متنی را که در زیر میخوانید مصاحبه روزنامه آلمانیزبان فرانکفورتر روند شاو، به تاریخ ۱۳ ماه ژوئن سال دو هزار و چهارده، با فیلسوف مشهور آلمانی به مناسبت هشتادوپنجسالگی وی است.
دو روز پیش ترجمهای از این مصاحبه را در نشریهای چاپ ایران خواندم (بانام “فرهنگ امروز”شماره دو ، آبان ۱۳۹۳). بهجز تفاوت در لحن و اختلافی که بر سر معادل گزینی با مترجم محترم دارم، نامی هم از ایشان در نشریه یادشده نیامده، در ترجمه ایشان دو پرسش و پاسخ ازقلمافتاده است. نکاتی که مُهم بوده و نشانگر رویکرد هابرماس به سنت پیشکسوتان فلسفی و واکنش او به رشد بنیادگرایی مذهبی در جهان است.
بنابراین از آن مصاحبه ترجمه دیگری به دست میدهم. اما دو پرسش و پاسخی را که بهنقد هابرماس از سیاست صدراعظم امروز آلمان آنگلا مرکل اختصاصیافته و نیز نقش آلمان را در عبور از بحران اقتصادی سایر کشورهای اروپای متحد بررسی میکند نمیآورم. فکر میکند آنچنان ربطی با مسائل روشنفکری ایرانیان نداشته باشند. درحالیکه آن دو پرسش و پاسخ حذفشده در ترجمه انتشاریافته در نشریه چاپ ایران اینگونه نیست و نکاتش به ما مربوط میشوم. چراکه یکی بر تسلیم نشدن به یاس و ناامیدی بهرغم روند نادرست زندگی در جهان تأکید دارد و دیگری دفاع هابرماس از بدیهیت سکولاریسم است. آنهم کسی که در عین پسا متافیزیکی بودن اندیشهاش به سالهای اخیر بهطرف فهم دین و نقش آئین مذهبی در تاریخ بشر گرایش یافته است.
***
در سن و سال شما چه معنایی معاصر بودن دارد؟ چه کانال ارتباطی شما با فرزندان و نوههایتان دارید؟
اگر منظور شما از معاصر بودن حس رسالت و انگیزۀ پرشور است، بایست بگویم که هنوز از برخی اتفاقات سیاسی برافروخته میشوم. از سوی دیگر به تاریخ پیوستن نسل خود را بهقرار زیر تجربه میکنم که گویا دارند پوست از تن آدم زنده میکنید… درک و دریافتم از فرزندانم که سن سالی برای خوددارند این است که آنان نیز با والدین خود از جهات نظری سیاسی برداشتهای مشابهی دارند. اما نوههایم گویی در زمانه دیگری زندگی میکنید.
در بازبینی تجربیات روشنفکرانه و عملی خود چه عواملی را مؤثر میدانید؟
تجربههای روشنفکریام را بهآسانی میتوانم در آشنا گشتن باشخصیتهایی توضیح دهم. اولین فیلسوفی که دیدار کردم استاد قدیمی و دوست دیرینهام کارل اتو آپل است. این اقبال غیرقابلتوصیف را نیز داشتهام که به دورهای دستیار آدورنو و با تفکر جذابش آشنا شوم که برایم در حکم مشعل راهنما بوده است. همچنین از استادانی چون ولفگانگ آبندروت و هانس گئورگ گادامر درس گرفتهام تا کمبودهای نظری خود را جبران کنم. البته بخشی از آموزشم به یادگیری از نسلی میرسد که در اینسو و آنسوی اقیانوس کبیر فعالیت نظری کرده است. تجربیات عملی را نیز از فضای زناشویی و تربیت فرزندان گرفتهام که تداومی شصتساله دارد.
با تغییراتی که در دهههای اخیر داشتهایم حوزه افکار عمومی در جوامع دمکراتیک را چگونه ارزیابی میکنید؟
امروزه در غرب شاهد هستیم که چگونه شیوه و روش دمکراتیک و نهادهای وابستهاش بدون نظارت افکار عمومی به نماهای بیمحتوایی فرو کاسته میشوند. عملکرد آشکار سیاسی پیششرط رعایت هنجارهای مربوطه را دارد. فضای ارتباطی که افکار عمومی از آن بهره میگیرد نباید گوهر خود را از دست دهد و از روند نظارت بر تصمیمگیریهای واقعی حذف شود. اهمیت این دو پیششرط را در تلاشی میتوان دید که مدعی بود بحران سیاسی در اروپای متحد سالهای گذشته را حل کند.
اینترنت به معنای رشد یا کاهش دمکراسی است؟
نه این و نه آن! پیدایش ارتباطات دیجیتالی را پس از اختراع الفبای نگارش و چاپ کتاب سومین انقلاب بزرگ رسانهای میدانم. با این رسانه جدید تعداد بیشتری خواننده به وجود آمده که اطلاعات جمع شده را بیشتر و آسانتر به دست میآورند. اما در تأثیرات اخیری که رسانۀ دیجیتالی داشتهاند شکل فعالیت تغییر کرده است. زیرا خوانندگان قدیمی بیکباره مؤلف میشوند. اما از این دایره خودبهخود دستاوردی نصیب افکار عمومی در عرصۀ سیاست نمیشود. در قرن نوزدهم با کمک چاپ و پخش روزنامههای پُر تیراژ در پهنۀ کشورها اذهان عمومی شکل میگرفت که همزمان تعداد بیشماری از شهروندان را به موضوع خاصی جلب میکرد. این اتفاق اما بهرغم رشد تکنیک نشر امروزه صورت نمیگیرد. گرچه نسبت به قبل شتاب پخش اطلاعات بسیار بیشتر شده است. در مقابل در شبکه ارتباطی اینترنت گرایشی برای گریز از مرکز توجهات در حال شکل گرفتن است. درحالیکه اذهان عمومی کلاسیک دارای ساختاری بود که در خود توجه شهروندان بسیاری را بر مسئله مهم و خاص سیاسی متمرکز میکرد که بایست راهحل مییافت. اما اینترنت نهفقط این توانایی را خودبهخود ندارد بلکه برعکس به پراکندگی دامن میزند. نگاه کنید بدین سیل راه افتاده از سایتهای اینترنتی که مثلاً حول کلکسیونرهای تمبر به وجود میآید یا برای کسانی که میخواهند از وضع حقوقی در اروپا باخبر شده و یا بهصورت ناشناس از دام اعتیاد به الکل رها گردند. یک چنین فضای ارتباطی در دریای پرهیاهوی دیجیتالی فقط به جزایر پراکنده میانجامد. حدس میزنم میلیونها از این جزایر وجود داشته باشد که فضاهایی بسته در خود و از نیروی مهم و سازنده اذهان عمومی محروماند. بدین خاطر هنوز به ژورنالیسمی کلاسیک و کاردان و درستکار محتاجیم که نباید در این دریای متلاطم دیجیتالی از کف برود.
شما با اثر “اعتبار و واقعیت” توجیهی چشمگیر و اساسی برای دولت قانونی دمکراتیک ارائه کردهاید. در برابر این عبارت چه میگویید که هابرماس در قلمرو ایده و اندیشه دمکراسی را پیروز گردانیده است. اکنون دمکراسی میتواند در واقعیت به پیروزی برسد؟
عبارت شما، شعاری دوستانه اما زهرآگین است. درواقع من تلاش کردهام یکی از خوانشهای ممکن از دمکراسی را اشاعه دهم. آنهم نه با باد در غبغب انداختن اتوپیایی بلکه فقط به معنای یک بازسازی درزمینۀ ایده و اندیشهها. رویکرد من وابسته بهپیش شرطهای پراگماتیستی است. پیششرطهایی که باید از سوی شهروندان تأمین شود. وقتی میخواهند در انتخابی سیاسی شرکت داشته باشند یا در برابر دادگاه پروندهای را به جریان اندازند و احقاق حق کنند یا اینکه علیه کمبودها در شبکه حمایت اجتماعی اقدامی انجام دهند. اما هنگامیکه بهپیش شرطهای هنجاری و تنظیمکننده به صورتی سیستماتیک خدشه وارد میشوم که متکی بر برابری حقوقی تمامی شهروندان و دادگاه منصف و عادل و نیز بر اساس نظارت بر کار دولتمردان منتخب است، دیگر وعدههای پیشینی دمکراسی تحقق نخواهد یافت. ازاینجا به بعد هم با سیاهبازی اولیای امور لُغزخوان روبروییم و هم با بیاعتنایی شهروندان بیحال و از همت افتاده.
در بحثهای جدید پیرامون نظریۀ دمکراسی- که بیشتر متکی به افکار هانا آرنت و نه افکار کارل اشمیت است- به شما ایراد گرفتهشده که الگوی سیاسیتان آزادیخواهی و اخلاق گُفتمانی خود را فروگذاشته است. چراکه فرایند تصمیمگیری سیاسی را به مدلی از فرایند شناخت علمی تقلیل داده و از اقدام در امور سیاسی دوری گزیده است. در جای که در سیاست مسئله بیشتر بر سر حفظ قدرت است تا اینکه چالشی پُر از شور و علاقه باشد. شما در مقابل چنین ایرادی چه میگویید؟
در جامعهای که از منظر فرهنگی و جهانبینی تکثرگرا و پلورالیستی است، روش دمکراتیک یگانه مرجع تصمیمگیری است که موجه است و حقانیت دارد. این روش دمکراتیک اساساً دو رویکرد را ممکن میدارد. یکی رویکرد فراگیر است که مشارکت تمامی شهروندان کشور را تأمین میکنم و دیگری رویکرد تفکیککننده است. بهطور مثال مبارزات انتخاباتی و بحثهای نمایندگان پارلمان پیششرط تصمیم برای انتخابات یا قانونگذاری است. نتایج انتخابات سیاسی که در مورد تقسیم قدرت بین احزاب رقیب تصمیم میگیرد البته متفاوت است از همهپرسی پیش از انتخابات توسط مؤسسات نظرسنجی. این قضیه بیش از آنکه ربطی به شناخت علمی داشته باشد به انتظاری مربوط است که مسائل سیاسی به عقلانیترین شیوه ممکن راهحل بیابند. این انتظار عقلانی میطلبد که اطلاعات درست و استدلالهای مناسب در رابطه با طرح راهحل ارائه شود. در این میانه دلایل هنجاری بیش از تشخیص تجربی یا ارزیابی علمی نقش بازی میکنید. در هر حالت بایستی آن دلایل را بشمار آورد. این جنبۀ معرفتی در وضعیتی که حس ناامنی در حال رشد است اهمیت بیشتری برای ساختن اراده شهروندان و سیاستمداران دارد. زیرا درهرصورت باید تصمیم سیاسی اتخاذ شود.
در ارتباط با وقایع اوکراین، اسکاتلند و بلژیک شما رویکرد تجزیهطلبی را موردانتقاد قراردادید. چرا؟
آن بهاصطلاح اصل استقلال ملی پس از جنگ جهانی اول در قرارداد ورسای مبنای این انتظار بود که صلح به ارمغان بیاورد. درحالیکه باعث کشمکشهای بعدی شد. استدلال انتقاد من به تجزیهطلبی روشن است.هیچ ملتی از منظر قومی و نژادی یکدست و همگون وجود ندارد. این مرزبندیها در بهترین حالتش مناسباتی را وارونه میکنم که در قبل میان اکثریت و اقلیتهای جامعه وجود داشته است. دستپاچگی گنشر (وزیر خارجه دوران صدراعظمی هلموت کهل در آلمان) در شناسایی کرواسی همچون یک کشور باعث فروپاشی یوگسلاوی و خونبارترین کشتارها در قاره اروپا پس از جنگ جهانی دوم شد. اشتباهی که در به رسمیت شناسی بینالمللی کوزو دوباره تکرار شد. این سایه دهشتناک قرن نوزده است که بر قرن بیستم افتاد. اکنون ما شاهد گشتوگذار شبح ناسیونالیسم در قلب اروپای متحد هستیم.
شما از چه منابعی نیرو میگیرد که برابر این “روند نادرست جهان”، آنطوری که استادتان آدورنو آن را نامیده، ناخشنودی خودتان را چرا ابراز نمیکنید؟
زمانی هگل علیه “روند نادرست جهان” آن برآمد ذهن مطلق خود را عرضه کرد. اما آدورنو که نسبت به پندار رستگاری توسط مُنجی امیدوار نبود، در رویکرد سلبی خود جهان را گوهری از شکل افتاده میدانست. من اما متمایل به موضع کانت هستم. کانتی که آدورنو بهدرستی انگیزهاش را تشخیص داده بود که به یاس و استیصال مجال سربلند کردن نمیدهد.
شنیده میشود که شما در حال نگارش اثری در مورد فلسفه دین هستید. چه چیزی باعث گرایش شما به موضوع دین گشته است؟ آیا دلیلش این نیست که هنوز در مدرنیته سکولار دین وجود دارد. دینی که این روزها – گرچه عمدتاً بهصورت ایجاد مشکل- نیروی احیای خود را به نمایش گذاشته است؟
اگر فرایند شکل گرفتن انسان را با تحول ارتباطگیری بهوسیله زبان توضیح دهیم، از این برداشت میتوانیم بدین نتیجه برسیم که با روند پرفرازونشیبی از اجتماعی شدن فاعل شناسا و انگیزههای موجودی روبرو هستیم که در اصل جاندار غیراجتماعی و تکرویی بوده است. آشکارا یک مجموعه از باور دینی بوده که مناسبات جماعت بدوی را در مقابل تنشهای داخل گروهی استحکام بخشیده است. توجه جامعه شناسان کلاسیک همیشه بر شیوۀ رفتار آئینی و روایتهای اساطیری متمرکز بوده تا آن را همچون منبع معیار ساز آگاهی و همبستگی اجتماعی ارزیابی کنند. این شیوه رویکرد جامعهشناسانه به موضوع را با تاملات هگل مرتبط میدانم که بسیاری از مفاهیم اساسی فلسفه عملی خود را با نامهای قدیمی یونانی توضیح داده است. اما معنای مفاهیمش به عناصر برآمده از روایتهای یهودی – مسیحی برمیگردد که در فرایندی درازمدت قرنها بر اذهان تأثیرگذار بودهاند. همانطوری که در متنهایی از ارنست بلوخ، والتر بنیامین، بوبر، لویناس و دریدا میشود دید که نوع استفاده از مفاهیم برگرفته از سنت یادشده تداومیافته است. این رویکرد برای شیوۀ اندیشه پسامتافیزیکی و سکولار مُهم است که متوجه منابع سازنده معیارهای تنظیمکننده یک جامعه جهانی سرمایه دارانه باشد. جامعهای که دُچار شکافهایی است. اهمیت آن معیارها بهواقع دلیلی است که در چشمانداز خود تغییر دهیم. فلسفه باید این هوشیاری را از خود نشان دهد که نهفقط نسبت خود با علوم بلکه نسبت با روایتهای دینی زنده مانده را توضیح دهد تا مانع شکل گرفتن سوء تفاهمات باشد. من برای حراج کردن بدیهییت سکولاریسم در جوامع خود فراخوان نمیدهم که در رابطه تنگاتنگی با اندیشۀ پسامتافیزیکی قرار دارد. اما برای فهم موضوعهای اصلی طرف مقابل بحث تلاش میکنم.
چه داوری درباره وضع فلسفه در آلمان دارید؟ به نظر میرسد که اینجا روندی از حضور فلاسفه رقم خورده که در نمایش بحثهای تلویزیونی شرکت میکنید. آیا این راه درستی است؟
امروزه فلسفه رشتهای دانشگاهی است مثل سایر رشتههای علمی دیگر. فقط این تفاوت را با رشتههای دیگر دارد که همچون “تفکر پیشاپیش مشخصشده” نیست و موضوع از پیش تعیینشده برای بررسی ندارد و به متدی خاص وابسته نیست. من دیگر پیر هستم برای آنکه درباره رشته فلسفه توضیح فراگیری به دست دهم. اما این را میدانم که نسل من در نزد همکاران در امریکا و فرانسه و انگلیس بدین خاطر موردتوجه بود که با ابزار تحلیلی تواناییهای سنت خود را آشکار میساخت و برای ارزیابی مسائل عمومی به منابعی چون کانت، هگل و مارکس رجوع میکرد. من هنوز تداوم همین طریقه را پیشنهاد میکنم و میدانم که تاکنون کسی به من اتهام منطقهای بودن یا بومیگرایی نزده است.