اجتماعات ایرانی در بیرون با همه دوری از ایران و دیرپایی رژیم اسلامی، دلمشغول ایراناند و مردمان سیاست اندیش در میانشان فراوان میتوان یافت. فرورفتن هر روزه جامعه ایرانی در پلیدی و بینوائی جهانبینی آخوندی و ابتذال جنایتآمیز گروههای فرمانروای ایران آنان را آسوده نمیگذارد. نخستین پرسشها از مسافر جوینده در هر شهر به مسئله بیستوچند ساله اکثریتی از ایرانیان برمیگردد: چگونه میتوان این رژیم را سرنگون کرد؟
هواداران اصلاحطلبان هرچه بگویند و سودهای پاگیر بخشهایی از جمعیت ایران و پارههایی از «مخالفان رژیم» در نگهداری جمهوری اسلامی به این یا آن صورت و اختلاف در روشها هر چه باشد در یکچیز تردید نیست: بیشتر ایرانیان در هر جا خواستار به زیر کشیدن این جهانبینی و این گروههای فرمانروا هستند و ادامه فاجعه سه دهه گذشته را به حال ایران خطرناک میدانند. در بیرون حتی در امریکا که کار، بخش بزرگتری از زندگی را میگیرد و پاداشهایش بیشتر است، نگرانی از آینده ایران و دلسوزی به حال هممیهنان در ایران را به همان شدت میتوان احساس کرد که در خود ایران ــ چنانکه میخوانیم و میشنویم. عموم این ایرانیان از هر گرایش سیاسی باشند طبعاً چاره را جز در تغییر رژیم نمیبینند. (تغییر رژیم را چون نخست با این عبارت از واشینگتن آمده است از واژگان سیاست نمیباید حذف کرد. ایرانیان حقدارند به دلایل خودشان، تغییر رژیم را بخواهند و بازسازی ایران را ازآنجا آغاز کنند.)
آن پرسش نخستینی، مادر پرسشها، بیستوچند سال در اجتماعات ایرانی بیرون تکرار شده است و هنوز پاسخی که اکثریتی را متقاعد کند نیافته است. کسانی، روزافزون، سرخورده و نومید میشوند و شدهاند. اگر به این پرسش نمیتوان پاسخ داد و خواست سرنگونی همچنان دور از دسترس است پس راهی نیست و میباید رها کرد؛ اما شاید مشکل در خود پرسش بوده است؛ در تعریف بوده است. در این گفتار، ناگزیر به ایرانیان بیرون مینگریم که سرمایه شگرف غفلت شدهای، حتی در مبارزه با رژیم هستند. چرا این جماعات بزرگ، در میانشان بسیاری از بهترین ایرانیان، پاسخی نیافتهاند؟ (عوامل دیگر ازجمله نقش مهم بسیاری از رسانهها را در کم اثر شدن اجتماعات تبعیدی، میباید به آینده گذاشت.)
اشتباه در تعریف از روز نخست و در تعریف نقش تبعیدیان روی داد. آنها نمیتوانستند رژیم را سرنگون کنند و بیهوده این رسالت را به خود بستند. به دلیل سادهء دوری هزاران کیلومتری از ایران و فاصله فزاینده با هممیهنان اصلاً نمیشد انتظار داشت که یک جماعت چندمیلیونی هم بتواند با کنترل از راه دور چراغ عمر چنین رژیمی را خاموش کند. بگذریم از اینکه چند میلیون مهاجر محتاط و گریخته از سختی و در جستجوی آسایش و یک پای همیشگی در زنجیر دلبستگیهای گوناگون در ایران، بیشتر دستوپا گیر مبارزهاند. آنها هر انگیزهای را از آن اقلیت کوشنده میگیرند؛ در آنان به چشم تمسخر و ترحم مینگرند و با رفتار و گفتار هرروزهشان تبعیدیان را در این دریای انسانی ازخودبیگانه میسازند. تبعیدی ایرانی (که با مهاجر تفاوت دارد و البته حق مهاجرت و گریختن از دردسرهای ایرانی بودن را از هیچکس نمیتوان گرفت) در بیرون نیز دورافتاده است. او درواقع دو بار تبعیدشده است.
* * *
پرسش درست با توجه به مشکلات ساختاری در موقعیت مبارزان این نیست که چگونه رژیم را سرنگون کنند؛ این است که چگونه مبارزه کنند؟ زیرا مبارزه در صورتهای بشمار دگرگون شوندهاش تنها کار مؤثری است که از ما در بیرون برمیآید. اگر نخست به این پاسخ، درواقع به تعریف نقش خودمان، بپردازیم، آنگاه به ناکامیهای ناگزیر طرحهای غیرعملی، آرزوهای بالاتر از توانائیها و رقابتها بر سر میوههای درختی که چنان میوههایی نمیآورد دچار نخواهیم شد؛ لشگر کشیهای خیالی به ایران نخواهیم کرد و شوراهای رهبری بیپیرو و نهادهای جایگزین بیپایه نخواهیم ساخت. اگر رقابتها نه بر سر جانشینی رژیم که هدف اعلامنشده بسیاری طرحها (رویاها)ی سرنگونی است، بلکه مؤثر بودن در مبارزه باشد شکاف میان دگراندیشان نیز کمتر خواهد شد. چنانکه بارها نشان دادهشده است بسیاری از آنها بی دشواری زیاد به ابتکاراتی خواهند پیوست که میتواند به مبارزه مردم ایران برای سرنگونی رژیم کمک کند.
کمک به مبارزه مردم ایران بالاترین هدف ما میتواند باشد. ما نه جایگزین رژیم هستیم نه توانائی سرنگون کردنش را از راه دور داریم ولی مردم ایران، آن دهها میلیون تن دست در کار هرروزه، بازوان و مغزها و زبانهای ما را لازم دارند و بی آن کار خود را دشوارتر خواهند کرد.
نگریستن به مسئله از نظرگاه مبارزه بجای سرنگونی دو سودمندی دارد: نخست کوشندگان سیاسی در هر جا به آنچه در همانجا و موقعیت میتوان برای نیرو بخشیدن به مبارزه و ضعیف کردن رژیم انجام داد خواهند پرداخت و طرحهای بلندبانگ میانتهی را که اسبابش فراهم نیست رها خواهند کرد. دوم موفقیت در طرحها و تلاشهای عملی، اگر جه کوچک، بر امکانات آنها خواهد افزود و از سرخوردگیشان جلوگیری خواهد کرد. ما با دشمنی روبرو هستیم که به این سادگیها از قدرت دست نخواهد کشید. اوضاعواحوال ۱۳۵۷ و انقلاب اسلامی تکرار شدنی نیست؛ و تازه در آن انقلاب نیز آخوندها بیش از سه دهه فعالانه برای گسترش شبکه خود در درون و بیرون ایران تلاش کرده بودند و از همه امکانات حکومتی و بینالمللی سود جسته بودند.
در برابر دشمنی اینچنین و دورنمای مبارزهای که به سه دهه میرسد کمتر کسی تاب میآورد. اگر کامیابیهای گاهگاهی در میان نباشد ناامیدی خواهد آمد و ناامیدی بیش از همه با نشان دادن اینکه کوششها میتوانند به نتیجه برسند برطرف میشود. ازاینروست که میباید نگاه را از آسمان به زمین دوخت و از هر تظاهرات یا گردهمائی انتظار سرنگون شدن رژیم را نداشت و درعینحال ارزش هر کوشش کوچک را شناخت. کوه بلندی پیشاپیش ماست و ناگزیریم آن را با گامهای کوتاه بپیمائیم. چنانکه چینیان میگویند راهپیمایی هزار فرسنگی با یک گام آغاز میشود.
منظور این نیست که سرنگونی رژیم را میباید بهعنوان بخشی از طرح بزرگتر رحائی ایران از بخش بزرگ این فرهنگ و بازسازی ایران از روی بهترین الگوهای غربی کنار گذاشت. سرنگونی در جای خودش هست ولی سرنگونی بی مبارزه نمیشود و مبارزه یعنی هزاران کار کوچک و بزرگ در هزاران گوشه این جامعه بزرگ ایرانی در هر جا و در هر موقعیت که اجازه دهد. زنان و دانشجویان و کارگران و روشنفکران ما درگیر چنین مبارزهای هستند. آنان نیز مانند تظاهرکنندگان در شهرهای گوناگون ایران انتظار ندارند با هر چالش رژیم و اعتصاب یا سرکشی و نشان دادن مخالفت خود، جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. ولی مبارزه آنان موریانهای است که مانند صدها نمونه کامیاب دیگر، آهسته و پیوسته یک نظام فاسد استبدادی را میخورد.
چند سال پیش گروهی از ایرانیان در برگن نروژ، رشوهگیری پسر رفسنجانی را از شرکت نفت دولتی نروژ برملا کردند و رسوایی بزرگی برای رژیم شد. در این روزها گروهی از ایرانیان در کالیفرنیا با کمک حیاتی «لابی» نیرومند یهودیان آمریکائی در کار گذراندن قانونی از مجلس استاناند که معاملات مستقیم و غیرمستقیم صندوق بازنشستگی ۲۴ میلیارد دلاری کارمندان حکومت محلی را در ایران ممنوع میسازد. در هردو ابتکار، هموندان حزب مشروطه ایران سهم بزرگ و کوچکی داشتند و این مایه قدرشناسی، سزاوار آنهاست. هیچکدام از این ضربهها جمهوری اسلامی را سرنگون نخواهد کرد و هیچ توهمی میباید داشت. ولی میباید در تدارک صدها و هزاران دیگر باشیم.
ژوئن ۲۰۰۷