مارتین لوتر: مردی که به قرون‌وسطی فرمان ایست داد

دنیای مدرن یا آنچه امروز به نام تمدن غرب می‌شناسیم، ۵۰۰ سال پیش با اقدام تهورآمیز یک مصلح دینی شروع شد که به رفورماسیون انجامید. لوتر که انسان را به خدا نزدیک‌تر می‌خواست، زمینه طرد دین را از ساحت عمومی جامعه فراهم کرد.

سال ۲۰۱۷ سال مارتین لوتر خوانده‌شده است. از ۳۱ اکتبر سال گذشته (۲۰۱۶) برنامه‌های گسترده‌ای برای یادبود و بزرگداشت این مصلح بزرگ دینی شروع شد. امسال روز سه‌شنبه ۳۱ اکتبر به مناسبت برگزاری جشن ۵۰۰ سالگی رفورماسیون در سراسر آلمان روز تعطیل اعلام‌شده و مراسم رسمی با شرکت مقامات عالی‌رتبه سیاسی، دینی و فرهنگی در این کشور برپا می‌شود. مارتین لوتر، پیشوای جنبشی است که به رفورم یا نوسازی آیین مسیح منتهی شد و پیدایش کیش پروتستان را به دنبال داشت. او تنها اصلاح کلیسا و زندگی معنوی پیروان مسیح را می‌خواست، اما در دورانی که یکسره بر بنیاد دین بناشده بود، اقدام او به‌مثابه دگرگونی تمامی دوران بود. مارتین لوتر از نقش بزرگی که در تاریخ تمدن بشر ایفا کرد بی‌خبر بود؛ روحانی ساده‌ای بود که تنها قصد داشت به وظیفه دینی خود عمل کند و ساحت دین را از قیدوبندهای دنیوی بپالاید. لوتر در ۱۰ نوامبر ۱۴۸۳ در خانواده‌ای ساده و پرجمعیت در آیسلبن، شرق آلمان امروز، به دنیا آمد. در شهرهای ماگدبورگ و آیزناخ به مدرسه رفت و در سال ۱۵۰۱ در دانشگاه ارفورت به تحصیل حقوق قضایی پرداخت در رویدادی که از افسانه و اغراق خالی نیست، درراه یک مسافرت گرفتار طوفانی مرگبار شد و در حالتی که از زندگی دست‌شسته بود، از «عالم غیب» الهام گرفت که باید راهب شود و دو هفته بعد در صومعه شهر ارفورت دیرنشین شد. لوتر در سال ۱۵۰۷ به‌طور رسمی کشیش شد و در همان سال در ارفورت به تحصیل الهیات پرداخت و همواره طلبه‌ای کوشا و پیگیر بود. در سال ۱۵۱۲ که در رشته الهیات مدرک دکتری گرفته بود، در دانشگاه ویتنبرگ به تدریس پرداخت و دو سال بعد به‌عنوان واعظ کلیسای اصلی همان شهر شروع به وعظ و ارشاد پیروان مسیح کرد.

چندی نگذشت که لوتر در کسوت روحانی با وضعیت پر فساد و نابسامانی آشنا شد که ارباب کلیسا بدان آلوده بودند و از همه بدتر «تجارت آمرزش» بود. بسیاری از کشیشان برای سرکیسه کردن مردم عادی که از اعتقادات دینی بی‌خبر بودند، در ازای گرفتن پول به آن‌ها سندی می‌فروختند که تمام گناهانشان را می‌بخشید و رفتن آن‌ها را به بهشت تضمین می‌کرد.
لوتر در اعتراض به این وضعیت، نوشته‌ای در ۹۵ ماده یا تز تنظیم کرد و آن را برای آگاهی همگان به در کلیسای بزرگ شهر آویخت. این نوشته درواقع ادعانامه‌ای علیه کلیسا بود که به اعتقاد لوتر وظیفه اصلی خود را فراموش کرده، به حقه‌بازی و زراندوزی روی آورده بود. کلیسای کاتولیک که مرکز آن در رم بود و بر سراسر اروپای آن روز سلطه داشت، بی‌درنگ در برابر اقدام تهورآمیز لوتر واکنش نشان داد و پاپ، پیشوای جهان کاتولیک، او را با حربه‌ای مخوف تهدید کرد: تکفیر.

لوتر نه‌تنها در برابر حمله کلیسا ادعانامه‌ی خود را انکار نکرد، بلکه طی مجادله‌ای در دانشگاه لایپزیگ، اصل خطاناپذیری پاپ را زیر سؤال برد.
در ژوئن ۱۵۲۰ لوتر حکمی تهدیدآمیز از سوی پاپ دریافت کرد که با جسارتی بی‌سابقه آن را به آتش افکند و سوزاند. چند ماه بعد او از کلیسا طرد شد یا به زبان امروزی کافر شناخته شد.
به دنبال طرد از کلیسا دربار سلطنتی کارل پنجم که خود پیرو پاپ بود، لوتر را از حقوق شهروندی محروم ساخت. لوتر از ولایت خود گریخت و مدتی زندگی مخفیانه در پیش گرفت. در همین دوران بود که هم به افکار خود سروسامان داد و هم انجیل را به زبان آلمانی ترجمه کرد. لوتر در مارس ۱۵۲۲ به ویتنبرگ برگشت و چند سال بعد، به‌عنوان نافرمانی دیگری در برابر کلیسای کاتولیک، با راهبه‌ای نامدار و نواندیش به نام کاتارینا فون بورا ازدواج کرد و از او صاحب ۶ فرزند شد. در طول چند سال گروه روزافزونی از مردم و ازجمله بسیاری از شاهزادگان و اشراف بانفوذ، به‌درستی اندیشه‌های نوگرانه‌ی لوتر پی بردند. لوتر در ۱۸ فوریه ۱۵۴۶ در ۶۲ سالگی درگذشت و سه روز بعد در کلیسای ویتنبرگ، همان پایگاهی که از آن سر به طغیان برداشته بود، به خاک سپرده شد.

عصر پر وحشت قرون‌وسطی

در سراسر قرون‌وسطی که به‌درستی عصر تاریکی خوانده‌شده، اروپا گرفتار فقر و جهل و نکبت بود. نیمی از تمام نوزادان تا سه‌سالگی از دنیا می‌رفتند. مردم در برابر اپیدمی‌های مخوفی مانند وبا و طاعون و تیفوس یا مصیبت‌هایی مانند سیل و زلزله جز توسل به دعا و خرافه و جادو چاره‌ای نمی‌شناختند. کلیسا نیز هر بار عده‌ای از مخالفان خود را به‌عنوان جادوگران و کافرانی که با ارتکاب گناه «غضب الهی» را برانگیخته‌اند، به هیمه آتش می‌سپرد.
مرگ و به‌ویژه هراس از «عذاب الهی» در «عالم آخرت» مؤمنان را در وحشتی همیشگی حبس کرده بود. مردم ساده برای رهایی از این وحشت به کلیسا پناه می‌بردند و می‌کوشیدند با اطاعت از دستورهای آن، بار گناهان خود را سبک کنند و از مجازات الهی در امان بمانند. ترس و جهل عوام، سرمایه‌ای بی‌کران برای اولیای دین بود که بیش‌ازپیش به قدرت‌طلبی و ثروت‌اندوزی روی آورده بودند. آن‌ها به برکت جهل عمومی، به مردم تلقین می‌کردند که برای به دست آوردن «فیض الهی» و رحمت فرزندش عیسی مسیح باید همه‌چیز خود را به کلیسا واگذار کنند.

دین که شالوده زندگی معنوی انسان شناخته می‌شد، درواقع بر تمام هستی مادی و اجتماعی او نیز مسلط بود. کلیسا برای حفظ اقتدار خود سلسله مراتبی به پا کرده بود که انسان عادی در آن هیچ جایی نداشت. پاپ نماینده خداوند درروی زمین بود و پیام او از طریق کاردینال‌ها و اسقف‌ها و کشیش‌ها سرانجام به توده عوام می‌رسید. مسیحی عادی تنها از طریق کلیسا می‌توانست پیام خداوند را دریابد و به‌شرط جلب رضایت روحانیان، به قلمرو رحمت او راه یابد.

رنسانس: چرخش تاریخی

در سده‌های چهاردهم و پانزدهم به‌تدریج بر بدنه‌ی دنیای کهن خراش افتاد. در ذهن برخی انسان‌های جسور این فکر جرقه زد که به‌جای اطاعت کورکورانه از متون عتیق و مفسران نادان آن‌ها، بایستی به عقل و خرد تکیه کرد. افرادی متهور در گوشه و کنار چاره دردهای خود را در مرزهایی فراتر از تعصبات و خرافه‌های کلیسا جستند و…

برخی از دانشمندان که از تمدن درخشان یونان باستان را می‌شناختند، بر ضرورت نوزایی جامعه (رنسانس) پی بردند و آن را درگرو شناختی تازه از هستی و موقعیت انسان در جهان دانستند. انسان بایستی به این درک می‌رسید که بنده سرنوشت و نیروهای طبیعی و مقدرات ماورای طبیعی نیست، بلکه می‌تواند با اندیشه و آگاهی بر ناشناخته‌ها چیره شود و زندگی خود را بر پایه دانش سروسامان دهد.
برای انسانی که خود را یکسره اسیر «مشیت الهی» می‌دید، تنها یک‌راه وجود داشت: پیروی از دین را به اعتلای روحی یا رستگاری اخروی محدود کند و زندگی خود را به دست تجربه و شناخت عقلی بسپارد. بنا به این رویکرد تازه، انسان برای سعادت اخروی به دین نیاز دارد، اما برای بهروزی در این دنیا باید از عقل و علم پیروی کند.
جا انداختن این ایده‌ی ساده در روزگاری که کلیسا زندگی مادی و معنوی مردم را رهبری می‌کرد، کار آسانی نبود. درراه این هدف روشنفکران و اندیشه‌وران فداکاری‌ها کردند و انسان‌های بی‌شماری از جان خود مایه گذاشتند. یکی از نامی‌ترین آن‌ها یان هوس (۱۴۱۵ – ۱۳۷۱) است. این روحانی اهل بوهم به گناه ایستادگی در برابر کلیسا به‌عنوان «جادوگر» به هیمه آتش‌سپرده شد. «گناه بزرگ» هوس این بود که گفت آگاهی از آموزه‌های دین در انحصار کلیسا نیست؛ تمام بندگان خداوند می‌توانند با خواندن «کتاب مقدس» از پیام او آگاه شوند.

لوتر، پرچم‌دار دنیای نو

روایتی آمیخته به افسانه می‌گوید مارتین لوتر که از انحرافات ارباب دین به خشم آمده بود، در بامداد یکشنبه ۳۱ اکتبر ادعانامه‌ای را با چند میخ به در کلیسای ویتنبرگ کوبید. بعدها تاریخ‌نگاران گفتند که ضربه‌های چکش این کشیش همان ناقوسی بود که در مرگ قرون‌وسطی به صدا درآمد.
لوتر یک روحانی کنجکاو و ژرف‌بین بود که رسالت تاریخ‌ساز خود را با اصلی ساده شروع کرد: پیام خدا را باید از کلام او دریافت که در اختیار همگان است. او با نگاهی تازه به مطالعه مستقیم کتاب مقدس (تورات و انجیل) روی آورد و تفسیرهای خرافه آمیزی که ارباب کلیسا به‌هم‌بافته بودند را باطل دانست.
او به‌زودی دریافت که روحانیان برای حفظ امتیازات خود، کلام خدا را در انحصار خود درآورده و پیام او را تحریف کرده‌‌اند. در تزهای ۹۵ گانه‌ای که لوتر تدوین کرد، چند ایده بنیادی نهفته است:
ایمان به خداوند امری وجدانی است و از درون شخص برمی‌جوشد؛ ایمانی که از روی جهل یا فشار باشد بی‌ارزش است. مردم باید آزادانه و با قلب و وجدان خود راه خدا را برگزینند، با این آگاهی که ایمان به خداوند راه نجات و سعادت آن‌هاست.
خداوند همه مردم را یکسان آفریده و همه نزد او برابر هستند، پس روحانیان نمی‌توانند مدعی شوند که به خداوند نزدیک‌تر هستند تا برای دیگران بخشش و آمرزش بطلبند.
خداوند با همه بندگان خود در ارتباط است و نوای قلب آن‌ها را می‌شنود. بندگان نیز می‌توانند با خواندن کلام خداوند که در کتاب مقدس بیان‌شده، با او در ارتباط باشند. این رابطه به میانجی یا واسطه نیاز ندارد، پس روحانیان نباید خود را واسطه ارتباط باخدا بدانند و آن را امتیازی برای خود بشمارند. بدین‌سان، انسان نه در برابر کلیسا و ارباب آن، بلکه در برابر وجدان خود که عطیه‌ای الهی و همگانی است، مسئول شناخته می‌شود.
خداوند انسان را با مهر و محبت آفریده و نیاز نیست که بندگانش از او در هراس باشند. خواست خدا آنست که آفریدگان او در آسایش و بهروزی زندگی کنند. هرکس که باکار و تلاش خود به دیگران خدمت می‌کند، درواقع به خواست خدا عمل کرده است.
این آموزه‌ها که شالوده‌ی دینی داشتند، در پی‌ریزی جهان‌بینی تازه‌ای به کار رفتند که بر عملکرد فرد انسانی استوار است. برای نخستین بار «سوژه» یا عامل تاریخ دیگر جمع یا نهادی انتزاعی نبود، بلکه انسانی خودآگاه بود که بااراده آزاد وارد میدان عمل می‌شد. انسانی که پیش‌ازاین در یک‌نهاد یا مرجع ذوب‌شده و هویت او در «جمع مؤمنان» گم‌شده بود، فردیت یافت.
احراز فردیت نتایج فلسفی مهمی به بار آورد: به انسان شهامت اندیشیدن آموخت، خردگرایی را شکوفا کرد و سرانجام به تکوین حقوق و وظایف مدنی منتهی شد. با پیدایش و شکوفایی جنبش روشنگری در دهه‌ها و سده‌های بعد فلسفه عقل را یگانه مرجع داوری و یگانه معیار شناخت حقیقت معرفی کرد.
لوتر که بی‌گمان از دامنه‌ی تأثیر افکار خود بی‌خبر بود، عملاً با تأکید بر وجدان فردی، برای آزادی اندیشه و بیان که تکیه‌گاه مدرنیته شناخته می‌شوند، شالوده‌ای قوی تدارک دید.

انقلاب در ارتباطات

کمابیش همانند دوران ما که با پیشرفت تکنولوژی سایبری شاهد انقلابی شگرف در عالم ارتباطات هستیم، جنبش اصلاحات یا رفورماسیون دینی نیز با تحولی بزرگ هم‌زمان شد که به شکوفایی و پیشرفت آن یاری رساند و آن اختراع ماشین چاپ بود توسط یوهانس گوتنبرگ.
در قرون‌وسطی تنها ارباب کلیسا به دستخط‌های اندک و گران «کتاب مقدس» دسترس داشتند. آن‌ها خواندن لغت رسمی تورات و انجیل یعنی زبان لاتین را نیز مقدس خوانده، به انحصار خود درآورده و از آن امتیازی برای خودساخته بودند. ارباب کلیسا چنین تبلیغ می‌کردند که کلام خدا سرشار از رمز و راز است، برای مؤمنان ساده قابل‌فهم نیست و به تأویل و توضیح افراد متخصص (روحانیان) نیازمند است.
مصلحان دینی ترجمه «کتاب مقدس» به زبان‌های زنده را برای درهم شکستن «انحصار علمی» روحانیان وظیفه‌ای بزرگ می‌دانستند تا همه بتوانند آن را بخوانند و از پیام واقعی خداوند آگاه شوند. یان هوس نخستین کسی بود که در پایان شب بلند و تاریک قرون‌وسطی «کتاب مقدس» را از لاتین به زبان چک ترجمه کرد و به خاطر این «جسارت» در آتش سوزانده شد.
لوتر نیز در آغاز شورش تاریخی خود در اقدامی نمادین به ترجمه کتاب مقدس دست زد تا مردم عادی هم‌کلام خدا را بخوانند و به‌درستی سخنان او پی ببرند؛ این اقدام بدون استفاده از فن چاپ ناممکن بود.
مارتین لوتر با چاپ و پخش نوشته‌های خود هم پیام خود را در سراسر قلمرو آلمانی‌زبان منتشر کرد و هم نقش مهمی در یگانه سازی زبان آلمانی ایفا کرد.
با خواندن کتاب مقدس به زبان آلمانی، اهالی قلمروهایی که به گویش‌های گوناگون آلمانی سخن می‌گفتند، نه‌تنها بی‌واسطه با پروردگار رابطه برقرار کردند، بلکه بیش از آن به زبانی مشترک رسیدند و با یکدیگر نیز در ارتباطی زنده قرار گرفتند.
بدین‌سان مردم فرودستی که از آموزش و سواد بالایی برخوردار نبودند، به افزار ارتباطی مهمی مجهز شدند و از طریق زبانی یگانه باهم رابطه برقرار کردند. مردم آموختند که برای فهمیدن پیام خدا باید سواد بیاموزند، ازاینجا بود که سوادآموزی نیز به وظیفه‌ای شرعی بدل شد.

مطالب مربوط

ریشه‌های زن‌ستیزی در تاریخ

تمدن بزرگ محمدرضا شاه پهلوی و تمدن جدید جمهوری اسلامی

چپ چیست؟ در باب اختلافات همیشگیِ چپ‌گرایان در آمریکا

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر