در سیاست ایران، مانند روانشناسی ایرانی، عواطف تند بالاترین جا را داشته است، بالاتر از واقعگرائی، مصلحت ملی، حتی سود شخصی در تنگترین تعبیر آن. ما مردمی هستیم که زود برانگیخته میشویم، به زبان دیگر تعادل خود را از دست میدهیم؛ زیرا انسان هرچه از بلوغ عاطفی دورتر باشد زودتر و بیشتر دستخوش عواطف تند است. عاطفه تند (یا شور) را در اینجا از نداشتن معادل بهتر به معنی passion میآوریم که چنانکه هیوم به ما آموخت، زمینه اصلی روان آدمی است. خرد و انتلکت به ما میگوید که چگونه با عواطف خود کنار آئیم و آنچه را که خاطرخواه آنهاست به عمل درآوریم. از اینجاست که بلوغ عاطفی از بلوغ عقلی بسیار مهمتر است. انسانی که به بلوغ عاطفی برسد میتواند تعادل در رفتار داشته باشد و سود شخصی روشن رایانه خود را بازشناسد. تعادل در رفتار یک عنصر فرزانگی است و فضای اجتماعی را قابل زندگیتر میکند؛ و سود شخصی روشن رایانه (بهتر فهمیده) هرکس بخشی از خیر همگانی است و ازاینرو، سود شخصی برتری است. آنکه جنگل را بیدریغ میبرد خودش نیز، اجتماع به کنار، از آنکه جنگل را در همان حال بازمیکارد زیانکارتر خواهد بود. هوشبهر (IQ) و انتلکت اگر با رشد عاطفی همراه نباشد میتواند در خدمت زشتی و بدی قرار گیرد و فرد و پیرامونش را به ویرانی کشد.
گذشته نزدیکتر ما نشان میدهد (رفتن به دورترها لازم نیست) که جامعه ما ازنظر رشد عاطفی رویهمرفته با یک نوجوان شانزدهساله قابل قیاس بوده است: کینه و خشمی که همواره از زیرپوست بیرون میجهد، زودرنجی از کمترین خلاف انتظار و بیاختیاری در برآوردن خواستها بلکه هوسها؛ سستی و زودباوری از یکسو و آشتیناپذیری و سرسختی در برابر واقعیتها از سوی دیگر؛ آمادگی برای هر زیادهروی؛ شتابزدگی در تصمیمگیری و قضاوت؛ انداختن هر مسئولیتی از گردن خود؛ نه عیبی در خود دیدن، نه هیچ نظر خطاپوشی به دیگری انداختن. در ستایش به بتسازی رسیدن و در نکوهش تا نابودی همهچیز رفتن.
این فهرست را درازتر هم میتوان کرد و رفتار ناپخته و غیرمسئول بخش بزرگ و نگرانکنندهای از طبقه سیاسی ایران جایی برای استثنا کردن سرآمدان نیز نمیگذارد. اگر ما صدسال گذشته را که دوران بیداری، دوران تجدد و پیوستن ما به کاروان جهان پیشرفته بود به این نکبتی رساندهایم که معلوم نیست بیرون آمدن ازآن چه نکبت دیگری در پی داشته باشد از همین نارسیدگی جامعه ایرانی بوده است. بدتر از همه، گوئی آنهمه درسها اصلاً گرفته نشده است. باز هر موضوع مایه اختلافی، همه ضعف سیاسی ایرانی و گرایش خودویرانگر آن را پدیدار میکند.
تفاوت نمیکند که موضوع، پاک کردن حساب با یک رقیب سیاسی باشد یا مسئله نامربوطی مانند ٢۸ مرداد (برای مردمی که نمیدانند فردا چگونه در چشم فرزندان گرسنه خود نگاه کنند) یا اموری که میتواند با موجودیت ایران سروکار داشته باشد ــ اینکه ایرانیان از هر گروه قومی (زبانی) چگونه باهم بهعنوان ایرانی زندگی کنند. بحث سیاسی، جنگ با وسایل دیگر است، به همان قصد کشت ــ اگر واژهها را میشد بجای کارد به کار برد. هنگامیکه پارهای نوشتهها را میخوانیم، با زهری که از هر جمله میتراود، بهخوبی میتوانیم تأسف نویسنده را که چرا واژهها را نمیتوان مانند کارد به کار برد دریابیم! چنین است که در زیر رژیمی که به دشمنی و کشیدن مرزهای خون و آتش میان خود و دیگری، دیگری تا حد کمترین تفاوت، زنده است آن دیگران نیز، همه از مخالفان و رنجدیدگان همان رژیم، بیدریغ هیزم یکسونگری در تنور تنفر و دشمنی میریزند.
رساندن هر اختلافنظر به دشمنی تا جایی که هیچ راهی برای گفتوشنود و برخورد بازنماند هرروز دیوارهای ستبرتری را میان گروههای بیشتری بالا میبرد. اندکاندک میتوان از این بیمناک شد که به سخن ریمون آرون درباره فرانسه دهه سی، ایران تنها در تنفری که ایرانیان از هم دارند وجود داشته باشد. برای کسانی که مانند دشمنان کنونی و دوستان پیشین خود در اردوی اسلامی، عمری را در دشمنی و کینه خواهی گذراندهاند شاید دیگر دیر شده باشد ولی بقیه ما، اکثریتی که کشور و اجتماع را برای زندگی بهتر همگان، ازجمله مخالفان و دگراندیشان، میخواهند میباید بازنگری سراسری در رفتار و رویکرد خود بکنیم. اینهمه میدان دادن به پستترین، به معنی غیراجتماعیترین عواطف، ما را به کجا خواهد برد؛ کدام جامعه بشری توانسته است با معایب اجتماعی خود پایدار بماند و کدام عیب بدتر از ناتوانی زیستن در کنار دیگری است که بهناچار و بنا بر تعریف نمیتواند همانند ما باشد؟
بریتانیائیها که به خشم و کین و رفتن تا پایان خشم و کین شناختهاند (هیچ زبانی مانند انگلیسی کار اسلحه را نمیکند) پسازآنکه شصت سال سده هفدهم را در جنگ داخلی و کشاکشهایی که ما هنوز بهشدت و ژرفایش نمیرسیم بسر بردند و پس از سدههای خونبار پیش از آن، آموختند که چگونه باهم بزیند و کار کنند و به بزرگی برسند. آنها آنچه را که رفتار مؤدبانه good manners مینامند به عرصه عمومی نیز راه دادند. آموختند که حد خود و دیگران را بشناسند و سرمشق بسیاری دیگر شدند. من بحثهای پارلمان بریتانیا را از نزدیک دیدهام. دو سوی بحث در مخالفت باهم، در میل سوزان واردکردن ضربتهای خردکننده بر یکدیگر از هیچکس در جهان کم ندارند؛ و مانند همه سیاستگران مسئول در جامعههایی که مردم مانند حیوانات به جان هم نمیافتند، درگیر مسائل واقعی جامعهاند، اموری که مستقیماً بر زندگی میلیونها تأثیر میگذارند؛ اما ادب و احترام و شوخطبعی مشهور بریتانیائی نمیگذارد کار به دشمنی و بیزاری برسد و هماوردان بهآسانی میتوانند باهم بنشینند و جامی بزنند.
ما لازم نیست در زندگی سیاسی خود ادبی را که در زندگی شخصی گاه بهافراط به کار میبریم کنار بگذاریم. عرصه عمومی نیز خویشتنداری و رعایت حال دیگری را لازم دارد. متمدن شدن یعنی پذیرفتن مخالفت و تفاوت، بهعنوان بخش دیگری ازآنچه تعادل اجتماعی را میسازد. جامعه متعادل یکشکل نیست؛ چندگرا و چندگونه است.
هیچچیز غمانگیزتر از گرایش به بریدن همه رشتهها، به ناممکن کردن هر توافقی اگرچه به سود همگان، در گفتار و کردار بسیاری از سیاسیکاران نیست. آنها لذتی را که از راندن طرف مقابل به کینه و دشمنی میبرند نمیتوانند پنهان کنند زیرا خود در چنان فضائی میزیند. ایرانی در نابسندگی عاطفیاش عادت کرده است جهان را در خود خلاصه و کوچک کند. حق با اوست و دیگر همهچیز رواست. ولی مردمان میتوانند به پایگاهی برسند که خود را با جهان یکی کنند، بکوشند که با جهانشان بزرگ شوند. این معنی واقعی رشد همهسویه شخصیت است. ما ازاینگونه مردمان بسیار داشتهایم. گاهوبیگاه یکی از آنها توجه جهانیان را به خود میگیرد. در سده نوزدهم خیام بود که نگاه تردید آمیزش را بر باورهای ریشهدار و از آسمان تصوری به تنها زمینی که داریم انداخت؛ از اواخر سده بیستم مولوی، رومی، شده است که از مذهبی متعصب آغاز کرد و به پروازهای بلند رسید. پیش از آنها در سدههای میانه ابنسینا بود که آغازگر بیرون آمدن اروپائیان از قرونوسطا شد. شاید به پیشبینی یک نویسنده تاجیک، نسلهای آینده به زرتشت روی کنند که از همه بیشتر به کار ساختن این جهان از روی نمونه ناشناخته جهان مینوی میآید.
گاهگاهی اندیشیدن به این سرمشقها در میان غوغای مبتذل روزانه میباید چندان دشوار باشد.
سپتامبر ۲۰۰۷