ارگان نظری جبهه احیای مشروطیت ایران
مشروطه نوین
شماره ۲، آبان ماه ۱۳۶۱
در این شماره:
• چرا سلطنت؟ (۶)
• بررسی تحلیلی سیاستهای محمدرضا شاه فقید (۳)
• مشروطه نوین (۲)
• فرهنگ ایرانزمین (۲)
• رهبری با کیست؟
• اسناد و مدارک
به مناسبت ۹ آبان
بدینوسیله بیست و سومین زادروز شهریار، رضاشاه دوم را به ایشان و به ملت ایران تبریک میگوییم. وجود و حضور شهریار درصحنه مبارزات و مقاومتهای مردم علیه رژیم خمینی نشانه ناسیونالیسم ایرانی، مظهر آزادیخواهی، پرچم حق حاکمیت ملت و جلوهگاه پیشرفت و سربلندی ایرانیان است. بدینجهت ایرانیان در هرکجا که هستند، و آنها که در «زندان بزرگ» یعنی در میهن بلادیدهمان گرفتارند، این روز را به اشکال گوناگون و با برگزاری مجلسهای یادبود گرامی میدارند.
اهمیت این روز تاریخی بهویژه بدان جهت برجسته میگردد که شهریار دو سال پیشازاین در چنین روزی مسئولیتها و تعهدات خویشتن را بهعنوان پادشاه قانونی ایران اعلام داشته و پرچم درخشان مبارزات رهاییبخش ملت ایران را علیه رژیم ظالمانه خمینی برافراشتهتر ساختند. ازآنپس مبارزه برای احیای مشروطیت ایران وارد مرحله نوینی گردید و شور و شوق وصفناپذیری به دلهای آکنده از اندوه مردم مصیبتدیده ایران افتاد.
با آرزوی تندرستی و طول عمر برای شهریار
و آزاد و بهروزی برای ملت ایران!
چرا سلطنت؟ (۶)
فهرست مطالب:
مناسبات آزادیخواهی و سلطنتطلبی چیست؟
مناسبات آزادیخواهی و سلطنتطلبی چیست؟
در شمارههای گذشته دیدیم که سران لیبرالی در جامعه ما با ادعای «آزادیخواهی» و «دمکرات بودن» و با برچسبها و اتهامات سنگین «دیکتاتوری» به رژیم اقتدار مصلحانه شاه فقید با دو نیرو متحد شدند که کار را یکسره کنند و کردند:
۱- ملایان ۲- کمونیستها!
آنها به طرفداران چشم و گوش بسته خود دستور دادند که با این دو نیرو در بلوا و آشوب خیابانها قاطی شوند و در اتحاد با آنها رژیم سلطنتی را ساقط سازند. اگر آنها واقعاً « آزادیخواه» و «دمکرات» بودند، حق بود که به پیروان خود و توده مردم توضیح دهند که با دو نیروی نامبرده در بالا قاطی نشوند، زیرا آن دو از اساس، «آزادیخواه» و «دمکرات» نیستند، سهل است، بهشدت طرفدار استبداد هستند و شعار آزادیخواهی آنها کاذب است و انتقاد به «دیکتاتوری شاه» را تنها دستاویزی قرار دادهاند که بساط دیکتاتوری واقعی خود را (یا مذهبی آن چنانکه امروز دیده میشود یا کمونیستی) بر کشور مسلط گردانند! ولی سران لیبرالی و بهاصطلاح «جبهه ملی» عکس این خطمشی را در پیش گرفتند و کار به فاجعهای کشید که امروز ما به ابتلای ملت ایران شده است. ازقضا سران لیبرالی جامعه در شرایطی تن به این رسوایی و ننگ تاریخی دادند که نیروهای ملی و مشروطهخواه جامعه و در پیشاپیش همه محمدرضا شاه فقید تمام تلاشها و کوششهای خود را بکار بردند که آقایان را از این اشتباه و خیانت بازدارند. به آنها پیشنهاد شد که برای نجات مملکت و مشروطیت عهدهدار مسئولیت شکور شوند و بر اساس قانون اساسی که به آن سوگند میخوردند، از سقوط کشور در دامان نیروهای ارتجاعی سرخ و سیاه و عوامل شناختهشده بیگانه جلوگیری به عملآورند. ولی آنها ترجیح دادند که با ملایان و کمونیستهای آشوبگر همچنان به براندازی و اقدامات غیرمسئول و فاجعه انگیز خود ادامه دهد.
آری، سران لیبرالی در حالی مشروطیت و آزادیخواهی را بر سر راه هیولای فاشیسم مذهبی سر بریدند و قربانی کردند که سلطنتطلبان و مشروطهخواهان واقعی گروهگروه جان خود را درراه آرمانهای والای ملت فدا کردند و با خون خود سند قانون اساسی ایران را دوباره بازنویسی نمودند. بهراستی سران لیبرالی چه پاسخی در برابر این واقعیت بارز تاریخی دارند که همان سلطنتطلبانی که آنها را متهم به «دیکتاتوری» مینمودند،تنها نیروی مقاومت در برابر استبداد ملایان و کمونیستهای همدست آنها شدند!
چه میشد اگر آنها بهجای خوشرقصی در مجلس اعدام اینان و پایکوبی در محضر ملایان مستبد، به این نیروی اصیل مقاومت ملی میپیوستند؟ آیا در این صورت اصولاً چنین فاجعه تاریخی و توطئه خارجی در مملکت ما پیاده میشد؟ آیا مکتب آزادیخواهی خود آنان امروز تا این حد کساد و بیآبرو میگردید؟ مگر مشروطیت که خونبهای پدران ما است، چه عیبی داشت که اصلاح آن با درک مسئولیت و ابراز حوصله اصلاحپذیر نبود؟
آیا آزادیخواهی و دمکرات منشی باید تا این حد در انظار و اذهان جوانان ما بیاعتبار میشد؟!
بهراستی عذر این آقایان چیست؟ ظاهراً آن دسته از سران لیبرالی که جان سالمی از دست قصّابان رژیم خمینی بدر بردهاند، دو عذر برای روش خود بیشتر ندارند که هیچکدام موجه و پذیرفتنی نیست:
عذر اول ایشان آن است که « اغفال شدیم»
«عذر اغفال»، عذری بدتر از گناه، گناه به گردن داشتن مسئولیت فاجعه ایران است، زیـرا همکــاری با ملایان و کمونیستها نمیتواند از ندانمکاری و اغفال ناشی شود. هر فرد نسبتاً آگاه سیاسی (تا چه برسد بــه کسانی که ادعــای رهبری دارند!) میدانست و یــا میتوانست بخواند کـه دستپروردگــان «اخوانالمسلمین» در ایران از قماش خمینی، شریعتی، طالقانی، خامنهای، خلخالی، بنیصدر و دیگران چه گفته و چه میخواهند.آنها آشکارا از دهها سال پیش از فتنه آشکار خود، خواهان «ولایتفقیه» بودن که چیزی جز یک استبداد فاشیستی، یک عصر جهالت، یک جنون آدمکشی و ایران براندازی را در برنداشت. کافی است به «آثار» و «نوشتههای» رنگارنگ آنها مراجعه کنید، آنگاه درمییابید که «عذر اغفال» تا چه اندازه بیپایه است. همین ملایان با تشکیلات جبهه ملی عجین بودند و با آقایان سران لیبرالی مراوده و آمدوشد داشتند. چطور میتوان دهها سال با ملایان بنیادگرا نشستوبرخاست کرد و طرح و سیاست چید، آنگاه امروز مدعی شد که «ما اغفال شدیم»!؟ و آیا این حاشای اکنون شما در مورد کمونیستها هم از همین سیاق است؟ آیا شما اتحادِ عمل و آشکار خود را با این نیروی ضد مشروطیت و ضد آزادی چگونه توجیه میکنید؟ لابد این را هم نمیدانستید و «اغفال» شدید که کمونیسم از اساس سر سازگاری با «دموکراسی» ندارد! (حداقل برای آن دسته از جوانان که شما عملاً آنها را به دام کمونیسم کشاندهاید، کمی پایینتر توضیح خواهیم داد که چرا کمونیسم در نظریات سیاسی خود دوستدار «دیکتاتوری» است و صرف بهاصطلاح مبارزه آن با «دیکتاتوری شاه» یک تاکتیک عوامفریبانه و رذیلانه بیش نبوده و نیست!) عیار «عذر اغفال» که از سوی سران لیبرالی عنوان میشود، معلوم شد.
اکنون به عذر دوم آنها که «عذر تحمیل» است، نظری بیفکنیم:
عدهای از این سران از صحنه گریخته اکنون باب کردهاند که: «قصد اولیه ما از جنبش، برقراری دموکراسی بود، ولی … بله ولی در بین راه خمینی استبداد خود را بر ما تحمیل کرد و جنبش را به بیراهه کشید!» به فرض که این عذر واقعاً صحت داشته باشد، باز عیب کار و بیکفایتی از خود سران لیبرالی و تشکیلات بیدروپیکر و سُست و ناآگاه آنها بوده است. تشکیلاتی که نه بالا و نه پائینش معلوم باشد، تشکیلاتی که در رأس آنیک رهبری آگاه و باکفایت، یک رهبری جمعی و مسئول با منش دمکراتیک عمل نکند، تشکیلاتی که در آن مانند آش شلهقلمکار همه نوع عقیده و هر نوع عنصر مشکوک تحت نام بی مسمّای «جبهه ملی» وجود داشته باشد، تشکیلاتی که هیچگاه در سازندگی مملکت نقشی مقبول و روشی مسئول را به عهده نگرفته و هیچگونه آلترناتیو و برنامه معین و سازنده را ارائه نکرده باشد و صرفاً روی «فره» و نام مصدق بناشده باشد، آیا چنین تشکیلاتی اصولاً حق دارد در مسائل سرنوشتساز یک مملکت به خود اجازه اظهارنظر و فعالیت، آنهم از نوع آشوب و ویرانگری را بدهد؟ و اگر داد، حق نیست که یکی دیگر (چه ملا چه کمونیست) «از راه برسد» و بر گُرده آن سوار شود؟
آیا شما با ابراز «عذر تحمیل» در حقیقت بر بیکفایتی و ضعفهای ساختی آن شَبَه بیجانی که به آن «جبهه ملی» نام دادهاید، اقرار و اعتراف نمیکنید؟ شما چگونه «رهبرانی» هستید که متوجه نشدید که استعمار آنگلو روس و ائتلاف آخوند- تودهای در پی نابودی ایران و بازگردانی قهقرایی آن به «قرون تاریک Dark Ages» میباشید؟ آیا شما بهراستی از این نقشه شیطانی که نابودی جسمی ایرانیان، کاهش جمعیت آن در اثر قحطی و جنگ، بازگشت به زندگانی بدوی و توحّش قرونوسطایی، نشان دادن ایرانیان بهعنوان ملتی وحشی و خرافی در انظار جهانیان، نابودی تمدن صنعتی و دستاوردهای فرهنگی آن را در پی داشته است، بیخبر بودید؟ ما که ادعایی نداریم، پیوسته به شما و رهبرانتان که سرگرم پخش شربت و ساندویچ بین تودههای بلا و ملاّزده در تظاهرات میلیونی بودید، گوشزد نمیکردیم که بـاز «انگلیس و روس باهم ساختهاند، گوشبهزنگ باشید»؟ شما کارتر را میدیدید و ما عوامل انگلیسی پشت سر او را! شما «ندای آزادسازی» این مرد را «چراغ سبزی» برای فعالیتهای گهگاهی و دمدمی خود پنداشتید (سیاست و مسئولیت سیاسی از دیدگاه شما جز، همین «فرصتها» نیست که به همین دلیل «فرصتطلبی» سیاست اصلی و عادت ثانوی شما شده است!) و آیا ما به شما یادآور نشدیم که خود او و اطرافیانش (ونس، برژینسکی، رمزی کلارک، کاتام، کریستفر و غیره) در چنبره سیاست بریتانیا گرفتار هستند؟ شما عده زیادی از روشنفکران ایران، بازاریان، کسبه، جوانان بیتجربه و پرشور، مشتاقان آزادیها و دموکراسیهای بیشتر، همه آنها را که بیخیال آرمانخواه بودند، به دنبال خمینی کشاندید و مکتب لیبرالیسم و دمکراتیسم ایران را قربانی توطئه آنگلوروس نمودید. کو تا ما و این کشور بتوانیم تخم سمّی این وازدگیها و بیتفاوتیها را در ذهن یأس زده جوانان ایران برطرف سازیم!
این نقش منفی که بهویژه «جبهه ملی» در تاریخ زنده ایران ایفا کرد در رابطه با مقاومت راستینی که سلطنتطلبان در دفاع از میهن و مشروطه و آزادی از خود نشان دادند، یک واقعیت عمیق و حساس را در برابر ما مینهد که مکتب آزادیخواهی و دموکراتیسم واقعی در ایران جز در رابطه با سلطنت مشروطه و قانون اساسی کشور نمیتواند بارور شود. بدون پافشاری بر روی سلطنت مشروطه و قانون اساسی هرگونه آزادیخواهی و دموکراتیسم در ایران یا به شورهزار حرمانهای اجتماعی و سیاسی فرو میرود و یا به نفع توطئههای ضد دمکراتیک ارتجاع سیاه و ارتجاع سرخ و حامیان بینالمللی آنها میانجامد.
آری، بین سلطنت و آزادی ایران و آزادی در ایران رابطهای موجود است که دقیقاً سران لیبرالی ما از درک عمیق آن عاجز ماندند.
یکی از دلایل این عجز را باید در تقلید کورکورانه این آقایان از دموکراسیها و مکاتب آزادیخواهی غربی از یکسو و عدم شناخت نقش واقعی سلطنت مشروطه در جامعه ایرانی جستجو کرد. نهاد سلطنت مشروطه در ایران نهتنها حافظ وحدت ملی ایرانیان، بلکه پاسدار آزادی ادیان، اقوام، طبقات و گروههای سیاسی ملی است که نه درراه تخریب و هرجومرج، بلکه در شاهراه سازندگی و مسئولیت قدم بردارند. نهاد سلطنت از تجاوز یک طبقه اجتماعی بر طبقهای دیگر، از فشار یک گروه قومی بر اقوام دیگر، از محرومیت یک دسته مذهبی به نفع دستههای دیگر و غیره جلوگیری میکند و بدینسان حریم امنیت و آزادی همه گروههای منافع و دستههای قومی، مذهبی و سیاسی پاسداری میگردد.
یک جمهوری که چند سال به چند سال رئیس کشورش عوض شود و رئیسجمهورش یا بهزور آخوندها، یا تودهایها، یا یک اقلیت ایلی و یا یک اقلیت ثروتمند بر مردم این سرزمین تحمیل شود، بالطبع نمیتواند نقش پاسدار مصالح عمومی و منافع فرد فردِ ایرانیان و جلوگیری از تجاوز یک اقلیت بر دیگران و میانجی بیطرف گروههای گوناگون اجتماعی، مذهبی، سیاسی و اقتصادی را در ایران ایفا نماید. و دیدیم و این تجربه با همه عواقب هولناک و مصیبتبار خود باید در ذهنیت نسلاندرنسل ما جایگزین شود که جمهوری اسلامی چگونه اقلیت آخوندیسم (مرکب از احتمالاً ۲۰۰۰۰۰ ملا) را با دستیاران تودهای آن بر جان و مال مردم این مملکت مسلط کرده است و چگونه دیگر گروههای اجتماعی را از حرکت و آزادی و حق حیات محروم نموده است.
مرز آزادیخواهان ایران که به ملیت خود عمیقاً وفادار و به سُنّتهای فرهنگی کشور باستانی خویش با غرور مینگرند، با آخوندیسم از یکسو و با کمونیسم از سوی دیگر مرزی آشکار و مخدوش ناپذیر است. این دو نیرو درصحنه اخیر تاریخ ایران، از جناح چپ و از جناح راست به مشروطیت و آزادی ایران حمله بردهاند و سنگر قانون اساسی مشروطیت را موقتاً فتح کردهاند و پرچم ارتجاع سرخ و سیاه را فراز آن به اهتزاز درآوردهاند.
«جبهه ملی» با ضعفهای ساختی تشکیلاتی، سیاسی و برنامهای خود، با فقدان یک رهبری کاردان و مسئول که از طرف تشکیلات خود مراقبت نشده و پیوسته در مسیر هوسهای فرصتطلبانه خود و باروحیه «خانی» و تصمیمات فردی لیبرالیسم ایران را به کجراه کشانده است، غالباً و تا اینجا که تجربه نشان داده است، یا برای آخوندیسم و یا برای کمونیسم نیرو تربیتکرده است. «جبهه ملی» از خود تمکّن نفس و استقلال عمل و ابتکار سیاسی نداشته و با بیبرنامگی و عدم یک سیاست ثابت و درست، در چنبره دو جناح آخوندیسم و کمونیسم قرار داشته و سرانجام به رکاب صعود فاشیسم مذهبی و دستیاران تودهای آن مبدل شده است. این درس منفی برای تمام شیفتگان آزادی درس مهمی است. این درس به بهای خون هزاران و بازهم هزاران شهید پاکباز راه آزادی و مشروطیت بهدستآمده است و ما چه برای رضای پروردگار و چه برای شادی روح این شهدا موظفیم که در مرزبندی خود با آخوندیسم و کمونیسم و در مبارزه بیامان با این دو تا سرحد پیروزی جانانه پافشاری کنیم. این درس اشعار میدارد که سلطنت و آزادیخواهی در ایران از یکدیگر جدا نیست، بلکه مانند لب و دندان بههمپیوسته است.نیروهای آزادیخواه، دمکرات و مشروطهطلب جامعه هرگاه از پایگاه سلطنت دور شوند، هم سلطنت را به مخاطره میافکنند و هم آزادی را در ایران از دست میدهند. نیروهای آزادیخواه جامعه هرگاه بر روی قانون اساسی مشروطیت اصرار نورزند و در آن تردید کنند، این سستی و خلاء سیاسی بلافاصله توسط آخوندیسم و کمونیسم پر میشود و استبداد آنان بر جامعه مستولی میگردد.
حاصل این درس بزرگ برای شرایط کنونی چیست؟ در شرایط کنونی خصلتهای ضد مردمی، ضد ملی، ضد آزادی و ضد بشری رژیم حاکم آخوندی- تودهای هرروز بیشتر عیان میشود. خمینی و دستیاران تودهای او تنها دیگر بهزور جنایت و آدمکشی و ارعاب روحی ملت ایران یعنی توسط نوعی فاشیسم مستعمراتی (فاشیستی ویرانگر و وارداتی) قادر به ادامه حیات ننگین خود هستند. در عوض مردم روز بروز بیشتر به اهمیت نجاتبخش سلطنت مشروطه پی برده و آشکار و نهان بیعت مهرجویانه خود را نسبت به شهریار جوان رضاشاه دوم ابراز میدارند. اکنون با توجه به این دو گرایش واقعی (زوال محبوبیت خمینی و اوجگیری محبوبیت سلطنت مشروطه) در جامعه، فرصت تاریخی دیگری فراراه نیروهای سیاسی آزادیخواه ایران قرارگرفته است: آنها باید عیار آزادیخواهی و صمیمیت عبرتپذیری خود را در بوته آزمایشی نوین بگذارند. راهی جز این دو نیست: یا اتحاد مستحکم آزادیخواهان بر اساس قانون اساسی و سلطنت مشروطه، مردمی و آزادیخواه رضاشاه دوم و یا شکست و بدنامی و ننگ ابدی در تاریخ!
این حبل متین و صراط مستقیمی است که همگی باید به توکل به پروردگار و با تکیه به نیروی لایزال ملت ایران در پیش گیریم. با اتحاد همه نیروهای مشروطهخواه و آزادیطلب ایران که آتش حُبّ وطن در دل آنها فروزان است، حضور نیروهای ملی درصحنه ایران آنچنان گسترده و استوار خواهد شد که رژیم جبّار آخوندی- تودهای خمینی در برابر آن تاب چند روز مقاومت هم نخواهد داشت و مانند حبابی در برابر اولین ضربات موجهای مقاومت متشکل مردم خواهد ترکید. ادامه دارد…
مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۲، آبان ماه ۱۳۶۱
- ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
- بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی