فهرست مندرجات:
– شروع سخن
– فرهنگ و تمدن ایرانی چه قدمتی دارد؟
– آیا فرهنگ ایرانی کهنهشده است؟
– فرهنگ ایران و برخورد آن با سایر فرهنگها در طول تاریخ
– مرکزیت معنوی اروپا، مهمترین دژ فرهنگ استعماری اروپا
– نقطه آغاز فرهنگ استعماری اروپا
– لزوم بازشناسی عناصر فرهنگ ایران و تطبیق با جهان معاصر
– منابع و ملاحظات
شروع سخن
از دیرزمانی «تاریخ» یا «فرهنگ» ایران مترادف با جریان سیاست و حکومت ایران گشته است و آنچه از این الفاظ به ذهن متبادر میشود، کشورگشاییها و نبردها و شکستهای ایرانیان است. این جریان بهخودیخود عقیم و ناقص میباشد و علت آن، عدم پرداختن روشنفکران، دانشپژوهان و تاریخنویسان ایرانی به موضوعات اصلی فرهنگ ایران بوده است و آنچه کهن موضوعات اصلی فرهنگ ایران است بسیار کم و بهندرت توسط ایرانیان موردبررسی و پژوهش قرار گفته (۱) و ازاینجهت شناخت و آگاهی هموطنان ما نسبت به سرگذشت پدرانمان و حماسه مبارزه روزانه آنان برای برپاساختن تمدن ایرانی ناقص است.
فرهنگ ایران درواقع، از زبان و خط، ادیان و مذاهب، رسوم و آداب هنرها، علم و فلسفه و اخلاقیات و بسیار اجزای مهم دیگر تشکیل میشود و تنها بخشی از آن، حکومت و سیاست میباشد. برای ما ایرانیان که عادتاً و سُنتاً «تحلیل امور» را کمتر به عمل میآوریم و ازاینرو ذهنمان بیشتر ترکیبی است تا تحلیلی، گزارش روزانه وقایع و یا جزییات امور گذشتگان کمتر موردپسند واقع میگردد زیرا عادت به «تجرید» و درنهایت «علمی» کردن و «علمی» دیدن پدیدهها در ما ایرانیان به مقدار بسیار کم وجود دارد و بینشمان عموماً «کلی» است تا «جزئی». درجایی که همین «کلی» دیدن پدیدهها محاسنی دارد، بالضروره معایبی هم به همراه میآورد از قبیل تنبلی ذهنی، رها ساختن پژوهش در نیمهراه و نتیجه ناقص گرفتن از آن و در مواردی پژوهش بیهدف کردن و غیره. ناگفته نگذاریم که در اثر هجوم فرهنگی غرب، عادت فکری و پژوهشی ناروای دیگری به ما تحمیلشده است که باید آن را تحت عنوان «غربزدگی» یا «بیگانه گرایی» موردبررسی قرارداد. غرض آنکه، بازشناسی فرهنگ ایران با کلیه بخشها و اجزا و مظروف این ظرف اگرنه مهمترین، یکی از مهمترین اقداماتی است که ایرانیان باید به عملآورند تا در این جهان سراسر وحشت و ارعاب قدرتمندان از خطر انهدام دور بمانند (۲) . برای ساختن آینده باید به گذشتهمان متکی باشیم و این گذشته پرافتخار، تنها شرح لشکرکشی شاهان ایران نیست بلکه جهان عظیمی از ساختهای فرهنگی و مدنی است که اقوام ایرانی از هزاران سال پیش به نیروی اندیشه و بازو ساخته و ساخته و پربارتر کردهاند و از میان امواج بلا بهسلامت گذرانیده و به نسل حاضر رساندهاند. گذشته ما هر آنچه است که ساختهایم، پدرانمان و اجدادمان به ثمر نشاندهاند و نسلهای متوالی از دستاوردهایش دفاع کردهاند و پرتوهای درخشانی بر فرهنگ و تمدن در سایر نقاط گیتی افکندهاند. عصاره این قرع و انبیقِ شگرف فرهنگی در محصول نهاییاش، یک ایدئولوژی است با تمام خصوصیات و مشخصاتی که هر دستگاه ایدئولوژیک دارد، اما اجزا و عناصر آن پراکنده میباشد و هر یک به شکلی تجلییافته است، در ادبیات و فلسفه و تفکر به شکل شعر و نثر، در علم و تفکر علمی به شکل آثار مکتوب، در دین و مذهب و اخلاقیات به شکل کتب مقدس، در حکومت و سیاست به شکل دستگاه پادشاهی و قسعلیهذا؛ اگر در مغرب زمین فلاسفه و متفکرانی یافته شدهاند که در قرون اخیر، حاصل تفکر اروپایی را به شکل دستگاههای فلسفی یا ایدئولوژیک بپرورانند، ما این مهلت را نداشتهایم زیرا سه قرن است که تحت هجوم عظیم فرهنگی غرب و استعمار فرهنگی بودهایم و بهناچار اجزا این دستگاههای فکری بهجای تمرکز در یک یا چند «ساختمان فلسفی یا ایدئولوژیک» در تمامی بخشهای فرهنگی توزیع گردیده است. زبان دیگر، بینش مذهبی، دید علمی و تفکر فلسفی (۳) در فرهنگ ایرانی همیشه و در همهجا مخلوط بوده و مجزا عرضه نگردیده است (مثلاً افکار عالی فلسفی در نزد مولوی به شکل شعر است و متکی به عنصر مذهب میباشد و پراکنده است، درحالیکه همین تفکر در نزد هگل به نثر است و کلیه اجزای آن در یک نظم سیستماتیک عرضهشده که دستگاه فلسفه هگل را میسازد و یا افکار خردگرایی فردوسی در شاهنامه که صدها سال بعد به شکل سیستماتیک در دستگاه کانت ملاحظه و منظور گردیده است.)
فرهنگ و تمدن ایرانی چه قدمتی دارد؟
در قرن ۱۸ پیش از میلاد که زردشت در رصدخانه گنگ دژ به کار رصد خورشید مشغول بود، جهان ایرانی و فرهنگ آن کهنه بود (۴) . در آن زمان ایرانیان سراسر جهان شناختهشده را زیر پا گذاشته و کشف کرده بودند که شهرستان نیمروز (نصفالنهار) درست در میان جهان باستان در نیمکره شمالی است و آن را برای رصد برگزیده بودند و فرهنگی ایرانی در سراسر فلات ایران و اطراف آن انتشاریافته بود از آن قرن به بعد جنبش تازهای با آمدن دین بهی در میان ایرانیان پدیدار گشت و اقوام ایرانی برای گسترش «شهر خدا» به سرزمینهای دوردست تاختند و فرهنگ خود را تا سوریه و مصر گسترش دادند. علم حساب و ستارهشناسی و پزشکی به پیشرفتهای بزرگی رسیده بود و زبان پارسی به پایگاه رفیعی نائل گردیده و خط الفبایی (اوستایی) ایرانیان پایه پیشرفت آینده فرهنگ در جهان شد. درواقع هنگامیکه کورش در ۵۳۹ قبل از میلاد کشور بابل را تصرف کرد، جهان کهنه بود؛ اما فرهنگ ایرانی با روحی تازه در پی «نو ساختن» (فراش کرد) جهان آمده بود. قبل از آنکه فلات بزرگ بنام «ایران» خوانده شود، مردمانی در آن زیست میکردند که با آمدن اقوام آریایی در حدود ۳۰۰۰ هزار سال قبل از میلاد مسیح، یا از بین رفتند و یا در میان آریاها مستحیل گشته و فرهنگ بسیار باستانی خود را به آنان دادند. ازاینرو قدمت فرهنگ و تمدن ایرانی به قبل از هجوم آریاها به فلات ایران بازمیگردد و قدیمیترین نمونه یافتههای باستانشناسی مربوط به ۸۰۰۰ سال پیشازاین تعلق دارد (یافتههای ایلام و تپه سیلک و در دامغان). مردان شمالی (آریاها) که به فلات مرکزی رسیدند و آن را موطن خود قراردادند، فرهنگ کهنی نیز به همراه آوردند که از میان یافتههای مکتوب آن تنها «زند اوستا» (5) به دست ما رسیده است که پیشامد گشودن ایران را با افسانههای آریایی آمیخته و در «یشت» ها نشان داده است، همان افسانههایی که بعدها مورداستفاده فردوسی قرار گرفت و «شاهنامه» یعنی تاریخ و فرهنگ ایرانیان باستان را بر اساس آن سرود.
