پیام رضاشاه دوم به مناسبت روز مشروطیت
هممیهنان گرامی؛
هفتاد و ششمین سالروز انقلاب مشروطیت ایران در شرایطی فرامیرسد که میهن ما همچنان زیر سلطه استبداد و ارتجاع وابسته به اجنبی قرار دارد و درگیر برادرکشی و ویرانی جنگ است. عناصر دستنشاندهای که موقتاً بر وطن ما غلبه کردهاند، هدف و برنامهای جز برگرداندن ایران به قرونوسطا ندارند، به همین جهت میکوشند تا همه مظاهر مشروطیت را که نماینده پیشرفت در متنی از استقلال و آزادی است از میان ببرند؛ اما آرمانهای مشروطیت ایران را، ملت زنده و بیدار ما، نگهداری میکند.
ملت ما در برابر حکومت ظلم و ستم، جهل و دروغ، سر خم نخواهند کرد. رژیمی که مسئول وسیعترین کشتارها در تاریخ ایران است و تمامی کشور را بهصورت اردوگاه اسیران درآورده است، هنوز هم نمیتواند حتی برای یکلحظه نسبت به آینده خود مطمئن باشد. دوران حکومت استبدادی غاصبان ادامه نخواهد یافت زیرا حکومتی که با ملت سر جنگ داشته باشد محکومبه فناست. حکومت تحمیلی درواقع تیشه به ریشه خود میزند، زیرا چیزی بهجز مرگ، وحشت، اختناق، فقر و کینهتوزی عرضه نمیکند.
امروز دیگر مبارزه برای نجات مملکت اجتنابناپذیر شده، مملکت ما میتواند و باید مجدداً در مسیر طبیعی زندگی و پیشرفت خود قرار بگیرد. کلید نجات وطن را همچنان باید در مشروطیت ایران، راه و رسم زندگی ملت ما را بر اساس تعالیم عالیه دین مبین اسلام و فرهنگ و تمدن انسانی ایرانی و تاریخ و سنتهای قوم ایرانی همراه با اصول دموکراسی امروزی تعیین و تقسیم کرده است.
مشروطیت ایران میگوید: ملت صغیر نیست و «ولی و قیم» نمیخواهد، میتواند و باید، سرنوشت و حکومت خود را آزادانه تعیین کند. مشروطیت ایران میگوید: قانونگذاری حق ملت است و همه ایرانیان در برابر قانون به یکسان از عدالت برخوردار میشوند. نفی اراده ملی و تحمیل ولایت ادعایی، معنایی جز تبدیل ملت ایران به عاملی بیاراده برای ماجراجوییهای خونین و خطرناک و جاهطلبیهای مملکت بربادده نداشته و ندارد. حکومت غاصب استبدادی وطن ما را به خاک و خون کشیده، برای ادامه حکومت خود هزاران هزار جوان و نوجوان ایرانی را با وعده و فریب در جستجوی سراب دروغین به مسلخ میفرستد.
در این سیاهترین روزهای تاریخ وطن، ارزش واقعی مشروطیت یعنی حکومت قانون و عدالت، بیش از هر زمان نمودار میگردد و میبینیم که آزادی سیاسی و پیشرفت اقتصادی تنها در چارچوب قانون اساسی ایران میسر است.
امید و آرزوی همه وطنپرستان این است که این آخرین سال اسارت ایران باشد و بتوانیم با احیای مشروطیت و استقرار مجدد حاکمیت ملی، وظیفه سنگین نوسازی وطن را در صلح و آرامش هر چه زودتر بر عهده بگیریم. امید و آمال همه وطنپرستان این است که سال آینده، زادروز مشروطیت ایران را در خاک وطن و با تجلیل شایسته از شهدای راه ملت برگزار کنیم.
خوشبختانه مسیر تحولات داخلی و بینالمللی به شکلی است که محاسبات دشمنان داخلی و خارجی ملت ما را بر هم میزند و افقهای تازهای برای احیای مشروطیت ایران ترسیم میشود.
ایران راه خود را بازمییابد و از همه فرزندان خود انتظار فداکاری و جانبازی دارد، مسیر پیروزی مشخص است و اراده رهروان تزلزلناپذیر.
درود به روان پاک شهیدان انقلاب مشروطیت ایران
درود به همه نگهبانان آزادی و استقلال و حاکمیت ملی ایران
پیروز باد ملت، پاینده باد ایران
رضا پهلوی
نقل از مطبوعات خارج از کشور:
«به یاد او که گویی خودِ ایران بود»
دیــدی دلا کــه شــاه نیامد، شب چیره گشت و ماه نیامد
خــورشید آریــا بـه سیاهی یـوسف ز قعــر چاه نیامـد
راهـی دراز و آبــله بــر پــا، دردا؛ دلیــل راه نیــامـد
دشمـن بــه کـاروان وطن زد، ز کـــاروان جز آه نیامـد
خون سپه به خاک وطن ریخت، فــرمانده بــر سپاه نیامد
دو سال گذشت. قلب تاریخ، دو ضربه کوتاه زد و دو تابستان بی شاه مان گذشت. سنگین، بیآهنگ، گویی دو قرن … بر ملتی که هرلحظه شمع حیات و سربلندی و غرورش قطرهقطره آب میشود.
مردی بود مردستان … و حماسهاش هم مردانه … و دردش هم به سنگینی درد وطن …
ایران که رفت، غم ایران به جانش افتاد … و چنان زود در هم شکست که گویی خود ایران بود. قلبش که در غربت ایستاد، گفتیم بار غمش به منزل رسید … و شکر که نماند تا زبونی و خواری و ویرانی میهنش و مردمش را بیشتر و بیشتر ببیند.
و راستی که عشق این بود؛ دلش که سالها برای ایران تپیده بود، فروریختن ایران را تاب نیاورد.
آری، «در مسلخ عشق جز نکو را نکشند»
شاه رفت و درفش جاودانگی ایران را به ما سپرد و بارِ امانتی را که آسمان هم نتوانست کشید.
بر رفتنش غوکان مردابهای نامردمی، چه شادیها کردند … و عاشقان وطن چه خونها گریستند.
خصمان و غاصبان وطن پنداشتند که رفت و آسوده شدند! اما شگفتزده دیدند که بارفتنش، یادش ماند و نامش در دهانها … دهانها را دوختند، داغش به دلها ماند … سینهها را به تیرهای جانکاه دریدند … خونی که بر زمین چکید، خدا، شاه، میهن نوشت. ایرانزمین را به خون فرزندان وطن شستند تا نقشش را بزدایند. خون، جوش زد و باز غریو ایران و شاه برخاست … بر هر چه نشان از شاه و ایران داشت، رنگ سیاسی زدند … هر چه را شاه ساخته بود، ویران کردند … آبادان و آبادانی های ایران را سوختند و رُفتند … و حتی شاهپر کبوترانِ آسمانِ ایران را چیدند … اما زبون شدند و دیدند که: مهرت نه سرسری است که از سر بِدَر رود، عشقت نه عارضی است که جای دگر رود. اگر زمان، بر زخم درون ما مرهمی ننهاد، دست طبیعت چه نیک انتقامش را گرفت. چه بسیار سرودخوانان و پایکوبان مرگش که به عزا نشستند و خوار شدند، چه بسیار که به بند افتادند و چه بسیارتر که خود، به خفّت و ذلّت، مرگ را ملاقات کردند.
آری، آنان که بر آتش گرفتن ایران، فریاد شادی کشیده بودند، چه زود خود دامن به آتش سوزان سپردند و خاکستر شدند. یا از دَمِ دیو گریختند و آوارگی بی افتخارشان را در چهارگوشه گیتی آغاز کردند.
بزرگ مردا!
نماندی تا ببینی که چگونه فرزندان ایران، پارههای جگرت و افتخارآفرینان مام وطنت، کماکان به جان زدند تا میهنشان را باز پس بگیرند و در این نبرد نابرابر خونین، چگونه هر آن، از یادِ تو نیرو گرفتند و پا جای پای تو نهادند …
غاصبان و دشمنان ایران، غافلاند که یادت، تنها خاطره یک انسان ازدسترفته نیست که با گذار ایام، رنگ ببازد و اندکاندک فراموش شود. بلکه یک میراث ماندگار است و یک شیوه اندیشه و کردار وطنپرستانه … و این، هرروز بیشتر رنگ میگیرد.
تا روزی که از ایران و ایرانی نشانی باشد، هرکس به وطن بیندیشد، تو را به خاطر خواهد آورد و هر کس به تو بیندیشد، ایران را در ذهن خود خواهد یافت. مگر آخرین پیامت در خاک وطن، این نبود که: «بیایید به ایران بیندیشیم، همه به ایران بیندیشیم»
جهان را چنین ست آیین و نشان
یکـی روز، شـادی و دیگر غمـان
پیروردن از مرگمان چـاره نیست
زمین را بهجز گـور، گهـواره نیست
همانـا بـر ایـن سوگ بر ما سپهر
ز دیـده فـرو بارَدی خون به مهر
شمـا نیـز دیده پُر از خون کنید
همــه جامه نــاز بیـرون کنید
که با کین شاهان نشاید که چشم
نباشد پُر از آب و دل پُر ز خشم
(ایران آزاد)
سالگرد شاهنشاه
شاهنشاه واقعاً برای مردم و تاریخ ناشناخته است. مشکل اینجاست که شاهنشاه هرگز در مقام شناساندن خویش به ملتش نبود، او تنها به فکر شناساندن ایران بود. از عوامفریبی و تحصیلِ افتخارِ به خود، نفرت داشت. فراموش کردنی نیست که بازگشت آذربایجان به ایران، استرداد جزایر سهگانه ایران از بریتانیا، استقرار کامل حق حاکمیت ملت بر منابع نفتی و انرژی خود و دهها تصمیم بزرگ ایران ساز دیگر، که هر یک زمینههایی از غرور و سربلندی فردی برای شاهنشاه گستردند، او هرگز بروی آنها قدم نگذاشت و حرکت در آن زمینههای پرشکوه را حق ملت میدانست.
او در وَرای اندیشههای ساختنِ ایرانی مقتدر و با تمدنی بزرگ، بر قصد و اراده و کوشش ملت متکی بود. این سخن از اوست که به یادگار مانده است:
«نیل به هدفی چنان بزرگ، مستلزم ایمان بزرگ؛ اراده بزرگ؛ میهنپرستی بزرگ؛ آفرینندگی بزرگ و تلاشی بزرگ است. ولی کدامیک از ما تردید داریم که ملت ایران میتواند پاسخگوی شایستهای برای همه این نیازها نباشد.»
او برای ملتش بیش ازآنچه ملت انتظار داشت، سهم پیشرفت و رفاه مطالبه میکرد. او هرگز به ایرانی سرافکنده و محقّر در بین کشورها راضی نبود. او بر این سخن تکیه داشت که:
«ما چیزی کمتر از یک ایران درجهیک را قبول نمیکنیم و نه چیزی کمتر از آن را شایسته ملت میدانیم. مردم ما نیز بیگمان در زوایای روح و فکر خویش آماده آن نیستند که انسانهای درجه دوم و سوم جهان باشند.»
او در رسانیدن ملت به بهرههای تمدن جهانی شتابی فوق تصور داشت تا آنجا که برقراری آموزش عمومی که در کشورهای اروپایی و آمریکا، پس از ۱۵۰ سال پادار شد و یا تفویض حق رأی و سایر آزادیهای زنان که در دیگر جوامع پیشرفته بیش از ۱۰۰ سال با تلاش و مبارزه همراه بود، در ایران، با انقلاب شاه و ملت در قلیل مدتی اعجابانگیز، به ملت ایران اهدا شد.
او به ملتش اطمینان و اتکا داشت ولی افسوس که ملت اسیر خرافات و گرفتار جانور آخوندیسم بود و شاهنشاه آنقدر که نگران دشمنان خارجی بود، به این دشمن مکار داخلی کماعتنا بود.
او بهراستیکه با اندیشههای فرهیخته و ذهنی منظم به آینده ملتش میاندیشد، اندیشهای که ملت از درک آن عاجز و ازآنچه که لیاقت داشت، غافل بود.
او سازندهای بزرگ و توانمندی بیمانند بود، او درراه رهبری ملتش بسیار خوشبین و بیاحتیاط بود.
او چون لوکوموتیوی ایران را یکه و تنها درشیبی تند و ناهموار به جلو میراند و وقتی از حرکت بازش داشتند، ایران پیشرفته، بهسرعت به عقب برگشت؛ و از آن سرافرازی و شکوه به باتلاق ذلت و خواری فروکش کرد. او چرخهای زنگزده ایران را چنان باابهت و عظمت در مسیر ترقی و تعالی به گردش درآورد که منافع بیگانگان در جهان صنعتی به لرزه افتاده بود. او درراه حفظ منافع ایران و ملت، شهید راه توطئهای شد که بیگانگان طراح آن و ملاها و مصدقیها و کمونیستها مجریان آن بودند.
شاهنشاه را غم سرنوشت ملت، غم ویرانی ایران، غم خیانت نزدیکان، غم رویگردانی یاران و غم ناسپاسی مردمان کُشت. او رفت. با سربلندی و خدمتگزاری و ایران هم رفت بهسوی تباهی و ویرانی. مگر فراموش کردهایم که او در سال ۱۳۵۳ به خبرنگار نیویورکتایمز گفت:
«سرنوشت من، سرنوشت مملکتم است»
اگر بزرگی را به میزان اثر خدمات انسانها بدانیم، او از بزرگترین بزرگان بود …
یادش گرامی باد. (سنگر)
برگرفته از مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۱، مهرماه ۱۳۶۱
- ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
- بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی