اگر مفهوم «ملیگرایی» (ناسیونالیسم) را در نوشتارهای سیاسی و حتی علمی جستجو کنید، اغلب آن را با پسوند «افراطی»، «عظمتطلبانه» و «نژادگرایانه»(۱).. خواهید یافت. فراتر از آن، مبلغان حکومت اسلامی در چهار دهۀ گذشته هرروز مطالب منفی تازهای دربارۀ ملیت ایرانی کشف میکنند. ازجمله اینکه اصولاً مفهوم «ایران» توهمی بیش نیست و قبل از رضاشاه اصلاً کشوری به نام ایران وجود نداشته است؛ تمامی آنچه دربارۀ تاریخ و هویت ایرانی نوشتهاند، سناریوهایی است که در دوران پهلوی سرهم شده است. تازه اگر وجود امپراتوری ایران پیش از اسلام را بپذیریم، پایتخت آن تیسفون بوده است و باید عراق را وارث «ایرانشهر» دانست نه ایران را.
تاختوتاز ایران ستیزان در این میدان بدین سبب است که «ملیت» در درجۀ نخست مفهومی استوار بر خودآگاهی جمعی است و هرچند که با سرزمین، زبان و هویت تاریخی پیوند نزدیک دارد، اما درنهایت وابسته به هیچیک از آنها نیست. بهویژه مفهوم مدرن «ملت» Nation که پس از انقلاب فرانسه پدید آمد، در کشورهای پیشرفته در دو سدۀ گذشته هرچه بیشتر به «خودآگاهی جمعی» نزدیکتر گشته تا بدان جا که پدیدۀ «ملت مدرن» درنهایت بر خواست مردمی تکیه دارد که خود را از «هویت تاریخی مشترکی» برخوردار میدانند و به «اشتراک آرزو» در راه بهبود جامعۀ خویش میکوشند.
بنابراین «هویت تاریخی» مهمترین تکیهگاه هر ملتی است و جای شگفتی نیست که دشمنان ایران در دو سدۀ گذشته کوشیدهاند، سنگ بنای هویت تاریخی ایرانی را یکی پس از دیگری از میان ببرند و با به سخره گرفتن گذشتگان ما، از برآمدن هرگونه اشتراک آرزو در جهت سربلندی و آبادی کشور جلوگیری کنند. از یکسو اسلامیون بازگشت به بدویت صدر اسلام را تبلیغ کردند و از سوی دیگر چپها ناکجاآباد کمونیستی را نوید دادند.
مفهوم «ملت» دمکراتیکترین مفهوم ممکن است. بدین دلیل که هیچ ملتی را نمیتوان یافت که ازنظر قومی و یا زبانی و اصولاً هیچ ویژگی دیگری همگون باشد. پس وابستگی ملی، پذیرش دیگرانی را که از هر نظر متفاوت هستند دربر میگیرد و واحد ملی تنها نهاد اجتماعی است که در آن انسان در دامان میراث فرهنگ ملی بهسوی بلوغ انسانی پرورش مییابد؛ زیرا هرچند سرایش و نگارش بزرگان ادب و اندیشه رنگی ملی دارند، اما در آنها ارزشهای جهانشمول «بنیآدم» موج میزنند.
ازاینرو نیز هر شهروندی به خاطر استفاده از مواهبی که در کشور خویش برخوردار شده، به ملت خویش دینی دارد و شرافت انسانی حکم میکند که آن را با کوشش برای خدمت به هممیهنان ادا کند. متأسفانه در دوران ما این بدیهیات عملاً چنان خدشهدار گشته که مهاجرت چندمیلیونی به کشورهای بیگانه امری طبیعی تلقی میشود. هرچند با توجه به این روند در دهههای پیش از انقلاب اسلامی، باید «فرار مغزها» را بیشتر ناشی از نارسایی آگاهی ملی دانست.
چون از این دیدگاه به تاریخ معاصر ایران بنگریم، نارسایی آگاهی ملی ایرانی را حتی در مقایسه با کشورهایی مانند ترکیه باید در تقارن تاریخی نامیمونی یافت که باعث دو چرخش بزرگ در تاریخ معاصر ایران شد:
ــ یکی آنکه در آستانۀ ورود ایران به دوران نوین جهانی با شکست جنبش بابی، نهتنها قدرت و نفوذ ملایان بر جامعۀ ایران از میان نرفت، بلکه ازآنپس مرحلهبهمرحله نیرومندتر شد.
ــ دیگر اینکه هرچند با انقلاب مشروطه و مهمتر از آن، در دوران سازندگی رضاشاه، خودآگاهی ملی ایرانیان گامهای بلندی به جلو برداشت، اما هنوز چنان استوار نشده بود که بتواند در برابر گسترش جنبش چپ و تمایلات ضد ملی آن مقاومت کند. فراتر از آن رویداد ۲۸ مرداد باعث شد که رابطۀ ملت دولت در زیر فشار تبلیغی چپ اسلامی قوام نیابد و کوششهای ایران دوستان در راه تقویت فرهنگ و هویت ملی ایرانی برچسب دفاع از تاریخ ستمشاهی بخورد.
از سوی دیگر، حکومت محمدرضا شاه هرچند با تکیهبر انرژی سازندگی بخش بزرگی از ایرانیان، کشور را در جهت پیشرفت هدایت میکرد، اما به سبب ناتوانی از حرکت بهسوی دمکراسی موردپذیرش نبود و کوششهای فرهنگیاش در برابر نسل جوان مذبوحانه مینمود و نتیجۀ عکس میداد. خوشبختانه بخش بزرگی از ایرانیان با توجه به دشمنی خسرانآور ملایان با هویت و فرهنگ ملی ایرانی هرچه بیشتر به ارزشهای والای ملیت ایرانی پی میبرند.
در اروپا کارزار مبارزه با «ملیگرایی» با اشاره به سؤاستفادۀ فاشیستها صورت میگیرد و با همسرشت خواندن نژادپرستی و ملیگرایی چنان جلوه میدهند که تکیهبر فرهنگ و هویت ملی، گرایشی فاشیستی است. چپها با علم به اینکه به سبب روشنگریهای گسترده دربارۀ جنایات رژیمهای فاشیستی در جنگ دوم جهانی، آگاهی ضد فاشیستی، بهویژه در جوامع پیشرفته در سطحی بالاست، به ملیِگرایی ابتدا پسوند «افراطی»، «تهاجمی»، «برتریجویانه» اضافه میکنند تا آن را در گام بعدی به تمایلات فاشیستی متهم کنند.
البته که ملیگرایی نهتنها از سوی فاشیستها، بلکه همواره از سوی تمامی رژیمهای توتالیتر و دیکتاتور مورد سؤاستفاده قرار میگیرد، اما همین سؤاستفادههای یکجانبه نشان میدهد که ملیگرایی از ماهیتی نیک برخوردار است، چنانکه حتی یک نمونه را نمیتوان یافت که ملیگرایی در خدمت اهداف انسانستیزانه عمل کرده باشد.
دو نمونۀ بارز برای سؤاستفاده از احساسات ملی، یکی استفادۀ استالین از آن در «جنگ میهنی» برای عقب راندن ارتش آلمان هیتلری بود و دیگری سؤاستفادۀ موسمی حکومت اسلامی از علاقۀ ایرانیان به میراث ملی است. هر دو رژیم پسازآنکه چند دهه کمر به نابودی میراث ملی کشور خود بستند، آنگاهکه خطر شکست و سقوطشان شدید شد، دست به دامن ملیگرایی شدند.
پس از انقلابات آمریکا و فرانسه پیوند نزدیک ملیگرایی و دمکراسی بر بنیانی نوین و استوار قرار گرفت. بنا به آن کلیۀ شهروندان به قراردادی اجتماعی دفاع متقابل از حقوق خدشهناپذیر دیگر هممیهنان را بر عهدهدارند. بدین معنی، مفهوم نوین «ملت» زایش یافت که «اتباع کشور» را به شهروندانی آزاد و مختار بدل میکرد که آگاهانه برای بهبود جامعه مسئولیت میپذیرند.
در کشورهایی چون ایران که هنوز از انقلاب دمکراتیک محروم ماندهاند، مفهوم ملت از دو سو مخدوش میشود:
ــ یکی از سوی قومگرایان که با تکیهبر هویت قومی، چنان جلوه میدهند که گویا حکومت مرکزی در خدمت امیال سلطهطلبانۀ قوم غالب از پیشرفت اقوام دیگر جلوگیری میکند. درحالیکه حکومتهای غیر دمکراتیک حتی اگر ازنظر مادی به پیشرفتهایی امکان دهند، پیشرفتهای اجتماعی و سیاسی هیچ قومی را تحمل نمیتوانند؛ بنابراین درست بدین خاطر که اقوام مورد «ستم ملی» از دیگر نقاط کشور عقبماندهتر نگهداشته شدهاند، جدایی سیاسی به معنی استقلال زیر سلطۀ حکومتی عقبماندهتر است. درحالیکه کوشش برای برپایی نظام دمکراتیک درواقع کوشش برای یافتن آزادی و استقلال در همۀ زمینهها برای همۀ شهروندان و کمک متقابل به پیشرفت برای همۀ نقاط کشور است. وانگهی چنانکه «ماکس وبر» نشان داده است، «هیچچیز بهاندازۀ قومیت با مفهوم ملیت در تضاد نیست.»، زیرا که قوم به سبب برخورداری از زبان، فرهنگ و مذهب یگانه، اصولاً زمینۀ اجتماعی لازم برای تحقق و تحکیم دمکراسی را در اختیار ندارد، زیرا که اندیشۀ دمکراتیک در برخورد با دگرباشان و دگراندیشان رشد میکند و استوار میشود.
عامل دیگر، فشار بر ملیگرایی، از سوی هواداران «جهانوطنی» است. از دیرباز تحقق همبستگی «بنیآدم» در یک پیکر جهانی، والاترین آرزوی انساندوستان بوده است. تصور عام چنین است که با تحقق این آرزو نهتنها اختلافات و جنگها میان کشورها پایان خواهد یافت، بلکه جوامع خواهند توانست در سایۀ حکومتی جهانی به پیشرفت متقابل یکدیگر و مقابله با مشکلاتی که هرچه بیشتر جهانی میشوند، کمک کنند. درحالیکه ملیگرایی درنهایت ناگزیر در خدمت منافع خودی عملاً به برتریطلبی و روابط اقتصادی ناعادلانه منجر میشود.
شناخت کلیدی در این زمینه اینکه: «دو کشور دمکرات هرگز نمیتوانند باهم به جنگ برخیزند!» بنابراین اگر نمونهوار در هفتادسال گذشته میان کشورهای اروپایی جنگی درنگرفته، در درجۀ اول نه به خاطر نبود اختلافات، بلکه بدین سبب که بر آنها نظام دمکراسی برقرار است و نهادهای دمکراتیک، حکومتها را مجبور میکنند که برای حل اختلافات به مذاکره و یافتن توافق بپردازند.
بدین ترتیب راه تحقق یگانگی جهانی و برقرار صلح و دوستی پایدار میان نوع بشر فقط از راه دمکراتیزه شدن کشورهای جهان ممکن است و ازآنجاکه برقراری نظام دمکراسی در هر کشوری فقط به ارادۀ مردم همان کشور ممکن است، هواداری از ملیگرایی تنها راه رسیدن به پیشرفت واقعی بشر است. از این نظر ملیگرایی دمکراتیک و جهانوطنی انسان دوستانه پیوندی جداییناپذیر دارند. از سوی دیگر، هرچه جریانی از دمکراسی دورتر باشد، با ملیگرایی نیز بیشتر سر ستیز دارد. بدین سبب نیز همۀ جریانات ضد دمکراسی و توتالیتر، از اسلامی و چپ گرفته تا فاشیستی و شوینیستی، ازآنجاکه نمیتوانند بهروشنی با دمکراسی دشمنی ورزند، تبلیغات خود را بر مبارزه با ملیگرایی متمرکز میکنند.
چون از این دیدگاه به اوضاع کنونی ایران بنگریم، شاهدیم که جامعه زیر فشار دو ایدئولوژی فربۀ اسلامی و چپ، دستوپا میزند و بجای رشد طبیعی ملیگرایی و تحکیم رابطۀ دولت ملت، دو ایدئولوژی توتالیتر چنان رشدی سرطانی یافتهاند که هرچند از شکستی به شکستی دیگر بخشی از هواداران خود را از دست میدهند، لیکن در داخل و خارج از کشور از چنان گسترشی برخوردارند که میتوانند همواره خود را در تشکلها و «خط» های نوین بازسازی کنند.
مبلغان چپ اسلامی ازآنجاکه در خدمت حفظ حکومت ملایان دیگر نمیتوانند «برگ ملی» را بازی کنند، در جستجوی «رویای ملی معنی بخش و وحدتآفرین»(۲)، حتی پیشنهاد میکنند که «طرح ترافیک و رانندگی شهری» بهصورت «رویای جمعی ایرانیان» تبلیغ شود و یا نهادهایی مانند «جمعیت امام علی» در میان جوانان از گسترشی هرچه بیشتر برخوردار گردد!(۲)
بنابراین علت اصلی ناتوانی جامعۀ ایران این است که دو جناح اسلامی و چپ با استفاده از نبود آلترناتیوی ملی میدانداری میکنند. از شاخصهای این ناتوانی خسران آور همانا شاهزادۀ پهلوی است که بهجای خدمت به آلترناتیو ملی، همچنان راه نزدیکی به اسلامیون و چپها («جمهوریخواهان») را میپیماید.
شاخص دیگر اینکه، شوربختانه چپ اسلامی چنان بنای هویت تاریخی ایران را درهمکوفته که بخش بزرگی از ایراندوستان نیز به خاطر «گذشتۀ ستمشاهی» به ملیگرایی ایرانی بدبین هستند. این درحالیکه است که دستاوردهای مادی و معنوی گذشتگان ما واقعاً در مقایسه با دیگر حوزههای فرهنگی چنان باعث سرافرازی است که میتواند به انرژی سازندگی سرشاری دامن زند.
نمونهوار پژوهشهای نوین درست در مورد «نقطۀ ضعف» تاریخ ایران، یعنی نظام شاهنشاهی پیش از اسلام نشان میدهند که در امپراتوری ایران برای نخستین بار در تاریخ، نظام فدرالیستی تحققیافته بود. بدینصورت که در سرزمین پهناور ایران ممکن نبود که مانند امپراتوری روم، سپاهی بزرگ و یگانه برای دفاع از مرزها تدارک دیده شود؛ زیرا در غرب به لشگری منظم همسان لژیونرهای رومی نیاز بود، درحالیکه در شرق مقابله با تهاجمات مداوم اقوام بیابانگرد تنها با نیروی نظامی پرتحرکی ممکن بود. بدین سبب در پی دوران طولانی آزمونوخطا، نظام حکومتی ایران چنان شکلگرفته بود که در رأس آن «شاهنشاه»، که از میان شایستهترین شاهزادگان انتخاب میشد، فقط وظیفۀ سرداری لشگر در دفاع از امپراتوری را بر عهده داشت و «شاهان» درازای در اختیار گذاشتن نیروی نظامی، از خودمختاری کامل برخوردار بودند.(۳)
اما مهمتر از دستاوردهای مادی، دستاورهای معنوی است که در والاترین پایه خود را بهصورت موازین اخلاقی نشان میدهند. در این زمینه کافیست در نظرگیریم، در آیین زرتشتی از میان بردن جانوران «موذی» سفارش شده بود، درحالیکه در شاهنامه با نگاه به رشد فرهنگی در طول سدهها، آزار هر موجود جانداری، حتی اگر «مور دانهکش» باشد، نکوهش شده است.
فاضل غیبی
برگرفته از ایران امروز
——————————-
(۱) ازجمله: عبدالرضا تواصری، ناسیونالیسم نژادی در تاریخ معاصر ایران، گام نو
(۲) محسن رنانی، مقاله: «رویا و توسعه»، ایران امروز، ۲۰ تیر ۱۳۹۹
(۳) ن.ک.: پژوهش تاریخی دربارۀ گزینش پادشاه در ایران، هنینگ بورم، اقتباس فاضل غیبی، ایران امروز، ۱۳۹۹