آیا فرهنگ ایرانی کهنهشده است؟
امروزه چنان شایع است که گویا فرهنگ باستانی ایران کهنهشده و چیز دیگری بنام فرهنگ اسلامی یا فرهنگ ایرانی- اسلامی جای آن را گرفته است! این امر فینفسه غلط میباشد. فرهنگ ایرانی که امروز به ما رسیده است به همان اندازه که قدمت دارد، جوان و تازهنفس است. بهعبارتدیگر عناصر و اجزای فرهنگی که از هزاران سال پیش مجموعه فرهنگی را ساختهاند کما فیالسابق موجودند و رد پای آنها را هنوز هم در آدابورسوم، نحوه تفکر، دین و مذهب، شیوه زندگانی و برخورد با جهان میبینیم. خلاصه آنکه جهانبینی ایرانی، تفاوت اصولی با جهانبینی باستانی ایرانیان ندارد، بلکه آستر و شکل ظاهری آن بهمرورزمان تحولیافته است؛ اما یک نکته باریکترازمو وجود دارد! هجوم فرهنگ اروپایی و هلمنمبارز آن در قرون اخیر که تیشه به ریشه فرهنگ ایرانی میزند و هدفش درنهایت نابودی فرهنگ ایرانی است (نهفقط فرهنگ ایرانی بلکه فرهنگهای دیگر) زیرکانه اساس و بنیادهای اعتقادی ایرانیان را هدف گرفته است تا جهانبینی خود را غالب گرداند. مثلاً اعتقاد به خانواده و جمع در میان ایرانیان در مقابل اعتقاد به اصل فردیت فرد اروپاییان قرار دارد و این آخری در قرن اخیر شدیداً در ایران رواج یافته است (مقصود غربزدگان یا اقشار تحصیلکرده است) و یا اعتقاد به مبارزه درراه خدا برای ساختن و آباد کردن جهان که از مجردترین عناصر جهانبینی ایرانیان است رفتهرفته جای خود را به «پوزیتیویسم» (۶) غربی میدهد که در آن افراد اجتماع صرفاً در خدمت خود و افراد منسوبشان هستند و به نهایت کار نمیاندیشند (اساس تمدن صنعتی غرب بر همین جهان شناخت قرار دارد). بااینوجود هنوز هم آثار «مبارزه درراه خدا» در میان ایرانیان موجود است (رژیم استبداد مذهبی از همین اعتقاد ایرانیان سوءاستفاده به عمل میآورد و چنان تبلیغ میکند که گویا مبارزه درراه خدا فقط مبارزه در میدان جنگ است و شهادت!)؛ بنابراین فرهنگ ایرانی «قدمت» دارد اما کهنه نشده است و هنوز هم مانند سمندر از آتش سر برون میآورد و جوانی و نیروی خود را رخ مینمایاند. در شیوه زندگانی ایرانیان بنگریم و این ارزشها را بشناسیم «آب» که در فلات ایران کمیاب است و در هزاران سال قبل از این مورد تقدس قرار میگرفت و به شکل خدای بانوی «ناهید» که ایزد هزار نهر آب بود پرستش میشد، هنوز هم همان ارزش را دارد، تفاوت در آن است که امروزه خدای بانو ندارد ولی قواعد و مقررات حقوقی بهرهبرداری از آن را محدود میکند به همین جهت ارزشمند و محترم است. این تفکر «جدید» و «مدرن» که برخی از «روشنفکران» ما عرضه میدارند و توسط آن فرهنگ ایرانی را به کهنگی متهم میسازند، ناشی از عدم شناخت فرهنگ خاستگاهشان و تحت تأثیر فرهنگ یورش آور اروپایی است.
فرهنگ ایران و برخورد آن با سایر فرهنگها در طول تاریخ
مجموعهای که به نام فرهنگ ایران میشناسیم حال کارگاه تاریخ است و از روزی که آریاها پا به فلات ایران گذاردند تا به امروز، یک سیر تکاملی را طی کرده است. درواقع عناصر متشکله و هستههای اصلی این فرهنگ، دائماً پربارتر و غنیتر شدند و در برخورد با تمدن آشور، کلده، ایلام، بابل از آنان گرفتند و به آنان دادند و بالاخره آنها را در خود مستحیل ساختند. در برخورد با تمدن یونانی (هلنیستی) نیز همین فرایند جریان داشت، بدون آنکه هستههای اصلی فرهنگ ایرانی نابود شود و بالاخره با حمله اعراب به ایران، با دین اسلام پیوند یافت و دین نوبخشی از مجموعه فرهنگی ایران گردید که حاصل آن، تمدن اسلامی بود که به این نام معروفیت یافته ولی عناصر اصلی و مثبت آن به منشأ ایرانی بازمیگردد. این کارگاه سترگ فرهنگسازی همواره مانند چرخوفلکی پویان بکار برده و در ادوار مختلف، نتایج شگرفی ببار آورده است که اوج آن را پس از اسلام، در خلافت عباسی مشاهده میکنیم. سکون و رکود که برای هر فرهنگی مرگآور است، هیچگاه در فرهنگ ایران رخ نداده است و توقف ظاهری کنونی نتیجه یورش فرهنگ اروپا است که بهقصد انهدام آمده است.
مرکزیت معنوی اروپا (7) مهمترین دژ فرهنگ استعماری اروپایی
مراد ما از «قصد فرهنگ اروپا در انهدام سایر فرهنگها» آن نیست که فرهنگ اروپایی بهخودیخود نابودکننده است. حتی بسیاری از عناصر آن سازنده، ارزشمند و پربار است. منظور آن است که پدیده قرون اخیر اروپایی یعنی «استعمار» و «استعمار نوین» اند که در پی اسارت ملل میباشند تا آنان را به خدمت خود درآورند و اروپا را آباد گردانند حتی اگر آفریقا و آسیا از فقر بخشکند و مردمان این دیار خدمتگزار مردمان اروپا باشند. فرهنگ اروپایی از برخی ارزشهای عالی برخوردار است اما استعمار و دستگاههای جهانی آن نظریان چیز دیگر است. باید سطح فرهنگ و تمدن در سایر نقاط جهان تنزل کند تا آنان بهره ناصواب برند، باید از طریق استعمار فرهنگی کوشید تا ملل جهان مستعمره اقتصادی اروپاییان گردند و برای این منظور باید فرهنگ اروپا چنان مقام عظیمی بیابد و یا اگر ندارد چنان نمایانده شود تا سایر فرهنگها بر خود بلرزند، چشمها، کور و گوشها، کر شود که فرهنگ اروپا آمده است! و پسازآنکه افراد جهانهای فرهنگی دیگر را باعظمت اقتصادی، صنعتی، نظامی و سیاسی و فرهنگیشان از خودبهخود و آنان را بیچاره دست خویش ساختند، از بهترین و نخبهترین افراد آن فرهنگها در لابهلای چرخ و دنده تمدنشان استفاده کنند و تازه این آخر کار نیست. بردگان فرهنگی که چنین مقهور و ذلیل فرهنگ اروپا و خدمتگزار تمدن آن گشتهاند، بهنوبه خود پیامبر «عظمت» اروپا برای فرهنگ جامعه خویش میشوند و همچنان به انهدام فرهنگ بومیشان ادامه میدهند و این دور شیطانی تا آنجا ادامه مییابد که درنهایت فرهنگ بومی منحل و مضمحل گردد و از آن چیزی بجای نماند بهجز بردگانی چند که همگی در خدمت ارباب بزرگ یعنی اروپا به جانودل میکوشند تا بهرهای کوتاه از زندگی اسارتبار خود برند، این است منطق استعمار فرهنگی.
ازاینرو، مابین فرهنگ اروپا فینفسه و «فرهنگ استعماری اروپا» که دیگر جهانی شده است فرق میگذاریم. مهمترین دژ فرهنگ استعماری اروپا، تز«اروپا سانتریسم» یا مرکزیت معنوی اروپا است. مطابق این تز، اصل و اساس هر اندیشه و عمل سازندهای، اروپا بوده است، مهمترین عناصر تفکر را اروپاییان اکتشاف کردهاند، علوم را اروپاییان دریافتهاند و بالاخره مرکزیت جهان با اروپا است! (امروزه آمریکا ازلحاظ «شیوه زندگی آمریکایی» در این امر شریک اروپا شده است. کمونیسم و جهانگستری آن نیز بخشی از فرهنگ استعماری اروپا است که بجای خود قابلبحث است). پایه و اساس این تز «هلنیسم» یا یونانیمآبی است. آثار بزرگترین متفکران اروپا و سازندگان فرهنگ اروپا در قرون اخیر همواره از این مشرب سیراب میشود. کتاب «تاریخ فلسفه غرب» نوشته برتراند راسل فیلسوف معروف انگلیسی با این عبارت شروع میشود: «در سرتاسر تاریخ، هیچچیزی شگفتانگیزتر یا توجیهش دشوارتر از ظهور ناگهانی تمدن در یونان نیست. بسیاری از عوامل تشکیلدهنده تمدن هزاران سال پیش از ظهور تمدن یونانی در مصر و بینالنهرین وجود داشت و از آن مناطق به سرزمینهای همسایه نیز رسیده بود. ولی هنوز عناصر خاصی لازم بود تا تمدن پدید آید. سرانجام یونانیان این کمبود را برطرف کردند.» «و در لابهلای اوراق همان کتاب: فلسفه با تالس آغاز میشود.» (۸) نویسنده مزبور ظهور تمدن یونانی را به قرنهای هشتم و نهم قبل از میلاد مربوط میسازد؛ اما نکات قابلتوجه در اینجاست:
۱- در همین قرن هشتم قبل از میلاد، تمدنهای چینی، هندی، ایرانی، بابلی، آشوری، ایلامی، مصری در آسیا و آفریقا و تمدنهای مایا و اینکا در آمریکای مرکزی وجود داشت که درنهایت درخشش بودند و دستاوردهای فراوان در زمینههای مختلف پدید آورده بودند؛ بنابراین، تمدن بسیار قبلتر از یونانیان وجود داشت و اینان آخرین قوم در میان اقوام باستانی بودند که متمدن شدند. پس ادعای راسل اصولاً غلط است که گویا تمدن با یونانیان شروعشده است.
۲- اصولاً نویسنده از اولین عبارت کتاب ضربت خود را به خواننده میزند و به او تفهیم میکنند که «شگفتانگیز» ترین چیز تاریخ، ظهور تمدن در یونان است! کجای این مسئله شگفت است درجایی که تمدنها و فرهنگهای عظیمی مانند فرهنگ چین، ایران و مصر از هزاران سال قبل از آن به وجود آمده بودند؟ شگفتانگیزترین چیز تاریخ باستان میتواند ظهور خط در مصر و بابل در ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد و یا بنیانگذاری سیستم شگرف و بینهایت منطقی امپراتوری در قرن هشتم در ایران و یا ظهور اولین دین تک خدایی در جهان در ۱۸۰۰ قبل از میلاد و توسط زردشت باشد.
۳- نتیجه منطقی این صغرا و کبرا چیدن راسل بالاخره آن است که: «یونانیان بودند که عناصر خاص تمدن را یافتند» و یا بهعبارتدیگر یونانیان که پدر اروپا خوانده میشوند اولین تمدن را در جهان پایه گذاشتند، نه اقوام دیگر؛ و بلافاصله به ذهن خواننده متبادر میکند که: هان! پدران ما اروپاییان بودهاند که تمدن ساز بودهاند، نه آسیاییان، نه آفریقاییان و یا دیگران! پس بدانید که تمدن اروپا از ۲۷۰۰ سال پیش تاکنون پایهگذاری شده و تمامی اختراعات علمی، فکری و بدایع فلسفی از آن ما اروپاییان است! و مثالش را هم بلافاصله میزند: «فلسفه با تالس آغاز میشود»! این دروغ وحشتانگیز علت دارد و علتش همان است که ذکر کردیم.
درواقع پیام فلسفی تالس درباره ساختمان جهان این بوده است که آب مادهالمواد همهچیز است و زمین بر روی آب قرار دارد و همهچیز از آب ساختهشده است. تالس ضمناً اهل هندسه بوده است و دانش خود را از مصریان فراگرفته بود (۹) . آناکسیمندر (۱۰) که پس از تالس بوده اظهار داشته که جهان از مادهای «اثیری» ساختهشده که به شکل آتش و خاک و آب ظاهر میشود و بین آنها تناسبی برقرار است که وی «عدل» مینامد. همین «عدل» را راسل عمیقترین عقاید یونانی برمیشمرد و اما هزاران سال پیش از تالس ملطی (که تازه یونانی هم نبوده است!)، زردشت اساس جهان را بر آبوآتش و خاک و باد میداند که در تناسب معینی نسبت به هم قرارگرفتهاند (۱۱) . زردشت نهتنها به بحث درباره ساختمان جهان میپردازد بلکه به منشأ آن و پایان آن نیز اشاره میکند و در الفاظ دین، سؤالات فلسفی را آغاز مینماید. جالب آنجا است که مفهوم «عدل» که به قول راسل از عمیقترین عقاید یونانی بوده به شکل کامل و گستردهاش در «وندیدات» (۱۲) یا «داد ضد دیوان» تشریح گردیده است و در آن مفهوم تناسب انسان و طبیعت در مبارزه انسان برای انسانی کردن طبیعت و قوانینی که ناظر به چگونگی رعایت این تناسب میباشد، آورده شده است. همین مثالهای کوچک کافی ست تا بهعمد راسل در جلوه دادن تمدن یونانی و آثار و اجزای فرهنگیاش بهعنوان سرآمد تمدنها پی ببریم، درحالیکه میدانیم برتراند راسل قطعاً به فرهنگهای باستانی آشنایی عمیق داشت ولی برای حفظ غرور هلنی- اروپایی خود به چنین دروغپردازیها دستزده است. این خصوصیت را ما در بسیاری ازاینگونه متفکران اروپا هم مشاهده میکنیم و (۱۳) و به راسل محدود نشده است. استعمار فرهنگی اروپا با همین زبان با تمامی مردمان جهان صحبت میکند و آنقدر نوشته و رساله و پژوهش ارائه میدهد تا خواننده خودی را به غرور اروپایی بودن مسلح سازد و خواننده غیراروپایی را زیر بمباران تبلیغاتی- فرهنگیاش بیحس کند و ازخودبیگانه نماید. ما و بسیاری از ایرانیان به ارزش دستاوردهای بزرگ فرهنگی اروپاییان و همچنین یونانیان باستان آگاهیم و بر آنها ارج انسانی و درخور مقام والا مینهیم، اما نمیتوانیم از حقایق روگردان باشیم که خود نیز فرهنگی عظیم و انسانساز داشتهایم و داریم و به آن متکی نباشیم. برخورد ما بافرهنگ اروپا از موضع قدرت است نه ضعف، در برابر آن میایستیم، میدهیم و میستانیم، اما مقهور و سرسپرده و بن آنان نمیشویم و حق هم همان است که قویدل بمانیم تا اسیر نشویم.
نقطه آغاز فرهنگ استعماری از اروپا
همانطور که شرح دادیم، این هجوم فرهنگی متکی به سُنت یونانی یا هلنیستی است و آموزه آن مرکزیت معنوی اروپا است. آغاز این هجوم فرهنگی تقریباً با هجوم استعماری اروپا همزمان است و به قرون هفدهم و هجدهم میلادی بازمیگردد. در آن زمان عصر روشنگری در اروپا آغازشده و اروپاییان سوار بر کشتیهای توپدار بر سواحل جهان چنگ میانداختند، ملتها را مستعمره خود میساختند تا خود رشد و ترقی نمایند. چه بسیار سیاهان آفریقایی که به بردگی به آمریکا برده شدند و چه بسیار اقوام دوردست مانند اندونزی و چینی و هندی که تحت سیطره سیاسی- نظامی و اقتصادی اروپا قرار گرفتند و چه بسیار منابع ملتها که به تاراج به اروپا رفت و در ساختمان نوین جامعه اروپاییان به مصرف رسید، آنان را ثروتمند و مقتدر ساخت و سایرین را فقیر و زیردست. در این هجوم عظیم استعماری، ابزار نوین بکار آمد که آخرین آنها استعمار فرهنگی بود. جایگزین کردن «اروپا گری» با آدابورسوم و سنن جوامع دیگر آغاز گردید و در اعماق روح و جسم ملتها رسوخ یافت، افراد بومی از خود و هر چه که داشتند بیگانه و حتی منزجر میشدند و به «اروپا» بهعنوان مرکز و مدار جهان میشتافتند. در این مبارزه سهمناک که بنیادش بر «قدرت» است، آنان که از فرهنگ «ضعیف» تری برخوردار بودند، بهکلی جذب فرهنگ اروپای استعماری شدند و آنان که فرهنگ «قوی» تری پشتیبانشان بود درنبرد بر سر ماندن یا از بین رفتن پا فشردند. ایرانیان یکی از معدود ملتهای اخیرند.
اما این مبارزه از آن مبارزاتی نیست که به یک روز و دو روز پایان یابد، پایمردی میخواهد و خودشناسی، روش میخواهد و ابزار نوین و به همین پروا، ما ایرانیان ناگزیریم خود را به ابزار نوینی مسلح گردانیم تا از پس این معرکه خانمانسوز برآییم، ناگزیریم در دژ مستحکمی جایگیریم که دست دشمن به بلندای آن نرسد و به ستونی پشت دهیم که استواریاش از کوه بیستون افزون باشد و اینها چیزی نیست بهجز فرهنگ ایران که ابزار نوینمان را هم باید از همین فرهنگ خودی فراهمسازیم و نهایت آنکه تمدن قرن بیستمی ایران باید متکی به همین فرهنگ کهنسال اما نفس دار و قویپنجه باشد.
لزوم بازشناسی عناصر فرهنگ ایران و تطبیق با جهان معاصر
بازشناسی فرهنگ ایران، پژوهش صرف و کندوکاو در احوال گذشتگان نیست، چیزی فراتر از آن است. ما لفظ بازسازی را بهجرئت در این مورد استعمال میکنیم، اما نفس عمل بهخودیخود بازسازی نیست زیرا فرهنگ را نمیتوان یکشبه بازسازی کرد، این کار به قرنها فرصت نیازمند است. آنچه مراد ما است شناختن هر عنصر فرهنگی ایرانی که شاید هزاران هزار باشند و به هم اتصال دادن مجدد موزاییکهای نامنظمی است که دست حوادث روزگار و جبر زمانه از ظرف عظیم «فرهنگ» ایرانی ساخته است و آن را به شکل کوزهای سفالین و لبپریده شبیه ساخته است. (۱۴)
وظیفه ما یافتن اجزای جداشده ظرف، اتصال مجدد آنها و لعاب دادن نوین آن است تا به شکل کوزهای لعابدار، زیبا و مقاوم درآید و هر مظروفی را در خود جا دهد بدون آنکه از دیوارههایش درز کند و یا پوشش آن را حل نماید. این کار را هنگامی میتوان بهدرستی انجام داد که هیئت و پیکره ظرف اصلی و قطعات جداشده آن را کاملاً بشناسیم و لعاب نوین را متناسب با هیئت آن برگزینیم؛ بنابراین بازشناسی معنایی گسترده مییابد: شناخت کامل آنچه فرهنگ ایران از ادوار قدیم تاکنون بوده است و نیز شناخت پارههای جداشده آن و استادی در اتصال مجدد قطعات به یکدیگر و بالاخره فن و فوت پوشش نوین دادن به آن. این ست آنچه میتواند ما را از انهدام و انحلال نجات دهد. دراینباره بازهم در آینده بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
منابع و ملاحظات:
۱- یک نمونه خوب ازاینگونه بررسیها را مرتضی راوندی در «تاریخ اجتماعی ایران» عرضه کرده است.
۲- یک نمونه از پژوهش تکنگاری به شیوه علمی و با نگرشی ایرانی، کارهای محمدعلی اسلامی ندوشن است ازجمله در کتاب: زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه
۳- برای آگاهی بیشتر مراجعه کنید به کتاب: «بینش مذهبی، دید علمی و تفکر فلسفی»، نوشته دانشمند ایرانی آرامش دوستدار. نویسنده، عناصر فوقالذکر را بهدرستی و به تفکیک از هم بازشناخته و راه جدیدی در بررسی پژوهشی عرضه داشته است.
۴- این معنا را در کتاب «تاریخ شاهنشاهی ایران» The History of the Persian Empire، نوشته ت. امستد که تحت نام «تاریخ شاهنشاهی هخامنشی» توسط آقای دکتر محمد مقدم ترجمهشده است، در مقدمه کتاب میتوان یافت.
۵- برای مطالعه بیشتر در این زمینه مراجعه کنید به کتاب: The Zend-Avesta: James Darmsteter
6- ثبوت گرایی یا پوزیتیویسم آخرین دستاورد فرهنگ اروپایی است که در آن «فرد» مرکز همهچیز است و بدایت و نهایت امور مهم نیست و بالاخره «مصرف گرایی» را کیش نوین ساخته است که طبیعت را منهدم میسازد و هیولای تمدن صنعتی را جایگزین آن میکند.
۷- اروپــا سانتریسم یـا مرکزیت معنوی اروپـا Europa Centrism؛ شیوه زنــدگی آمریکایی American Way of life
8- تاریخ فلسفه غرب نوشته برتراند راسل، ترجمه نجف دریابندری: صفحات ۲۸ و ۲۹ و تاریخ شاهنشاهی هخامنشی نوشته امستد، ترجمه دکتر مقدم، صفحه ۲۸۲
۹- همان کتاب، صفحه ۶۸ و نیز کتاب: سیر حکمت در اروپا، نوشته محمدعلی فروغی
۱۰- کتاب سیر حکمت در اروپا- «آناکسیمندر»
۱۱- بـه کتــاب زنـد- اوستــا بخــش اول «ونـدیـداد» Vendidad یـا ویدیـودات و نیـز کتـاب: Early Zoroastroanism: Moulto مراجعه کنید.
۱۲- وندیدات یا ویدیودات بخشی از زند- اوستا است که در آن مبارزه انسان با طبیعت وحشی و تناسب و قوانین ناظر بر این مبارزه تشریح گردیده است.
۱۳- مانند تاریخ عمومی نوشته آلبر ماله و ژول ایزاک که توسط مترجمان ایرانی ترجمهشده است.
۱۴- این مهم را یکبار ایرانیان به انجام رسانیدهاند و آن در قرون دوم و سوم هجری انجام شد که مجمع دانشمندان ایرانی موسوم به «اخوانالصفا و خلاّنالوفا» در بازشناسی فرهنگ ایرانی در برابر هجوم فرهنگ عرب به تألیف دائرهالمعارف عظیمی مشتمل بر ۵۱ بخش از کلیه علوم جهان معاصرشان دست زد و پایه ستُرگی برای استواری در برابر سیل فرهنگهای ضد ایرانی گردید.
برگرفته از مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۱، مهرماه ۱۳۶۱
- ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
- بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی