پیشگفتار
یافت مردی گورکن عمر دراز
سائلی گفتش به من برگوی باز
کندهای تو سالها اندر مغاک
چه عجایب دیدهای در زیرخاک
گفت این دیدم عجایب حسبحال
کاین سگ نفسم همی هفتادسال
گور کندن دید و یک ساعت نمرد
یکدمم فرمان یک طاعت نبرد
عطار
ایرانی در خارج تنها با نیمهای از هستیاش بیرون از ایران میزید. نیمه دیگرش به یاد و اندیشه ایران، دور از پیرامون اوست. او از بیرون به ایران مینگرد و از طریق ایران دور به خودش و پیرامونیانش. در این کتاب که فراهم آورده نوشتههای سهساله گذشته است (از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳) به ایران و ایرانیان و گذشته و اکنون و آیندهشان از چنین نظرگاهی نگریسته شده است.
جز چندتایی، همه این گفتارها نخستین بار در «ایران و جهان” انتشاریافتهاند. در صورت کنونی خود همه آنها کموبیش دگرگونیهایی، همه در عبارات و نه مفاهیم، یافتهاند؛ چنان شدهاند که من میخواستم باشند و در هنگام نوشتن نتوانستم. نوشته تا هنگامیکه نویسنده زنده است صورت نهائی خود را نمییابد. همواره احتمال پیش و پس کردن و کاستن و افزودنی هست.
در پایان کتاب واژهنامهای آمده است از واژههای تازهای که بهضرورت بیان دقیقتر موضوعها و مفهومها و فرایافتها به فارسی ساختهشدهاند. با معادلهای انگلیسی آنها. ازاینگونه پیش بردن زبان و افزودن بر واژگان آن باک نباید داشت هرچند پارهای سلیقهها را خوش نیابد. زبان را نمیشود از سنگ تراشید مگر آنکه مغزها را از سنگ بینبارند. با همه ستایشی که از پیشینیان میکنیم هیچکدام ما به زبان پیشینیان سخن نمیگوییم. تازه، هرکسی هم «پیشینیان» خود را در نظر دارد و همگان را به تقلید از آنها میخواند. اگر میدان به این فراخی است بگذاریم «تا بزند مرد سخنگوی گوی».
ملت ما ازنظر فرهنگی در مرحلهای است که هر کس به فراخور و در رشته خود با مشکل نوگری و بازسازی فارسی روبروست ــ هر کس که مختصری به ژرفای موضوعها میرود و بافرهنگ غربی سروکار مییابد. این آشنایی هرچه بیشتر بافرهنگ غرب برای ایران یک ضرورت تاریخی است و ما باید زبان مناسب آن را نیز از مایههای زبان ملی خویش و زبانهای ایرانی دیگر فراهم آوریم.
عربمآبی و عربگرایی و عربزدگی تنها ازنظر سیاسی و فرهنگی ورشکسته نشده است. خود عربها به سبب محدودیت فرهنگی و تنگنای زبانی که از ساخت قالبی زبان عربی برمیخیزد، دچار دشواریهای سخت هستند. در سدههای گذشته ما بیپروا و عموماً بیهیچ ضرورت، هر چه توانستیم واژههای فارسی را با عربی جایگزین کردیم. روحیه فضل فروشی در این رفتار سبکسرانه ما با زبانمان سهمی بسیار بیشتر داشت تا نیاز فرهنگی واقعی. امروز نباید با همان سبکسری و بیپروائی، هر چه عربی است در زبان خود به دور اندازیم. ولی باید خطی بکشیم، به آنچه تاکنون گرفتهایم بسنده کنیم. دیگر نیازی نیست که از عربی باز وام بگیریم. فارسی به یاری واژگان عربی راهیافته در آن و به مدد ساخت ترکیبی خود از عهده سازگاری با نیازهای یک فرهنگ گسترنده و پوینده بر خواهد آمد.
بخش یکم کتاب حاضر نگرشی انتقادی و دلگیر به ایرانیان و به فضای عاطفی و اندیشگی آنان است که در بخش دوم، در بحث از مسئولیت ملی، دنبال میشود. بخش سوم به دو سنت پایدار تاریخ ایران، دین و پادشاهی، از یک موضع تجدیدنظر طلبانه میپردازد. در بخش چهارم سراشیبی که جمهوری اسلامی در آن افتاده، از درون و بیرون، بررسی میشود ــ پاسخی به آنها که میپندارند بیمرگ است دقیانوس (اخوان ثالث) و در بخش پنجم نگاهی به ایران آینده افکنده میشود، همراه با پیشنهادها و ارزیابیهایی. بخش ششم دربرگیرنده اندیشههایی در برقراری نظام مردمسالاری در ایران است که بی کنار زدن پارهای پردههای پندار و افسانهسازیهای تاریخی و سیاسی ممکن نیست؛ و در بخش هفتم پاسخها و جدلها با مدعیان آمده است.
در اینجاوآنجا کسانی نوشتن کتاب دیروز و فردا یا گفتارهای کتاب حاضر را بر کسی در موقعیت من خرده گرفتهاند. اینکه من دو سالی در سمتهای بالای سیاسی و حکومتی کارکردهام بارها بر ضد نوشتهها و داوریها و تحلیلهای من بهکاررفته است. آنها که جهان را جز سیاهوسفید نمیبینند و امور را ساده میکنند؛ آنها که حقیقت را بدترین دشمن خود میدانند؛ و آنها که وفاداری برایشان به معنی بربستن چشم و گوش و زبان است، کمترین اشاره ناموافق به نظامی را که من نیز پارهای از آن بودهام و به سهم خودم در آن سربلندم، بر من نمیپسندند.
پاسخ این است که گیریم من پیش از آن، سی سال روزنامهنگار نبودهام و از آن موضع به انتقاد و راهنمایی ــ به آشکارترین و گستردهترین و تندترین صورتی که در آن شرایط برای یک هوادار رژیم امکان میداشت و از اکثریت بزرگ روزنامهنگاران فراتر میرفت ــ نپرداختهام؛ و گیریم که من در همه عمر سیاسیام که از ۱۴ سالگی آغاز شد، موافق مشروط رژیم پادشاهی نبودهام (به این معنی که از آن رژیم دفاع میکردم و دستاوردهایش را میستودم و از کموکاستیهایش تا جایی که فراخور دانش و توان من بود، انتقاد میکردم) بازهم نمیتوان از افراد انتظار داشت که هیچ نیاموزند و عبرت نگیرند و باگذشت زمان و در کوره روزگار بهتر نشوند. نیز نمیتوان انتظار داشت که امور را مطابق سمت خود ببینند و داوری کنند.
واقعیتها با مقام و موقعیت اشخاص تفاوت نمیکنند. تحلیل و قضاوت نیز اگر بر پایه آگاهی از واقعیتها باشد نباید زیر تأثیر مقام و موقعیت تحلیلکننده قرار گیرد. برای من بسیار دشوار است آنچه را که دیدهام و دانستهام وارونه جلوه دهم یا نگویم، چراکه در مقامات بالا بودهام. ممکن است کسی نظر یا برداشت مرا نپذیرد، ولی این نباید نه ربطی به مقام او داشته باشد نه موقعیت من.
بیآنکه قصد مقایسه در میان باشد، آیا بر بیهقی میتوان خرده گرفت که چرا پس از سالها دبیری و خدمت در حضور سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود در تاریخش تصویری انتقادی، هرچند آمیخته با همدردی و دلسوزی ــ چنانکه شایسته هر دست در کار صمیمی است ــ از سلطان مسعود به دست میدهد؟ آیا اگر بیهقی جز این میکرد چنان نمیشد که به گفته خودش «خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را؟» سلطان مسعود و پدرش به بیهقی بسیار نزدیکتر بودند تا محمدرضا شاه به بیشتر وزیران یا آنها که به کاخ پادشاهی رفتوآمد میکردند. ولی انسان باید ظرفیت به قول انگلیسیها «کلنگ را کلنگ نامیدن» داشته باشد.
بسیاری ازآنچه من در چهار سال گذشته نوشتهام در بافتار دیگری در مقالات روزنامه اطلاعات (در سالهای سی و چهل) به کنایه و در روزنامه آیندگان (در سالهای چهل و پنجاه) بهروشنی بیشتر آمده است. لحن نوشتهها البته بهضرورت موقع تفاوت میکرده است؛ اما تصور نمیرود کسی مرا از این بابت بتواند سرزنش کند که چرا در آن هنگام بیپردهتر نمینوشتم ــ که در آن صورت دیگر نمیشد نوشت ــ یا چرا اکنون پوشیدهتر نمینویسم؟ پس از سی سالی خودسانسوری، دیگر از بیم و به ملاحظه هیچکس خود را سانسور نخواهم کرد ــ آزادند هر چه میخواهند بگویند و نسبت دهند.
امروز ــ پسازاین همه که رفته است ــ دیگر هیچ توجیهی پذیرفته نیست که واقعیتها را نبینیم و حقایق را پنهان کنیم. رنجش کسان به خودشان مربوط است. جامعه ایرانی که ما میخواهیم جانشین جمهوری اسلامی کنیم باید بر شناخت درست واقعیتها و شکافتن آنها و درس گرفتن از تجربهها استوار گردد. ساختن یک جامعه آزاد و آباد که مردم در آن فرمانروایی کنند و قانون در آن کوچک و بزرگ نشناسد و نهادها به هوس و میل افراد بستگی نداشته باشند نیاز به شهامت روبرو شدن با واقعیتها و گفتن آنها دارد. کسانی که تجربه دستاول از کارها و رویدادها داشتهاند بیش از دیگران وظیفهدارند که نترسند و آنچه را که میدانند و میبینند بگویند. تاریخ را، ازجمله، باید دست در کارانش بنویسند.
از همه اینها گذشته، گزاردن یک حق بزرگ است: حق دیدن و دانستن جهان، از سرگذراندن توفان و زنده ماندن و توانایی به پشت سر نگریستن. آیندگان چه خواهند گفت که دریکی از درامهای بزرگ تاریخ شرکت داشتید و در کام آتشفشان افتادید و بدر آمدید و از بیم هرزهدرایان لب از لب نگشودید؟ بیش از شما چه کسی از دستاول میدانست که چه خوب بود و چه بر خطا رفت و چرا دروازههای دوزخ بر این سرزمین گرامی گشاده شد؟ پسازآن فاجعههای شخصی و ملی؛ پس از به بند افتادنها و زندگی خود را به مویی بسته دیدنها که دو رژیم در پی اعدام و انهدام بودند و یک انقلاب، ناخواسته، به رهایی آمد؛ پس از ماههای دراز روی خورشید را ندیدن؛ پس از بر باد رفتن سرمایه و اندوخته و یادگارهای یکعمر؛ پس از کشته شدن دوستان و یاران؛ پس از ویرانی کشور؛ دیگر چه مانده بود که از آن بهراسید یا چه کسی که از او پروا کنید؟
درواقع نیز کسی که خطر مرگ را از دستهای دوست و دشمن، از رژیمی که بدان خدمت کرده و رژیمی که با آن جنگیده، به یکسان گرفته؛ یک سال و نیم هرروز را چنان بسر برده که دیگر فردایی نخواهد بود؛ هر چه را که به تلاش و رنج عمری ساخته، در چنگال ناکسان یافته؛ یاران خود را در برابر جوخههای اعدام «روزبانان و مردم کشان» خمینی (فردوسی پاسداران ضحاک را چنین مینامید) ازدستداده؛ نزدیکترین کسانش را به خاطر خود به زندان افتاده دیده، دیگر از چه میتواند بترسد، یا از کدام نامرادی شخصی روی درهم کشد؟ زشتگویی اینوآن چه اثری میتواند بر کسانی داشته باشد که «باریدن سنگ فتنه را از منجنیق فلک» تاب آوردهاند و خیره در چشم مرگ نگریستهاند و از دریای آتش، ناسوخته، بازآمدهاند؟
کمترین شکرانه چنین سرنوشت کمیاب که فرصت دو بار زیستن و دو گونه زندگانی بسر بردن را داده است ــ و این توانایی چند زندگی کردن و یک مسیر ناگزیر یگانه را نپیمودن، مزیتی است که انسان بر جانداران دیگر دارد ــ آن است که آنچه در جان احساس شده و درروان گنجیده و در ضمیر پرورشیافته با دیگران در میان گذاشته شود. زندگیهای ما سرافراز خواهند بود اگر همچون سنگها و آجرها برای بازسازی ایران بکار روند؛ اگر هنگامیکه درمیگذریم جهان خود را، اندکی، ذرهای، بهتر کرده باشیم.
د. ه.
واشینگتن، ۱۹۸۵