستان دینیک».
۲۸- «قدسی» معادل The Holy انگلیسی و Das Heilige آلمانی و به معنای وجود آسمانی یا «خدای ذهنی شده» است.
۲۹- «خراتو» Khratu لغت پارسی باستان و به معنای «اراده دانا» است و در فارسی امروزه به آن «خِرَد» گفته میشود. این لفظ در زبان یونانی به Kratos تبدیلشده ولی به معنای «قدرت» بکار میرود.
۳۰- این مفهوم در تفسیر ویدن گرن از «بندهشن» آمده است. در کتاب: Le Roi Sacre dans l’Iran, widengren
31- امروزه مسلم شده است که هگل یک نسخه ترجمهشده از مثنوی معنوی به لاتین را در دست داشت که بر آن یادداشت هایی اضافه کرده است.
۳۲- بندهشن، فصل ۳۲
۳۳- فلز «خوآن» Xvan Metall را تاکنون نشناختهاند. معنای آن میتواند «فلز درخشنده» و یا آهن سرخ یا سفید باشد که در اثر حرارت زیاد در حال ذوب شدن است.
۳۴- در کتاب «پهلوی روایات» ذکرشده است. تفسیر فوق در کتاب ذیل نیز آمده است:
۱- The Pahlavi Rivayat, Nambay, 1913
2- Zoroastrian Problems, W. Bailey, Oxford 1943
35– تعبیر فلسفی- مذهبی از زروآنیسم، توسط «موله» در کتاب: Culte, Mythe, … و توسط هانری کوربن در کتاب Les Motifs Zorastriens dans la Philosophie de Sohrewardi, H. Corbin, Paris, 1864
36- زروآن بیکران که در پارسی باستان Zarvan-Akrena خوانده میشد.
۳۷- در کتابهای «هیاکل النور» و «رساله فی حقیقهالعشق» نوشته شیخ شهابالدین سهروردی به شرح درآمده.
۳۸- بهترین تعابیر را «زنر» استاد دانشگاه آکسفورد در کتابش به نام «زروآن» آورده است.
۳۹- در مورد «زمانه»، مقاله هانری کوربن در «سالنامه ایران» اهمیت بسیار دارد:
Le Temps Cyclique dans le Mazdeisme et dans l’Ismaelisme, H. Corbin
40- به کتاب «وحدت طبیعت» نوشته فون وایتسزکر، رجوع کنید: مقدمه و بخش دوم
Die Einheit der Natur, C. F. weizsäcker, München, 1974
مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۲، آبان ماه ۱۳۶۱
- ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
- بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی