برخلاف آنچه تصور میشود امر بدیهی به معنی بینیاز از موشکافی و روشنگری در جهان وجود ندارد (علم از باریک شدن بر امور بدیهی آغاز شد.) مبارزه با جمهوری اسلامی که سه دههای دلمشغولی عموم ایرانیان فعال تبعیدی بوده از همان بدیهیهاست که از سوی همگان مسلم گرفتهشده است. بهخوبی میتوان ادعا کرد که اگر پس از نزدیک سی سال هنوز اینهمه آشفتگی و پراکندگی در این جماعت کاهنده دیده میشود از آن است که نخست درباره تکلیفی که بیدرنگ پس از رهایی از رژیم برخود گرفتند اندیشه نکردند. مبارزه لازم بود ولی برای آنکه بهجایی برسد هدفهای روشن و استراتژی متناسب با آن میخواست.
تغییر رژیم، یا به زبان دیگر سرنگونی آن، دستکم در نخستین سالها چنان هدف آسانی به شمار میرفت که اگر کسی میخواست اندکی ژرفتر به آن بنگرد از هر سو به رخش میکشیدند که «دوصد گفته چون نیم کردار نیست.» (امروز برایش شایعه میسازند که با رژیم تماس گرفته است!) جماعات بیشماری باانگیزههای گوناگون ــ از انتقامجوئی تا جبران زیانها تا برقراری نظام سیاسی و شکل حکومت دلخواه ــ همه سخن از سرنگونی رژیم میراندند و با بیاثر کردن یکدیگر، در عمل به ماندگاریش کمک میکردند.
باگذشت سالها و پابرجائی رژیم و تحولات پراهمیت در ایران و در موقعیت بینالمللی مسئله پیچیدهتر شد. اشکال ازآنجا برخاست که صرف تغییر رژِیم نه هدف روشنی بود که بتواند گروههای بزرگی را بسیج کند، به این معنی که در مبارزه منظم نگه دارد و نه به آن آسانیها بود که میپنداشتند. اختلافات که از همان نخستین روزها بر سر آنچه میباید بجای این رژیم بیاید بروز کرد، در نبود کوشش جدی برای رسیدن به یک همراهی بر امر ملی و نه گروهی، پیوسته بیشتر شد؛ و پایداری دستگاه حکومتی آخوندی و اندکاندک سپاهی-اطلاعاتی، در برابر دشواریهای از هرگونه، شمار فزایندهای را از سرنگونی خواهان به کنارهگیری رساند و میرساند.
اکنون با این تجربه در پشت سر، زمان آن است که از امر بدیهی آغاز کنیم و نخست بپرسیم که هدف ما چیست؟ سرنگونی رژیم هدفی است که برای بیشتر ما که این سرنوشت شوم را برای ایران نمیپسندیم اهمیت تمام دارد، ولی به همان اندازه اهمیت، جایگزینی است که برای جمهوری اسلامی میخواهیم و بهایی است که آمادهایم ملت ایران برای سرنگونی آن بپردازد ــ بهویژه اکنونکه کسانی از ایرانی و بیگانه گزینه حمله ویرانگر نظامی را در برابر مردم ایران مینهند. ما میخواهیم مانند مجاهدین آن زمان در پشت زنجیر تانکهای عراقی، یا امروز در زیر سایه بمبافکنهای آمریکائی به قدرت برسیم یا برای هدف بزرگتری مبارزه میکنیم؟ در اینجا روی سخن باکسانی نیست که تنها به انتقامجوئی میاندیشند، یا «ایستادهاند که پادشاهی به ایران برنگردد»، یا پادشاهی و دیگر هیچ، یا تنها مصدق است و بس. آنها درواقع از مبارزه بیرون هستند زیرا مسئله ملی را بهاندازه هدفهای کوچک خود رساندهاند؛ هدفهای آنان ارتباطی با موقعیت مرگ و زندگی ما بهعنوان یک ملت ندارد.
آوردن نمونه آن گروهها و گرایشها ازاینرو سودمند است که موضوع «پس از جمهوری اسلامی» را بهجای شایستهاش در مبارزه بالا میبرد. برچیدن رژیم اسلامی هدف نهائی نیست؛ هدف مرحله اول و وسیله لازم و صرفنظر نکردنی برای رسیدن به هدف نهائی است ــ ایرانی که بجای این پارگین اخلاقی و سیاسی میخواهیم. اکنونکه دانستهایم پریشیدگی در اندیشه به چه بهایی تمامشده است میباید مسئله را در همهسویههایش روشنتر کنیم. هدف نهائی خود را از مبارزه چنان قرار دهیم که نخست، بتواند بیشترین و بهترین را (کسانی که به همه ایران و ایرانیان میاندیشند)، از آنها که در میدان ماندهاند، به همراهی برساند؛ و دوم، با هر فراز و نشیب در احوال رژیم دگرگون نشود؛ و سوم، ارزش مبارزه و گذاشتن نیرو، جانفشانی به کنار را داشته باشد. استراتژی و تاکتیکهای مناسب مبارزه برای چنان هدفهایی پسازآن میآید و طبعاً میباید چنان باشد که نه به هدف نهائی و نه به هدف مرحله اول یعنی تغییر رژیم آسیبی برساند.
* * *
اینگونه نگریستن به تکلیفی که بر خود قرار دادهایم سبب میشود که مبارزه را چنانکه بایست جدی بگیریم. جدی گرفتن مبارزه به معنی آن است که در هر گام به هدف نهائی و هدف مرحله اول خود بیندیشیم و کاری نکنیم و سخنی نگوییم که در خدمت آنها نباشد. جدی گرفتن همچنین به این معنی است که شعار سرنگونی دادن را جانشین مبارزه نکنیم. اگر با نوشتن و گفتن سرنگونی اتفاقی نیفتاد ناامید نشویم و از آن بدتر چپ و راست را مسئول بیهوده ماندن شعارهای خود نشماریم. مبارزه با سرنگونی یکی نیست. هر مبارزه به سرنگونی نمیانجامد و بسا «مبارزه»ها به ضد خود عمل میکند. تنها مبارزات درست و مؤثر به یاری عوامل دیگر، مهمتر از همه اقدامات خود رژیمها، به سرنگونی انجامیده است. حالت دیگر و بدترینی نیز هست و آن سرنگونی با مداخله بیگانگان و همکاری دستنشاندگان داخلی آنهاست. چنانکه میبینیم سرنگونی هم شرایط دارد.
اینکه مبارزه لزوماً به سرنگونی، بهویژه در برابر یک رژیم مجهز و بیهیچ ملاحظه، نخواهد انجامید یک نکته کلیدی است و پافشاری از یکسو و انعطافپذیری در تاکتیکها را از سوی دیگر میطلبد. ما میباید گاه بر ضد امید، خوشبینی خود را به پیروزی نگهداریم. همینکه ما پس از بیستوهشت سال لازم است درباره هدفها و استراتژی و تاکتیکهای مبارزه بیندیشیم و از مقدمات آغاز کنیم پیچیدگی موقعیتی را که درگیر آنیم نشان میدهد. این بیستوهشتساله بیهودگی و بیربطی و آسیبرسانی بیشتر کارهایی را که به نام مبارزه شده است نشان میدهد. دهها هزار تن در چنان مدت طولانی و با صرف شاید صدها میلیون دلار نه رژیم را سرنگون کردهاند نه مبارزهشان در شرایط خوبی است. از آنهمه تلاشها امروز بقایایی اینسو و آنسو مانده است که اگر درست عمل کند اتفاقاً در دو زمینه مهم اوضاعواحوالش مساعدتر از هر زمان است.
نزدیک شدن به همراهی بر سر هدف نهائی مبارزه یکی از این زمینههاست. برقراری یک دمکراسی عرفی گرا بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر در کشوری یکپارچه و مال همه ایرانیان و به دست ایرانیان هدفی است که در چپ و راست طیف سیاسی بیشترین جاذبه را دارد. کوشش بیستوچندساله برای یافتن یک گفتمان ملی و فراتر از ملاحظات گروهی بیهوده نمانده است. ما سرانجام به یک گفتمان مشترک رسیدهایم که مانند رشتهای ناپیدا مبارزان را در درون و بیرون ایران به هم میپیوندد ــ اختلافاتشان باهم هراندازه باشد. خرده گفتمانهایی مانند پادشاهی و جمهوری، یا فدرالیسم زبانی تا حد دشمنی و جدائی، همچنان که جنگ بر سر رویدادها و شخصیتهای تاریخی از نیروی زندگی بیبهرهاند. مسئله مردم حکومتی است که برگزیده و در خدمت آنها باشد و همین است که در قلب گفتمان ملی قرار دارد.
ورشکستگی همهسویه جمهوری اسلامی و بیگانگی مردم حتی توده مذهبی از گروههای فرمانروا ــ از آخوند و سپاهی- امنیتی ــ زمینه دیگر است. از خط امام تا عملگرا و از اصلاحطلب دوم خردادی تا اصولگرا همه رنگهای رژیم آزموده شده است. دیگرکسی امید رهایی را در جمهوری اسلامی نمیبیند. ممکن است مردم از ناگزیری تحمل کنند ولی مانند دورههایی درگذشته ــ پس از جنگ و پس از دوم خرداد ــ گول نخواهند خورد. جمهوری اسلامی سیر «تکاملی» خود را کرده است، همه گونه فرصت در اختیارش بوده است ــ تازهترینش درامدهای افسانهای نفتی که اجازه داد در دو سال صد و چهل میلیارد دلار مصرف کنند. مذهب بهعنوان کشورداری، فلسفه فراگیر زندگی و ابزار پیشبرد جامعه و بهروزی مردمان همین است که پس از بیستوهشت سال تجربه میبینیم. از فولکلور آخوندی با روضهخوانی و رسالهها و کتاب دعاهایش همین فاجعهای درمیآید که هرروز در سطح و ژرفای جامعه جریان دارد.
در پایان تونل دراز، کورسویی اگرنه نوری پدیدار شده است. پایان ناگزیر رژیم نزدیکتر مینماید. اکنون میتوان در آرزوی قدرت کشور را هم فدا کرد. میتوان هرچه بیشتر و بیملاحظهتر خواست و راه را بر هر همراهی بست. میتوان بندوبست را بجای همبستگی، حتی جایگزینی رژیم اسلامی گذاشت و در ضرورت حمله نظامی به ایران استدلال بافت. میتوان مانند بسیاری از واماندگان ترحمانگیز تاریخ، روز تا شب «سقط گفت و نفرین و دشنام داد.» همچنین میتوان از فرصتی که یکبار دیگر در این صدساله برای انسانی کردن جامعه و حکومت ایران پیداشده است بهره گرفت و طرحی دیگر درانداخت که برای بسیاری از ما میباید از خودمان و رویکردهایمان آغاز شود. زمان بزرگترین دشمن و خدمتگزار ماست، بسته به اینکه با خودمان چه کنیم.
سپتامبر ۲۰۰۷