سیاست خارجی: غایب بزرگ در انتخابات آمریکا

درحالی‌که تنها دو ماه و اندی به روز انتخابات ریاست جمهوری ایالات‌متحده باقی‌مانده است، مسئله آینده سیاست خارجی «آخرین ابرقدرت» حتی به‌طور حاشیه‌ای نیز مطرح نشده است. این بی‌توجهی به سیاست خارجی در حالی شکل‌گرفته است که ایالات‌متحده، شاید برای نخستین بار پس از پایان جنگ سرد، نیازمند یک بررسی همه‌جانبه از موقعیت خود در جهان پر‌تلاطم است.

در یک‌سو، بعضی ناظران عقیده دارند که ایالات‌متحده مقام رهبری جهان را که پس از جنگ دوم جهانی کسب کرده بود، ازدست‌داده است و بدین سبب نیازی ندارد که وقت و نیروی خود را بیش‌از‌پیش صرف مسائل بین‌المللی کند. صاحبان این نظر با بهره‌گیری از گرایش انزوا‌‌طلبی که از آغاز تأسیس ایالات‌متحده مطرح بوده است، کنار کشیدن از جهان پر‌تلاطم و دور ماندن از کشمکش‌های آن را توصیه می‌کنند. انزوا‌طلبان آمریکایی را در هر دو قطب از طیف سیاسی می‌توان دید. در جناح راست کسانی مانند پاتریک بیوکانان می‌گویند: «دیگر ملل مسئول مشکل خویش‌اند. ما باید بگذاریم آنان در آبگوشتی که خود می‌پزند حل شوند!» در جناح چپ افراطی، نوآم چامسکی عقیده دارد که ایالات‌متحده همواره عاملی برای «شر» در جهان بوده است و بهتر است کنار بکشد و بگذارد بشریت زندگی صلح‌جویانه خود را ادامه دهد.

انزوا‌طلبان راست ادعا می‌کنند دیگر ملل آمریکا را به‌مثابه گاو شیرده می‌بینند که باید از آن تا می‌شود بهره گرفت، بی‌آنکه به نظراتش توجه کرد. پرزیدنت دونالد ترامپ حتی بعضی متفقان بزرگ ایالات‌متحده را متهم به «سودجویی» از سخاوت آمریکا کرده است.

انزوا‌طلبان چپ، مثل سناتور برنی سندرز، ایالات‌متحده را به‌صورت یک بنگاه خیریه می‌بیند که باید همواره در خدمت ملل نیازمند باشد، بی‌آنکه بخواهد سیاست‌ها یا رفتارهای خاصی را به آنان تحمیل کند.

به‌خوبی می‌توان دید که شکل دادن به یک سیاست خارجی فرابردی بر اساس دو تحلیل متضاد ذکرشده کار آسانی نیست. بااین‌حال، ایالات‌متحده چه بخواهد و چه نخواهد درگیر مسائل بین‌المللی است. کشوری که بزرگ‌ترین پذیرنده مهاجران در جهان است، نمی‌تواند ازآنچه در سرزمین‌های آن مهاجران می‌گذرد بی‌خبر بماند.

در همان حال، ایالات‌متحده، البته از طریق بخش خصوصی، هنوز هم بزرگ‌ترین سرمایه‌گذار در بیش از ۱۰۰ کشور در سراسر جهان است. در روی دیگر سکه، ایالات‌متحده بزرگ‌ترین پذیرنده یا میزبان سرمایه‌های خارجی نیز هست. ژاپن، بریتانیا، جمهوری خلق چین و هند، بزرگ‌ترین سرمایه‌گذاران خارجی در آمریکا هستند. چین بزرگ‌ترین خریدار اوراق قرضه آمریکا نیز هست -اوراق قرضه‌ای که عملاً چیزی جز کاغذهای چاپ‌شده نیستند. در اقتصاد کلاسیک، یک کشور سرمایه‌داری، برای آنکه بتواند رشد اقتصادی داشته باشد، نیازمند آن است که حداقل ۱۵‌درصد از تولید ناخالص ملی خود را صرفه‌جویی کند؛ اما این رقم، برای ایالات‌متحده در سه دهه اخیر در حدود سه تا چهار درصد بوده است. کمبود باقی‌مانده از کجا تأمین می‌شود؟ از سرمایه‌گذاری خارجی در آمریکا و به لطف خارجی‌هایی که اوراق قرضه فدرال را، حتی با سود نزدیک به صفر، می‌خرند. درواقع، در دنیای امروز، هر کس پول یا پولکی داشته باشد، دست‌کم بخشی از آن را به آمریکا می‌فرستد. این نیز، به‌نوبه خود سبب می‌شود که ایالات‌متحده به آنچه در سراسر جهان می‌گذرد، توجه کند.

وابستگی ایالات‌متحده به واردات انرژی، احتمالاً هرگز در سطحی که در سال‌های ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۰ میلادی بود تکرار نخواهد شد. بااین‌حال، آمریکا ازآنجاکه هم بزرگ‌ترین تولیدکننده نفت است و هم بزرگ‌ترین مصرف‌کننده آن، نمی‌تواند اهمیت آزادی جریان نفت را از یاد ببرد. جالب است که در همین دور انتخابات هم آقای ترامپ و هم رقیب دموکرات او جو بایدن فقط و فقط «حفظ آزادی جریان نفت» را به‌عنوان نمونه «منافع حیاتی ایالات‌متحده» ذکر می‌کنند.

علاوه بر مسائل مربوط به سرمایه‌گذاری، سرمایه پذیری، مهاجرت و دسترسی به منابع انرژی، ایالات‌متحده از یک نظر دیگر نیز نمی‌تواند مسئله سیاست خارجی را نادیده بگیرد: امنیت ملی.

این امنیت ملی، به‌نوبه خود، چهار وجه متمایز دارد. یک وجه آن خطر تروریسم، قاچاق مواد مخدر، تجارت انسان‌ها، شبکه‌های مافیایی، پول‌شویی و به‌طورکلی دیگر جنایاتی است که یک بعد جهانی پیداکرده‌اند. وجه دیگر، امنیت علمی و صنعتی است که مسئله دفاع از حقوق مؤلف، حفظ رازهای بازرگانی و در مقیاس وسیع‌تر، مقابله با خطراتی که خدمات عمومی را تهدید می‌کند را در برمی‌گیرد. به یک معنا حتی می‌توان گفت که در دنیای امروز، جنگ در فضای مجازی به‌نوعی تازه از جنگ -پس از نبرد زمینی، دریایی و هوایی- شکل‌گرفته است. این نوع تازه جنگ، ازآنجاکه به زمین، دریا یا فضای هوایی خاصی محدود نمی‌شود، جنبه واقعاً جهانی دارد. به همین سبب، رویارویی با این جنگ، بدون توجه به یک سیاست خارجی فرابردی، آسان نخواهد بود.

وجه دیگر امنیت ملی مربوط می‌شود به جنگ‌های نیابتی و جنگ‌های نامتقارن. ازآنجاکه جنگ کلاسیکی امروز پرهزینه‌تر از هر زمان دیگر در تاریخ است، بسیار کشورها، حتی آنان که وضع مالی به نسبت خوبی دارند، از جنگ‌های نیابتی و نامتقارن که کم‌خرج‌تر هستند برای پیشبرد هدف‌های خود بهره می‌گیرند.

مثلاً در سوریه، روسیه از نیروهای ایرانی -ازجمله مزدوران افغان، پاکستانی و لبنانی- به‌عنوان پیاده‌نظام بهره می‌گیرد. در لیبی، آقای ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهوری روسیه، بیش از ۲۰۰۰ سرباز حرفه‌ای را به میدان می‌فرستد.

جنگ‌های کم‌هزینه، ازنظر مالی و انسانی، حتی به بازیگران کوچک امکان چالشگری می‌دهد. یک نمونه، جمهوری اسلامی است که به گزارش کیهان تهران، با خرج چیزی نزدیک به یک میلیارد دلار در سال، تنور جنگ علیه آمریکا و متفقان محلی‌اش را در یمن، عراق، سوریه و لبنان گرم نگاه می‌دارد درحالی‌که آمریکا فقط در عراق هفت تریلیون دلار خرج کرده است و هنوز هم نمی‌تواند آن اسب چموش را رام کند. روسیه آقای پوتین نیز از روش جنگ کم‌خرج در گرجستان و اوکراین برای گسترش حریم امنیتی خود بهره گرفته است. در نزدیکی ایران خودمان، پاکستان با استفاده از گروه‌های نیابتی، بیش از دوسوم نیروی نظامی هند را میخکوب کرده است. در یک مصاحبه، آتال بیهاری واجپایی، نخست‌وزیر هند چنین اظهارنظر می‌کرد: پاکستانی‌ها ۲۰۰۰ تروریست تربیت می‌کنند، برای ضربه زدن به هند می‌فرستند. ما آن ۲۰۰۰ نفر را سر به نیست می‌کنیم، اما فوراً ۲۰۰۰ نفر دیگر به‌جای آنان فرستاده می‌شوند.

امیر طاهری

در یک سطح دیگر، مقابله با جنگ نیابتی، به شکل تروریسم شهری، یکی از دغدغه‌های دائمی کشورهای دموکراتیک است که نمی‌توانند مانند هند ۲۰۰۰ نفر را سر به نیست کنند یا مانند روسیه پناهگاه «تروریست‌ها» در خاک خود کن‌فیکون سازند. ازآنجاکه جنگ نامتقارن توجهی به مرزها ندارد، ایالات‌متحده نمی‌تواند به آنچه فراتر از مرزهایش می‌گذرد بی‌تفاوت باشد. درواقع از ۱۱۰ عملیات تروریستی که ایالات‌متحده در ۳۰ سال گذشته شاهد بوده است دست‌کم ۵۰ درصد یک ریشه خارجی داشته است.

چهارمین بعد مسئله امنیت ملی مربوط می‌شود به مسابقه تسلیحاتی جدیدی که در دو سطح گوناگون جریان دارد. در یک سطح چین و روسیه می‌کوشند تا بازسازی نیروی دریایی‌شان در طی ۱۰ یا ۱۵ سال آینده به‌صورت قدرت‌های جهانی ظاهر شوند. در حال حاضر تنها ایالات‌متحده و در حدی بسیار کوچک‌تر، بریتانیا دارای نیروی دریایی آبی‌رنگ هستند. نیروی دریایی آبی‌رنگ، نیرویی است که در تمامی آب‌های جهان حضور دارد. گاه البته حضور موقت برای نشان دادن پرچم، می‌تواند در مقاطع حساس هر دشمن محلی را در هم بکوبد. چین و روسیه با سرمایه‌گذاری‌های بی‌سابقه در پی ساختن نیروی دریایی آبی‌رنگ خودشان هستند. روسیه با به دست آوردن یک پایگاه در سوریه، بار دیگر در مدیترانه ظاهرشده است و اکنون می‌کوشد تا پایگاه دیگری در لیبی کسب کند. چین در حال حاضر یک حکومت محلی است اما در کنگره اخیر حزب کمونیست آقای ژی چین پینگ، رئیس‌جمهوری، حضور نیروی دریایی چین در اقیانوس‌ها را به‌عنوان یک ضرورت مهم اعلام کرد. نخستین پایگاه اقیانوس چین در بندر گوادر پاکستان، بیخ گوش خودمان در ایران، خواهد بود و بخشی از اقیانوس هند را پوشش خواهد داد. چین، درعین‌حال، می‌کوشد تا پایگاه دیگری در موزامبیک، آفریقای خاوری، یا در اتیوپی، دماغه آفریقا، به دست آورد.

مهم‌تر از رقابت‌های دریایی، چشم‌انداز رقابت‌های تسلیحاتی هسته‌ای است. با پایان دوره پیمان‌های محدودسازی سلاح‌های فرابردی (استراتژیک) که از سال ۱۹۷۰ میلادی شکل گرفت، روسیه برنامه وسیعی را برای تولید نسل‌های تازه‌ای از این جنگ‌افزارها، به‌ویژه در هیات اتمی آنان، آغاز کرده است. البته سقوط بهای نفت و وضعیت اقتصاد روسیه ممکن است این برنامه را به کندی محکوم کند؛ اما به نظر نمی‌رسد که آقای پوتین بخواهد از این هدف بزرگ فرابردی چشم بپوشد.

هم چین و هم روسیه برنامه‌های گسترده‌ای برای تجدید نسل موشک‌های میان برد و دوربرد گاه با کلاهک‌های اتمی مطرح کرده‌اند. هر دو امیدوارند که با پایان تحریم تسلیحاتی جمهوری اسلامی ایران در پاییز آینده، نسل پیر شده موشک‌های خود را به ایران بفروشند -جایی که موشک داری و موشک بازی در شکل یک اعتقاد مذهبی تثبیت‌شده است.

ایالات‌متحده، چه بخواهد چه نخواهد نمی‌تواند همه این مسائل را زیرسبیلی در کند و در پناه «دکترین مونرو» به گوشه‌ای بخزد.

بااین‌حال شاید بتوان گفت متأسفانه در این دور انتخاباتی هیچ‌یک از مسائل ذکرشده در این مقاله مطرح نشده‌اند. هر دو نامزد از مطالب محدودتر و به نظر آسان‌تر سخن گفته‌اند. هر دو می‌گویند باید جلوی چینی‌ها را گرفت که کمتر تاخت‌وتاز کنند. هر دو از خطر دخالت چین و روسیه در انتخابات آمریکا، در عالم مجازی، سخن گفته‌اند. هر دو می‌گویند حمایت از اسراییل خط قرمز آنان است. آقای بایدن می‌گوید: «من یک صهیونیست هستم و افتخار می‌کنم.» هر دو می‌گویند انتقال سفارت آمریکا به بیت‌المقدس (اورشلیم) کار درستی بود و می‌بایستی سال‌ها پیش انجام می‌شد. هر دو می‌گویند حاضرند با جمهوری اسلامی ایران مذاکره کنند تا تهران اقداماتی را که لازم است انجام بدهد، درک کند. هر دو می‌گویند کشتن سردار قاسم سلیمانی، رهبر «صدور انقلاب اسلامی» کار درستی بود و باید زودتر انجام می‌شد.

هم ترامپ و هم بایدن از اهمیت حفظ پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) سخن گفته‌اند با این تفاوت که ترامپ بعضی اعضای پیمان، ازجمله آلمان را به سودجویی از آمریکا متهم کرده است. از سوی دیگر، آقای بایدن یک عضو دیگر ناتو، یعنی ترکیه را هدف قرار داده است و تعهد می‌کند که از مخالفان آقای رجب طیب اردوغان، حمایت کند.

به‌خوبی می‌توان دید که هیچ‌یک از دو نامزد، از ته دل علاقه چندانی به سیاست خارجی ندارند و فکر می‌کنند یک سلسله بدیهیات و کلیشه‌های موردقبول گروه‌های فشاری می‌توانند سروته قضیه را هم بیاورند. این عدم علاقه به سیاست خارجی، شگفتی‌آور نیست. ایالات‌متحده در حال حاضر با مشکلات بزرگ داخلی، در زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی- روبرو است، مشکلاتی که رویارویی، چه رسد به حل نهایی، آنان در چارچوب یک ریاست جمهوری چهارساله ممکن نخواهد بود. اگر آقای ترامپ برنده شود، دور سومی در پیش نخواهد داشت. اگر آقای بایدن پیروز گردد نیز، با توجه به سن‌اش، احتمالاً نیرو و کشش لازم دست‌یازی به دور دوم را پیدا نخواهد کرد.

بااین‌حال، خبر خوب این است که ایالات‌متحده، به‌عنوان یک قدرت بزرگ، حتی اگر نخواهیم بگوییم تنها قدرت بزرگ جهان امروز، در شخص رئیس‌جمهوری خلاصه نمی‌شود. یک رئیس‌جمهوری می‌تواند آونگ سیاست خارجی را اندکی به این‌سو و آن‌سو براند، اما نمی‌تواند مسیر کلی آونگ را تغییر دهد. بازسازی ساختار دیپلماتیک و بوروکراتیک سیاست خارجی ایالات‌متحده و هماهنگ‌سازی فرابردی آن با سیاست‌های دفاعی و امنیتی بی‌تردید فراتر از دعواهای حزبی درونی در چهار سال آینده موردتوجه قرارگرفته‌اند.

روزنامه کیهان تهران از قول خانم فدریکا موگرینی، سخنگوی پیشین اتحادیه اروپا در امور خارجه می‌گوید: «کار آمریکا تمام است! آمریکا دیگر نمی‌تواند نقش اول را مدعی شود!» همان روزنامه از قول ولفگانگ ایشینگر، مدیر کنفرانس امنیتی مونیخ می‌گوید: «جهان غربی وارد دوران پسا غرب شده است. عقب‌نشینی آمریکا خلائی به وجود آورده است که روسیه و ایران پر خواهند کرد!»

شبیه این فانتزی‌ها را در مسکو، پکن، کاراکاس و احتمالاً هاوانا نیز می‌توان پیدا کرد. خبر خوب دیگر این است که کسانی که خود را در چنین فانتزی‌هایی زندانی کرده‌اند، ممکن است خود را سلطان جهان یا به گفته کیهان برای آقای خامنه‌ای «ابر حریف» و «ابرمرد» قلمداد کنند، اما زنجیری که بر گردن بسته‌اند به آنان اجازه نمی‌دهد که فراتر از درازای آن زنجیر حرکت کنند.

 

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

مطالب مربوط

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

زبان: وسیله تفاهم یا بهانه‌ای برای دشمنی؟

ایران و روسیه: روسلان‌های وفادار

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر