به یاد حسن تقیزاده و علیاکبر داور
پیشگفتار
کتاب حاضر از گرداوری و بازنویسی پارهای نوشتههای یازدهساله گذشته (تقریباً همه در «نیمروز») فراهم آمده است (نوشتهای نیست که در نگاهی دیگر، از بازنویسی بگریزد؛ و «سخن آخر» زمان دارد.) دنباله اندیشههای بیستوچندساله گذشته و گستردهترین نگاهی است که دیدگان من میتوانسته بر موقعیت یا وضعیت ایران بیندازد. پاسخی است، پاسخهایی است به پرسشهای همیشگی من: گرفتاری ما کجاست؟ چرا نتوانستهایم از توانائیها و فرصتهای خود بهره گیریم؟ از آن بدتر چگونه توانستهایم آن فرصتها را به زیان خود درآوریم؟ این دلمشغولی به پرسشهای کلیدی در موقعیت ما و پاسخهایی که ناگزیر در پی میآمد، بی چارهجوئیها ناقص میماند و با طبیعت کسی که خودبهخود خویشتن را بهجای دیگران میگذارد نیز سازگار نمیبود. اکنون چارهجوئیها در برابر است تا به کجا برسد.
درگیری روزانه باسیاستهای تبعیدی و رویدادهای ایران به نوشتههای این دوره من رنگ تند روز میداد که در بازنویسی و بازاندیشی آنها کمرنگتر شده است. در همان حال بستگی به گیرودارهای روزانه، تیزی و تندی ویژهای به اندیشهها و نوشتهها میبخشید که در اوضاعواحوال ما اجتنابناپذیر است. ما مشکل کوتاهمدت و درازمدت نداریم. کوتاهمدت ما همان درازمدت ماست. سیاستگری روزانه از نگرش استراتژیک، بلکه فلسفی، جدا نیست. همه باهم میآیند و به همبستهاند. در میدان عمل این به همبسته بودن مسائل نمیباید ما را به معمای مرغ و تخممرغ بیندازد؛ ولی در اندیشه نمیتوانیم از یکی به دیگری نرسیم و نپردازیم.
ارتگاای گاست میگفت همهچیز تاریخ است. تاریخ یعنی تجربه ثبتشده؛ و با برهم نهادن تجربههاست که انسان از ته چاه جمکران بر زبر ماه تابان میرسد. برای شناخت اکنون و ساختن آینده میباید نگرش تاریخی داشت، برخلاف نگرش سیاسی به تاریخ که ابتلای دو نسل سیاستگران و تاریخنگاران ایران بوده است. تاریخ را هر چه «درست»تر به معنی عینیتر و آزادتر از پیشداوریهای عاطفی و سودجویانه میباید دید. نگرش تاریخی، نقطه مقابل زیستن و یخ زدن در رویدادهای گذشته است زیرا یک معنی دیگر تاریخ، چنانکه هگل از تأمل در جهانبینی زرتشتی دریافت، پویائی است. انسان را نمیتوان بازایستاند. جهان انسانی بهسوی آیندهای میرود و چون انسان آفریننده است آن آینده از گذشته بهتر خواهد بود ــ سرانجام بهتر خواهد بود. پنجاههزار سالی چنین بوده است.
پشت سر هر خوشبینی فلسفی همین نگرش تاریخی قرار دارد. اراده انسانی، کارکرد روان و ذهن او و «از پیشی» priory a است؛ بستگی به کامیابی در برطرف کردن موانع و یافتن چارهها و گشودن رازها ندارد. «کوشیدن نیازمند اطمینان از نتیجه نیست.» این را یکی از کامیابترین فرماندهان نظامی و رهبران سیاسی سده هفدهم، ویلیام اورانژ، به ما آموخت (سرکرده یک تبار ـ حزب هلندی که با پادشاهی مشترک او و همسرش ملکه بریتانیا، نخستین پادشاهی مشروطه، بر پایه قانون اساسی، پا گرفت.) بقیهاش را، اگر لازم داشته باشیم، از سخن آنتونیو گرامشی (یک کمونیست ایتالیائی که در زندان موسولینی جان سپرد) میتوانیم بگیریم: «بدبینی شناخت، مانع خوشبینی اراده نمیشود.» روزگار تیره است، میدانیم. ولی چیزی هم به نام اراده انسانی هست. چیز دیگری هم در این معادله ــ شناخت در برابر اراده ــ هست و آن درآوردن شناخت و اراده از حالت رویارویی و گذاشتنشان در خدمت یکدیگر است: ارادهای که با شناخت همراه باشد. نه شناخت را میباید گذاشت که به سستی اراده بینجامد و نه اراده را میباید بجای شناخت گذاشت. اراده بی شناخت، مصیبتزاست؛ شناخت بیاراده، ناتوانی است.
بررسی تاریخی صدساله گذشته که نیمه اول این کتاب را گرفت «بدبینی شناخت» را میتوانست به نومیدی بکشاند: شکست، پیش و پس از هر پیروزی و به همان بزرگی و این بار آخری حتا بزرگتر؛ نابسندگی عمومی؛ پابرجائی پندارها و خرافهها از هرگونه. ولی این صدساله تنها میدان نبردی است که داریم. میباید از این میدان پیروز بدر آئیم؛ به تعبیری این صدساله را شکست بدهیم و بر آن چیره شویم. کوشش سالیان دراز من که دوران پس از انقلاب مشروطه را درست و بیپیشداوری ــ تا آنجا که برای ناظر دست در کار، امکان دارد ــ ببینم، در همین تاریخ مالامال از بدبینی و در ژرفای شب سنگینی که بر میهن ما افتاده است، آنچه را که برای «خوشبینی اراده» کم داشتهام به من داد و امیدوارم با بدبینترین خوانندگان نیز همان را بکند.
آن صدسال بر بستر سدهها و هزارههای پیش از خود قرار داشت و این نگاه جوینده آموختنیها و دورانداختنیهای تاریخ ــ دومی بهمراتب بیشتر ــ بر آن دورهها نیز افتاد. چنان نگرشی در پرتو آشنایی هرچند محدود، با جهان بیپایان تمدن غربی و تاریخ جهانی، مرا متقاعد کرد که میباید از گذشته خود، پارههای بزرگی از آن، بکنیم و به پارههای بزرگی از آن، بیشتر بپیوندیم ــ یک نگرش گزینشی به تجربه و فرهنگ ملی برای آنکه بار دیگر خود را در متن تاریخ بنشانیم (در عرصه فرهنگ تنها جایی که نگرش گزینشی جایز نیست تاریخ است که به نزدیکبینی و کژ راهه میانجامد). اگر در این فرایند به نتیجهگیریهایی رسیدهام عموماً خلاف سیاست و گاه به نظر، رؤیائی، از اینجاست که در نگاه گسترده تاریخی، یک دوره، هر چه باشد، تنها یک دوره است و میتواند به بهتر و بدتر بینجامد. من این اتهامات را میپذیرم که نه به حساسیتهای کسان پرداختهام و نه فاصلهای که میان چارهجوئیهایم با واقعیتهایی که در جامعه ایرانی هست. حساسیتها در بررسی تاریخی جایی ندارند و رویائیترین طرحها ممکن است تنها بیهنگام (پیش از موقع) باشند.
فراخواندن ایرانی به اینکه نگرش خود را به سیاست اصلاح کند و دگرگونیهای بنیادی در فرهنگ خود راه دهد خطاب به معتادان هروئین و زائران امامزاده و سینهزنان حسینیه نیست و همهاش هم بر امروز ایران تکیه نمیکند. من بیهیچ پوزش و فروتنی، سرامدگرا elitist هستم. امید من به سرآمدان اجتماعی و فرهنگی ایران است و به توانائیهای بالقوه این نخستین «ملت تاریخی جهان» که همواره شگفتیهایی در آستین خود داشته است. اینجا خوشبینی شناخت نیز به یاری میآید. ایران جزیره دورافتادهای در پایان جهان نیست. ما بخشی از انسانیت جوشان پویندهایم، بخشی از جهان امروز که به هیچ تدبیری در جهان قرونوسطایی فولکلور شیعی جا نخواهیم افتاد. مسئله ما بسیار جدی است، یک واپسماندگی فرهنگی از بدترین نمونههای آن است. در هند بیش از ما ارباب معجزه دارند ولی خرافات در هند مأموریت سیاسی و ادعای حکومتی بر خود نمیشناسد و هندوئیسم از شیعی گری نیز غیرمتمرکزتر است.
روشنفکران و طبقه متوسط ایران میباید شهامت آن را بیابند که به نهتوی (اصطلاح م.امید) فرهنگ چیره هزارساله، به ژرفای غارهایی (از غار افلاطون و غار اصحاب کهف و غار تاریخی نزدیکتر ۱۴۰۰ سال پیش) که جهان تنگ نازیبای ما در آن گرفتار است، بروند و به قلب مسئله بزنند. مردم ما میباید دریابند که با منطق زیارت و نذرونیاز و کتاب دعا و شهادت و انتظار ظهور؛ با شیوه تفکر سرسری و سطحی و گذاشتن امداد غیبی بجای اراده آگاهانه؛ با زیستن در تناقض و باور به امور بیرون از قلمرو شعور و دانش و اخلاق، روزگارشان همین است؛ تا زمانی (بیست سی سالی بیشتر در این سده) که نفت هم دیگر لقمه نان را به سفرههایشان نیاورد. نیمهراه رفتنها و رویکردهای شرمگین صدساله کشاکش، به این زمانه واژگون انجامیده است. در این صدمین سال، دگرگونی رویکرد نخستین درسی است که میتوانیم بگیریم.
جنبش مشروطیت و جای مرکزی آن در باززائی جامعه ایرانی که از دیرباز ذهن مرا به خود گرفته است؛ و ضرورت دنبال کردن طرح (پروژه) مشروطهخواهی تا به کشورهای پیشرفته آرزوی مشروطهخواهان برسیم، درونمایه اصلی این کتاب است که انتشار آن را در صدمین سالروز انقلاب بهنگام تر میسازد. طرح نوسازندگی (مدرنیزاسیون) و نوگری (تجدد) جامعه و فرهنگ و حکومت ایران که صدسالی پیش مشروطهخواهان در دست گرفتند رویدادی با ابعاد جهانی بود ــ نخستین جنبش تجددطلبانه مردمی، در فضای خوابآلود کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره و «جهان سوم» نامگذاری بعدی. ولی از فریدون آدمیت و معدودی دیگر که بگذریم، این نگاه به جنبش مشروطه در صدسال گذشته از گفتمان تاریخی و سیاسی غایب بوده است.
پیامدهای انقلاب مشروطه و تأثیرات آن بر دهههای بعدی از این هم بیشتر نادیده گرفتهشده است. آرمان مدرن کردن ایران با شکست انقلاب مشروطه نمرد و تا انقلاب اسلامی و حتا درجاهایی در همین دوران نیز، الهامبخش نسلها گردید و بخش مهمی از انرژی ملی ما در آن صرف شد. کسانی میتوانند مشروطیت را به ستارخان و باقرخان و دیگرانی به امیرکبیر و مصدق فرو کاهند. ولی نگاه درستتر به تاریخ، قدر یک دوران هفتاد هشتادساله بازسازی پردستانداز و نابسنده کشور درهمشکسته و از هم بدر رفته ما و با ربط بودن آن تجربه را به دوره پیش از آن و به امروز و فردای ایران آشکار میسازد. ما بسیار زیان کردیم که در شناختن رویه (جنبه)های گوناگون جنبش مشروطه که نوگرائی را به جامعه ایرانی داد کوتاه آمدیم.
من کوشیدهام بزرگترین کاستی تاریخنگاری هم روزگار ایران را، در بخش عمده آن، جبران کنم. درنیافتن و بیش از آن، انکار اهمیتی که هفت دهه پیش از جمهوری اسلامی در تاریخ ایران دارد هر بررسی درباره فرهنگ و سیاست ایران را بیپایه میگرداند زیرا از توسعه و مدرنیته که مسئله اصلی ماست غافل میشود. نظرگاه perspective درست تاریخی صدسال گذشته ما، برتر از مسائل روز، داستان پیچیده درآویختن ما با مدرنیته است. برکشیدن جامعه ایرانی از پایینترین پلههای انسانیت به پایگاه شایسته تاریخ ما و تحقق بخشیدن به ظرفیت بالای این ملت، بستگی به این دارد که از پشت منشور توسعه و تجدد به موقعیت خود بنگریم، نه مهر و کین سیاسی و ایدئولوژیک. کاریکاتوری که از تاریخ صدسال گذشته ایران ساختهاند و رسانهها را برداشته است سیاست ما را نیز کاریکاتوری گردانیده است.
نظر ما به پادشاهان پهلوی هرچه باشد، آن دوران از بسیاری سویه (جهت)ها دنباله جنبش
تجدد ایران و برآورنده آرزوهای برنیامدنی آن بود. ما مصالح فراوانی برای بازسازی پس از رژیم اسلامی نداریم و از هیچ تکه آن، حتا سهمی که همین دوران درجاهایی داشته است و عبرتهایی که از آن گرفتهایم، نمیتوانیم چشم بپوشیم. توسعه و تجدد، دیگر دستمایه سیاستبازی نیست؛ مسئله مرگ و زندگی همه ماست.
***
باآنکه میخواستم در این نوشتهها آنچه را که از گفتههای دیگران آوردهام به منابع آنها ارجاع دهم، در طول سالها بیشتر منابع را گمکردهام. از خوانندگان پوزش میخواهم که نخواهند توانست گفتاورد را با اصل آن مقابله کنند ولی این اطمینان هست که گفتار بیدستخوردگی آورده شده است. معادلهای اروپائی واژههای «فنیتر» و عموماً تازه ساخته، یکی دو مورد در خود متن و همه در واژهنامه پایان کتاب آمده است.
نوشتن و چاپ این کتاب سراسر مرهون خانم فرخنده مدرس و آقای علی کشگر و «تلاش» آنهاست. همکاری منظم با آن نشریه که دفتر بررسیهای تازه و غیرمتعارف جامعهشناسی ایران گردیده است، انگیزه اصلی بازنویسی اندیشههایی شد که در طول سالها اندکاندک بر کاغذ آمده بودند و اکنون بهصورت کتاب، باز به همت آن دوستان که بسیار بلندتر از امکانات آنهاست، انتشار مییابد ــ یک نمونه دیگر خوشبینی اراده در این برهوت رهاکردگی و رهاشدگی.
پیشکش کردن «صدسال کشاکش با تجدد» به یاد حسن تقیزاده و علیاکبر داور، دو پیشتاز و قربانی برجسته این کشاکش و از سرمشقهای زندگیم، کمترین گزاردن قدر دهها و صدها پیشگامانی است که نمیباید گذاشت در میهن حقناشناس به فراموشی سپرده شوند.
د. ه.
ژنو، مه ۲۰۰۶